فانتزی، مفهومی که از دل نظریههای روانکاوی برآمده، یکی از پرچالشترین و جذابترین موضوعات در این حوزه است. فروید، بنیانگذار روانکاوی، به یکی از مهمترین کشفیات خود اشاره میکند: در ناهشیار انسان، مرزی بین خاطرات و فانتزیها وجود ندارد. این دیدگاه باعث شد تا فروید نظریه اولیه خود درباره روانرنجوری، معروف به نظریه “اغوا” یا “مدل عاطفه-آسیب” را کنار بگذارد.
از این نقطه به بعد، فانتزیها به محور اصلی روانکاوی تبدیل شدند. فروید معتقد بود که فانتزیها نقشی کلیدی در شکلدهی به دنیای درونی فرد و تعاملات او با واقعیت دارند. بعدها، ملانی کلاین، یکی از بزرگترین نظریهپردازان روانکاوی، این مفهوم را گسترش داد و نشان داد که فانتزیها نهتنها در ناخودآگاه، بلکه در ساختار روابط انسانها با دیگران نیز تاثیر عمیقی دارند.
کاربرد فانتزی در جلسات روانکاوی
روانکاوان از مفهوم فانتزی برای درک عمیقتر ذهن افراد و کشف ریشههای اضطرابها، تعارضات و رفتارهای آنان استفاده میکنند. در جلسات روانکاوی، فانتزیها بهعنوان ابزاری برای شناسایی نیازهای سرکوبشده و تمایلات ناهشیار عمل میکنند. این رویکرد میتواند به بیماران کمک کند تا زخمهای عاطفی خود را شناسایی و برای ترمیم آنها گام بردارند.
چرا مفهوم فانتزی برای ما مهم است؟
در زندگی روزمره، فانتزیها به ما اجازه میدهند که آرزوها و خواستههای خود را بدون محدودیتهای دنیای واقعی تجربه کنیم. با شناخت این مفهوم، میتوانیم درک عمیقتری از انگیزهها و رفتارهای خود پیدا کنیم و به شیوهای آگاهانهتر با چالشهای زندگی روبرو شویم.
اگر به شناخت دنیای درونی خود علاقه دارید، توجه به فانتزیهای ذهنیتان میتواند شروعی برای خودآگاهی بیشتر باشد. سعی کنید این فانتزیها را بدون قضاوت یادداشت کنید و درباره احساساتی که به آنها متصل است تامل کنید.
رازهای ناگفته فانتزی: از فروید تا کلاین
با وجود اهمیت عمیق مفهوم فانتزی در روانکاوی، شاید شگفتآور باشد که فروید، بنیانگذار این علم، هیچ مقاله یا کتاب مستقلی را به این موضوع اختصاص نداده است. ایدههای او درباره فانتزی بهصورت پراکنده در آثار او در بیست سال ابتدایی فعالیتش یافت میشود. دو منبع برجسته که صریحترین نظرات فروید در مورد این موضوع را منعکس میکنند، مقالهی “صورتبندی دو اصل حاکم بر ذهن” (1911) و سخنرانی بیستوسوم از سخنرانیهای مقدماتی در روانکاوی (1916) هستند.
اما داستان فانتزی در روانکاوی با فروید پایان نمییابد. ملانی کلاین، که به دلیل کارهای پیشگامانهاش در روانکاوی کودکان شناخته میشود، دیدگاهی کاملاً متفاوت نسبت به فروید ارائه داد. نظریههای او درباره فانتزی توسط سوزان آیزاک (1948) بهصورت منسجم مطرح شد و در سال 1943 به موضوع اصلی مباحثات داغ در انجمن روانتحلیلی انگلستان تبدیل شد. این بحثها که به شدت بر نظریات روانکاوی تاثیر گذاشتند، بهخوبی توسط آنه هیمن (1989) توصیف و تحلیل شدهاند.
چرا فانتزی اینقدر بحثبرانگیز است؟
در حالی که فروید بیشتر بر ارتباط فانتزی با ساختار ذهن و ناهشیار تمرکز داشت، کلاین فانتزی را بهعنوان پایهای برای شکلگیری روابط اولیه در زندگی انسان بررسی کرد. بهعبارتی، کلاین معتقد بود که فانتزیها نهتنها بازتابی از ناخودآگاه هستند، بلکه نقشی کلیدی در نحوه تعامل ما با دیگران ایفا میکنند.
اهمیت این تفاوتها برای روانکاوی مدرن
دیدگاههای متفاوت فروید و کلاین درباره فانتزی، پایههای نظریات مختلفی را در روانکاوی مدرن بنا نهادند. از یک سو، رویکرد فروید تأکید بر نیروهای درونی و پویایی ذهن داشت. از سوی دیگر، کلاین فانتزی را در بستری اجتماعی و تعاملی بررسی کرد، که این دیدگاه بعدها بر رویکردهای روانشناسی روابط ابژه تاثیر گذاشت.
برای درک عمیقتر مفاهیم فانتزی در زندگی خود، تامل کنید که چگونه تخیلات و خواستههای درونیتان بر روابط، تصمیمها و احساساتتان تاثیر میگذارند. این آگاهی میتواند به شما کمک کند تا با چالشهای روانی خود بهتر مواجه شوید.
تقابل دیدگاهها: فروید و کلاین درباره فانتزی
تبیین تفاوتهای دیدگاه فروید و کلاین درباره فانتزی چالشبرانگیز است، چراکه فروید در آثار مختلف خود از این اصطلاح به شیوههایی گوناگون استفاده کرده است. در مقاله “صورتبندی دو اصل حاکم بر ذهن”، او به تعریف رسمیتری از فانتزی نزدیک میشود. در اینجا، فانتزی بهعنوان نوعی فعالیت تحقق آرزو معرفی میشود که در پاسخ به ناکامی در برآوردهسازی یک خواسته غریزی شکل میگیرد.
به باور فروید، فانتزیها ریشه در ناهشیار دارند و از تکانههای غریزی، مانند غرایز جنسی و پرخاشگری، نشأت میگیرند. این دیدگاه، که من آن را “سنت اصلی” فروید مینامم، پایهای برای بسیاری از نظریههای روانکاوی اوست. در سال 1963، این موضوع توسط سندلر و ناگرا بهطور دقیق شرح و بسط داده شد.
فروید و ماهیت فانتزی: پلی بین خواسته و واقعیت
فروید، فانتزی را بهعنوان ابزاری میدید که ذهن انسان برای کنار آمدن با ناکامیهایش ایجاد میکند. این فعالیت ذهنی به افراد اجازه میدهد تا در دنیای خیالی، به آرزوهای خود دست یابند. این فرایند نهتنها به آرامش روانی کمک میکند، بلکه نشاندهنده تعامل پیچیده بین خواستهها، غرایز و محدودیتهای دنیای واقعی است.
چرا این تفاوتها مهماند؟
در حالی که فروید فانتزی را اساساً بهعنوان بازتابی از تکانههای ناهشیار میدید، کلاین به فانتزی بهعنوان بخشی از فرآیند شکلگیری روابط اولیه و تعاملات اجتماعی نگریست. این تفاوتها نشاندهنده دو مسیر متفاوت در روانکاوی است: یکی متمرکز بر دروننگری و دیگری بر روابط بیرونی.
کاربرد عملی این مفاهیم
شناخت مفهوم فانتزی میتواند به ما کمک کند تا درک عمیقتری از خود و دیگران داشته باشیم. اگر با خواستهها یا تعارضهای درونی دستوپنجه نرم میکنید، تأمل در فانتزیهایتان میتواند ابزاری مفید برای کشف ریشههای این مشکلات باشد. بهویژه، تحلیل فانتزیها در روانکاوی میتواند به شناسایی تعارضات ناخودآگاه کمک کند و راه را برای رشد و تغییر باز کند.
تأمل در فانتزیها به ما کمک میکند تا رابطهای متعادلتر با خواستههای درونی و دنیای بیرونی برقرار کنیم.
دنیای ذهن از نگاه فروید: فانتزی و مدل توپوگرافی ذهن
برای درک بهتر مفهوم فانتزی در نظریه فروید، باید به ارتباط آن با مدل توپوگرافی ذهن نگاهی بیندازیم؛ مدلی که ساختار ذهن را به سه بخش ناهشیار، پیشهشیار و هشیار تقسیم میکند. این مدل، که در آثار فروید از جمله فصل هفتم کتاب “تفسیر رویاها” (1900) و مقالاتی مانند “واپسرانی” (1915) و “ناهشیاری” (1915) مطرح شده است، چارچوبی برای فهم فرایندهای ذهنی ارائه میدهد.
فانتزی و دوگانگی فرایندهای ذهنی
در مدل فروید، فعالیتهای ذهنی به دو دسته فرایند اولیه و فرایند ثانویه تقسیم میشوند:
1. فرایند ثانویه: این بخش با تفکر منطقی و هشیار مرتبط است و ساختار آن بر پایه قوانین منطق روزمره شکل گرفته است. این نوع تفکر به واقعیتگرایی و تحلیل منطقی مربوط میشود.
2. فرایند اولیه: این فرایند، که ویژگی اصلی سیستم ناهشیار است، دارای منطقی خاص و منحصربهفرد است. در این سیستم:
- تضادها برابر هستند: مفاهیمی که در تفکر هشیار متناقض به نظر میرسند، در اینجا میتوانند همزمان وجود داشته باشند.
- نفی وجود ندارد: هیچ انکاری در ناهشیار دیده نمیشود؛ همه چیز پذیرفته میشود.
- زمان بیمعناست: گذشته، حال و آینده بهصورت خطی درک نمیشوند.
این ویژگیها به فروید اجازه داد تا فانتزی را بهعنوان یک فعالیت ذهنی ناهشیار تعریف کند که مستقل از محدودیتهای واقعیت و منطق عمل میکند.
فانتزی: پلی به دنیای ناهشیار
فانتزی در سیستم ناهشیار نقش مهمی ایفا میکند، زیرا به فرد اجازه میدهد خواستهها و امیال سرکوبشده را بدون نیاز به انطباق با منطق روزمره تجربه کند. این دیدگاه شباهت زیادی به نظریه فروید درباره رویاها دارد که او آنها را بهعنوان جادهای مستقیم به ناهشیار توصیف میکند.
چرا این موضوع برای ما اهمیت دارد؟
شناخت این سیستمهای ذهنی و نقش فانتزی در آنها به ما کمک میکند تا رفتارها و احساسات خود را بهتر درک کنیم. بسیاری از تصمیمها و واکنشهای ما، حتی بدون آنکه بدانیم، تحت تاثیر فرایندهای اولیه ذهن و فانتزیهایی هستند که در ناهشیار ما ریشه دارند.
اگر با احساسات یا خواستههای متناقض در زندگی روزمره مواجه هستید، تلاش کنید تا به فانتزیها و رویاهای خود توجه بیشتری کنید. این کار میتواند به شما کمک کند تا نگاهی عمیقتر به دنیای درونی خود داشته باشید.
رمز و راز فانتزی: سفر از هشیار تا ناهشیار
پیشنهاد میشود به کارگاه آموزش روانکاوی به صورت جامع مراجعه فرمایید. زیگموند فروید، پدر روانکاوی، بر این باور بود که فانتزیها میتوانند در سیستمهای مختلف ذهنی، از هشیار تا ناهشیار، شکل بگیرند و تحول یابند. او معتقد بود که هرچند برخی فانتزیها ممکن است همواره در سطح ناهشیار باقی بمانند، اما اغلب آنها ابتدا به شکل رویاپردازیهای هشیار یا پیشهشیار ظهور میکنند و سپس از طریق واپسرانی به ناهشیار منتقل میشوند.
فانتزی: بیان تحققیافته خواستههای سرکوبشده
فروید در مقاله “فانتزیهای هیستریک و رابطه آنها با جنسیت دوگانه” (1908) توضیح میدهد که فانتزیهای ناهشیار هیستریک ممکن است به دو شکل بروز کنند:
1. همیشه ناهشیار بمانند و در این سطح شکل بگیرند.
2. از هشیار به ناهشیار منتقل شوند: ابتدا بهعنوان رویاپردازیهای هشیار وجود داشته باشند و سپس بهدلیل سرکوب، در سطح ناهشیار قرار گیرند.
به اعتقاد او، نیروی اصلی محرک فانتزیها یک آرزوی ناهشیار است که امکان تحقق در دنیای واقعی را ندارد. بنابراین، فانتزیها بهعنوان نوعی تحقق تغییریافته و نسبی این خواستههای سرکوبشده عمل میکنند.
سه سطح فانتزی از نگاه فروید
فانتزیها بسته به محل شکلگیری و ویژگیهای منطقیشان، سه حالت مختلف دارند:
1. فانتزیهای هشیار: در این حالت، فرد آگاهانه رویاپردازی میکند و درست یا نادرست بودن این فانتزیها چندان مشخص نیست.
2. فانتزیهای پیشهشیار: در این سطح، فانتزیها تحت تاثیر منطق فرایند ثانویه قرار دارند، اما با یک فشار سرکوبکننده به ناهشیار منتقل میشوند.
3. فانتزیهای ناهشیار: این فانتزیها تحت منطق خاص فرایند اولیه عمل میکنند. در این حالت:
- هیچ تضادی میان مفاهیم وجود ندارد.
- حس زمان غایب است.
- این فانتزیها میتوانند به رویاها، سمپتومها و حتی رفتارهای روزمره فرد راه پیدا کنند.
فانتزیها: پلی به دنیای ذهن پنهان
فانتزیهای ناهشیار به دلیل موقعیتشان در این سیستم، اغلب در خفا رشد میکنند و گاهی از خاطرات غیرقابل تمایز هستند. آنها میتوانند خود را در قالبهای مختلفی مانند رویاها، نشانههای بیماری (سمپتومها)، یا حتی رفتارهای روزمره نشان دهند.
