مزیت نسبی: کلید تخصص و افزایش رفاه در اقتصاد

مزیت نسبی: کلید تخصص و افزایش رفاه در اقتصاد

اصل اولویت نسبی، به عنوان “برتری قیاسی ترجمه صحیح است” تفسیر می‌شود. اینجا، واژه “قیاسی” به معنای مقایسه‌ای است و اصطلاح “نسبی” به مفهوم مرتبط با نسبت‌ها است، نه به معنای مقایسه. در این تفهیم، اظهار می‌شود که بالاترین تولیدی که یک گروه افراد، یک اقتصاد یا یک ائتلاف از ملت‌ها می‌توانند داشته باشند، زمانی به حداکثر مقدار خود می‌رسد که تولید هر کالا توسط شخص یا واحد اقتصادی با کمترین هزینه فرصت انجام شود. در این راستا، اگرچه آدام اسمیت در کتاب “ثروت امت‌ها” به مفهوم برتری نسبی اشاره کرده است، اما در اوایل قرن نوزدهم، دیوید ریکاردو، اقتصاددان برجسته انگلیسی، این اصل را به طور گسترده‌تری مورد بحث قرار داد.

پیش درآمدی بر مزیت نسبی

با دقت در مسیر زندگی خود، شما متوجه می‌شوید که هر روز برای رسیدن به کالاها و خدماتی که از آن‌ها لذت می‌برید، به تعداد زیادی از افراد وابسته هستید. اغلب این افراد را شخصاً نمی شناسید، اما وابستگی‌های متقابلی میان شما و آن‌ها وجود دارد که به طور مشترک به تبادل و همکاری منجر می‌شود. این ارتباط متقابل ممکن می‌سازد که افراد با یکدیگر تعامل داشته باشند و در فرآیند تبادل مشارکت کنند. افرادی که به عنوان تامین‌کنندگان تلاش می‌کنند تا کالاها و خدمات مورد نیاز شما را تهیه کنند، این کار را به منظور بهره‌برداری متقابل انجام می‌دهند. آن‌ها به جهت کمک به شما و سایر مصرف‌کنندگان، خدمات و محصولات ارائه می‌دهند و به عوض معادلی از شما دریافت می‌کنند.

در دنیای امروز، در اکثر کشورها، کالاها و خدمات به صورت وارداتی از سایر کشورها وارد می‌شوند و در عین حال، محصولات و خدماتی که در داخل تولید می‌شوند به خارج ارسال می‌شوند. این تبادل متقابل مشهود، مفهوم مزیت نسبی را تجسم می‌کند، که ارتباط‌های وابستگی میان افراد، جوامع و حتی امتیازها را توضیح می‌دهد. همان‌طور که خواهیم دید، سودهایی که از فرآیند مبادله به دست می‌آید، بدون وابسته به اینکه آیا به کوتاه کردن موی سر در آرایشگاه‌تان مربوط است یا به خرید یک پیراهن تولید شده در یک سرزمین دور دست، به شدت شباهت دارند.

داستانی در اقتصاد مدرن

پیشنهاد می شود به پکیج کامل آموزش حسابداری مراجعه فرمایید. برای درک اینکه چرا مردم برای تأمین نیازهای خود به کالاها و خدمات به دیگران وابسته می‌شوند و چگونه این اقدام به بهبود شرایط زندگی‌شان منجر می‌شود، به یک مثال ساده از اقتصاد نگاه کنیم. تصور کنید تنها دو نوع کالا در جهان وجود دارد: گوشت و سیب زمینی. همچنین، فقط دو نفر در جهان زندگی می‌کنند؛ یک کشاورز و یک دامدار. هر دو این افراد تمایل دارند از هر دو کالا استفاده کنند.

