مکتب و نظریه اگزیستانسیالیسم یکی از رویکردهایی است که نگاه خاصی به مفاهیم زندگی انسان دارد،و در این خصوص دو موضوع عشق و تنهایی در این مکتب بسیار مهم بوده و اساس آن را تشکیل می دهد. به همین دلیل در این قسمت از فروشگاه اینترنتی برنا اندیشان تصمیم داریم تا یکی از پکیج های آموزشی با عنوان عشق و تنهایی در مکتب اگزیستانسیالیسم و بررسی مفهوم آن را در اختیار شما علاقه مندان به موضوعات علمی و فلسفی قرار دهیم.
عشق و تنهایی در مکتب اگزیستانسیالیسم و بررسی مفهوم آن
در کارگاه عشق و تنهایی در مکتب اگزیستانسیالیسم و بررسی مفهوم آن شما به صورت عمیق با نگاهی علمی دو موضوع عشق و تنهایی را در نظریه اگزیتانسیالیسم را خواهید شناخت.
نگاهی به مفهوم عشق
عشق یا دلدادگی حسی است که به معنای دوست داشتن شدید فرد یا چیزی است.همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد اما در فکر و عملکرد محدودیت دارد و حتی میتواند در حوزههایی غیرقابل تصور ظهور کند.همچنین نوعی عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بیانتها برای دیگران است.
پیچیدگی مفهوم عشق
عشق دربردارنده دو نوع احساس است. عشق با حس شهوانی و عشق با حس معنوی یا (با عمق همیشگی. نامحدود life time) که میتوانند جدا از هم یا با هم به عنوان عشق ظاهر شوند.
عشق شهوانی: زمانی بروز مییابد که علاقه شدید به فرد مقابل فقط به قصد برطرف نمودن شهوت است. احساس شهوت ممکن است هر روز تکرار شود یا همان عشق ثانیهای باشد که با یک نگاه شهوتانگیز آغاز میشود. شهوت ممکن است بهطور مستقل، از عشق رمانتیک برانگیخته شود. بدیهی است که شهوت میتواند همزمان با عشق هم وجود داشته باشد، گر چه در مورد بعضی عاشقان ارضای بیبندوبار و غیرمتعهدانه شهوت میتواند عشق رمانتیک همراه آن را از بین ببرد.
عشق معنوی: این عشق با یک نگاه پاک و معصوم آغاز میشود و آرام آرام شدت میگیرد.
اما در کل عشق باور و احساسی عمیق، شدید و لطیفی است که با مفاهیم صلح و انساندوستی مطابقت دارد.با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو میکند: علاوه بر عشق رمانتیک که آمیختهای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق عرفانی و عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده، عشق به همسر، عشق به فرزند، عشق به دوست و … را نیز میتوان متصور شد؛ در واقع این کلمه را میتوان در مورد علاقه به هر چیز دوستداشتنی و فرحبخش، مانند فعالیتهای مختلف و انواع احساسات به کار برد.جملهٔ «عشق چیست؟» به زبان انگلیسی، “?What is love”، در سال ۲۰۱۲ میلادی، پرتکرارترین عبارت جستجو شده به این زبان در جستجوگر گوگل بودهاست.
عشق زیباترین احساسی که انسان می تواند تجربه کند. عشق یعنی گوش فرا دادن به ندای قلب و تجربه ی رضایت و شادی در زندگی. همان معجزه ای که به ما انگیزه زیستن می دهد، همان که درمان گر هر درد بی درمان است و ما انسان ها پیوسته به دنبال آن هستیم.
عشق همان ودیعه ی الهی ست در نزد انسان، عشق دلیل وجود است و راه کمال و سعادت، و اگر عشق نبود آدمی بیهوده می زیست. ما آفریده شدیم تا عاشق شویم و عشق بورزیم و به کمال برسیم.
در عشق، معشوق در بند نیست و رهاست و عاشق بی چشم داشت و بی منت عشق می ورزد پس عشق یعنی فداکاری و از خود گذشتن و سعادت دیگری را بر خود ترجیح دادن.
” گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست ” (سعدی)
تنهایی چیست؟
تنهایی پاسخی پیچیده و عمدتاً ناخوشایند به انزوا یا کمبود همصحبتی است. این پاسخ معمولاً شامل احساس اضطراب از کمبود ارتباط و اشتراک با دیگران است که از گذشته شروع شده و تا به آینده ادامه خواهد داشت. البته این احساس ممکن است زمانی که فرد در اطراف خود افرادی را دارد نیز وجود داشته باشد. تنهایی میتواند حاصل عوامل مختلفی چون عوامل اجتماعی، ذهنی و احساسی باشد.
تحقیقات نشان دادهاند که این احساس بین گروههایی از افراد که ازدواج کردهاند، در رابطه هستند، درون خانواده هستند یا شغل موفقی دارند بسیار شایع است. این مسئله موضوعی است که از روزگار باستان تاکنون بسیار مورد کاوش واقع شدهاست. تنهایی صرفاً حالت جدا بودن از دیگران است؛ هرکس که تنهایی را تجربه میکند، لزوماً احساس تنهایی نمیکند. احساس تنهایی حتی در صورت احاطه شدن توسط افراد دیگر نیز میتوان احساس کرد.
بیشتر افراد در بعضی از نقاط زندگی، تنهایی را تجربه میکنند. به عنوان یک احساس کوتاه مدت، تنهایی میتواند مفید باشد و انسان را به تقویت روابط تشویق کند. از طرف دیگر تنهایی مزمن بهطور گسترده مضر تلقی میشود. با بررسیها و مطالعات فراوان نتیجه گرفته میشود که تنهایی یک فاکتور خطر قابل توجه برای پیامدهای بهداشت روانی و جسمی ضعیف است. تحصیلات آکادمیک تنهایی تا اواخر قرن بیستم پراکنده بود. در قرن بیست و یکم، تنهایی بهطور فزاینده ای به عنوان یک معضل اجتماعی شناخته شدهاست، که هم سازمانهای غیردولتی و هم دولتمردان سعی در برطرف کردن آن داشتند.
آیا تنهایی امری نخواستنی و هولناک است؟ یا خواستنی و آرامشبخش؟
آیا تنهایی امری محتوم و ناگزیر است، یعنی آیا مُهر نوعی تنهایی جبِلّی بر پیشانی بشر خورده و فراری از آن متصور نیست، یا بر عکس، تنهایی ممتنع و محال است، یعنی انسان حتی در تنهایی ظاهری هم، در اصل تنها نیست و با کسی یا خاطرهای، “او/تو”یی در گفتوگو است؟ و یا این که تنهایی نیز همچون دیگر امور جهان ماسوی نه ضروری و نه ممتنع، بلکه امری ممکن است؟
صدور حکمی کلی در این باره دشوار است. شاید راه حل در این باره موکول به دستهبندی است: الف) دستهبندی آدمها به دستجات مختلف، در مواجهه با چیزی که “تنهایی” خوانده میشود، ب) تقسیم تنهایی به انواع مختلف.
عشق و تنهایی در مکتب اگزیستانسیالیسم
چند انگاره: شقوق مختلف دستجات “الف” و “ب”:
الف: 1- آدمهایی که تحمل “تنهایی” برایشان دشوار است؛ ناگزیر همواره نیازمندندبه جمع یا فردی دیگر پناه ببرند و به لحاظ روانشناختی شخصیتی برونگرا دارند و خلوتشان به اصطلاح ژرفا ندارند. 2- آدمهایی که از تنهایی استقبال میکنند؛ تنهایی را فرصتی میشناسند برای سکوت، و سکوت را فرصتی برای تأمل در خویشتن و جهان. 3- آدمهایی که حساسیتی ویژه به هیچ کدام از این حالات ندارند. تنهایی اگر طولانی نباشد برایشان تاب آوردنی است، اما البته از آن استقبال هم نمیکنند.