چرا این موضوع اهمیت دارد؟
فانتزیها ابزارهای قدرتمندی برای درک عمیقتر از دنیای ذهنی انسان هستند. از طریق تحلیل فانتزیها، میتوان به آرزوهای سرکوبشده، تعارضات درونی و حتی انگیزههای پنهان خود پی برد. این آگاهی میتواند راهی برای رشد شخصی و بهبود روابط انسانی فراهم کند.
اگر با احساسات یا تجربیات گنگ و ناخوشایند مواجه هستید، به فانتزیها و رویاپردازیهای خود توجه کنید. این روش میتواند به شما کمک کند تا ریشههای این احساسات را شناسایی و با آنها مقابله کنید.
میراث فروید: پذیرش و تحول نظریه فانتزی
سنت اصلی فروید، با تأکید بر فانتزیهایی که تحت تاثیر تفکر منطقی فرایند ثانویه شکل گرفتهاند، به یکی از پایههای مهم روانکاوی تبدیل شد. این دیدگاه نهتنها توسط آنا فروید و گروه روان تحلیلگران وینی در جریان بحثهای مهم روانکاوی پذیرفته شد، بلکه بسیاری از تحلیلگران انگلیسی، بهویژه مارجوری بریرلی، نیز آن را مورد تایید قرار دادند (کینگ و اشتاینر، 1991).
گسترش سنت فروید در روانکاوی معاصر
سنت فروید بهویژه در میان روانشناسان ایگو و گروه تحلیلگران معاصر فرویدی در انگلستان جایگاه ویژهای پیدا کرد. همچنین بسیاری از تحلیلگران مستقل، با وجود رویکردهای متنوعشان، از این دیدگاه بهره بردند و آن را به عنوان بخشی از مبانی نظری خود پذیرفتند (هیمن، 1989).
فانتزی در فرایند ثانویه: منطق و واقعگرایی
این سنت، فانتزی را بهعنوان فرایندی میبیند که در چارچوب منطق روزمره و قوانین تفکر منطقی شکل میگیرد. برخلاف فانتزیهای ناشی از فرایند اولیه، این نوع فانتزیها تحت تاثیر زمان، تضادها، و قضاوت منطقی قرار دارند و بیشتر در سطوح پیشهشیار یا هشیار ذهن فعالیت میکنند.
چرا این سنت مهم است؟
سنت فروید، با ارائه چارچوبی برای درک فانتزیهایی که با تفکر منطقی هماهنگاند، به روانکاوی کمک کرد تا ابعاد جدیدی از ذهن انسان را بشناسد. این دیدگاه به تحلیلگران امکان داد تا پیچیدگیهای رفتارهای انسانی را بهتر درک کنند و همچنین ابزارهایی برای بررسی تعامل بین ناهشیار و هشیار فراهم کردند.
نقش تحلیلگران مستقل در حفظ و گسترش سنت
تحلیلگران مستقل با وجود حفظ برخی اصول فرویدی، توانستند این سنت را با مفاهیم نوآورانه تکمیل کنند. این ترکیب از وفاداری به بنیانهای فرویدی و استفاده از روشهای جدید، به پویایی و رشد روانکاوی معاصر کمک کرد.
درک نحوه تعامل فانتزیهای منطقی با واقعیت میتواند به ما کمک کند تا رفتارهای پیچیده انسانی را بهتر تحلیل کنیم و راهحلهای موثرتری برای مدیریت تعارضات درونی بیابیم.
تفاوت نگاه فروید و کلاین به فانتزی: آرزو یا اصل بنیادی؟
زیگموند فروید و ملانی کلاین، دو چهره برجسته روانکاوی، نگاههای متفاوتی به مفهوم فانتزی داشتند. در حالی که فروید، آرزوهای ناهشیار غریزی را واحد بنیادین سیستم ناهشیار میدانست، کلاین معتقد بود که فانتزی ناهشیار خود بهعنوان محتوای اصلی ذهن ناهشیار عمل میکند.
فانتزی در نظام فروید: محصول آرزوهای ناهشیار
فروید باور داشت که آرزوهای ناهشیار غریزی، بهعنوان نیروی اصلی در شکلگیری ذهن ناهشیار، از طریق فرآیندهایی مانند رویاها و فانتزیها به شکلهای مبدل ظهور میکنند. او این فرایند را بهعنوان یک “عمل تبدیل” توصیف میکرد که در آن محتوای خام ناهشیار به زبان رویاها یا رویاپردازیها ترجمه میشود.
برای مثال، رویاها و فانتزیها، بهعنوان مشتقات تغییرشکلیافته آرزوهای ناهشیار، همواره حامل همان خواستههای بنیادی هستند، اما به شکلی که قابل پذیرشتر یا قابل فهمتر باشند.
نگاه کلاین: فانتزی بهعنوان محرک اصلی
در مقابل، کلاین باور داشت که فانتزی ناهشیار نه تنها محصولی از آرزوها نیست، بلکه خود اصل اساسی سیستم ناهشیار است. در دیدگاه او، رویاها بهطور مستقیم از فانتزیهای ناهشیار مشتق میشوند و بهعنوان بازنمایی آشکارتر این فانتزیها عمل میکنند.
- تفاوتهای کلیدی
- فروید: آرزوهای ناهشیار نیروی بنیادی هستند و فانتزیها مشتقات تغییرشکلیافته آنها.
- کلاین: فانتزیهای ناهشیار اصل بنیادی هستند و آرزوها و رویاها از آنها سرچشمه میگیرند.
همگرایی و تضاد
هرچند هر دو دیدگاه بر ارتباط بین فانتزی، رویا و ناهشیاری تاکید دارند، اما در سطح بنیادی، اختلافات چشمگیری دارند. برای فروید، ناهشیار همچون منبعی پر از آرزوهای غریزی است که در پی راهی برای بروز هستند، در حالی که کلاین ذهن ناهشیار را مجموعهای از فانتزیهای ابتدایی میبیند که با احساسات و روابط اولیه انسان پیوند خوردهاند.
نکته عملی: چرا این مفاهیم مهماند؟
درک این دو دیدگاه میتواند به ما کمک کند تا بهتر بفهمیم که چگونه ذهن ما با واقعیتهای درونی و بیرونی تعامل میکند. آیا فانتزیهای ما بازتاب خواستههای سرکوبشدهاند؟ یا آنها پایهای عمیقتر دارند که به روابط اولیه ما با دیگران مرتبط است؟
برای تحلیل احساسات و رفتارهای خود، توجه کنید که آیا آنها بازتابی از خواستههای عمیق شما هستند یا نتیجه روابط اولیه و تجربیات دوران کودکی.
تضاد در مفهوم فانتزی: از تخیل تا تحقق آرزو
واژه فانتزی در روانکاوی، مفهومی پر از تضاد و چندگانگی دارد که هم فروید و هم کلاین بر جنبههای متفاوت آن تاکید داشتند. این کلمه در زبانهای مختلف مانند انگلیسی و آلمانی، به طور همزمان حامل معنایی از خلاقیت و تخیل و همچنین دوری از واقعیت مادی است. به عبارت دیگر، فانتزی هم میتواند پایه و اساس تفکر و احساس باشد و هم بازتابی از یک رویاپردازی ساختگی یا گریز از واقعیت.
تاکید فروید: فانتزی بهعنوان تحقق آرزو
فروید در سنت اصلی خود، فانتزی را عمدتاً بهعنوان وسیلهای برای تحقق آرزوهای سرکوبشده تعریف میکرد. او باور داشت که فانتزیها نقش مهمی در بازنمایی آرزوهایی دارند که در دنیای واقعی امکان برآورده شدن ندارند. این دیدگاه، فانتزی را به نوعی فرایند جبرانی برای خواستههای ناهشیار تبدیل میکند.
نگاه کلاین: فانتزی بهعنوان نیروی تخیلی
بر خلاف فروید، کلاین تاکید بیشتری بر جنبه خلاقانه و تخیلی فانتزی داشت. او باور داشت که فانتزیها نه تنها ابزار بازنمایی آرزوها هستند، بلکه نیروی اصلی پشت تفکر و احساسات انسان به شمار میروند. این دیدگاه، فانتزی را به منبعی برای شکلگیری روابط انسانی و درک دنیای اطراف تبدیل میکند.
مفهوم تضاد در فانتزی
- سنت فروید: فانتزی بهعنوان بازتابی از تحقق آرزوهای ناهشیار.
- سنت کلاین: فانتزی بهعنوان نیروی تخیلی که ساختار ذهن و عواطف انسان را شکل میدهد.
اهمیت کاربردی این مفاهیم
درک تفاوت میان این دو دیدگاه میتواند به ما کمک کند تا نقش فانتزی را در زندگی روزمره خود بهتر بشناسیم. آیا رویاهای ما بازتاب آرزوهایی هستند که در تلاش برای تحققشان هستیم؟ یا آنها تخیلی خلاقانهاند که جهان درونی و روابط ما را شکل میدهند؟
تعادل میان واقعیت و تخیل
فانتزی میتواند هم ابزاری برای گریز از واقعیت و هم نیرویی برای ایجاد خلاقیت باشد. شناخت اینکه چگونه از آن استفاده میکنیم، میتواند ما را در دستیابی به تعادل بین رویاپردازی و زندگی واقعی یاری کند.
پیچیدگیهای دیدگاه فروید: از فانتزیهای ناهشیار تا رویاپردازیهای آگاهانه
دیدگاه فروید درباره فانتزی تنها به یک تعریف یا رویکرد محدود نمیشود؛ بلکه در طول آثارش به شکلی انعطافپذیر میان تفسیرهای مختلف جابهجا میشود. این تغییرات، فهم نظریههای او را هم جذاب و هم چالشبرانگیز کردهاند.
تنوع در برداشت فروید از فانتزی
1. فانتزیهای ناهشیار و آرزوهای ناهشیار: فروید در برخی از آثار اولیهاش، مانند تفسیر رویاها (1900)، فانتزی ناهشیار را تقریباً معادل با آرزوهای ناهشیار میداند. این دیدگاه بر این اساس است که فانتزی، بازتابی از خواستههای سرکوبشدهای است که به طور مستقیم در ذهن فرد شکل میگیرد.
2. فانتزیهای هشیار یا پیشهشیار: در بخشهای دیگر همان کتاب، او فانتزی را بیشتر به عنوان رویاپردازیهای آگاهانه یا نیمهآگاهانه معرفی میکند. این نوع فانتزیها میتوانند در لحظات بیداری ذهن، با شکلهایی از تخیل یا برنامهریزی ذهنی همراه باشند.
3. فانتزیهای شگفتآور و ناهشیار عمیق: در کارهای بالینی، فروید گاهی فانتزیهایی را استنباط میکند که بیمار حتی از وجود آنها آگاهی ندارد. بهعنوان مثال، در تحلیل مورد “گرگمرد”، او فرض کرد که بیمار در کودکی فانتزی پیچیدهای درباره قرار گرفتن در رحم مادر و قطع آلت تناسلی پدر داشته است. این فانتزی، نه تنها در زمان وقوع ناآگاه بود، بلکه بعدها نیز واپس رانده شده بود.
نمونههایی از پیچیدگی در تحلیل فروید
مطالعه موردی “دورا”: در تحلیل مورد دورا، فروید به فانتزیهایی با ماهیت هشیار و ناهشیار اشاره میکند:
- فانتزی هشیار: انتقام از پدر.
- فانتزی ناهشیار: تحریک آلت مردانه با زبان یا فانتزیهای مرتبط با عشق همجنسخواهانه نسبت به خانم “ک”.
فروید در اینجا بهوضوح نشان میدهد که برخی از این فانتزیها ممکن است در ابتدا آگاهانه بوده و سپس سرکوب شده باشند، در حالی که برخی دیگر از ابتدا در ناهشیاری عمیق فرد جای گرفتهاند.
نگاهی تحلیلی به پیچیدگیها
این تغییر رویکردها در تحلیل فروید، نشاندهنده تلاش او برای کشف لایههای مختلف ذهن و نقش فانتزی در هر یک از این لایهها است. از دیدگاه فروید، فانتزیها هم ابزار شناخت خواستههای درونی هستند و هم وسیلهای برای درک پیچیدگیهای روان انسانی.
اهمیت بالینی و روانشناختی
درک تفاوت میان فانتزیهای هشیار، پیشهشیار و ناهشیار به تحلیلگران کمک میکند تا بهتر بتوانند ریشههای رفتارها و احساسات بیماران را شناسایی کنند. این دیدگاه، پایهای برای گسترش مفاهیمی مانند رواندرمانی، تحلیل رویا و حتی شناخت خلاقیت انسانی شده است.
فانتزیهای اولیه در نگاه فروید: وراثت یا حقیقت؟
فروید در دیدگاههای پیچیده و چندلایه خود، به مفهومی به نام “فانتزیهای اولیه” اشاره میکند که به نظر میرسد ریشه در ناهشیاری عمیق انسان دارند. او معتقد بود این فانتزیها میتوانند مستقل از تجربیات هشیار یا پیشهشیار شکل بگیرند و حتی با عدم وجود شواهد بیرونی، همچنان در ذهن افراد ظاهر شوند.