سود حاصل از تبادل در این حالت ساده بسیار واضح است. یک سناریو این است که کشاورز و دامدار تصمیم بگیرند به طور مستقل فعالیت کنند و هیچ تبادلی نداشته باشند. در این صورت، دامدار پس از مدتی از خوردن مختلف انواع گوشت، احتمالاً احساس خواهد کرد که تنوع در غذا کافی نیست. همچنین، کشاورز هم پس از مصرف مکرر سیب زمینی، به نتیجه می‌رسد که نیاز به تنوع دارد. در این حالت، تبادل به آن‌ها امکان می‌دهد از تنوع غذایی بهره‌برداری کنند، به طوری که هر دو می‌توانند گوشت برگر و سیب زمینی سرخ‌شده را تجربه کنند.

مزیت نسبی چه مفهومی در علم اقتصاد دارد؟

حالا فرض کنید دامدار و کشاورز بتوانند به هزینه‌ی بسیار زیادی هر دو کالا را تولید کنند. در این حالت، اگر کشاورز هم می‌توانست دام پرورش دهد و گوشت تولید کند و دامدار هم می‌توانست سیب زمینی بکارد، تبادل همچنان منافع مشابهی خواهد داشت. این‌بار تخصص گرایی در تولید کالاها به آن‌ها اجازه می‌دهد که با کیفیت بهتر و با هزینه کمتر تولید کنند.

با این حال، موقعیتی وجود دارد که تخصص یکی از افراد در تولید هر دو کالا برتری دارد. به عبارت دیگر، یکی از افراد ماهرترین تولید کننده هر دو کالاست. در اینجا پرسش این است که آیا تبادل برای آن‌ها منافع دارد یا بهتر است هر کدام به تولید خود ادامه دهند؟ برای پاسخ به این سوال، باید به عوامل مؤثر بر تصمیم‌گیری‌شان دقیق‌تر نگاه کنیم.

حدود تولید قابل انجام

بهتر است دامدار و کشاورز را در یک مثال دقیق‌تر بررسی کنیم. فرض کنید هر کدام از این دو فرد، در طول هفته 40 ساعت کار کرده و این زمان را به دو فعالیت اصلی خود، یعنی پرورش دام و کاشت سیب‌زمینی، اختصاص می‌دهند. کشاورز می‌تواند یک کیلوگرم سیب‌زمینی را در 10 ساعت تولید کند و برای تولید یک کیلوگرم گوشت نیاز به 20 ساعت دارد. از سوی دیگر، دامدار که در هر دو فعالیت ماهرتر است، می‌تواند یک کیلوگرم سیب‌زمینی را در 8 ساعت و یک کیلوگرم گوشت را در 1 ساعت تولید کند.

اگر کشاورز تمام 40 ساعت کار خود را صرف کاشت سیب‌زمینی کند، می‌تواند 4 کیلوگرم سیب‌زمینی تولید کند اما زمان کافی برای تولید گوشت نخواهد داشت. به‌طور مقابل، اگر تمام زمان کاری خود را به تولید گوشت اختصاص دهد، می‌تواند 2 کیلوگرم گوشت تولید کند اما تولید سیب‌زمینی مقدور نخواهد بود. در نهایت، اگر زمان خود را به‌طور مساوی بین دو فعالیت تقسیم کند، می‌تواند 2 کیلوگرم سیب‌زمینی و 1 کیلوگرم گوشت تولید کند.

تاکید بر مفهوم “محدوده امکان‌پذیری تولید” به این اشاره دارد که اقتصاد یک جامعه قادر است با استفاده از منابع و نهاده‌های موجود، ترکیبی از تولیدات را انجام دهد. به عبارت دقیق‌تر، این مفهوم نشان‌دهنده این است که افراد در انجام تصمیمات خود با محدودیت‌ها و انتخاب‌های بده و بستان روبرو هستند. به عبارت دیگر، اگر یک نفر تصمیم بگیرد تولید یک کالا را افزایش دهد، باید از تولید کمتر کالای دیگری صرف نظر کند. در اینجا مورد مطالعه دو فرد، یک کشاورز و یک دامدار، قرار دارد و نحوه تاثیرگذاری انتخاب‌هایشان بر تولید کالاهای مختلف تشریح می‌شود.

