مواجهه با مرگ از نظر کارل گوستاو یونگ

مواجهه با مرگ از نظر کارل گوستاو یونگ

در دیدگاه یونگ، وقتی با واقعیت مرگ روبرو می‌شویم، زندگی به عنوان یک جریانی که به سمت پایین می‌رود یا مانند ساعتی که توقف کرده، به نظر می‌رسد و “پایان” آن به عنوان یک امر طبیعی در نظر گرفته می‌شود. با این حال، تایید کردن، پذیرفتن و حتی برقراری ارتباط با مفهوم مرگ، می‌تواند به فرد کمک کند تا زندگی‌اش را به طور کامل‌تر و شگفت‌انگیزتری تجربه کند. این تعامل می‌تواند فرصتی باشد تا ارتباط عمیق‌تری با معنای واقعی زندگی برقرار کرده و آگاهی از ارزش‌ها و هدف‌هایش را افزایش دهد. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل با موضوع نظر یونگ راجع به مواجهه با مرگ را در اختیار شما افراد علاقه مند به روانشناسی قرار دهیم.

مواجهه با مرگ

به عقیده یونگ، مرگ یک مسیر است که از حالت فنا (نابودی) به سوی بقا (پایداری و همچنین ادامه‌ی وجود) انسان هدایت می‌کند. این مسیر، که انسان از طریق آن از زمان معین و محدود گذر می‌کند، در مقابل زمانی ناگذر و پایدار متوقف می‌شود. در واقع، یونگ به تصویر مرگ و زندگی به عنوان دو اقتضاهای جاودانه در اثر تاریخ هنر و ادبیات جهان پرداخته است.

این دیدگاه نشان‌دهنده اهمیت اساسی مرگ و زندگی در طیف گسترده‌ای از آثار هنری و ادبیات جهان است. مفهوم این دو عنصر مغز و کلام انسان را از زمان‌های کهن گرفته تا به امروز سرشار از تأمل و تبادل معانی کرده است. این مفاهیم اساسی به ارمغان‌آورنده تجربه انسانی و همچنین ابعاد معنوی و فلسفی انسانیت هستند.

اصل دوقطبی یا تضاد

اصل دوقطبی یا تضاد، یک مفهوم مهم در دیدگاه کارل یونگ به جهان و وجودیات آن است. بعد از تحقیقات فراوان، یونگ به نتیجه رسید که وجودیات در دنیا بر اساس تضادها و دوقطبی‌ها شکل می‌گیرند. به عبارت دیگر، در جهان واقعی، هر مفهوم یا واقعه، دارای یک نقیض یا مخالف است. به عنوان مثال، مفاهیمی نظیر خوب و بد، سیاه و سفید، درست و نادرست، مثبت و منفی، روشنایی و تاریکی، زن و مرد، پست و بلند، زندگی و مرگ وجود دارند و هر یک از این مفاهیم با مخالف خود در تضاد و تقابل قرار دارند.

این اصل تضاد و دوقطبی نه تنها در جهان بیرونی بلکه در داخل شخصیت انسان نیز مشاهده می‌شود. به این معنا که در شخصیت افراد، عناصر مختلف و گاهی متضادی وجود دارند که با یکدیگر در تناقض یا تضاد قرار دارند. این تضادها و مخالفت‌ها می‌توانند منجر به کشمکش‌ها و تناقضات در شخصیت افراد شوند.

دیدگاه یونگ به اصل دوقطبی و تضاد نشان‌دهنده فهم عمیق او از پیچیدگی و چندوجهی وجودیات است. او به این نحوه تعامل میان مخالفت‌ها و تضادها در جهان و شخصیت‌ها به‌عنوان یک مبنای اساسی در تحلیل رفتارها و تجربیات انسانی می‌پردازد.