فانتزیهای اولیه: وراثت تاریخی یا بازنمایی روانشناختی؟
در سال 1916، فروید از فانتزیهایی صحبت کرد که به اعتقاد او وراثتی هستند. این فانتزیها شامل موضوعاتی نظیر:
1. مرحله اولیه اخته شدن
2. تحریک توسط بزرگسالان
3. روابط زناشویی والدین
فروید بر این باور بود که حتی در نبود واقعیت بیرونی برای این تجارب، ذهن انسان این شکافهای حقیقت را با فانتزیهایی پر میکند که از “حوادث ماقبل تاریخ بشر” نشأت میگیرند. او این دیدگاه را در سخنرانی 23 از سلسله سخنرانیهای مقدماتی روانکاوی (1916) بیان کرد، جایی که توضیح داد کودکان این تصاویر را از میراث نیاکان خود به ارث میبرند.
چالشهای نظریه فانتزیهای اولیه
بسیاری از پیروان فروید، این نظریه را به دلیل وابستگی به تفکرات لامارکی (انتقال صفات اکتسابی به نسلهای بعدی) مورد انتقاد قرار دادهاند. آنها معتقد بودند که چنین نظریاتی بیش از حد به مفاهیم بیولوژیکی و وراثتی وابسته است و از واقعیتهای روانشناختی فاصله دارد.
مقایسه با کلاین و بیون
با این حال، اگر نظریه فروید با تغییراتی بازبینی شود، شباهتهایی با دیدگاههای روانکاوان دیگر، نظیر ملانی کلاین و ویلفرد بیون پیدا میکند:
- کلاین بر وجود دانش ذاتی بدن تأکید میکرد که به صورت فانتزیهای ابتدایی در نوزادان ظاهر میشود.
- بیون مفهوم “پیشتصورات” را معرفی کرد؛ ایدههایی که منتظرند تا با تجربه واقعی ترکیب شوند و معنا پیدا کنند.
بازنگری در نظریه
دیدگاه فروید درباره فانتزیهای اولیه را میتوان بهعنوان ترکیبی از تفکر روانشناختی و شناختشناسی تاریخی تلقی کرد. اگرچه شواهد تجربی این نظریه محدود هستند، اما جذابیت آن در توضیح سازوکارهای ذهنی، بهویژه در کودکان، همچنان قابلتوجه است.
پیام برای مخاطب
این دیدگاه نشان میدهد که ذهن انسان چگونه میتواند از شکافهای حقیقت عبور کند و تصاویری را بسازد که نیازهای روانشناختی او را برآورده کنند. شما چه فکری میکنید؟ آیا این فانتزیهای اولیه واقعاً یک میراث تاریخی هستند یا نتیجه تلاش ذهن برای معنا دادن به دنیا؟
فانتزی در دیدگاه فروید: عدم تعریف دقیق یا تحول در مفهوم؟
فروید در نظریات خود درباره فانتزیها رویکردی چند وجهی و پیچیده دارد که در نهایت به عدم دقت در تعریف این واژه منجر میشود. او اغلب از فانتزی در معانی مختلف استفاده کرده و بیشتر به تغییر شکل دادن این فانتزیها از یک نوع به نوعی دیگر توجه دارد تا ارائه یک تعریف ثابت و واضح. همانطور که لاپلانش و پونتالیس در آثار خود اشاره میکنند، فروید بیشتر به نحوه تحول و انتقال فانتزیها در ذهن توجه داشت، نه تعیین یک چارچوب ثابت برای آن. این نکته مهم را میتوان در تفسیرهای مختلف فروید در مورد فانتزیها مشاهده کرد (لاپلانش و پونتالیس، 1973، صفحات 314-319).
تحلیل “سنت اصلی” فروید
با این حال، آنچه که به عنوان “سنت اصلی” فروید شناخته میشود، همچنان بخش عمدهای از نظریات او است که توسط پیروان نزدیک به او پذیرفته شده است. این سنت، به رغم پیچیدگیهای متعدد در تعاریف و استفادههای مختلف از واژه فانتزی، تأکید دارد بر نقش فانتزیها در تحقق آرزوهای ناهشیار و تبدیل آنها به اشکال قابل فهم برای ذهن انسان.
تعریف دقیقتر یا انعطافپذیری ذهن؟
درک فانتزیها نه تنها به عنوان یک پدیده روانی ثابت، بلکه بهعنوان جریانی پویا و قابل تغییر در ذهن انسان اهمیت دارد. ممکن است به جای جستجوی یک تعریف قطعی و ثابت، لازم باشد به تغییرات ذهنی و تحولات پویای این مفاهیم توجه بیشتری داشته باشیم. در واقع، همانطور که فروید به این تحولات توجه داشت، این جریانات روانی به خودی خود قابلیتهای بسیاری در تحلیل و درک رفتار انسان دارند.
فروید در نهایت میخواست با تحلیل فانتزیها، آنها را به ابزاری برای فهم بیشتر آرزوهای ناهشیار و فرآیندهای ذهنی بدل کند. اگرچه تعریف دقیق و یکپارچهای از فانتزی به دست نیاورد، اما رویکرد او همچنان تاثیر زیادی بر روانکاوی و تحلیلهای روانشناختی معاصر داشته است.
فانتزی ناهشیار در دیدگاه کلاین: تحولی اساسی در روانشناسی کودکان
دیدگاه ملانی کلاین در مورد فانتزی ناهشیار یکی از مسائلی است که در روانکاوی بحثبرانگیز و چالشساز بوده است. کلاین بر جنبهای خاص از فانتزی تمرکز کرده است که در آن، ناهشیاری دائمی نقش کلیدی دارد. او فانتزی را به عنوان یک فعالیت ذهنی بنیادی میبیند که از همان ابتدای تولد در ذهن انسان وجود دارد و برای رشد روانی لازم و ضروری است. این فانتزیها نه تنها به عنوان ابزاری برای رشد ذهنی عمل میکنند، بلکه میتوانند به عنوان یک دفاع روانی نیز مورد استفاده قرار گیرند.
فانتزیها: فعالیتهای ذهنی اساسی برای کودکان
کلاین این مفهوم را در طول تحقیقات و کارهای خود با کودکان به خوبی روشن ساخت. او متوجه شد که کودکان به طور مداوم در حال پردازش و ایجاد فانتزیهایی هستند که به گونهای بیوقفه به فعالیتهای آنها پیوسته است. این فانتزیها حتی زمانی که کودک در مواجهه با حقیقت بیرونی دچار ناکامی نمیشود، همچنان در جریان زندگی ذهنی او حضور دارند و آن را شکل میدهند.
مثالهای کاربردی در روانکاوی کودک
یکی از نمونههای جالبی که کلاین برای توضیح این مفهوم ارائه میدهد، فریتز و حروف الفبا است. در این مثال، کودک حتی در شرایطی که در دنیای واقعی با مشکلات یا فشارهای خاصی روبهرو نیست، همچنان از فانتزیهای ناهشیار برای درک و پردازش اطلاعات استفاده میکند. این فانتزیها به نوعی به کودک کمک میکنند تا با دنیای پیچیده و پرچالش خود روبهرو شود و آن را بهتر درک کند.
دیدگاه کلاین: فانتزی، ابزاری برای رشد و دفاع روانی
در مجموع، دیدگاه کلاین درباره فانتزی ناهشیار نشاندهنده نقش کلیدی این پدیده در فرآیند رشد ذهنی کودک است. به عقیده او، فانتزیها نه تنها به عنوان ابزاری برای درک و پردازش تجربیات اولیه زندگی عمل میکنند، بلکه به عنوان دفاعی روانی نیز عمل میکنند که کودک را در برابر چالشهای درونی و بیرونی محافظت میکند.
دیدگاه کلاین در مورد فانتزی ناهشیار این نکته را به وضوح نشان میدهد که این پدیده نه تنها در روانکاوی، بلکه در رشد و تکامل روانی کودکان اهمیت زیادی دارد. در حالی که بسیاری از روانکاوان بر جنبههای دفاعی و آرزومندانه فانتزیها تأکید دارند، کلاین آن را به عنوان بخش جداییناپذیر از رشد ذهنی و ابزار مفیدی برای مقابله با دنیای پیچیده بیرونی میبیند.
دنیای فانتزی کودکانه: چگونه حروف و اشیاء به شخصیتها و جهانهای پیچیده تبدیل میشوند
در یکی از جالبترین نمونههای فانتزیهای کودکان، یک کودک از دفترچه تمرین خود بهطور خلاقانهای استفاده کرده و اشیاء مختلف را به دنیای خیالی خود تبدیل کرده است. در این دنیای خیالی، خطوط موجود در دفترچه به جادههایی پرپیچ و خم تبدیل شدهاند، و خود کتاب به نمایندهای از کل جهان نقش ایفا میکند. حروف، که در نگاه اول ممکن است تنها علائمی بیجان به نظر برسند، در این فانتزی به دوچرخههای موتوردار تبدیل شدهاند که بر روی خودکارها سوار هستند.
جالبتر از همه، قلمی که در دست دارد، به یک قایق تبدیل میشود و دفترچه تمرین به دریاچهای وسیع و بیپایان تبدیل میشود که در آن جریان دارد. این تصاویر نمایانگر دنیای فانتزی کودکانهای هستند که از ذهن خلاق کودک بیرون آمده و به شکلی کاملاً انتزاعی و نمادین جهان اطرافش را شکل میدهند.
در دنیای این فانتزی، حروف کوچک به مثابه بچههای حروف بزرگ در نظر گرفته میشوند. برای مثال، حرف بزرگ “S” به عنوان امپراتور آلمان نازی تصویر شده است که دارای دو شاخ در دو طرف خود است، در حالی که همسر امپراطور تنها یک شاخ دارد. این تمایز عجیب و غریب میان شخصیتها، نشاندهنده قدرت تفکر نمادین کودک است که با استفاده از اشیاء ساده و روزمره، مفاهیم پیچیدهتری را به تصویر میکشد.
این مثال نشاندهنده چگونگی تبدیل عناصر ساده و اشیاء روزمره به شخصیتها و دنیای خیالی در ذهن کودک است. این فرایند فانتزی در کودکان نه تنها یک فعالیت سرگرمکننده، بلکه راهی برای پردازش احساسات، تجربیات و مفاهیم پیچیده است. فانتزیها به کودکان کمک میکنند تا دنیای اطراف خود را درک کنند و با استفاده از نمادها و اشکال، به دنیای ذهنی خود معنا ببخشند.
فانتزیهای ناهشیار از نگاه کلاین: چالشها و رشد ذهنی کودک
از سال ۱۹۱۹ به بعد، ملوانی کلاین به تدریج مفهوم فانتزی ناهشیار را گسترش داد و به جنبههای مختلفی از آن پرداخت. او به ویژه بر تاثیرات منفی سرکوب فانتزیها در روند رشد کودک تأکید کرد. طبق نظر کلاین، فانتزیها نه تنها مربوط به تجارب درونی فرد هستند بلکه ارتباطی عمیق با بدن مادر و آنچه که او به عنوان «صحنه اولیه» و عقده ادیپ مینامید، دارند. این فانتزیها معمولاً به شکلهای پیچیدهای از تخیلهای عاشقانه و پرخاشگرانه درمیآیند که گاهی به ترکیبی از چندین فانتزی مختلف تبدیل میشوند. این ترکیبها در نهایت به شکل اختلالات روانی شناخته شده به عنوان موضع افسردهوار و پارانوئید-اسکیزوئید (که کلاین در سال ۱۹۴۶ مطرح کرد) بروز میکنند.
از دیدگاه کلاین، فانتزیها در مرحلهای از رشد به موضوعات درونی و تصورات ذهنی فرد تبدیل میشوند، و همینطور بیان این فانتزیها از طریق بازیهای کودکان یا رفتارهای بزرگسالان قابل مشاهده است. به نظر میرسد که کلاین فانتزیهای ناهشیار را معادل با تفکر ناهشیار میداند و ممکن است اصطلاح “فانتزی” را به جای “تفکر” به کار میبرد، چرا که افکار کودکان بیمار به طور قابل توجهی بیشتر تخیلی و با منطق کمتری نسبت به تفکرات بزرگسالان هستند.
علاوه بر این، کلاین معتقد بود که میتوان از طریق تحلیل رفتار کودکان خردسال، به کشف فانتزیهای کودکانه آنها پی برد. او به نوعی همچون فروید که مفاهیم روانشناسی دوران کودکی را در بزرگسالان کشف میکرد، معتقد بود که میتوان “نوزادی در کودکی” یافت.
کلاین در مطالعات خود توجه ویژهای به تاثیر فانتزیهای ناهشیار بر روان و رشد کودک داشت. فانتزیهای ناهشیار میتوانند در صورت سرکوب شدن یا عدم بیان، موجب اختلالات روانی شوند و در نهایت بر رفتار و تفکر فرد تاثیرگذار باشند. این نکته اهمیت زیادی دارد زیرا به والدین و درمانگران کمک میکند تا درک بهتری از دنیای درونی کودک و نحوه تاثیر این فانتزیها بر رشد روانی او داشته باشند.
فانتزی در اندیشه کلاین: تحول در مفاهیم روانشناسی
در دهه ۱۹۴۰، مفهوم فانتزی در نظریات کلاین به یکی از موضوعات کلیدی و بحثبرانگیز در جامعه علمی انگلستان تبدیل شد. در این دوران، پژوهشگران تلاش میکردند تا بفهمند آیا ایدههای کلاین بهعنوان یک بدعت علمی محسوب میشوند یا اینکه توسعهای در ادامه نظریات فروید هستند. در این راستا، سوزان آیزاک با مقالهای تحت عنوان “ماهیت و کارکرد فانتزی” (۱۹۴۸)، نقش ویژهای در روشن کردن این بحث ایفا کرد.
