لیبرالیسم کلاسیک یک جریان سیاسی و فکری است که اصول بازار آزاد و اقتصاد آزاد را به عنوان راهکاری برای تحقق مفهوم آزادی مدنی تحت نظارت و اجرای قوانین تأکید میکند. این جریان به ویژه بر استقلال فردی، محدودیت نهادهای دولتی، آزادی تجارت، حقوق سیاسی افراد و آزادی بیان تأکید دارد. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای جامع در مورد لیبرالیسم کلاسیک را در اختیار شما افراد علاقه مند به علم اقتصاد قرار دهیم.
ریشه های لیبرالیسم کلاسیک
ریشههای این جریان به اوایل قرن ۱۸ میلادی بازمیگردد و تأثیرات اساسی آن از قرن ۱۳ میلادی به بعد در مناطقی نظیر شبهجزیره ایبریا، مناطق انگلوساکسون و اروپای مرکزی را میتوان تشخیص داد. علاوه بر این، این تفکر به شکل قابل توجهی بر فرآیند انقلاب آمریکا نیز تأثیرگذار بوده است.
افراد معتبری که نقش برجستهای در توسعه و ارتقاء اصول لیبرالیسم کلاسیک داشتهاند، عبارتند از: جان لاک، ژان-باتیست سه، توماس مالتوس و دیوید ریکاردو. تلاشهای این افراد، به تقویت و گسترش ابعاد اقتصادی و فلسفی این جریان پیشبردی کمک کرد. به عنوان مثال، آدام اسمیت در کتاب “ثروت ملل” به مفاهیمی نظیر قانون طبیعی، توسعه اجتماعی و فایدهگرایی پرداخت.
همچنین پیشنهاد می شود به مقاله اقتصاد کینزی مراجعه فرمایید. در دوران معاصر نیز، شخصیتهایی نظیر فردریش هایک، میلتون فریدمن، لودویگ فن میزس، تامس سول، جرج استیگلر و لری آرنهارت بهعنوان مهمترین پیروان لیبرالیسم کلاسیک شناخته میشوند. این افراد با تبیین اصول اساسی این جریان، تلاش کردند تا ارزشهایی همچون آزادی فردی، حقوق مالکیت و نقش محدود دولت در امور اقتصادی و اجتماعی را ترویج دهند.
لیبرالیسم کلاسیک در مقایسه با جریانهایی نظیر لیبرالیسم اجتماعی، نگرش منفیتری به سیاستهای اجتماعی، نظام مالیاتی و دخالت دولت در زندگی افراد دارد، و از اصول مقرراتزدایی حمایت میکند. در دوران قبل از رکود بزرگ و پیش از پیدایش لیبرالیسم اجتماعی، عبارت “لیبرالیسم اقتصادی” برای اشاره به لیبرالیسم کلاسیک مورد استفاده قرار میگرفت. اما با ظهور لیبرالیسم اجتماعی در قرن نوزدهم، اصطلاح “لیبرالیسم کلاسیک” برای تمایز از لیبرالیسم اجتماعی به کار گرفته شد.
در عصر معاصر، در ایالات متحده، اصطلاح “لیبرالیسم” به معنای لیبرالیسم اجتماعی بهکار میرود، اما در مناطقی نظیر اروپا و استرالیا، این اصطلاح به معنای لیبرالیسم کلاسیک تفسیر میشود. این تفاوت در تعبیر واژه “لیبرالیسم” نشان از تفاوتهای فهم و استفادههای مختلف این اصول در مناطق مختلف جهان دارد.
در ایالات متحده، میتوان لیبرالیسم کلاسیک را به عنوان ترکیبی از “محافظهکاری مالی” و “آزادی اجتماعی” مشخص کرد، اما بر اساس اصول اساسی فردگرایی که در این جریان وجود دارد، توجه به تحمل پذیری محافظهکارانه نسبت به حمایتگرایی و تمایل لیبرالیسم اجتماعی به حقوق گروهی سازمانها در آن پیدا نمیشود. به عبارت دیگر، این جریان با تأکید بر اهمیت حقوق و آزادیهای فردی، تمایل به ارائه حقوق گروهی را به حمایتگرایی ترجیح میدهد.
در ایالات متحده، لیبرالیسم کلاسیک به نحوی با لیبرتاریانیسم راست به ارتباط میآید. در اروپا نیز، لیبرالیسم به صورت اجتماعی با توجه به جریانهای رادیکال یا محافظهکارانه، و همچنین از منظر اقتصادی با لیبرالیسم اقتصادی راست میانه ترکیب میشود. این نگاهها نشاندهنده چگونگی تفاوت و تفسیر لیبرالیسم کلاسیک در مناطق مختلف و با توجه به متغیرهای محلی و تاریخی هستند.
آشنایی با لیبرالیسم کلاسیک
لیبرالیسم کلاسیک یک جریان فکری و سیاسی است که در اوایل قرنهای جدید توسعه یافت و اصول آزادی فردی، محدودیت نهادهای دولتی، حقوق مالکیت خصوصی، و اقتصاد بازار آزاد را ترویج میکند. این جریان بر مفاهیمی چون حریم خصوصی، آزادیهای فردی، قانون طبیعی و محدودیت نقش دولت تأکید دارد.