مرگ و ناهوشیار جمعی

مفهوم “مرگ و ناهشیار جمعی” در دیدگاه کارل یونگ نشان‌دهنده یک مفهوم مهم و تاثیرگذار است. او با کشف این مفهوم، توانسته است به انسان‌ها در رسیدن به آنچه که از طریق روش‌های تجربی و تفکر منطقی به دست نمی‌آید، کمک کند. این مفهوم نشان می‌دهد که مرگ وجود دارد، اما بخشی از تجربه‌های انسانی در حوزه‌های غیرقابل اندازه‌گیری علمی و منطقی است.

یونگ به این عنوان در پیوند با شناخت عمقی از طبیعت انسانی و درک تجربه‌های معنوی و مفهومی، افکار دینی و حتی زندگی پس از مرگ پرداخته است.

همچنین پیشنهاد می شود به مقاله معرفی کتاب های یونگ مراجعه فرمایید. به عقیده یونگ، مشکلات احساسی و روحی مانند بدبختی، یأس، پوچی بی‌هدفی و نداشتن معنا در زندگی به دلیل فاقد بودن ارتباط عمیق با جوانب ناهشیار شخصیت انسان ایجاد می‌شوند. این نوع ارتباط به طور مشابه به عنوان رابطه با عمق ناخودآگاه یا جنبه‌های غیرمعقول شخصیت می‌تواند تجربه‌های عمیقتری از وجود انسان را فراهم کند.

یونگ از دیدگاه او، ارتباط بیش از پیش به دانش و عقل به عنوان راهنمایی در زندگی، اصلی تر و انحصارگرا شده است. او تکیه بر مفهوم ناهشیار جمعی نه تنها به عنوان یک اصل نظری مبتنی بر شناخت اعماق انسانی، بلکه به عنوان یک راه‌حل عملی برای درمان مشکلات روانی موجود در جامعه معاصر و همچنین به عنوان یک راه برای معالجه احساسات خودشناسی ارائه می‌دهد.

مرگ و کهن الگو

کارل یونگ، روانپزشک و متفکر سوئیسی، اعتقاد دارد تصاویری که در ضمیر ناخودآگاه جمعی وجود دارند، از کهن‌الگوهایی نشات می‌گیرند که در اسطوره‌ها و افسانه‌ها نیز ظهور می‌یابند. او این کهن‌الگوها را به عنوان الگوهای قدیمی و ژنتیکی در ذهن انسان تصور می‌کند که در سراسر فرهنگ‌ها و تاریخ تجسم یافته‌اند. این کهن‌الگوها در مرگ نیز تجلی می‌یابند و در دیدگاه یونگ، مرگ یک آغاز جدید برای زندگی دوباره است.

مواجهه با مرگ ار نظر یونگ

این مفهوم به وضوح در تاریخ، ادبیات و فرهنگ‌های مختلف واضح است. تفکرات و باورهای مرتبط با زندگی پس از مرگ و مفاهیمی مانند عروج و تولد مجدد، معاد و آخرت، در انسان‌ها از گذشته شکل گرفته‌اند. این تفکرات به مرگ نگاهی جامع‌تر می‌اندازند که زندگی را به عنوان یک سفر از فنا به بقا می‌بینند؛ سفری که انسان از طریق آن از زمان گذرا می‌کند و در پناه زمان ناگذر و بازگشتنی آرام می‌شود.

ربیع البصری شاعر سوفی بیان می کند که :

هرچند کنایه آمیز صمیمانه ترین عمل بدن ما مرگ است.

چه زیبا ظاهر شد احتضارم که دانستم چه کسی را میبوسم،

هزاران بار پیش از مرگ مردم

و گفت محمد نبی بمیرید پیش از آنکه بمیرید

آیا بال های ترسان تا کنون خورشید را لمس کرده اند؟

هنگامی که تمام وجودم ترسید زاده شدم – توانستم عشق بورزم.

بازتولد فرایندی است که به سادگی قابل مشاهده نیست. اندازه‌گیری آن یا تجربه جسمی از آن امکان‌پذیر نیست. این فرآیند به طور کامل به فهم حسی ما تکیه ندارد؛ به عبارت دیگر، به یک واقعیت روانی تخصص دارد که تنها توسط اظهارات و تجربیات شخصی منتقل می‌شود. باز تولد یک باور کهن‌الگویی است که در تاریخ انسانیت تکوین یافته و جزء اعتقادات محوری و عمیق انسان‌ها به‌شمار می‌آید.