آیزاک در این مقاله به رابطه میان فانتزیهای کلاین و مفهوم رانه در دیدگاه فروید پرداخت. او فانتزی را بهعنوان “محتوای اولیه فرآیندهای ذهنی ناهشیار” تعریف کرد و آن را معادل با “بازنمایی روانی غریزه” دانست. از نظر آیزاک، فانتزیها مشابه با مفهوم “بازنمایی غریزی” فروید هستند، یعنی تصاویری ذهنی که نمایانگر خواستهها و امیال ناهشیار انسان میباشند.
این نظریه از اهمیت بسیاری برخوردار است چرا که فانتزیها نه تنها در روانشناسی کودک بلکه در تحلیل رفتار بزرگسالان نیز نقش دارند. تحلیل این فانتزیها میتواند به درک بهتری از نیازها و آرزوهای ناهشیار افراد کمک کند. علاوه بر این، درک درست از نحوه شکلگیری این فانتزیها میتواند ابزار مهمی در درمان روانی و بهبود سلامت روانی باشد.
فانتزی ناهشیار: درک بهتر از ذهن انسان و واقعیت بیرونی
آیزاک، همانند کلاین، بر این نکته تاکید داشت که هر فرد به طور مداوم در حال تجربه جریانهای فانتزی ناهشیار است. با این حال، او معتقد بود که مسئله مهمتر از وجود یا عدم وجود این فانتزیها، به نحوه بیان، تغییر و ارتباط آنها با واقعیت بیرونی بستگی دارد. به عبارت دیگر، کیفیت و ارتباط فانتزیها با واقعیت میتواند نشاندهنده وضعیت ذهنی فرد باشد و نه صرفاً وجود یا عدم وجود آنها.
آیزاک همچنین میان فانتزیهای هشیار و ناهشیار تمایز قائل شد و برای شفافیت بیشتر، ترکیب حروف “ph” را برای اشاره به فانتزیهای ناهشیار پیشنهاد کرد. جالب است که امروزه بسیاری از تحلیلگران انگلیسی این ترکیب را برای تمامی فانتزیها استفاده میکنند. با این حال، در عمل گاهی اوقات دشوار است که دقیقاً تشخیص دهیم که آیا فانتزی مورد نظر هشیار است یا ناهشیار، چرا که این مرزها در ذهن انسان ممکن است به هم ریخته و نامشخص باشند.
این نگرش آیزاک نشاندهنده پیچیدگیهای ذهن انسان و چگونگی تعامل فانتزیها با واقعیت است. فانتزیهای ناهشیار میتوانند تاثیرات عمیقی بر رفتار، تصمیمگیری و تعاملات فرد با دنیای بیرونی داشته باشند. فهم این فرآیندهای ذهنی نه تنها در رواندرمانی بلکه در تحلیل رفتارهای روزمره انسانها نیز حائز اهمیت است.
تفاوتها در تعریف فانتزی: بین فروید، کلاین و آیزاک
تعریف فانتزی توسط آیزاک و کلاین به مراتب گستردهتر از سنت اصلی فروید است. برای کلاین، فانتزی ناهشیار نه تنها به عنوان بخشی از ذهن ناهشیار، بلکه به عنوان محتوای اصلی، اولیه و اساسی ذهن انسان در نظر گرفته میشود. این نوع فانتزی شامل ابتداییترین اشکال تفکر کودکانه است، اما در عین حال میتواند شامل فانتزیهایی باشد که در مراحل بعدی رشد به وجود میآیند. در مقابل، سنت اصلی فروید که فانتزی را با تحقق آرزو مرتبط میداند، به نوع خاصی از فانتزی اشاره دارد که محدودتر است و در واقع یکی از انواع فانتزیها در تعریف گستردهتر کلاین است.
یکی از چالشهای اصلی در مباحث بین کلاین و آیزاک در این زمینه این است که آنها در مورد رابطهی بین تعریفهای جهانی فانتزی و تحقق آرزو، تأکید خاصی نکردند. در واقع، اختلافات در این بحثها پیچیدهتر از آن بود که به نظر میرسید، زیرا هر گروه به کلمه “فانتزی” معنای متفاوتی میداد و به همین دلیل بسیاری از اوقات هر دو گروه در حال صحبت کردن در مورد مفاهیم متفاوتی بودند که آنها تصور میکردند در یک راستا قرار دارند.
این تفاوت در نگرشها میتواند به وضوح نشان دهد که چطور روانشناسان مختلف فانتزی را نه تنها به عنوان ابزارهایی برای تحلیل ذهن و رفتار انسانها، بلکه به عنوان فرآیندهایی بنیادی در رشد روانی در نظر گرفتهاند. فانتزیها در این دیدگاهها هم میتوانند نمایانگر آرزوهای برآورده نشده یا مفاهیم بسیار پیچیدهتری مانند دفاعهای روانی و یا تعاملات فردی با جهان باشند.
اختلافات در تعریف فانتزی: چالشها و نقدها
در برخی مواقع، به نظر میرسید که وینیها (وینیکات و همکارانش) تعریف فانتزی کلاین را مشابه با تعریف خودشان میدانند. به همین دلیل، آنها نمیتوانستند درک کنند که چرا کلاین معتقد است فانتزیها میتوانند در اوایل زندگی شیرخوارگان شکل بگیرند، زیرا این نظریه به این معنا بود که نوزادان کوچک نیز قادر به انجام تفکر فرایند ثانویه هستند. این ایده که نوزادان توانایی تفکر پیچیده دارند، برای بسیاری از روانشناسان آن زمان غیرقابل پذیرش بود.
از سوی دیگر، گلاور و آنا فروید به طور خاص به انتقاد از کلاین پرداختند. آنها بر این باور بودند که کلاین مفهوم فانتزی را به حدی گسترش داده که شامل تمامی جنبههای ذهنی میشود، تا جایی که این مفهوم به نظر بیمعنی و مبهم میآید. این گسترش بیحد و حصر فانتزی در نگاه آنها از عمق روانشناسی فاصله میگرفت و تبدیل به یک مفهوم غیرکاربردی میشد.
رونالد بریتون نیز به نکتهای جالب اشاره کرد. او معتقد بود که آیزاک نتواسته تفاوتهای دقیق میان تعاریف فانتزی کلاین و فروید را به وضوح نشان دهد، زیرا آیزاک نمیخواست بر اختلافات میان این دو روانشناس تأکید کند. این نگرانی وجود داشت که اگر کلاین و همکارانش به طور صریح اختلافات خود را با فروید نشان دهند، ممکن است گلاور و دیگر افراد تاثیرگذار در انجمن روانکاوی آنها را به خاطر داشتن دیدگاههای متفاوت از فروید، از انجمن اخراج کنند. به همین دلیل، کلاین و همکارانش در معرض خطر قرار داشتند که به دلیل اختلاف نظر با فروید، مشروعیت و قانونی بودن کارشان زیر سوال برود.
اختلافات نظری میان روانشناسان نشان میدهد که چگونه درک یک مفهوم ساده مانند “فانتزی” میتواند مسیرهای مختلفی در تحلیل روانی و رشد کودکانه داشته باشد. این بحثها به نوعی نشاندهنده تفاوتهای بنیادی در نحوه نگاه به ذهن انسان و فرآیندهای روانی هستند.
این نقدها و نگرانیها به روانشناسان کمک میکند که به دقت بیشتری در انتخاب واژهها و مفاهیم برای تبیین نظریات خود توجه کنند، زیرا ممکن است مفاهیم مشابه به طور کلی اما با معانی متفاوت مورد استفاده قرار گیرند.
فانتزیهای ابتدایی: تفاوتهای دیدگاه فروید و کلاین
در نظریههای فروید، فرضیات مربوط به ماهیت تفکرات اولیه کودک به طور چندان دقیق و تخصصی مورد بررسی قرار نگرفته است. در مقابل، کلاین این نوع تفکرات را فانتزی نامید و بر ارتباط نزدیک این فانتزیها با تجربیات بدنی تاکید داشت. او معتقد بود که این فانتزیها بسیار زود در ذهن کودک شکل میگیرند و به شکلی ابتدایی و طبیعی از همان ابتدا آغاز میشوند. این فانتزیها بهطور غریزی و بدون نیاز به تفکر پیچیده ظهور میکنند و در همان زمان که کودک تمایل به بیان آنها دارد، شروع به شکلگیری میکنند.
کلاین در تمایز میان سیستم ناهشیار و پیش هشیار، یا تفکر فرآیند اولیه و ثانویه، به شکلی ساده و بدون پیچیدگی عمل کرد. او و آیزاک هر دو باور داشتند که فانتزیها میتوانند مطابق با تفکر فرآیند اولیه شکل بگیرند. در واقع، برای آنها تفاوت میان فرآیندهای اولیه و ثانویه خیلی کم رنگ بود و این دو فرآیند بهطور قابل توجهی با هم آمیخته شده بودند.
در این دیدگاه، کلاین به جای تفکیک دقیق فرآیندهای ذهنی، بر پیوستگی آنها تاکید دارد. این به این معناست که تفکر کودکانه از ابتدای زندگی به صورت ترکیبی از فانتزیها و تجربیات بدنی است که به تدریج به سمت فرآیندهای پیچیدهتر تکامل مییابد.
تفاوت در رویکردهای فروید و کلاین نشاندهنده دو دیدگاه متفاوت در روانشناسی رشد است: فروید بیشتر به تقسیمبندیهای دقیقتر اعتقاد داشت، در حالی که کلاین بیشتر بر پیوستگی و ارتباط نزدیک فانتزیها با واقعیتهای بدنی تأکید کرد.
فانتزیهای اولیه: از احساسات فطری تا دنیای پیچیدهتر
آیزاک معتقد است که فانتزیهای ابتدایی بیشتر بهعنوان احساسات و انگیزههای طبیعی و فطری تجربه میشوند. این فانتزیها اغلب با احساسات جسمانی پایهای آغاز میشوند و در مراحل بعدی، دیگر حسها مانند لامسه، بویایی، شنوایی، چشایی و بینایی به تدریج به این فانتزیها اضافه میشوند. به این ترتیب، فانتزیهای ناهشیار میتوانند شبیه به «بازنمایی چیزهایی» باشند که فروید در نظریههای خود درباره ناهشیار فرد توصیف کرده است.
آیزاک از اصل تداوم ژنتیکی بهره میبرد تا فانتزیهای ابتدایی را با فانتزیهای پیچیدهتر کلامی که در کودکان بزرگتر و حتی بزرگسالان دیده میشود، مرتبط سازد. بهعبارتی، او این ایده را مطرح میکند که تجربه اولیه در ذهن کودک ابتدا بهصورت احساسات و تکانهها بروز میکند، همراه با احساساتی که ممکن است تغییرات ایجاد کنند. این فرآیند در ابتدا ممکن است بهطور ساده در درون ذهن کودک شکل گیرد، اما به مرور زمان و با رشد، این احساسات در ارتباط با واقعیتهای بیرونی نیز تفسیر میشوند.
از دید آیزاک، فانتزیها بهطور عمده در درون ذهن کودک فرض میشوند و هنوز نمیتوان آنها را بهطور کامل به واقعیتهای بیرونی منتسب کرد. این تفاوت بین دنیای ذهنی کودک و واقعیت خارجی، درک فانتزیها را به موضوعی پیچیده و چندلایه تبدیل میکند که نیاز به تحلیل دقیقتری دارد.
دیدگاه آیزاک به فانتزیهای اولیه، آنها را بهعنوان احساسات طبیعی و فطری که به تدریج شکل میگیرند، معرفی میکند. این دیدگاه نشان میدهد که فانتزیها نه تنها بهعنوان تصورات ذهنی، بلکه بهعنوان فرآیندهایی در پیوند با رشد حسی و تجربی کودک شکل میگیرند.
این نظریه بهویژه در روانکاوی کودک اهمیت دارد، چرا که نشان میدهد فانتزیهای اولیه میتوانند پایهگذار تعاملات ذهنی پیچیدهتر در مراحل بعدی زندگی باشند.
در مقایسه با نظریههای فروید که بیشتر بر تحولات ناهشیار و آرزوها تمرکز دارند، آیزاک بر تداوم و تحول فانتزیها در طول زمان تأکید میکند و بهطور ویژه به ارتباط آنها با واقعیت خارجی اشاره دارد.
فانتزی ناهشیار: درک پیچیدهی احساسات و تجربههای درونی
هینشلوود فانتزی ناهشیار را بهطور خاص چنین توضیح میدهد: فانتزی ناهشیار به معنای باور به اقداماتی است که بهطور واقعی از درون، احساساتی را بر میانگیزند. درک این مفهوم بهطور ساده دشوار است. هر احساس جسمی با یک تجربه ذهنی همراه است که بهطور رابطهای به موضوعی خاص تعبیر میشود. این موضوع، بسته به اینکه احساسات ایجاد شده از آن حسن نیت داشته باشد یا شیطانی، میتواند یا مورد علاقه قرار گیرد یا باعث تنفر شود. به عبارت دیگر، احساسات خوشایند یا ناخوشایند از این روابط ذهنی بهوجود میآید.
برای مثال، زمانی که فرد احساس ناخوشایندی دارد، ذهن او آن را بهعنوان رابطهای با موضوعی “بد” تعبیر میکند که قصد آسیب رساندن به او را دارد. در مقابل، وقتی فرد تغذیه میشود یا احساس خوشایندی را تجربه میکند، ذهن کودک ممکن است آن را بهعنوان موضوعی که خیرخواهانه عمل میکند، مانند مادر یا شیر او، شناسایی کند. در این حالت، فانتزی ناهشیار از یک تجربه مثبت و حمایتکننده ناشی میشود که احساسات خوشایند در فرد ایجاد میکند.
ارتباط احساسات جسمی و ذهنی: هینشلوود در توضیحات خود بهطور واضح نشان میدهد که فانتزیهای ناهشیار فقط بهعنوان تصوراتی ذهنی نیستند، بلکه آنها به احساسات جسمی نیز مرتبط هستند. این نکته برای درک بهتر چگونگی تعامل ذهن و بدن در فرآیندهای روانی و ناهشیار مهم است.