به عبارت دیگر، اگر کشاورز تمام 40 ساعت فعالیت خود را به کاشت سیب‌زمینی اختصاص دهد، می‌تواند 5 کیلوگرم سیب‌زمینی تولید کند و امکان تولید گوشت وجود ندارد. در مقابل، اگر تمام زمان خود را به تولید گوشت اختصاص دهد، می‌تواند 40 کیلوگرم گوشت تولید کند و تولید سیب‌زمینی به عمل نخواهد آمد. همچنین، در صورتی که زمان کاری را به‌طور مساوی بین دو فعالیت تقسیم کند، می‌تواند 20 کیلوگرم گوشت و 2.5 کیلوگرم سیب‌زمینی تولید کند.

این تجزیه و تحلیل نشان‌دهنده تاثیر تقسیم زمان کاری بر تولید مختلف کالاها و انتخاب بهینه میان تولید‌هاست. در واقع، این مثال نمایانگر مفهوم محدودیت منابع و تصمیمات اقتصادی در دستیابی به بهره‌وری بیشتر در اقتصاد است.

در صورتی که کشاورز و دامدار تصمیم بگیرند تنها به تولید خود اکتفا کنند و از تبادل کالاها با یکدیگر خودداری کنند، هر یک از آن‌ها دقیقاً مقداری از تولیدات خود را مصرف می‌کنند که در واقع با همان چیزی که خود تولید کرده‌اند برابر است. در این شرایط، محدوده امکان‌پذیری تولید به وجود آمده، معادل با محدوده امکان‌پذیری مصرف است. به عبارت دقیق‌تر، این به معنای این است که بدون وجود تبادل، ترکیبات مختلفی از سیب‌زمینی و گوشت وجود دارد که کشاورز یا دامدار می‌توانند برای مصرف انتخاب کنند.

اگرچه تحت عنوان “محدوده امکان‌پذیر تولید”، این مفهوم می‌تواند مرزهای امکان‌پذیری بین تولید و مصرف را مشخص کند، اما این تحلیل نمی‌تواند به ما نشان دهد که این دو فرد چگونه تصمیم می‌گیرند که چه مقدار از زمان خود را به تولید گوشت و چه مقدار را به تولید سیب‌زمینی اختصاص دهند. به عبارت دیگر، این تحلیل تنها محدود به نمایش ترکیبات ممکن از تولیدات است که کشاورز و دامدار می‌توانند مصرف کنند.

به عنوان مثال، اگر فرض کنیم کشاورز ۲ کیلوگرم سیب‌زمینی و ۱ کیلوگرم گوشت تولید کند و دامدار ۲.5 کیلوگرم سیب‌زمینی و ۲۰ کیلوگرم گوشت، این تفاوت در انتخاب تولیدات و مصرف آن‌ها را نشان می‌دهد. این تحلیل به ما اطلاعاتی درباره نحوه تقسیم زمان و تصمیم‌گیری در مورد تولید و مصرف ارائه نمی‌دهد، بلکه فقط یک تصویر از ترکیبات ممکن این انتخاب‌ها را ارائه می‌کند.

اصل مزیت نسبی

اگر دامدار هم به پرورش دام و هم به کاشت سیب زمینی توانایی بیشتری دارد، چگونه کشاورز می‌تواند به تجارتی که خود بهتر می‌تواند انجام دهد مشغول شود؟ در اینجا به نکته‌ای مهم اشاره می‌شود که می‌بایست به تفصیل بررسی شود. به نظر می‌رسد که کشاورز هیچ فعالیتی را نمی‌تواند بهتر از دامدار انجام دهد، اما این اثرگذاری از اصل مزیت نسبی باید به‌خوبی درک شود. در این راستا، بهتر است با یک پرسش ساده وارد این مفهوم شویم: در مثال ارائه شده، کدام فرد می‌تواند سیب زمینی را با هزینه کمتری تولید کند، کشاورز یا دامدار؟ پاسخ به این سوال دوگانه است و تشویق به درک منافع به دست آمده از مبادله می‌شود.