این باورها و عقاید به تأثیراتی براساس کهن‌الگوها بستگی دارند که یونگ آن‌ها را به عنوان اصولی درونی و جامعه‌سازنده در ذهن می‌شناسد. تمام تفکرات مرتبط با ابعاد فراحسی انسان، در نهایت تحت تأثیر کهن‌الگوها قرار دارند و از این رو، عقاید مختلف مرتبط با بازتولد نمایانگر تنوع چشمگیر در جوامع مختلف می‌باشند.

در دیدگاه کارل یونگ، مفهوم بازتولد به جنبه‌های متعددی اشاره دارد که در این متن به پنج نوع مختلف آن اشاره خواهیم کرد:

۱. تناسخ: بر اساس این دیدگاه، حیات فرد از طریق عبور از اجسام مختلف در طول زمان به تداوم می‌پیوندد. به این معنا که انسان پس از مرگ در بدن‌های دیگری تجسم می‌یابد.

۲. تجسد: این مفهوم بازتولد نیازمند تداوم شخصیت است. به این معنا که هویت و شخصیت انسان پس از مرگ به صورت مستقیم وارد یک واقعیت جدید نمی‌شود، بلکه از طریق تجسد در بدن جدیدی تجربه می‌شود.

۳. رستاخیز: این مفهوم به معنای احیای وجود انسان پس از مرگ است. به عبارت دیگر، انسان پس از مرگ به یک حالت جدید احیا می‌شود که می‌تواند به شکلی جدید و با تجربیات غنی‌تر در جهان ظاهر شود.

۴. تولد مجدد: در این نوع بازتولد، معانی بازتولد به صورت صریح در نظر گرفته می‌شود. به این تعبیر، انسان پس از مرگ در دوره‌ای دیگر از حیات به وجود می‌آید، بدون توقف در فرایند بازتولد.

۵. مشارکت در فرآیند تحول: در این نوع بازتولد، تحول به طور غیرمستقیم و توسط مشارکت در فرآیندی که خارج از وجود فرد اتفاق می‌افتد، رخ می‌دهد. به این معنا که انسان در فرآیند تحولی که خارج از حیات فردی اتفاق می‌افتد، نقشی دارد و در این تحول‌ها شرکت می‌کند.

پذیرش مفهوم مرگ

کارل یونگ معتقد است که پذیرش مفهوم مرگ نیازمند یک سفر به داخل خود و جستجوی معنای عمیق درون خودی فرد است. این تحقیق درونی ممکن است به افراد منجر به بروز تشنگی ذهنی شود، زیرا زمانی که افراد درگیری خود با واقعیت مرگ را در نظر گرفته و تعهدات زندگی‌شان را به چالش کشیده، ممکن است بازداریشان از دست برود. اما افرادی که این چالش را اجتناب می‌کنند و به تجدید سازماندهی زندگی خود پرداخت نمی‌کنند، از فرصت‌های ارتقاء و رشد روانی‌شان بهره‌برداری نمی‌کنند.

مرگ پرستی در انسان

کارل گوستاو یونگ تصریح می‌کند: در اصل، نگرشی به نام “مرگ‌پرستی” در تمام افراد یافت می‌شود. این نگرش به دو صورت مختلف در انسان به وجود می‌آید.

نگرش منفی به مرگ: خرابکاری و نابودگرایی

گروهی از مرگ‌پرستان به نحوه‌ای منفی نگریسته و این انگیزه را دارند که تخریب، کشتن و فساد را ارتقاء دهند. آن‌ها به دنبال نابودی و خرابکاری هستند و وجود خود را به نقض اصول زندگی اختصاص می‌دهند. این دیدگاه نسبت به مرگ منجر به عمل‌های ویرانگری و ایجاد زیان می‌شود و در تاریخ بسیاری از موارد به‌ویژه در قرن‌ها و سده‌های گذشته مشاهده شده است.