لیبرالیسم کلاسیک از اوایل قرن ۱۸ میلادی به ویژه با آثار جان لاک، آدم اسمیت، ژان-باتیست سه، توماس مالتوس و دیوید ریکاردو شکل گرفت. این ایدئولوژی مشتمل بر اصولی چون آزادی افراد در تصمیمگیریهای شخصی و اقتصادی، تأکید بر اهمیت حقوق مالکیت خصوصی، اعتقاد به قانون طبیعی که حقوق و وجدان افراد را تضمین میکند، و نیز ایجاد محدودیتهای دقیق بر دولت تا به جای تداخل در زندگی افراد، حفاظت از حقوق و آزادیهایشان را تضمین کند.
لیبرالیسم کلاسیک به دلیل تأکید بر تنوع انسانی، محدودیت نقش دولت و اهمیت محیطهای اقتصادی و اجتماعی آزاد، بهعنوان یکی از مبانی ایجاد زندگی مدنی و رشد اقتصادی پایدار محسوب میشود. این جریان به تدریج باعث تأثیرگذاری بر مفاهیمی نظیر دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق ملتها شد. گرچه در قرنهای پیشرو تغییرات و تطورات در این ایدئولوژی رخ داد، اما لیبرالیسم کلاسیک همچنان به عنوان یکی از اساسیترین نظریات سیاسی و اقتصادی در تاریخ شناخته میشود.
تاریخچه لیبرالیسم کلاسیک
اولین تبیین قابل فهم فلسفه لیبرال را میتوان در آثار جان لاک شاهد بود. جان لاک یکی از معتبرترین فلاسفه جدیدی بود که در انگلستان فعالیت داشته و نظریات او با عقاید برجستهترین افراد جامعه انگلیسی بهخصوص در زمینه فلسفه به گونهای هماهنگ شده بود که این همخوانی به وضوح در تأثیرات افکار لاک دیده میشود. از طرف دیگر، در فرانسه، نظریات لاک بهعنوان نقد عملی نظام حاکم و نیز نقد نظریههای معروف دکارت، منجر به تأسیس جریانهای مختلفی شد.
لیبرالیسم کلاسیک بر اساس آرا و نظریاتی که از قبل تا پایان قرن هجدهم مطرح شده بود، تشکیل شده است. این اصول و نظریات شامل دیدگاههای مشهوری چون آدام اسمیت، ژان-باتیست سه، توماس مالتوس و دیوید ریکاردو بودند. این نظریه یک دیدگاه روانشناسانه از آزادی فردی، ترکیبی از اصول متناقض از قانون طبیعی و فایدهگرایی، و اعتقاد به ترقی ارائه میکرد.
همچنین پیشنهاد می شود به کارگاه فلسفه دموکراسی مراجعه فرمایید. لیبرالهای کلاسیک با محافظهکاران مقایسه میشدند، اما تفاوتهای مهمی وجود داشت. آنها دیدگاه دولت را بر اساس تئوری دولت تامس هابز شکل میدادند و معتقد بودند که دولت به منظور حفاظت از حقوق افراد به وجود آمده است. این تفکر از اهمیت ویژهای برای حقوق شخصی و نیز نقش دولت در حفاظت از افراد و جامعه برخوردار بود.
آشنایی با کلیات لیبرالیسم کلاسیک
لیبرالیسم کلاسیک به عنوان یک تفکر سیاسی و اقتصادی، به دلایل تاریخی، در کشورهای انگلستان و هلند رشد و شکل گرفت. این جریان لیبرالی به اصول آزادی دینی پایبند بود و از طرفی به مذهب پروتستانی تمایل داشت، اما نه به شکل تعصبآمیز و دشمنانه، بلکه با تاکید بر آزادی در تفسیر و تبیین مسائل مذهبی و نهایتاً انکار دلایل جنگهای مذهبی.
لیبرالیسم کلاسیک به تجارت و صنعت اهمیت میداد و به جامعهای از طبقات متوسط و در حال رشد توجه داشت، تا به نظام سلطنت و طبقات اشرافی. این جریان ارزش حقوق مالکیت خصوصی، به ویژه وقتی که مال از طریق تلاشها و زحمات فرد به دست آمده باشد، را بسیار ارج مینهاد. در این زمینه، اصل وراثت مالی نیز با تعدیلی نسبت به زمانهای قبلی، بهکار گرفته میشد. با این حال، این جریان مفهوم خداوندگاری حاکمیت را ترجیح میداد تا تصویب ایدهای که هر جامعه حق دارد در زمان تشکیل حکومت از بین انواع حکومتی انتخاب کند.
لیبرالیسم کلاسیک از نظر فلسفی معتقد به برابری اساسی تمام افراد در زمان تولد بود و تفاوتهای میان آنها به دلیل شرایط بعدی به وجود میآمدند.
برتراند راسل برجستهترین فیلسوف قرن بیستم، به تأثیر لیبرالیسم کلاسیک اشاره کرده و توجه به نقد و تأثیر این جریان در تکوین فلسفه سوسیالیسم علمی کارل مارکس را بیان کرده است.