مزیت مطلق

برای پاسخ به سوال درباره هزینه تولید سیب‌زمینی، می‌توان یک رویکرد مقایسه‌ای را به کار برد. این رویکرد شامل مقایسه میزان نیاز به منابع برای تولید توسط دو تولیدکننده است. به عبارت دیگر، مقایسه نهاده‌های مورد نیاز برای تولید توسط دامدار و کشاورز می‌تواند به ما کمک کند تا به سوال اصلی پاسخ دهیم. به این ترتیب، می‌توانیم بررسی کنیم که کدام یک از آن‌ها هزینه کمتری برای تولید یک واحد سیب‌زمینی دارد.

در مقایسه با دامدار که برای تولید ۱ کیلوگرم سیب‌زمینی نیاز به ۸ ساعت دارد، کشاورز برای تولید یک واحد سیب‌زمینی به ۱۰ ساعت نیاز دارد. این اطلاعات می‌تواند نتیجه‌ای را ایجاد کند که نشان دهد دامدار کمترین هزینه برای تولید سیب‌زمینی دارد. در طول این تفکرات، مفهوم مزیت مطلق معرفی می‌شود که اقتصاددانان از آن برای مقایسه بهره‌وری افراد، کسب‌وکارها و کشورها استفاده می‌کنند.

زمانی که به مزیت مطلق اشاره می‌شود، اشاره به تولیدکننده‌ای دارد که کمترین نهاده‌ها را برای تولید یک کالا نیاز دارد. در اینجا، دامدار به عنوان مثال دارای مزیت مطلق در تولید هر دو گوشت و سیب‌زمینی است؛ زیرا نسبت به کشاورز، به مدت کمتری برای تولید هر واحد از این دو کالا نیاز دارد.

هزینه فرصت و مزیت نسبی

می‌توان با دیدگاهی متفاوت به هزینه تولید سیب‌زمینی نیز نگاه کرد. به جای تمرکز بر نیازمندی‌های مورد نیاز برای تولید، می‌توان به هزینه فرصت افراد پرداخت. هزینه فرصت به معنای از دست دادن تمامی مزایایی است که برای دستیابی به یک چیز مشخص، مختص به چیز دیگری است. در سناریوی مذکور، می‌توانیم تغییر زمانی که به تولید گوشت اختصاص می‌دهند را در نظر بگیریم. به عبارت دیگر، آن‌ها از کالایی استفاده می‌کنند تا کالای دیگری تولید کنند. این دیدگاه اجازه می‌دهد تا ماهیت هزینه فرصت در راستای بده و بستان این دو تولیدکننده مورد ارزیابی قرار گیرد.

برای مثال، اگر دامدار ۸ ساعت کار خود را به تولید ۱ کیلوگرم سیب‌زمینی اختصاص دهد، ۸ ساعت کمتر برای تولید گوشت باقی می‌ماند. از طرف دیگر، اگر او تمام زمان خود را به تولید گوشت اختصاص دهد، می‌تواند ۸ کیلوگرم گوشت تولید کند. با توجه به این وضعیت، هزینه فرصت تولید ۱ کیلوگرم سیب‌زمینی برای دامدار، معادل ۸ کیلوگرم گوشت است. این دیدگاه به ما این امکان را می‌دهد که نه تنها هزینه مالی بلکه مزیت‌های غیرمالی مرتبط با تصمیمات تولیدی را نیز در نظر بگیریم.

در ادامه، هزینه فرصت کشاورز را به افتراق‌گرایی تحلیل خواهیم کرد. هزینه فرصت به معنای مزایایی است که از دست می‌دهیم و به خاطر دستیابی به یک گزینه را از دست می‌دهیم. این مفهوم اهمیتی اساسی در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی دارد.

هزینه فرصت کشاورز را در نظر بگیرید. برای تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی، کشاورز ۱۰ ساعت را صرف می‌کند. از طرفی، اگر این ۱۰ ساعت را به تولید گوشت اختصاص دهد، می‌تواند ۰٫۵ کیلوگرم گوشت تولید کند (زیرا در ۲۰ ساعت ۱ کیلوگرم گوشت تولید می‌شود). این به معنای این است که هزینه فرصت تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی برای کشاورز معادل ۰٫۵ کیلوگرم گوشت است.