و “ب” یعنی انواع تنهاییها: 1- تنهایی ظاهری و فیزیکی؛ این که تو آنجا باشی و کسی کنارت نباشد. 2- تنهایی احساسی؛ در این حالت ممکن است کس یا کسانی در کنارت باشند، اما احساس میکنی درک نمیشوی و نمیتوانی چیزی جدی با آن/آنها به اشتراک بگذاری. گویی فاصلهای عمیق و پر نشدنی به لحاظ عاطفی بین تو و پیرامونی/نیان وجود دارد. 3- تنهایی اجتماعی؛ در این حالت شخص ممکن است خلأی عاطفی نداشته باشد، اما نمیتواند نقشی متناسب بپذیرد، یا از سوی گروهها و سازمانهای اجتماعی (رسمی/غیررسمی) چندان مورد اعتماد نباشد که مسئولیتی بدو واگذار شود، یا در کشاکش مناقشات زندگی جمعی حمایتی مناسب دریافت کند. 4- تنهایی وجودی؛ این که انسان خود را در هستی تنها بیابد. این که آدمی احساس کند نه حضور فیزیکی دیگران، نه به اشتراک گذارن احساسات و عواطف با یک دوست/محبوب/همراه، و نه دریافت حمایتهای اجتماعی، هیچکدام خلأ وجودی او را پر نمیکند. شاید اقبال انسان به خدای “متشخص-انسانوار” ادیان را بتوان تلاشی برای پاسخ دادن به این نوع تنهایی وجودی دانست.
از تداخل اقسام “الف”با “ب” حالتهای مختلفی پدید خواهد آمد. ممکن است فردی نوعی از تنهایی را مغتنم بداند و از آن استقبال کند، نوعی را به زحمت تاب آورد و نوعی دیگر را هرگز تحمل نکند. گمان نمیکنم بتوان حکمی یکسان در این باره صادر کرد. برای مثال گمان نمیکنم اگر کسی اصلاً چیزی از جنس تنهایی وجودی را درک نکرد، بتوان او را فردی غافل خواند و یا بهعکس، آن کس را که چنین حسی در او شدید بود، او را لزوماً فردی خرافی و دارای اندیشههای وهمآلود دانست.
رویهم رفته به گمان من توان تحمل تنهایی، تنهایییی خودخواسته و از سر رشدیافتگی روح، نقشی مهم در تثبیت شخصیت و ژرفتر شدن عواطف و بهاصطلاح احساس خودآگاهی در انسان دارد. نباید از تنهایی گریخت، البته طولانی شدن تنهایی و محروم بودن از همدلی دیگران نوعی خلأ در انسان پدید میآورد. حتی باید یادآور شوم که به گمانم در تنهایی مطلق، اصولاٌ وجه انسانی انسان بروز نخواهد کرد و رشد نخواهد یافت.
و اما دشوارترین نوع تنهایی آن است که فرد به دلیل دگراندیشی از سوی گروه و یا جامعه درک نشود. آن وقت که تو به نیت بهتر کردن کیفیت زندگی انسانها پای در میدان کنش اجتماعی مینهی، اما نه مخالفانت، نه همقطاران وآنها که چشم امیدِ درک شدن داشتی از سوی آنها، و نه حتی کسانی که تو ای بسا حاضری در راه بهتر زیستن آنها همهی زندگیات را خالصانه فدا کنی، درکت نکنند، تو را احمق و حتی خائن بدانند و تحقیرت کنند. در این زمان سختترین تنهاییها بر زندگی انسان تحمیل میشود.
و صد البته جمع شدن این تنهاییها باری مضاعف بر دوش روح شخص مینهد. هیچ بعید نیست که شخصی به علتهای عدیده نژادی، خانوادگی، در میان پیرامونیان همدلی و همنفسی نداشته باشد، در میان اجتماع نیز درک نشود و به لحاظ وجودی نیز دنیا را تنگ بیابد. چه جانفرسا تواند بود این تنهایی.
کاملاً میتوان حدس زد که چنین شخصی اگر در جغرافیایی کمی آن سوتر فرصت زیستن داشت، ای بسا از نعمت همدلی فرد و یا حمایت اجتماعی مطلوب برخوردار بود. و یا اگر در تاریخی کمی زودتر و یا کمی دیرتر چشم به جهان میگشود، میتوانست از همدلی و همراهی بهتر و بیشتری برخوردار شود. یعنی گاه ممکن است روزگار برای کسی “نغز بازی کند و بنشاندش پیش آموزگار” و یا ممکن است فرد چنین شانسی را نداشته باشد. کاملاً قابل تصور است که مثلاً مولانا نیم قرن زودتر و یا دیرتر متولد میشده، در آن صورت ملاقات “شمس-مولانا” رخ نمیداده و ای بسا دلتنگی عمیقِ این دو روح بزرگ رفع نمیشده و حکایتشان در تاریخ همچون نقشی ممتاز ثبت نمیشد.