تاثیر تجربههای اولیه: در مثالهایی که هینشلوود میآورد، مشاهده میشود که فانتزیهای ناهشیار اغلب از تجربیات اولیه و مهم زندگی مانند تغذیه یا مراقبتهای اولیه کودک ناشی میشوند. این نکته میتواند به تحلیل روانشناسی رشد کمک کند.
دوگانگی در ارزیابی موضوعات: مفهوم اینکه احساسات میتوانند بهعنوان نتیجه تعامل با موضوعات “خوب” یا “بد” دیده شوند، به درک پیچیدگیهای روانی و عاطفی کمک میکند. این نشان میدهد که ذهن انسان قادر به پردازش و تعبیر جنبههای مختلف یک تجربه است، بسته به اینکه آن تجربه بهعنوان تهدید یا حمایت تلقی شود.
دنیای فانتزی درونی: از خودآگاهی تا ناهشیاری
در نظر کلاین، دنیای فانتزی انسانی بهطور پیوسته و پیچیدهای از خود و موضوعات درونی شکل میگیرد. این دنیای ذهنی ابتدا از طریق فرآیندهایی مانند درونفکنی و فرافکنی ایجاد میشود و بهتدریج به عمق ناهشیاری نفوذ میکند. در حالی که بخشی از این فرآیند هشیارانه است، بیشتر آن به دنیای ناهشیار میرسد. این ساختار ذهنی در تفکرات کلاین محوری است و در طول زمان تداوم دارد.
با وجود آنکه این دنیای درونی از نظر مادی تخیلی به نظر میرسد، از دیدگاه روانی واقعیت دارد. فروید این نوع واقعیت را “واقعیت روانی” نامیده است، به این معنا که تجربیات این دنیای درونی برای فردی که در ارتباط با آن است، چه بهصورت هشیار و چه ناهشیار، واقعیت و احساسات واقعی به همراه میآورد و بر رفتار فرد تاثیر میگذارد.
کلاین و آیزاک در جنبههای ناهشیار این دنیای درونی، فانتزیها را ترکیبی از ایدهها و احساسات میبینند. این دیدگاه تفاوت قابل توجهی با فروید دارد. فروید بیشتر به سیستم ناهشیار بهعنوان قلمرو ایدهها و خاطرات پرداخته بود، اما احساسات ناهشیار برای او هنوز بهطور کامل مشخص و حل نشده بودند.
پیچیدگی دنیای درونی: مفاهیم کلاین درباره فانتزی و دنیای درونی تأکید دارند که ذهن انسان بسیار پیچیدهتر از آن است که تنها به ایدهها و خاطرات محدود باشد. به گفته او، این دنیای درونی همزمان ترکیبی از احساسات و ایدههاست که بهطور همزمان بر ذهن و رفتار فرد تاثیر میگذارند.
تفاوت با فروید: کلاین در تفکرات خود، به طور ویژهای احساسات ناهشیار را در کنار ایدهها و خاطرات در نظر میگیرد، در حالی که فروید بر بخش ایدهها و حافظهها تمرکز کرده بود. این تفاوت میتواند زمینهساز دیدگاههای متنوعتر در روانشناسی باشد و بهویژه برای درک عمیقتر از پیچیدگیهای ذهن انسان اهمیت دارد.
واقعیت روانی: دنیای درونی از نظر کلاین نه تنها یک مجموعه از تصاویر تخیلی است بلکه برای فرد درگیر، واقعیتی عمیق و تاثیرگذار است. این دیدگاه میتواند در روانشناسی فردی و درمانهای روانپویشی کاربرد زیادی داشته باشد، بهویژه در زمینه تحلیل فانتزیهای ناهشیار و تاثیر آنها بر رفتار و هیجانات فردی.
فانتزیهای اولیه: تکانهها و تعارضات ناهشیار
فانتزیهای اولیه ویژگیهای خاصی دارند که بهطور مستقیم به خواستهها و تکانههای فرد مربوط میشوند. این فانتزیها بهطور ساده میتوانند بهصورت دو حالت متضاد بیان شوند: “من آن را میخواهم، آن را به چنگ آوردهام” یا “من آن را نمیخواهم، آن را از دست دادهام!” آیزاک معتقد بود که این نوع فانتزیها به وضوح ویژگیهایی دارند که فروید آنها را بهعنوان ویژگیهای فرآیند اولیه شناخته است، مانند ناهماهنگی تکانهها، عدم درک زمان، و عدم کاربرد منعها. این ویژگیها نمایانگر دنیای ناهشیار و ابتدایی ذهن انسان هستند که در آن، احساسات و خواستهها بدون هیچ فیلتر منطقی یا مهاری بیان میشوند.
کلاین، در عین حال، به این نتیجه رسید که این تکانهها و فانتزیهای ناهشیار ممکن است با یکدیگر در تعارض قرار بگیرند. بهویژه، او به تعارضات ناهشیار بین احساسات متضاد مانند عشق و نفرت، خود خوب و خود بد، و مادر خوب و مادر بد اشاره کرد. این تضادها در ذهن ناهشیار فرد نه تنها بهعنوان تجربههایی واقعی بلکه بهعنوان تجربههایی مفهومی و مفید درک میشوند.
با این حال، در سیستم توپوگرافی فروید، فانتزیها و آرزوهای ناهشیار معمولاً بهطور مستقیم با یکدیگر در تضاد قرار نمیگیرند. بلکه این تعارضها از طریق تماس غیرمستقیم با ایگوی سازماندهنده، که در حقیقت نقش هماهنگکننده را در برخوردهای مختلف ایفا میکند، شکل میگیرند.
1. دنیای پیچیده ناهشیار: فانتزیهای اولیه بهطور خاص نشاندهنده ساختار ساده اما پیچیدهای از خواستهها و واکنشهای ناهشیار هستند. این فانتزیها نشان میدهند که ذهن انسان در ابتدا چطور احساسات و تکانهها را بدون هیچ نظم خاصی بهطور خودکار تجربه میکند. این رویکرد میتواند به درک بهتر از روندهای اولیه رشد کودکانه و همچنین مشکلات روانی کمک کند.
2. تعارضات ناهشیار: یکی از جنبههای جالب تفکرات کلاین، تاکید بر تعارضات ناهشیار است. این تعارضات، مانند عشق و نفرت یا خود خوب و خود بد، میتوانند نقشهای مهمی در شکلگیری شخصیت و رفتار فرد ایفا کنند. شناخت این تعارضات میتواند در درمانهای روانپویشی بهویژه در تحلیل کودکان و بزرگسالان مفید باشد.
3. تفاوت کلاین و فروید: یکی از تفاوتهای عمده بین کلاین و فروید، نحوه تعامل فانتزیها و تکانهها است. در حالی که فروید به این تکانهها بهصورت غیرمستقیم نگاه میکرد، کلاین به این نکته اشاره میکند که این تکانهها و فانتزیها میتوانند مستقیماً با هم در تعارض باشند و این تعارضات بهطور خاص در رفتار فرد تاثیرگذار خواهند بود.
فانتزیهای ناهشیار و زبان: تفاوت میان احساسات و بیان کلامی
کلاین و آیزاک بر این باورند که بیان فانتزیهای ناهشیار از طریق زبان و کلمات، مدتها پس از تشکیل احساسات اولیه و تجربیات ناهشیار رخ میدهد. به عبارت دیگر، فانتزیهای ناهشیار در مراحل ابتدایی رشد، به هیچ وجه به کلمات وابسته نیستند و بیشتر در قالب احساسات و تکانهها بیان میشوند. این فانتزیها ممکن است هرگز به طور مستقیم و صریح در قالب کلمات بیان نشوند، اما میتوانند از طریق رفتارها یا هیجانات به صورت ناهشیار منتقل شوند. کلمات ممکن است بهعنوان ابزاری ناهشیار برای ارتباط برقرار کردن با دیگران در موقعیتهای خاص عمل کنند.
برای مثال، یک زن جوان در یک جلسه پر از تنش به شدت من را مورد انتقاد قرار داد. این اتفاق درست قبل از تعطیلاتی بود که او خیلی زودتر از موعد درخواست کرده بود. او بهطور آگاهانه از کینهای که به والدینش داشت، بهدلیل ترک او در سنین پایین، آگاه بود. اما آنچه که او از آن بیخبر بود، احساس عمیق بیکفایتی و بیلیاقتی نسبت به والدینش بود—احساسی که ممکن بود والدینش نیز نسبت به او داشتند. او بهطور ناهشیار احساس میکرد که اگر قابل توجه و دوستداشتنی بود، والدینش هرگز او را ترک نمیکردند.
در این جلسه، او بهطور ناهشیار نقش والدینی را بازی میکرد که من را به عنوان یک کودک بیفایده، احمق و بیچاره ترک کرده بودند. این احساسات باعث شد که او بهطور ناخودآگاه تصور کند که من به تعطیلات میروم و از همان ابتدا قصد ترک او را داشتم. در این مرحله از تحلیل، او قادر نبود که این احساسات را بیان کند یا حتی از وجودشان آگاه باشد. تنها با فعال شدن فانتزیها و تجربیات مرتبط با این احساسات بود که او توانست این هیجانات را نشان دهد.
وظیفه من بهعنوان تحلیلگر، درک این بود که احساسات من تا حدی همان احساسات او هستند و باید واژگانی برای این فانتزیها که در قالب هیجانات و احساسات تجسم یافتهاند، پیدا کنم.
1. رابطه احساسات و زبان در فانتزیهای ناهشیار: یکی از نکات کلیدی این است که فانتزیهای ناهشیار بهطور مستقیم از کلمات نشأت نمیگیرند. آنها از احساسات و تجارب ابتدایی به وجود میآیند و ممکن است تنها با کمک تحلیلگر یا با بروز رفتارها و هیجانات فرد شناخته شوند.
2. اثر فانتزیهای ناهشیار بر رفتار: این فانتزیها بهطور ناهشیار بر رفتار افراد تاثیر میگذارند. فرد ممکن است از احساسات عمیق خود آگاه نباشد، اما این احساسات در قالب رفتار یا هیجانهای ناخودآگاه بروز میکنند. این نکته میتواند در تحلیل روانشناسی افراد بسیار مفید باشد.
3. نقش تحلیلگر در کشف فانتزیهای ناهشیار: تحلیلگر باید بتواند این فانتزیها را از رفتار و احساسات فرد تشخیص دهد. توانایی تحلیلگر در پیدا کردن زبان مناسب برای توضیح فانتزیها و هیجانات ناهشیار بسیار مهم است تا فرد بتواند به درک بهتری از تجربیات درونی خود دست یابد.
فانتزیها و واقعیت: تعامل دوگانهای که ادراک را شکل میدهد
کلاین و آیزاک بر این باورند که فانتزیها نه تنها بر درک و تجربه ما از دنیای بیرونی تاثیر میگذارند، بلکه واقعیتهای بیرونی نیز به نوبه خود بر فانتزیهای ما تاثیر میگذارند. به عبارت دیگر، یک تعامل پیچیده و دائمی بین این دو وجود دارد. از این رو، رویدادهای واقعی میتوانند به شیوهای متفاوت و تحت تاثیر فانتزیهای قبلی یا جدیدی که فرد دارد، تفسیر و تجربه شوند. این ایده که فانتزیهای فردی میتوانند تجربهها و ادراکهای او از دنیای واقعی را تغییر دهند، در تفکرات کلاین نقشی اساسی و محوری دارد.
یکی از پیشفرضهای کلاین در این زمینه این است که رویدادهای بیرونی ممکن است در درک و تجربه فرد از آنها تاثیرگذار باشند، به طوری که فرد بر اساس فانتزیهای خود، آنها را تغییر داده یا تفسیر میکند. این مسأله به طور خاص در بحثهای چالشبرانگیزی مطرح شده است، به خصوص زمانی که کلاین ادعا میکند که یک نوزاد یا کودک میتواند فانتزیهای مخرب و هجومی داشته باشد، بدون اینکه لزوماً تحت تاثیر یک تهدید خارجی قرار گیرد. این ادعا با مقاومت برخی از تحلیلگران روبرو شد، چرا که این گروه معتقد بودند که فانتزیهای هجومی باید در پاسخ به یک تهدید بیرونی شکل بگیرند.
در دیدگاه کلاین، فانتزیهایی که شامل حمله یا تخریب هستند، ممکن است نه تنها به عنوان پاسخ به تجربیات قبلی از ناراحتیهای جسمی ظاهر شوند، بلکه به نوعی جنبهای ارثی و ذاتی داشته باشند. این موضوع منجر به یک بحث قدیمی در روانکاوی درباره اولویت نسبی وراثت و محیط شده است. با این حال، این بحث بیشتر به نظر میرسد که یک جنبه غیرمولد از روانکاوی باشد، زیرا در بسیاری از مواقع مستندات کافی برای تصمیمگیری قطعی در این موارد در دسترس نیست.
1. تعامل فانتزیها و واقعیت: این نکته مهم است که فانتزیها و تجربیات بیرونی یک رابطه متقابل دارند. فانتزیها میتوانند ادراکات فرد را تغییر دهند، اما واقعیتها نیز میتوانند به شیوهای متفاوت تفسیر شوند بسته به فانتزیهای موجود.
2. فانتزیهای هجومی در نوزادان: ادعای کلاین درباره وجود فانتزیهای هجومی در نوزادان یا کودکان، حتی بدون تهدید بیرونی، یکی از جنبههای چالشبرانگیز و مهم نظریه او است. این مسأله به بررسی روانشناسی نوزادان و روابط اولیه آنها با دنیای اطرافشان مرتبط است.