نگرش مثبت به مرگ: پژوهش و ایجاد هنر

یک دسته دیگر از مرگ‌پرستان، نگرش های مثبتی نسبت به مرگ دارند. آنها مرگ را به‌عنوان یک موضوع علمی یا هنری مطرح می‌کنند و تلاش می‌کنند تا از طریق بررسی‌ها، تحقیقات و ایجاد هنر، این مفهوم را به یک بُعد مثبت تبدیل کنند. به‌عنوان مثال، باستان‌شناسان ممکن است به کشف دستاوردهای فرهنگی و تمدنی در زمان‌های گذشته از طریق بررسی گورها و آثار باستانی بپردازند.

همچنین هنرمندان نیز می‌توانند مرگ را به‌عنوان موضوع هنری خود قرار دهند و از آن در آثار هنری خود بهره‌برداری کنند. این افراد به‌وسیله آثار خود می‌توانند دیدگاه‌های جدیدی به مفهوم مرگ ارائه دهند و احساسات و تجربیات مختلف انسانی را با استفاده از هنر به نمایش بگذارند.

در اقتباسی از کارل یونگ، اظهار می‌شود: “زمانی که رو به روی مرگ قرار می‌گیریم، زندگی به عنوان یک جریانی که به سمت پایین می‌رود یا شباهتی به ساعتی که توقف کرده، به نظر می‌رسد و اینکه آن به پایان رسیده باشد، به عنوان یک فرضیه بدیهی شناخته می‌شود.” از زمان از دست دادن پدرم، این احساس توقف زمانی را که ساعت به نظر می‌آید که متوقف شده است، تجربه کرده‌ام. او در سن ۶۷ سالگی درگذشت و بیش از ۳۰ سال از من بزرگتر بود. این افکار که شاید نیمی از زندگی من قدرتمند باشد که به پایان رسیده باشد، موجب شده که درباره روزهایی که پیش رو دارم، عمیقاً تأمل کنم.

پس از این جملات، یونگ به این تفصیل ادامه داد:

زمانی که یک فرد سالخورده، با این ایده مواجه می‌شود که انتظارهای منطقی و معقولی که از زندگی در این مرحله دارد، به سال‌های محدودی محدود می‌شود، احساس ناگواری و ترس عمیقی پیدا می‌کند. این احساسات به طور پنهانی و لرزاننده درون او شکل می‌گیرند و حتی تا حدی می‌توانند او را آزار دهند. در این لحظات، معمولاً تلاش می‌کند تا با چرخش به سمت مباحث دیگر یا تغییر موضوع گفت‌وگو این افکار و احساسات را از خود دور کند.

درباره این تردید که وقتی به موضوع مرگ نگاه می‌کنیم، جان او. دانلهو، یک شاعر برجسته، اظهار نمود: “اگرچه مرگ به عنوان قوی‌ترین و آخرین تجربه در زندگی فرد حضور دارد، اما فرهنگ ما به شدت تلاش می‌کند تا این واقعیت دردناک را که وجود دارد، نپذیرد… نگاشت مرگ و اثر آن در زندگی ما به ندرت تایید می‌شود.” با این وجود، تایید و قبول کردن این واقعیت، حتی ارتقاء و توسعه رابطه‌ای با مفهوم مرگ، می‌تواند به شخص کمک کند تا زندگی‌اش را به شکلی کامل‌تر و سرشارتر تجربه کند. این تعامل می‌تواند یک فرصت باشد تا به گسترش ارتباط عمیق‌تری با معنای واقعی زندگی بپردازد و درک بهتری از ارزش‌ها و اهداف خود داشته باشد.