توجه داشته باشید که این دیدگاه انعکاسی از مفهوم انحراف در هزینه‌های فرصت دارد. به عبارت دیگر، این معنی را دارد که هر یک از دو تولیدکننده برای تولید یک واحد از هر کالا، به تبادل مختص به خود احتیاج دارد. به عبارت ساده‌تر، هزینه فرصت گوشت برای کشاورز همانند هزینه فرصت سیب زمینی برای دامدار است، اما معکوس آن. این به معنای این است که اگر ۱ کیلوگرم سیب زمینی تولید شود، دامدار می‌تواند ۸ کیلوگرم گوشت تولید کند. به همین ترتیب، هزینه فرصت گوشت برای کشاورز برابر با ۲ کیلوگرم سیب زمینی خواهد بود.

این تحلیل اظهار می‌کند که هزینه‌های فرصت به شکل منحنی دیگری نمایان می‌شوند که نشان می‌دهد چگونه تغییر در تولید یک کالا می‌تواند تولید کمتر یا بیشتر کالای دیگری را از دست بدهد.

اقتصاددانان در مقایسه هزینه‌های فرصت دو تولیدکننده از مفهوم “مزیت نسبی” بهره می‌برند. مزیت نسبی به وجود می‌آید زمانی که یک تولیدکننده در تولید یک کالا هزینه فرصت کمتری دارد و این به معنای این است که او برای تولید آن کالا نیاز به از دست دادن کمتری از کالای دیگر دارد. در مثالی که آوردیم، کشاورز نسبت به دامدار در تولید سیب زمینی مزیت نسبی دارد؛ زیرا او برای تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی نیاز به از دست دادن ‎0/5 کیلوگرم گوشت دارد، در حالی که دامدار برای تولید ۱ کیلوگرم گوشت نیاز به ‎0/125 کیلوگرم سیب زمینی دارد.

یک نکته مهم این است که یک فرد می‌تواند در تولید هر دو کالا مزیت مطلق داشته باشد، اما نمی‌تواند در تولید هر دو کالا مزیت نسبی داشته باشد. این به معنای این است که اگر هزینه فرصت یک کالا برای یک فرد به نسبت زیاد باشد، آنگاه هزینه فرصت او برای کالای دیگر باید به نسبت کمتر باشد. این وضعیت بر اساس معکوس بودن هزینه‌های فرصت دو کالاست. به عبارت دیگر، اگر یک فرد در تولید یک کالا مزیت نسبی داشته باشد، دیگری برای کالای دیگر مزیت نسبی خواهد داشت. این مفهوم نشان می‌دهد که در تولیدکنندگان مختلف، توازنی در توزیع تولید کالاها به‌وجود می‌آید.

مزیت نسبی و مبادله

تفاوت در هزینه‌های فرصت افراد و مزیت نسبی منجر به تشکیل منافع مبادله می‌شود. زمانی که هر فرد به فعالیتی که در آن مزیت نسبی دارد مشغول می‌شود، کل تولید اقتصادی افزایش می‌یابد و این افزایش می‌تواند به منظور بهبود وضعیت کلی افراد مورد استفاده قرار گیرد. به این معنا که تا زمانی که دو فرد هزینه‌های فرصت متفاوتی دارند، هر دو می‌توانند با تولید یک کالا به قیمتی کمتر از هزینه فرصت خود، از مبادله منفعت ببرند.

حالا به مثال مبادله از دیدگاه دامدار توجه کنید. دامدار ۱ کیلوگرم سیب زمینی را با قیمت ۳ کیلوگرم گوشت خریداری می‌کند. این قیمت سیب زمینی از هزینه فرصت او برای تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی، که معادل ۸ کیلوگرم گوشت است، کمتر است؛ این به این معنی است که دامدار از این مبادله سود می‌برد زیرا به قیمت مناسبی سیب زمینی را خریداری می‌کند.