3. بحث وراثت و محیط: اشاره به اینکه این نوع فانتزیها میتوانند ریشههای ارثی یا محیطی داشته باشند، به مباحث روانکاوی قدیمی مربوط به تاثیر ژنتیک و تجارب محیطی در شکلگیری شخصیت و فانتزیها اشاره دارد.
4. چالشها و نقدهای موجود: این متن همچنین به چالشهای موجود در تئوریهای روانکاوی میپردازد، بهویژه زمانی که دادههای کافی برای تایید یا رد برخی فرضیات وجود ندارد.
فانتزیها و تاثیر آنها بر توسعه تفکر منطقی
امروزه طرفداران نظریات کلاین بر اهمیت نقش فانتزیها در رشد و توسعه تفکر منطقی تأکید دارند. آنها به فانتزیها به عنوان ابزارهایی نگاه میکنند که در آزمایش و ارزیابی تجربیات واقعی از دنیای بیرونی مورد استفاده قرار میگیرند. این فانتزیها میتوانند به عنوان فرضیههایی عمل کنند که از طریق تجربیات واقعی تأیید یا رد میشوند. هانا سگال در سال 1964 این مفهوم را به شیوهای ساده و روشن در نظریات کلاین گنجاند و آن را گسترش داد.
طبق این دیدگاه، واقعیتهای بیرونی تنها محرک فانتزیها نیستند بلکه نقش تأیید یا رد این فانتزیها را نیز ایفا میکنند. مثلاً ممکن است کودک هیچگاه پستان مادر را نبیند، اما اگر از آن خون یا چرک خارج شود، احتمالاً آن را به عنوان تأییدی بر فانتزی حمله یا تهدید درک خواهد کرد. از طرف دیگر، اگر پستان مادر به نظر دلپذیر و دوستداشتنی باشد، این میتواند نقشی در تأسیس یا بازسازی فانتزیهای لذتبخش و ایمن ایفا کند.
در این فرآیند، آزمایش فانتزیها در برابر واقعیت به این معنی نیست که فانتزیهای اولیه و قدرتمند کنار گذاشته میشوند، بلکه آنها همچنان باقی میمانند و بهطور پیچیدهتری با تجربیات جدید از دنیای بیرونی ترکیب میشوند. در بسیاری از مواقع، نسخههای پیچیدهتر این فانتزیها بهویژه برای انکار تجربیات منفی و تهدیدآمیز مورد استفاده قرار میگیرند، به طوری که افراد از این نسخههای پیچیده برای مقابله با واقعیتهای روانی یا تهدیدهای بالقوه استفاده میکنند (بریتون، 1995).
1. نقش فانتزیها در تفکر منطقی: فانتزیها بهعنوان ابزارهای آزمایشی برای ارزیابی تجربیات واقعی از دنیای بیرونی عمل میکنند و از این طریق میتوانند به توسعه تفکر منطقی و درک دنیای واقعی کمک کنند.
2. تاثیر واقعیات بیرونی بر فانتزیها: واقعیتهای بیرونی نه تنها محرک فانتزیها هستند بلکه میتوانند نقش تأیید یا رد آنها را ایفا کنند. این تعامل میان فانتزیها و واقعیتها باعث پیچیدگیهای روانی و درکهای جدید میشود.
3. پیچیدگی فانتزیها: فانتزیهای اولیه و ساده در برخورد با تجربیات دنیای واقعی بهطور مداوم پیچیدهتر میشوند و این فرآیند میتواند بهویژه در کودکان و افراد بزرگسال که با تجربیات روانی مواجه هستند، مشهودتر باشد.
4. استفاده از فانتزیها برای مقابله با واقعیتها: بسیاری از افراد از فانتزیها برای انکار واقعیتهای ناخوشایند استفاده میکنند. این موضوع نشان میدهد که فانتزیها میتوانند بهعنوان مکانیسمهای دفاعی در برابر تجربیات منفی عمل کنند.
فانتزیها: ابزاری فراتر از بیان خواستهها و انگیزهها
کلاین و آیزاک بر این باورند که فانتزیها تنها برای بیان انگیزهها و خواستههای ناهشیار به کار نمیروند. این مفاهیم روانشناسی بهعنوان ابزاری برای بیان مکانیسمهای دفاعی نیز مورد استفاده قرار میگیرند. مکانیسمهایی چون برونفکنی، درونفکنی، تجزیه، ایدهآلسازی، انکار و واپسرانی، هرکدام فرایندهای روانی پیچیدهای هستند که در تحلیلهای روانشناختی بهطور کلی توضیح داده میشوند. اما آنچه که این مکانیسمها را برای روانکاوی مهم میکند، این است که هر یک از این فرآیندها میتواند از طریق فانتزیهای خاصی که یک فرد به آنها تعلق دارد، نمود پیدا کند.
این فانتزیها بهعنوان معیاری برای درک و تحلیل وضعیتهای روانی و دفاعی فرد عمل میکنند. بهعنوان مثال، فردی که بهطور مداوم از برونفکنی استفاده میکند، ممکن است فانتزیهایی داشته باشد که در آنها احساسات و رفتارهای منفی را به دیگران نسبت دهد. این فانتزیها بهطور نمادین نشاندهنده تلاش فرد برای مقابله با اضطرابها و مشکلات درونی خود هستند.
این فرضیهها نشان میدهند که فانتزیها بهعنوان ابزاری برای پردازش و مدیریت احساسات و تنشهای روانی در افراد عمل میکنند. در واقع، فانتزیها گاهی بهعنوان “زبان” ناخودآگاه درک و حل مشکلات روانی عمل کرده و به فرد کمک میکنند تا در دنیای درونی خود از تنشها و اضطرابها کاسته و بهطور ناخودآگاه با چالشهای روزمره روبهرو شود.
از دیدگاه روانکاوی، این فانتزیها تنها یک نوع خیالپردازی ساده نیستند، بلکه میتوانند راهکارهای پیچیدهای برای مقابله با مشکلات روانی و دفاع از خود در برابر فشارهای دنیای بیرونی باشند. این مکانیسمها در واقع راهی برای ساخت و سازماندهی احساسات و افکار فرد است که در قالب یک داستان یا فانتزی بهطور نمادین نمایان میشوند.
فانتزیها: پل ارتباطی میان تکانهها، دفاعیات و شخصیت
فانتزیها بهعنوان ابزاری برای بیان تکانهها و مکانیسمهای دفاعی در روانشناسی، نه بهطور جداگانه، بلکه بهصورت بخشی از یک سیستم پیچیده عمل میکنند که به تدریج در فرد شکل میگیرد. این سیستم نمایانگر روش منحصر به فرد فرد برای برقراری ارتباط با دنیای اطراف و حفظ تعادل درونی خود است. به همین دلیل، فانتزیها نقش اساسی در سازماندهی شخصیت ایفا میکنند.
در خلال مباحثات روانکاوی در دهه ۱۹۴۰، آنا فروید و گلاور بهطور قابل توجهی نتواستند استدلالهای آیزاک را بپذیرند و برعکس، آیزاک نیز نتوانست با استدلالهای آنها موافق باشد. این اختلافنظرها بهدلیل تفاوت در درک و تعریف اصطلاح “فانتزی” بهوجود آمد. در حالی که آیزاک فانتزیها را جزئی از فرآیندهای ناهشیار و دفاعی میداند، تحلیلگران کلاسیک مانند آنا فروید به آنها بهعنوان مشتقات رانه نگاه میکنند.
با وجود این تفاوتهای نظری، یک نکته روشن است: همه تحلیلگران، فارغ از مکتب فکری خود، از مفهوم افکار و احساسات ناهشیار برای تفسیر رفتارها و واکنشهای افراد استفاده میکنند. در تحلیل کلاین، این افکار و احساسات تحت عنوان “فانتزی ناهشیار” شناخته میشوند، در حالی که در تحلیل کلاسیک، اینها مشتقات رانه نامیده میشوند و فقط فانتزیهای خاصی بهعنوان نمونههای بارز این دسته در نظر گرفته میشوند.
در روانشناسی، فانتزیها تنها ابزارهایی برای بیان خواستهها و تکانهها نیستند. بلکه آنها در عین حال راههایی برای مقابله با فشارهای درونی و خارجی نیز هستند. فانتزیها بهطور طبیعی در ذهن انسان شکل میگیرند و میتوانند بهطور ناخودآگاه در فرایندهای دفاعی و تنظیم احساسات نقش ایفا کنند.
برای تحلیلگران، شناخت و پذیرش این فانتزیها اهمیت حیاتی دارد، چرا که آنها به درک بهتر از ساختار روانی فرد و تعاملات ناهشیار او کمک میکنند. درک این فانتزیها نه تنها برای روانکاوی فردی مفید است، بلکه میتواند به تحلیل رفتارهای اجتماعی و روانشناختی افراد نیز کمک کند. در نهایت، تفاوتهای نظری میان رویکردهای مختلف روانشناسی نباید باعث تضعیف اهمیت این مفاهیم بنیادی شود.
فانتزیها در تحلیل کلاسیک: تمرکز بر هشیاری و ناهشیاری
در تحلیل کلاسیک، اگرچه نمیتوان با قطعیت گفت، اما بهطور کلی بهنظر میرسد که مفهوم فانتزی بهندرت بهطور کامل و دقیق در قالبهای هشیار و ناهشیار مورد بررسی قرار میگیرد. تعداد مقالات مرتبط با این موضوع نیز محدود است و عمدتاً به تحلیل نظریات فروید و مدلهای ساختاری او میپردازند. مقالاتی همچون آثار بارز (1962)، سندلر و ناگرا (1963)، و آرلو (1969) بیشتر بر مبنای ساختارهای فرویدی هستند و تنها برخی از آثار مانند سندلر و سندلر (1986) بهطور خاص برای پیوند دادن مفهوم فانتزی ناهشیار با ساختارهای روانی گذشته و حال، به فراتر از نظریات فروید میروند.
فروید در تحلیل فانتزیها به شیوهای جسورانه و اغلب خیالی نگاه میکرد، اما امروزه در بسیاری از تحلیلهای بالینی بیشتر بر دفاعیات ایگو و تعاملات روانی تمرکز میشود تا تحلیل مستقیم فانتزیها. در این میان، شاید تنها استثنا مدل توپوگرافی جدید سندلر باشد که در آن اصطلاح “فانتزی” جایگزین “تکانه” شده است. سندلر معتقد است که “در تمام این تکانهها، ارتباطاتی میان سلف و ابژه وجود دارد و تحولات دفاعی در ناهشیار بهطور مستقیم با تغییرات و اصلاح تعاملات فانتزی بین سلف و ابژه ارتباط دارند.”
در روانکاوی کلاسیک، فانتزیها بهطور کامل و مستقیم مورد توجه قرار نمیگیرند، بلکه بیشتر در قالب دفاعیات ایگو و تعاملات ساختاری تجزیه و تحلیل میشوند. این بدان معناست که تمرکز روانکاوان کلاسیک بیشتر بر روی نحوهی مقابله و تنظیم واکنشهای روانی فرد است تا بر محتوای فانتزیها. اما با ورود به دوران معاصر، تحلیل فانتزیها وارد عرصههای جدیدتری شده است. با این حال، هنوز هم مباحث مربوط به فانتزیها در روانکاوی مورد توجه قرار دارند و برای درک بهتر سازوکارهای ذهنی فرد و فرایندهای دفاعی، استفاده از این مفاهیم ضروری است.
در این میان، سندلر با معرفی مدل توپوگرافی، سعی در نشان دادن تاثیرات فانتزیها بر روابط میان سلف و ابژهها دارد. این رویکرد باعث میشود که روانکاوی بهجای بررسی صرف رفتارهای سطحی، به بررسی روابط پیچیده و عمیقتر میان خود فرد و محیط اطرافش بپردازد.
فانتزیهای کودکان: کشف دنیای پیچیده ذهن کودکانه
کلاین با کشفیاتش در زمینه فانتزیهای نونهالان، به عمق پیچیدگیهای ذهن کودکان پی برد. او دریافت که کودکانی که هنوز به طور کامل توانایی بیان احساسات و افکار خود را ندارند، میتوانند از طریق فانتزیهای خود، نگرانیها و دغدغههای عمیق روانیشان را نمایش دهند. موضوعاتی مانند ترس از تولد، مرگ، مشکلات جسمانی و حتی احساسات شدید نظیر دشمنی و عشق، همگی در فانتزیهای نونهالان به وضوح بروز میکنند. این کشفیات، علاوه بر اینکه نشاندهنده عمق روانشناسی کودکان است، همچنین زمینهساز گسترش نظریات روانکاوی در مورد رشد و تحول روانی افراد از دوران کودکی به بزرگسالی شد.
یکی از مثالهای جالب توجه در این زمینه مربوط به تجربه کلاین با یک کودک به نام روث است. روزی روث که در آن زمان به خواهرش توجه ویژهای نشان میداد، تصویری از یک ماشین غلتکی با چند توپ کوچک گرد و یک درپوش در بالای آن کشید. وقتی از او پرسیده شد که این درپوش برای چیست، ابتدا جوابی نداد، اما بعداً خواهرش که دوباره همین سوال را مطرح کرد، به این سوال پاسخ داد: “برای جلوگیری از افتادن توپها”. سپس روث با دقت کیف خواهرش را برداشت و آن را محکم بست تا هیچ چیزی از آن بیرون نیفتد. این رفتار به وضوح نشاندهنده نیاز روث به کنترل و حفظ ایمنی اشیاء برای جلوگیری از هرگونه تهدید یا از دست دادن بود.