یونگ پیشنهاد داد که احتمالاً روان وجودی در دورتر از حدود مرگ تعامل دارد، “که به‌طور کامل به فضا و زمان محدود نمی‌شود… تا آن مقام، روان از تمامی قوانین معمول خارج است و این نشان‌دهنده است که یک نوع ادامه عملی از زندگی وجود دارد؛ یک نوع وجود روانی که فراتر از محدودیت‌های زمان و مکان قرار دارد.” با وجود این نظر، علی‌رغم هرگونه اشاره به ممکن‌بودن زندگی پس از مرگ، هنوز مفهوم مرگ یک اسرار باقی‌مانده است.

یونگ، برای درک بهتر از این اسرار، نوشت که فرد “باید یک اسطوره درباره مرگ داشته باشد، زیرا منطق نمی‌تواند به او رازی که در آن به سمت تاریکی عمیق فرو می‌رود، نمایش دهد.” او معتقد بود که مرگ یک “الگوی عمیق و پردرآمد از وجود مخفیانه” است که “می‌خواهد خود را به تجربه زندگی شخصی ما اضافه کند تا آن را کامل‌تر و کمال‌بخش کند.” این دیدگاه نشان‌دهنده اعتقاد یونگ به این بود که مرگ به‌عنوان یک اصل بنیادی و حیاتی، به طور پنهانی و اسرارآمیز، باعث تعمیق و تکامل زندگی انسان می‌شود.

از این دیدگاه، “نمادها و تصاویر مرگ می‌توانند با توجه به اهمیت و معنایی که برای زندگی دارند، درک شوند، در حالی که تجربیات و تصورات ما از زندگی باید به مرگ متصل و مرتبط شوند.” با این دید، مرگ و زندگی دارای اهمیت یکسانی می‌شوند و به عنوان دو جنبه متکامل از وجود انسانی تلقی می‌شوند. این نگاه نشان می‌دهد که مرگ نه تنها یک اتفاق پایانی است، بلکه به عنوان یک عنصر اساسی و جدا نشدنی از زندگی، جزئی از معنای وجود انسانی را تشکیل می‌دهد.

اقرار به واقعیت مرگ به‌عنوان جزئی از دوره زندگی می‌تواند به شخص در مقابل مختلف تحولات و تغییرات کمک کند. “زندگی مشابه یک اقیانوس با امواج متناوب از کاهش و افزایش است. این به معنای این است که حقیقت مرگ همواره در پشت پرده زندگی نهفته است.” این تشبیه نشان می‌دهد که مرگ به‌عنوان یک بخش از فرآیند طبیعی زندگی، همواره حاضر و تأثیرگذار است و پذیرفتن این واقعیت می‌تواند به فرد در درک بهتری از چرخه زندگی کمک کند و او را در مقابل چالش‌ها و تغییرات زندگی تقویت کند.

از این نظر، می‌توان تمام تغییرات و تحولاتی که در طول زندگی رخ می‌دهند را مانند مرگ‌های کوچکی در مسیر دید. در این دیدگاه، گردش و پیچش به سمت عنصر مرگ که در تمامی گذارها و تحولات حضور دارد، می‌تواند به عنوان یک ابزار موثر برای غلبه بر ترس از تغییرات، فراهم آید. به این معنا که شباهت این تغییرات به مرگ، ما را به یادآوری می‌اندازد که همه چیز در حال تغییر است و این تغییرات از جمله مرگ‌ها نقطه‌ای از گذار در دوره زندگی هستند. این فهم می‌تواند به فرد در مقابل ترس از ناشناخته و تغییرات ناخواسته کمک کند و او را قادر به بهتر مدیریت و پذیرش این تغییرات کند.

تئوری کارل گوستاو یونگ راجع به مواجهه با مرگ

“تغییر چهره‌ای مداوم در مرگ، اطمینان می‌دهد که در پایان زندگی، مرگ جسمی شما برای شما یک غریبه نخواهد بود و به خلاف تمایل‌های شما، آن طرح زندگی که تاکنون داشته‌اید از شما کمیزار نخواهد کرد.” آشنایی با مرگ به‌عنوان یک قسمت از دوره زندگی، می‌تواند این موقعیت از ترس ترسناک به یک راهنمای شجاعت‌آمیز در مسیر زندگی فرد تبدیل کند:

مرگ، به‌واقع تنها مشاور حکیمانه‌ای است که همیشه در دسترس داریم. زمانی که احساس می‌کنید همه چیز در مسیر زندگی‌تان اشتباه است و در موقعیتی نامطلوب قرار گرفته‌اید، با مرگ به چشم انداز کنید و بپرسید که آیا واقعاً همه چیز به اندازه‌ای بد است؟ پاسخ مرگ به شما خواهد گفت که در مقایسه با وقتی که هنوز زنده‌اید، مشکلات فعلی شما تا این حد مهم نیستند. “هنوز من به شما نرسیده‌ام.”