مزیت نسبی چه کمکی به رشد اقتصادی می کند؟

این منافع به دلیل تمرکز هر فرد بر فعالیتی که در آن هزینه فرصت کمتری دارد، به وجود می‌آیند: کشاورز زمان بیشتری را به تولید سیب زمینی اختصاص می‌دهد و دامدار بیشتر به تولید گوشت می‌پردازد. این تقسیم بندی منجر به افزایش کل تولید سیب زمینی و گوشت می‌شود و مزایای حاصل از این افزایش تولید بین دو تولیدکننده تقسیم می‌شود. به این ترتیب، مبادله بهبود وضعیت اقتصادی جامعه را ترتیب می‌دهد، زیرا امکان اختصاص هر فرد به فعالیتی که در آن مزیت نسبی دارد فراهم می‌کند.

قیمت مبادله

اصل مزیت، به ما نشان می‌دهد که تخصص و مبادله منجر به منافعی می‌شود، اما چندین مسئله مرتبط با آن هنوز بدون پاسخ باقی مانده‌اند. این مسائل شامل نکاتی هستند مانند: چگونه قیمتی که در مبادله شکل می‌گیرد تعیین می‌شود؟ چگونه منافع مبادله بین طرفین تقسیم می‌شود؟ پاسخ دقیق به این سوالات بسیار پیچیده است و تحت این بحث به تفصیل مورد بحث قرار نمی‌گیرد. با این حال، می‌توان یک قاعده کلی را ارائه داد: برای اینکه هر دو طرف از مبادله منفعت ببرند، قیمتی که در آن مبادله صورت می‌گیرد، باید میان هزینه‌های فرصت دو طرف قرار گیرد.

در مثالی که مشاهده کردیم، دامدار و کشاورز توافق کردند که با نرخ ۳ کیلوگرم گوشت به ازای ۱ کیلوگرم سیب‌زمینی مبادله کنند. این قیمت در میان هزینه‌های فرصت دامدار (۸ کیلوگرم گوشت به ازای هر کیلوگرم سیب‌زمینی) و هزینه‌های فرصت کشاورز (‎۰/۵ کیلوگرم گوشت به ازای هر کیلوگرم سیب‌زمینی) قرار گرفته است. این نیازی به این ندارد که قیمت به دقت در وسط هزینه‌های فرصت دو طرف باشد تا مبادله انجام شود، اما باید در محدوده بین ‎۰/۵ و ۸ باشد.

برای درک بهتر این موضوع، فرض کنید اگر قیمت هر کیلوگرم سیب‌زمینی کمتر از ‎۰/۵ کیلوگرم گوشت باشد، در این صورت هم دامدار و هم کشاورز تصمیم خواهند گرفت که سیب‌زمینی را خریداری کنند. چرا که قیمت سیب‌زمینی کمتر از هزینه‌های فرصت آن‌هاست. به طور مشابه، اگر قیمت هر کیلوگرم سیب‌زمینی بیشتر از ۸ کیلوگرم گوشت باشد، آنگاه هر دوی آن‌ها تصمیم می‌گیرند که سیب‌زمینی خود را به فروش برسانند، زیرا قیمت سیب‌زمینی بیشتر از هزینه‌های فرصت آن‌هاست.

اما در واقعیت، با توجه به اینکه این اقتصاد دارای دو عضو است و هر کدام از آن‌ها نمی‌توانند همزمان فروشنده و خریدار باشند، باید یکی از آن‌ها نقش فروشنده را و دیگری نقش خریدار را به عهده بگیرد. بنابراین، مبادله‌ای که هر دو طرف از آن سود می‌برند، در یک قیمت میان ‎۰/۵ و ۸ انجام می‌شود. در این محدوده، دامدار به فروش گوشت می‌پردازد و سیب‌زمینی را خریداری می‌کند و به طرفی دیگر، کشاورز می‌خواهد سیب‌زمینی خود را به فروش برساند تا گوشت بخرد. به این ترتیب، هر دو طرف در فعالیتی که در آن مزیت نسبی دارند، مشغول می‌شوند و در نتیجه، رفاه اقتصادی افراد افزایش می‌یابد.

دسته‌بندی‌ها