در این لحظه، کلاین با تفسیر خاصی وارد ماجرا شد و به روث گفت که توپها و سکهها که درون کیفها قرار دارند، نماد کودکانی هستند که در بدن مومیاییشدهای از پدر و مادر خود نگهداری میشوند. او به نوعی توضیح داد که روث میخواهد این اشیاء را در امنیت نگه دارد تا بهنوعی از خطراتی که ممکن است در ارتباط با دیگران یا حتی اعضای خانوادهاش احساس کند، دور بماند. تاثیر این تفسیر بر روث حیرتآور بود؛ بهطوری که او برای اولین بار توجه خود را به کلاین معطوف کرد و رفتار خود را بهطور قابلتوجهی تغییر داد و بازی خود را با دقت و بهطور آزادانهتری انجام داد.
کشفیات کلاین نشان میدهد که فانتزیهای نونهالان و کودکان نمیتوانند صرفاً به عنوان یک بازی خیالی در نظر گرفته شوند. این فانتزیها در حقیقت نمایانگر عمیقترین نگرانیها، خواستهها و ترسهای روانی آنها هستند که بهطور غیرمستقیم از طریق اشیاء و نمادهای مختلف بروز میکنند. برای روانکاوان، بهویژه در تحلیلهای کلاینی، این فانتزیها بهعنوان ابزارهایی برای درک بهتر فرآیندهای ذهنی و تحولی درونی کودک شناخته میشوند.
برای والدین و مربیان، شناخت و درک این فانتزیها میتواند راهگشای بسیاری از مشکلات رفتاری و عاطفی باشد که کودکان ممکن است با آن مواجه شوند. همچنین، از آنجا که کودکان اغلب قادر به بیان کلمات و احساسات خود بهطور مستقیم نیستند، فانتزیها میتوانند در واقع یک زبان بیکلام برای نمایش اضطرابها و نیازهای درونی آنها باشند.
تحلیل فانتزیهای کودکانه: درک نگرانیهای ناهشیار و واکنشهای روانی
در روانکاوی، به ویژه در تحلیل رفتارهای کودکان، فانتزیها و واکنشهای ناگهانی آنان میتواند اطلاعات زیادی درباره نگرانیهای عمیق و ترسهای درونی آنها بدهد. یکی از مثالهای جالب توجه در این زمینه، مربوط به تجربهای است که در آن یک کودک بهطور غیرمنتظرهای نسبت به اسفنجی که در کنار عروسکش استفاده میشد، واکنش شدیدی نشان داد. او فریاد کشید: “نه، او نباید اسفنج بزرگی داشته باشد، این برای کودکان مناسب نیست، برای بزرگسالان است!”
این واکنش به نظر بیربط میرسید، اما با درک درست فانتزیها و در نظر گرفتن جزئیات گذشته کودک، میتوان به عمق نگرانیهای روانی او پی برد. در جلسات قبلی، این کودک موضوع رشک نسبت به مادرش را بیان کرده بود، که این مورد میتواند بهطور مستقیم با فانتزیها و اضطرابهای مربوط به هویت جنسی و احساسات ناخودآگاه او نسبت به مادر و پدرش ارتباط داشته باشد. در این موقعیت، فانتزی مربوط به اسفنج بزرگ، نمادی از آلت تناسلی پدر بود، که در ذهن کودک بهعنوان تهدیدی نسبت به جایگاه او در رابطه با مادرش تجربه میشد.
تفسیر من از این واکنش این بود که کودک از ترس آنکه مادرش در ارتباط جنسی از آلت تناسلی پدر استفاده میکند، به شدت دچار اضطراب شده بود. در فانتزیهای کودکانه، این نگرانیها بهطور نمادین از طریق اشیاء یا وقایع به نمایش درمیآید. برای این کودک، کشمکشهای درونی میان عشق و نفرت به مادر، ترس از جایگزینی او و حتی آرزوی قتل مادر بهعنوان نمادی از تسلط و کنترل، همه در یک فانتزی پیچیده بهصورت ناخودآگاه نمایان میشد.
بعد از این تفسیر و توضیح مفصل، کودک به تدریج آرام شد و رفتارهای او تغییر کرد. او نه تنها به تماشای بازی با دقت بیشتر پرداخت، بلکه بهطور فعال در آن شرکت کرد. این تغییر در رفتار کودک نشاندهنده این است که با روشن کردن و فهماندن نگرانیهای ناخودآگاه، میتوان به آرامش روانی و بهبود رفتار در کودکان کمک کرد.
تحلیل روانشناسی فانتزیها در کودکان
این نوع فانتزیها بهویژه در دورههای رشد اولیه کودکی بسیار رایج هستند و نمایانگر احساسات و نگرانیهای عمیق کودک نسبت به روابط خانوادگی و موقعیت خود در دنیای اجتماعی است. در اینجا، فانتزیها نه تنها بهعنوان ابزاری برای پردازش احساسات ناخودآگاه عمل میکنند، بلکه میتوانند بهعنوان یک سیگنال از مشکلات روانی و اضطرابهای درونی کودک نیز تفسیر شوند.
از دیدگاه روانکاوی، چنین رفتارهایی به تحلیلگر این امکان را میدهند که به دنیای درونی کودک پی ببرد و راههای جدیدی برای برقراری ارتباط با او پیدا کند. از آنجا که کودکان قادر به بیان مستقیم احساسات پیچیده خود نیستند، این فانتزیها و رفتارهای نمادین تبدیل به یک روش غیرمستقیم برای ابراز اضطرابها و ترسهای آنها میشود. بنابراین، درک این فانتزیها و تحلیل آنها میتواند نقش مهمی در روند درمان و بهبود روانی کودک ایفا کند.
فانتزیهای ناهشیار و تاثیر آنها در تحلیل روانشناسی کودکانه
امروزه، بسیاری از تحلیلگران که به نظریات کلاین علاقه دارند، بهویژه همکاران کلاسیک ما، در تفسیر فانتزیها نسبت به گذشته رویکردی محتاطتر و دقیقتر دارند. این تغییر نگرش به معنای کاهش تأکید بر فانتزیها بهعنوان تجارب کاملاً واقعی و برجسته نیست، بلکه بیشتر به شکلهای جدیدی از تحلیل روانی و فانتزیهای کودکانه اشاره دارد که در آنها توجه ویژهای به فرآیندهای ناهشیار و پیچیدگیهای ذهن انسان معطوف میشود. همانطور که در آثار مختلف مانند اسپیلیوس (۱۹۸۸) اشاره شده، این تحول در تحلیل فانتزیها نشان میدهد که هر چند فهم عمیقتری از مسائل روانی داریم، اما هنوز تأکید بر فانتزیهای ناهشیار و بررسی آنها در تحلیلهای روانکاوی، بهویژه در کودکان، جایگاه ویژهای دارد.
بر خلاف تغییرات جزئی در روشهای تحلیل، هنوز هم تأکید بر مفهوم ناهشیاری در تفکر و رویاهای کودکان و بزرگسالان پابرجا باقی مانده است. پیروان امروزی کلاین همانند خود او، باور دارند که در هر فرآیند ذهنی چه در رویاها، چه در خلاقیت و چه در دیگر تجربیات—ترکیبی از منطق و عدم منطق به طور همزمان وجود دارد. این ترکیب نه تنها منبع اصلی بسیاری از فانتزیها است، بلکه در زمینه خلاقیت و تخریب نیز تاثیرگذار است.
فانتزیهای ناهشیار نه تنها بهعنوان ابزاری برای تفسیر رفتارهای فردی عمل میکنند، بلکه به دنیای درونی انسان عمق و معنا میبخشند. به عبارت دیگر، این فانتزیها در ایجاد و شکلدهی به دنیای ذهنی انسان نقش اساسی ایفا میکنند و میتوانند تاثیرات زیادی در درک و برخورد فرد با جهان بیرونی داشته باشند.
تغییرات در تحلیل فانتزیها
در حالی که تغییرات و تحولات در تحلیل فانتزیها میتواند به سمت بررسی چگونگی ظهور آنها در جلسات تحلیلی و بیان محتوای نمادین آنها باشد، این تغییرات نباید باعث فراموشی تاثیر عمیق و گسترده این فانتزیها در درک شخصیت و تجربه انسانی شوند. امروزه، تحلیلگران بیشتر به نحوهی شکلگیری و تجلی این فانتزیها در موقعیتهای واقعی و تحلیلشده توجه دارند. در واقع، نحوهی بیان فانتزیها بهطور نمادین در این جلسات، نشاندهنده تعاملات پیچیدهای است که در سطح ناخودآگاه میان فرد و دنیای بیرونی برقرار میشود.
افزودن به مفهوم فانتزیها در تحلیل روانشناسی
پیشنهاد میشود به کارگاه روانشناسی کارن هورنای مراجعه فرمایید. این تغییرات در دیدگاه تحلیلگران نسبت به فانتزیها، نمیتوانند به معنای رها کردن اصول اولیه نظریات کلاین باشند. بلکه باید گفت که آنها بهطور هوشمندانهای با شرایط و دگرگونیهای روانکاوی مدرن همخوانی پیدا کردهاند. فانتزیها همچنان یکی از ابزارهای کلیدی برای درک رفتارهای ناهشیار و پیچیدگیهای روانی در افراد به شمار میآیند و این ابزار همچنان برای تحلیلگران در حل مسائل روانی حیاتی است.
فانتزی ناهشیار: مفهومی کلیدی در روانشناسی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است
اگرچه نظرات کلاین بهطور برجسته فانتزی ناهشیار را بهعنوان مفهومی اساسی در روانکاوی معرفی کردهاند، شگفتآور است که پس از آیزاک، مطالب اندکی درباره این موضوع نوشته شده است. این میزان کمتر از مقالاتی است که تحلیلگران کلاسیک به نگارش درآوردهاند (برای مثال، سگال، 1964؛ جوزف، 1981؛ هینشلوود، 1989؛ بریتون، 1995). یکی از دلایلی که باعث شده فانتزی ناهشیار کمتر مورد توجه قرار گیرد، این است که بسیاری از نظریات درباره آن بهعنوان مفهومی بدیهی و پذیرفتهشده در نظر گرفته شدهاند. بهعنوان نمونه، بیشتر کارهایی که در زمینه رشد تفکر و انتقال از وضعیت اسکیزوئید-پارانوئید به افسردگی انجام شدهاند، بر اساس نظریه کلاین در مورد فانتزی و تغییرات محتوایی آن هستند. بنابراین، فانتزی ناهشیار نه تنها در تحلیلهای روانی، بلکه در بسیاری از مطالعات روانشناختی و آسیبشناسی نیز کاربرد دارد.
در حقیقت، کاربرد بالینی این مفهوم بهقدری گسترده است که تقریباً به همه جنبههای زندگی انسان مربوط میشود. این گستردگی باعث شده که تصویر دقیق و مشخصی از چگونگی استفاده بالینی از آن ارائه نشود. یکی از نقدهایی که آنا فروید، گلاور و همکارانش به نظریات کلاین وارد کردند این بود که: «تمام کارکردهای ذهنی در این مفهوم گنجانده شدهاند.» به عبارت دیگر، آنها معتقد بودند که کلاین فانتزی ناهشیار را بیش از حد گسترش داده و تمامی جنبههای ذهنی را تحت این مفهوم توضیح داده است.
فانتزی ناهشیار در عمل: یک تجربه بالینی
با وجود این نقدها و بحثها، باید یک موضوع بالینی را که نشاندهنده اهمیت فانتزی در زندگی یکی از بیماران من است، مورد بررسی قرار دهم. این موضوع در دو جلسه درمانی نه تنها در رویاها، بلکه در رابطه میان بیمار و تحلیلگر نیز آشکار شد.
آقای H یکی از بیمارانی بود که از آنچه کلاین «افسردگی آزاردهنده» نامیده بود، رنج میبرد. او بهدلیل احساس بیارزشی، عیب داشتن، و آسیب رساندن به خود، خود را به شدت سرزنش میکرد. با این حال، برخلاف سرزنشهای فراوانی که به خود وارد میکرد، بهنظر نمیرسید که به آن آسیبهایی که در گذشته و حال به دیگران وارد کرده، توجه کند. بهطور خاص، او بیشتر از آنکه نگران آسیب رساندن به دیگران باشد، درگیر سرزنش خود بود. در این میان، فانتزیهایی که باعث تخریب و خود تخریبی وی میشدند، بهوضوح در این جلسات نمایان شدند.
این فانتزیها نه تنها در رویاهای آقای H، بلکه در تعاملات میان او و من، بهعنوان تحلیلگر، بروز یافتند. این نشان میدهد که فانتزیها نمیتوانند صرفاً بهعنوان تصورات ذهنی جدای از زندگی روزمره تلقی شوند. بلکه در دنیای واقعی و روابط فردی نیز بهطور فعال در حال عمل هستند.
رویاهای اضطرابزا: بررسی یک تجربه درمانی
در جلسه درمانی سهشنبه، بیمار از یک رویا بسیار آشفتهکننده بیدار شد که تاثیرات زیادی بر روی او گذاشت. او در خواب خود به یک فضای صاف و باز با عمق حدود دو اینچ وارد شده بود، جایی که مادهای سفید و ناشناخته در آن قرار داشت. او هیچ تصوری از ماهیت این ماده نداشت – آیا گچ بود؟ پنیر؟ یا آرد نان؟ با این حال، در خواب احساس میکرد که محکوم به خوردن این ماده برای همیشه است. نکتهای که او به وضوح متوجه میشد این بود که دیگران تحت چنین فشاری قرار نداشتند.