استقلال و صلحی که از برقراری ارتباط با مفهوم مرگ به وجود می‌آید، می‌تواند در جهت ایجاد فرصت‌های نو و همچنین تقویت اعتماد به نفس و اصالت عمیق‌تر، راه‌های جدیدی را باز کند. “آن چیزی که در پشت پرده چهره مرگ جسمی شما پنهان است، تصویر و حضور نهان‌ترین وجود عمیق شماست که منتظر است تا شما را در آغوش بگیرد و با شما ملاقات کند.” با از بین بردن ترس از مرگ، می‌توانید به طور کامل‌تری زندگی کنید و به بالاترین پتانسیل خود رسیده و آن را بهره‌برداری کنید. این امر به شما اجازه می‌دهد تا با اطمینان و شجاعت به جلو بروید و به چالش‌های جدیدی بپردازید.

یک روان‌شناس با تأکید بر آموزه‌های یونگی، زندگی را با یک شمع تشبیه می‌کند – هدف نهایی شمع تحقق نمی‌یابد مگر اینکه روشن شود. “شمعی که از آن خوشایند نمی‌آید، هرگز به اتمام نمی‌رسد. واقعیت زندگی کامل‌ترین حالت را نشان می‌دهد که در آن شمع به پایان می‌رسد.” ارتباط برقرار کردن با مفهوم مرگ می‌تواند شجاعت و اراده را برای روشن کردن شمع زندگی فراهم کند. به عبارتی، به همان‌طور که برای تحقق هدف نهایی شمع نیاز به روشن شدن دارد، برای تجربه زندگی کامل نیز نیازمندیم که با شجاعت به مواجهه با مفهوم مرگ بپردازیم.

کنایه به کهن‌الگوی مرگ، از طریق یک منظر غیر از تصویر وحشتناکی که در اکثر اوقات در فرهنگ غربی نمایش داده می‌شود، می‌تواند به عنوان یک دوست و راهنما به‌کار گرفته شود. “آموختن که از خود مرگ خودت ترس نکنی، می‌تواند آگاهی‌بخش باشد که تو را به این حقیقت می‌رساند که نیاز نداری از هیچ عامل دیگری ترسیده باشی.” این نگاه تأکید دارد که اگر فرد توانایی پذیرش مفهوم مرگ را از خود خودش بیاموزد، به این شکل درک خواهد کرد که هیچ چیز غیر از مرگ توانایی ترساندن او را ندارد. این تفکر نشان‌دهنده این است که با پذیرش حقیقت مرگ، فرد می‌تواند از ترس‌ها و اضطراب‌های زندگی آزاد شده و با اعتماد بیشتر به آینده‌ای بی‌ترس و بی‌هیچ پنداره‌ای نگریست.

اگر مرگ را مجدداً با این دیدگاه تصور کنیم، می‌تواند به‌عنوان یک آراسته‌کننده به مواهب و هدایای چشمگیری اشاره کند. این هدایا شامل شجاعت در مواجهه با ترس، دیدگاه گسترده‌تر و فرصت‌های بیشتر، آگاهی به‌سطح‌های عالی‌تر، اصالت عمیق‌تر و عشق نهفته به خودمان و دیگران می‌شوند. این دیدگاه نشان‌دهنده این است که مفهوم مرگ، به جای اینکه یک انتهای تاریک و ترسناک باشد، می‌تواند در اثر تجربه اوج‌های انسانی متعددی را به ما عرضه کند. در این راستا، این تجدیدنظر می‌تواند به ما یادآوری کند که ارتباط با این واقعیت اساسی، به عنوان مرگ، می‌تواند ما را به سوی تجربه‌ها و ارزش‌های عمیق‌تری در زندگی هدایت کند.

