دانلود کتاب صوتی رستم و سهراب شاهنامه

نوع فایل
Mp3
حجم فایل
50 مگابایت
دسته بندی
300,000 تومان
خرید پکیج کامل | 300,000 تومان

در این بخش از فروشگاه برنا اندیشان تصمیم داریم تا یکی دیگر از کتاب های صوتی شنیدنی با عنوان دانلود کتاب صوتی رستم و سهراب شاهنامه را جهت دانلود در اختیار شما کاربران محترم وب سایت برنا اندیشان و علاقه مندان به کتاب و کتاب خوانی قرار دهیم.

دانلود کتاب صوتی رستم و سهراب شاهنامه

کتاب صوتی رستم و سهراب یکی از داستان‌های شاهنامه است. داستان مرگ سهراب جوان را به تصویر می‌کشد که بر اثر جنگ با رستم، به دست پدر کشته می‌شود.

به دنیا آمدن سهراب

روزی از روزها رستم اسباب شکار را آماده کرد و همراه اسبش رخش عازم مرزهای کشور توران شد. آن روز رستم در نزدیکی شهر سمنگان گوری شکار کرد و بعد از خوردن گور به خواب رفت. چندتن از سواران تورانی که از آن محل می‌گذشتند، رخش را دیدند که در دشت به چرا مشغول است. از آن رو که رخش اسب بی نظیری بود، آن را گرفته و با خود به شهر سمنگان بردند. سپس رستم از خواب بیدار شد و اسب خویش را نیافت، بسیاراندوهگین شد و به ناچار با پای پیاده برای یافتن رخش عازم شهر سمنگان شد. پادشاه سمنگان وقتی شنید که رستم برای پیدا کردن اسبش به شهر او آمده است، شادمان گشته و به پیشواز رستم شتافت. شاه سمنگان رستم را به کاخ خویش دعوت کرد و به وی قول داد که به زودی رخش را یافته و برای او خواهد آورد.

تهمتن دعوت شاه را پذیرفت و به کاخ او رفت و به خوردن می و تفریح مشغول شد تا اینکه شب فرا رسید. برای رستم خوابگاه ویژه‌ای آماده کردند، رستم به خوابگاه رفت تا قدری بیاساید. چون پاسی از شب گذشت، دختری زیبارو و خوش‌اندام به خوابگاه وارد شد. رستم بیدار شد و با تعجب به دختر نگاه کرد و سپس پرسید تو کیستی؟ دختر جواب داد که من تهمینه، دختر شاه سمنگان هستم. رستم وقتی آن همه زیبایی را دید سریع موبدی را برای خواستگاری تهمینه نزد شاه سمنگان فرستاد.


پیشنهاد ویژه:کتاب صوتی راز ثروت نوشته والاس وتلز

شاه از خواسته رستم بسیار خشنود گشت و رستم و تهمینه همان شب با هم ازدواج کردند. سپس رستم مهره‌ای را که به بازوی خویش بسته بود، درآورد و به تهمینه داد و گفت اگر فرزندمان دختر بود این مهره را به گیسویش ببند و اگر پسر بود، مهره را به بازوی او ببند. فردا صبح شاه سمنگان به رستم خبر داد که رخش را یافته‌است. پس رستم از تهمینه خداحافظی کرد و همراه رخش به سوی زابلستان رهسپار شد. نه ماه بعد تهمینه پسری به دنیا آورد که بسیار شبیه پدرش بود و نام او را سهراب نهاد.

لشکر کشی سهراب به ایران و اسیر کردن هجیر

سهراب به سرعت رشد می‌کرد و بزرگ می‌شد به طوری که در ده سالگی چنان قوی هیکل و نیرومند شده بود که در آن نواحی کسی قدرت نبرد با او را نداشت. روزی از روزها سهراب نزد مادر رفت و از نام و نشان پدر خویش پرسید؛ و مادر به گفت که تو از دودمان نریمان و فرزند رستم دستان هستی. سهراب چو این گفته شنید بسیار خشنود شد.

بعد گفت من به زودی لشکر از پهلوانان توران گرد هم خواهم آورد و به ایران حمله خواهم کرد تا کی کاووس، شاه ایران که فردی نالایق است را از تخت به زیر کشم و پدرم رستم را بر تخت پادشاهی نشانم. سپس همراه با پدرم به توران حمله خواهیم کرد و افراسیاب را نابود خواهیم کرد. از آن طرف جاسوسان این خبر را برای افراسیاب بردند. وقتی افراسیاب شنید که سهراب فرزند رستم است و قصد دارد برای یافتن پدر به ایران لشکر به کشد با خود فکری کرد و گفت شاید در این لشکرکشی رستم به دست پسرش سهراب کشته شود.

پس به هومان و بارمان که از سرداران لشکرش بودند فرمان داد تا لشکری متشکل از دوازده هزار سرباز گرداورند و به یاری سهراب بشتابند. سپس افراسیاب به آن‌ها گفت که سهراب نباید هرگز پدرش را بشناسد تا شاید رستم پهلوان به دست پسرش کشته شود. سرداران سریع لشکری فراهم کردند و به یاری سهراب شتافتند. سهراب فرماندهی آن لشکر را به عهده گرفت و به سوی مرز ایران شتافت. در مرز ایران دژ بزرگی بود که به آن دژ سپید می‌گفتند و هجیر پهلوان فرمانده دژ سپید بود.

هجیر وقتی لشکر تورانیان را دید که به دژ نزدیک شده‌اند خشمگین شد و به تندی زره پوشید و سوار بر اسب شد و به تنهایی به میدان جنگ رفت. سهراب که هجیر را دید سوار بر اسب شد و به سوی هجیر تاخت. سهراب بعد از کمی مبارزه هجیر را اسیر کرد و دست بسته او را نزد هومان فرستاد.

راهنمای خرید
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.