این رویا برای بیمار بسیار نگرانکننده بود و او به شدت احساس اضطراب و ناامیدی میکرد. او از اینکه هیچ راهی برای مقابله با اضطرابش پیدا نمیکرد، به شدت آشفته شده بود. احساس شکست نسبت به خود، همسرش و حتی من بهعنوان تحلیلگر، او را کاملاً مستاصل کرده بود. در این وضعیت، او به این نتیجه رسیده بود که همه این شکستها به دلیل تقصیر خودش رخ دادهاند.
در این مرحله از درمان، من چندین تفسیر مختلف درباره این وضعیت ارائه دادم. یکی از تفسیرها این بود که او میخواست به من این حس را منتقل کند که کار من بیفایده است؛ به طوری که حتی نمیتوانستم کمک کنم تا او متوجه شود چرا اینقدر اضطراب و عصبانیت دارد. این اضطراب، به نوعی یادآور آن احساس ناتوانی و ناامیدی بود که او در کودکی نسبت به مادر خود تجربه کرده بود.
تحلیل یک جلسه درمانی: جستجوی حقیقت در میان فراموشی و مجازات خود
در جلسه درمانی چهارشنبه، بیمار تجربهای را با من به اشتراک گذاشت که به وضوح نشاندهنده پیچیدگیهای عاطفی و ذهنی او بود. او به تازگی چک خود را گم کرده بود و فراموش کرده بود که آن را گم کرده است. این وضعیت او را به یاد دوران کودکیاش میانداخت، زمانی که تکالیفش را فراموش میکرد و حتی فراموش میکرد که آنها را فراموش کرده است. این تجربه به نوعی نشاندهنده الگوی رفتاری مبهمی از آزار و اذیت و ناامیدی در او بود. در همین لحظه، او از خود سوال کرد: “چرا مادرم ندید که من این کار را کردم؟”
من به او گفتم که کنجکاو هستم تا این احساس “فراموش کردن” را بررسی کنیم. به نظر میرسید که او از من انتظار داشت تا من هم رویدادهایی که او فراموش کرده است را فراموش کنم، همانطور که خود او و مادرش در زندگیاش این روند را تجربه کرده بودند. او به نوعی خود را از آنچه که فراموش کرده بود، رها کرده بود، اما هنوز مجازات خود را فراموش نکرده و در حقیقت حتی از ماهیت جرم خود نیز بیخبر بود. این احساس عدم آگاهی از اشتباهات گذشته، به نوعی باعث شده بود که او خود را مقصر همه چیز بداند.
در ادامه، بیمار بیان کرد که نمیخواست از این وضعیت بیرون برود؛ در واقع، او تمایل داشت که این احساسات آزاردهنده را ادامه دهد. او گفت: “قطعا انجام تکالیف مدرسهای بسیار سادهتر بود.” این گفته نشاندهنده این بود که او به نوعی در این وضعیت گیر افتاده است و از برخورد با واقعیتها و مسئولیتهای خود طفره میرفت.
با توجه به این احساسات، من به او گفتم که شاید او انتظار داشت که من در تحلیل مسائل وارد شوم و همه چیز را به راحتی فراموش کنم، مانند خود او. او پس از این گفتگو، شروع به بیان یک رویای جدید کرد که در آن یک پلاک وجود داشت. او اعلام کرد که ساعتها طول کشید تا بفهمد این پلاک چه معنایی دارد. پس از کشف آن، او قادر به فراموشی آن شد.
پس از مدت کوتاهی، بیمار متوجه شد که این پلاک به نوعی به خردهنانهایی که در رویای قبلیاش دیده بود، مرتبط است. او به یاد آورد که در آن رویا، مجبور بود مواد را برای همیشه بخورد، در حالی که در این رویا باید معنای آن پلاک را کشف میکرد تا بتواند آن را رها کند.
پس از تحلیل این دو رویا، متوجه شدم که هر دو نشاندهنده نوعی تلاش برای فهمیدن و رها شدن از گذشتههای ناخوشایند هستند. خردهنانها به نوعی نمایانگر همه چیزهایی بودند که او از من گرفته بود و حالا تلاش میکرد تا آنها را هضم کند، در حالی که پلاک به نمادی از کشف و رهایی تبدیل شده بود.
بیمار در نهایت گفت که این تصویر به نوعی خشونتآمیز است. او به شدت از تصور آنچه که در گذشته رخ داده بود، ترس داشت. او سپس به یاد آورد که مادرش در دوران نوزادی به دلیل عفونت پستان خونریزی کرده بود، و این تصویر خشونتآمیز در ذهنش تداعی شده بود.
او سپس به یاد آورد که در روزنامه خوانده بود که یک نوزاد غرق شده است، و مادرش برای نجات او به داخل آب پریده بود و غرق شده بود. من به او گفتم که این تصویر نشاندهنده انتقامی است که او از خود میخواست. او در تلاش بود تا خود را در درون من (مانند مادرش) وارد کند، تا بتواند در مواجهه با خودش و احساس گناه و مسئولیت، نجات یابد.
در نهایت، بیمار به این نتیجه رسید که مجازات او، همان طور که در رویاهایش نشان داده شده است، این است که باید همه چیز را برای همیشه بخورد. این احساس مجازات و تکرار افکار مالیخولیایی، به نوعی نشاندهنده برگشت به گذشته و عدم توانایی در فراموش کردن آنچه که به نظر میرسید اجتنابناپذیر است، بود.
فانتزیهای ناهشیار: تکرار و مجازات در تحلیل روانی
در طول جلسات درمانی، به وضوح مشاهده میکنم که آقای H درگیر فانتزیهای ناهشیاری است که نمیتواند با آنها روبرو شود و از آنها آگاهی ندارد. این فانتزیها به نوعی در رویاها و رفتارهایش منعطف میشوند و نمیتوانند تا زمانی که شناسایی نشوند، فراموش شوند. در روایات اولیه، ماده سفیدی که در رویا باقی میماند، به نمادی از چیزی تبدیل شده است که او مجبور بود آن را برای همیشه بخورد؛ این ماده سفید رنگ، طعمی بیمزّه داشت و نشاندهنده جنایتی است که او به نوعی نمیتواند آن را به صورت آگاهانه پذیرفته و با آن روبرو شود. در دومین رویا، او قادر به فراموش کردن چیزی بود که نمیتوانست به درستی کشف کند. این فرآیند نه تنها در رویا بلکه در جلسات درمانی نیز ادامه یافت و به شکلی ظریفتر خود را نشان داد.
در تحلیلهای گذشته، متوجه شدم که این فانتزیها به نوعی به حملهای بیرحمانه اشاره دارند، که به شکلی نمادین در زندگیاش منعطف شدهاند. ماده سفید، تبدیل به چیزی شد که از گذشتهای ناگوار و جنایتآمیز ریشه میگیرد. همچنین، در تحلیلهای بعدی، این فانتزیها ارتباطات عمیقتری با مادرش پیدا کردند، به ویژه در روایات جدید که در آن، خردهنانها به طور واضح به نان تبدیل شدند و رنگ سفید آنها از نظر ذهنی برای بیمار بسیار تاثیرگذار بود.
بیمار من با واکنشهای پیچیدهای روبهرو شد که به نظر میرسید که بخشی از این تحلیل، به انتقال احساسات و رفتارهایی از مادرش به من مربوط است. در حقیقت، او به گونهای رفتار میکرد که گویا من همان مادر او هستم، و این انتقال باعث میشد که او در مقابل من نیز همان احساسی را تجربه کند که در برابر مادرش داشت. او در دنیای درونی خود به شکلی از خودمحوری و اضطراب دچار شده بود که من را در موقعیتی قرار میداد که هیچ کاری نمیتوانستم برای کمک به او انجام دهم. این وضعیت نه تنها باعث عصبانیت او میشد، بلکه احساس گناه شدیدی نیز به همراه داشت.
اما در این میان، یک نکته جالب و پیچیدهتر به نظر میرسید: بیمار خود را به خاطر این عصبانیت و فانتزیهای حملهای که به من داشت، مجازات میکرد. او به نوعی از رفتارهای مادرش در قبال خودش استفاده میکرد تا خود را مجازات کند و از این طریق به خود نشان دهد که همیشه قادر به پیشرفت و موفقیت نیست. نگرانیهای همیشگی او در مورد والدینش، او را وادار کرده بود که خود را بیشتر از آنها مجازات کند. در حقیقت، این رفتارها و فانتزیها به شکلی خودآگاه و ناهشیار در تحلیلهای او تکرار میشدند و به طور مستقیم به روابط گذشتهاش با مادرش مرتبط بودند.
نتیجهگیری
در نهایت، به نظر میرسد که ایده اصلی فروید در مورد روانشناسی، حول محور آرزوهای ناهشیار و تاثیر آنها بر زندگی روانی انسانها میچرخد. برای فروید، فانتزیها و رویاها به عنوان فرایندهایی موازی عمل میکنند که در آنها آرزوهای ناهشیار سرکوب شده و به طور پنهان به تحقق نسبی میرسند. از دیدگاه او، فانتزیها به طور ویژه نمایانگر خواستههای برآورده نشدهای هستند که در سیستم ناهشیار یا حتی سیستم پیش هشیار شکل میگیرند و تحت تاثیر قوانین فرآیند ثانویه و ایگو قرار دارند. این فرایند باعث میشود که فانتزیها به نوعی بازتابی از خواستهها و احساسات سرکوبشده باشند که در قالب رویاها و دیگر مظاهر روانی ظاهر میشوند.
با این حال، این تنها بخش کوچکی از داستان است. چرا که فانتزیها گاهی به صورت واپسزده وارد سیستم ناهشیار میشوند، جایی که تحت قوانین فرآیند اولیه قرار میگیرند و به صورت ناخودآگاه در رویاها و اشکال دیگر از خود بازتاب پیدا میکنند. این نوع فانتزیها ممکن است به صورت مستقیم با خواستههای غریزی فرد در ارتباط باشند و بهویژه در مراحل تکامل نژادی انسانها، آنها را در قالب رویاهای پیچیده و نمادین مشاهده کنیم.
از طرف دیگر، کلاین دیدگاه متفاوتی دارد. او به فانتزیهای ناهشیار نقشی فراتر از آنچه که فروید بیان کرده است، اختصاص میدهد. بر اساس دیدگاه کلاین، فانتزیها به عنوان ابزاری برای شکلدهی به زمینه رویاها عمل میکنند، نه تنها به عنوان عناصر موازی با آنها. این نگرش، تعریفی فراگیرتر و عمیقتر از فانتزیهای ناهشیار را به نمایش میگذارد. کلاین معتقد است که این فانتزیها اساساً به جنبههای بدنی و عاطفی انسان مرتبط هستند و حتی بسیاری از آنها ابتدا به صورت تدریجی از طریق بلوغ و رشد، به صورت کلامی و مفهومی در میآیند.
در نهایت، این تفاوت دیدگاهها میتواند ما را به درک بهتری از پیچیدگی فانتزیهای ناهشیار برساند. در حالی که فروید بر این باور است که فانتزیها بیشتر ابزاری برای برآورده کردن خواستههای سرکوبشده هستند، کلاین به فانتزیها بهعنوان مجموعهای پیچیده از اندیشهها و فعالیتها نگاه میکند که نه تنها در رویاها، بلکه در تمامی ابعاد زندگی روانی انسانها، از جمله روابط و حتی خلاقیتهای فردی نیز به کار میروند.
سوالات متداول
فانتزیهای ناهشیار چیست؟
فانتزیهای ناهشیار تصورات و آرزوهای سرکوبشدهای هستند که در ذهن ناخودآگاه شکل میگیرند و میتوانند در قالب رویاها، افکار و رفتارهای فردی ظاهر شوند.
تفاوت اصلی دیدگاههای فروید و کلاین در مورد فانتزی چیست؟
فروید فانتزیها را به عنوان برآوردهکننده خواستههای ناهشیار و سرکوبشده میبیند، در حالی که کلاین آنها را به عنوان ابزاری برای شکلدهی به رویاها و جنبههای بدنی و عاطفی انسان میشناسد.
چرا فانتزیها در نظریه فروید اهمیت دارند؟
فروید معتقد است که فانتزیها به عنوان یک راه برای بیان آرزوهای ممنوعه و سرکوبشده در ذهن ناخودآگاه عمل میکنند و نقش مهمی در شکلدهی به زندگی روانی دارند.
آیا فانتزیها تنها در رویاها ظاهر میشوند؟
نه، فانتزیها علاوه بر رویاها، در افکار روزمره، رفتارها، روابط و حتی در خلاقیتها و هنر نیز نمایان میشوند.
چطور فانتزیهای ناهشیار با فرآیندهای روانی ارتباط دارند؟
فانتزیهای ناهشیار بهطور مستقیم با خواستهها و احساسات غریزی فرد مرتبط هستند و میتوانند تحت تاثیر قوانین فرآیندهای اولیه (ناخودآگاه) یا ثانویه (آگاه) عمل کنند.
چگونه میتوان فانتزیهای ناهشیار را تحلیل کرد؟
با استفاده از روانکاوی و تحلیل رویاها، میتوان فانتزیهای ناهشیار را شناسایی کرده و ارتباط آنها با مسائل روانی، اضطرابها یا سرکوبها را بررسی کرد.
فانتزیهای ناهشیار در زندگی روزمره چه نقشی دارند؟
فانتزیها میتوانند در رفتارهای روزمره، تصمیمگیریها و تعاملات فردی تاثیرگذار باشند و حتی در روابط و خلاقیتها نیز ظهور پیدا کنند.
آیا فانتزیها همیشه منفی یا مخرب هستند؟
نه، فانتزیها همیشه منفی نیستند. در واقع، بسیاری از فانتزیها میتوانند مثبت و خلاقانه باشند و به فرد در مقابله با مشکلات کمک کنند.