بنابراین، بگوییم که آیا روح یا ذهن ما پس از مرگ به حیاتی جدید ادامه می‌یابد یا نه، می‌توانیم مرگ را به عنوان «یک دوست مادام‌العمر از اعماق جواهرات درونی خودمان» فرا گیریم. این تصور نمایان‌گر آن است که مفهوم مرگ می‌تواند به عنوان یک همراه دائمی و آشنا از داخل ذات خودمان تصویر شود. این نگاه به ما اطمینان می‌دهد که ما زندگی‌امان را به بهترین نحو ممکن تجربه کرده‌ایم و بر اساس ارتباط عمیق با این مفهوم اساسی، می‌توانیم به خودمان اعتماد کنیم که زندگی‌امان را با انگیزه و احترام به این پروسه طی کرده‌ایم.

کارل یونگ اعتقاد دارد که پیش‌آگاهی از مرگ می‌تواند به ما در خلق زندگی با اهداف و نیت‌های معنادار کمک کند – زندگی‌ای که به نحوی به خدمت حرکت روح به سوی کمال ارتقا یابد. او متوجه شده است که اگرچه مرگ را معمولاً به‌عنوان “واقعه‌ای ترسناک و ترس‌آور” تجربه می‌کنیم، اما ناخودآگاه نیز به عنوان یک مناسبت جشنی به آن نگاه می‌کند. در یک مورد، در زمانی که مادرش در یک سفر قطار داشت فوت می‌کرد، یونگ شبانه در همان قطار، نوشت که “در طول سفر، همواره آهنگ‌های رقص، خنده و شادی را می‌شنوم، انگار که یک مراسم عروسی دارد برگزار می‌شود.”

این دیدگاه نشان‌دهنده این است که درک عمیق از مرگ می‌تواند تأثیرگذاری بزرگی بر روی نگرش و رویکرد به زندگی داشته باشد. این مفهوم می‌تواند ما را به سمت تجربه‌ی زندگی با اهمیت‌ها و ارزش‌های بالاتر سوق دهد و ما را ترغیب به خلق لحظاتی از شادی، انگیزه و معنا در زندگی کند.

با توجه به محدودیت‌ها و شرایطی که در این دنیای مادی وجود دارد، تصمیم‌گیری قطعی درباره حقیقت زندگی پس از مرگ به‌طور مطلق غیرممکن به‌نظر می‌رسد. با این حال، کارل یونگ با انجام تحقیقاتی درباره الگوهای اسطوره‌ای جهانی، به نظریه‌ای پیرامون کهن‌الگوها و حقایق روانی، فراتر از محدودیت‌های ما، دست پیدا کرد. او این نظریه را در مواردی نظیر رؤیاها، تجربیات شهودی، پیش‌آگاهی‌ها و هم‌زمانی‌ها تصدیق می‌کند. این واقعیت روانی می‌تواند از نظر یونگ، به‌عنوان یک پیوند الهام‌بخش ما با جهان بی‌نهایت عمل کند. این جهان بی‌نهایت به عنوان موضوع مورد نظر یونگ، سوالی است که تمام زندگی را به چالش می‌کشد.

مرگ در دیدگاه یونگ، به‌عنوان یک “کهن‌الگوی پرفراز و پرشکوه از زندگی مخفیانه” معرفی می‌شود. او با این نگاه معتقد است که مرگ تلاش می‌کند تا خود را به تجربه‌ی زندگی افراد ما بپیوندند و این تجربه را به نوعی تکمیل نماید. این دیدگاه نشان‌دهنده این است که مرگ در واقع به عنوان یک جزء از مسیر زندگی، می‌کوشد تا زندگی فردی را به تمامیت خود برساند.

دسته‌بندی‌ها