در بارهی تنهایی جا برای تأملهای بیشتر هم هست. باید دید مثلاً تنهایی برای چه کسی و در چه شرایطی فراهم آمده. آیا به صورت اضطراری بروز کرده، یا اختیاری است. به نظرم میتوان تنهایی را همچون: “فرصتی برای سلوک” (تنهایی بودا زیر آن درخت، موسی در آن کوه، محمد در غار حرا و …) مورد تأمل قرار داد. همچنین تنهایی همچون: “تنبیه” نهاد قدرت علیه دگراندیشان (گذراندن انفرادی در حبس) یا تنهایی همچون ییلاقی برای خانهتکانی روح (تنهاییای که یک کوهنورد برای حضور چند/چندین روزه در ارتفاعات بالا و به دور از تمدن، آن را تجربه میکند)
عشق و تنهایی در مکتب اگزیستانسیالیسم
اما تراژدی آنجا است که …؟
-در اوج یک همراهی پرشور و امید، ناگهان شکافی عمیق و پرنشدنی بین خود و آن کس/کسان که بدانها امید بسته بودی بیابی. (تجربهی عشقهای نافرجام) [اگر اصولاً عشقی خوش فرجام در کار باشد!]
-یا … در حالی که یکی یکی یاران و همنفسان را از دست میدهی، از سوی آنان که عمری را به مبارزه برای رهایی آنها سپری کردی، فهمیده نشوی (تنهایی علی، علی سر در چاه فرو برده در نخلستانهای کوفه)
-یا … در حالی که روحت برا ی تجربهی فرزانگی، تقریر حقیقت و نشر آن در بین جوانان بال بال میزند، به جرم گمراه کردن جوانان به مرگ محکوم شوی (تنهایی سقراط)
شاید انواع این تنهایی، کمتر از تنهایی آن کس که در انبوه مه و کولاک و سرما، در ارتفاعات مشرف به تهران گم میشود، و انتظارش برای از راه رسیدن تیم نجات لحظه لحظه به یأس تبدیل میشود، کمتر دردناک نباشد.
سخن آخر
باید خود را برای تجربهی تنهایی در این دنیای سرشار از اتفاقات پیشبینیناپذیر آماده کرد. باید پذیرفت که انواع همراهیها میتوانند به کوچکترین بهانه به پایان برسند. اما در عین حال، زهی سعادت، اگر سر و کلهی همدلییی خالص جایی پیدا شود. باید برای همراهیهای ارزشمند زمینهسازی کرد و از همراهیها مراقبت کرد. باید پذیرفت در ارتباطهای “فرد-فرد” هیچ دو روحی تطبیق کامل با هم ندارند، اما اگر به قدر کفایت همافقی در نگاهها هست، باید همراهی را پاس داشت، و البته در همه حال برای تنهایی جبلّی روح حسابی جدا مفتوح نگاه داشت.
و در امور اجتماعی، کاملاً متصور است که درک عمومی تابع مصالحی باشد که عدهای قدرتمدار و ثروتمدار تعیین میکنند و برای همراه ساختن جماعت با آن مصالح، از هیچ اقدامی خودداری نمیکنند. پس ممکن است فرزانهمردم تنهایی ژرف را تجربه کنند. این دنیا چنین جایی است.
عجیب تجربهای است “تنهایی”؛ هم جانفرسا، هم روحافزا. همچون تجربهی صعودی انفرادی در فصلی سرد، در ارتفاعات بالا در دورتر نقطهای از مسکن مألوف.
آنچه مسلم است این که “تنهایی” در زمرهی امور التفاتی است. یعنی ذات معینی ندارد، بستگی دارد به این که بر پایه کدام نوع رویکرد و توجه آن را تجربه کنیم.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.