پاریدولیا یا معنی پنداری یک پدیده روانشناختی است که در آن، افراد علائم یا صداهایی را که مشاهده میکنند یا شنوا میکنند، به طور ناخودآگاه به شکلها و معانی معنادار تفسیر میکنند. این پدیده به طور معمول با تشخیص الگوها و اشکال شناختی در سیگنالها و ورودیهای حسی مرتبط است.
برخی از مثالهای رایج پاریدولیا شامل دیدن چهرهها در ابرها، یا تصور چهرهای در سطح ماه و همچنین شنیدن پیامها یا صداهای ناشناخته و غیرقابل تفسیر در نوارهای صوتی یا ویدیو هایی است که به صورت برعکس پخش میشوند.
در این حالتها، ذهن انسان به دنبال ساختن یک ساختار یا معنی از اطلاعاتی است که در واقعیت نسبت به آنها واضح نیست، و این مسأله میتواند به شکل جالبی تأثیرگذار باشد. در این مقاله از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل با عنوان پاریدولیا یا همان معنی پنداری را از منظر روانشناسی مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
پاریدولیا چیست؟
پدیده روانشناختی پاریدولیا یک پدیدهای است که در آن، افراد توانایی دارند که الگوها یا معانی تصاویر، شکلها، یا صداها را در اشیاء و وقایع غیرمعمول یا بیاهمیت پیدا کنند. این پدیده ممکن است به عنوان نوعی تلاش برای تفسیر و درک اطلاعات محیطی بیسازوساخته یا پنداشته شده توسط ذهن انسان توصیف شود. در واقعیت، اشیاء یا سیاقهایی که پاریدولیا به آنها اشاره میکند، معمولاً ندارند.
پاریدولیا به عنوان یک پدیده روانشناختی معمولاً در دو دسته مهم زیر برای افراد تجربه میشود:
1. پاریدولیا تصویری: در این حالت، افراد توانایی دارند که در تصاویر و شکلهای واضح و قابل رویت (مثل ابرها، گلها، صورت انسانی در اشیاء، اشکال گرد و مربع) الگوها یا معانی بینایی و ذهنی پیدا کنند که در واقعیت وجود ندارند.
2. پاریدولیا شنیداری: در این حالت، افراد ممکن است معانی صوتی یا کلماتی را در صداها یا نویزهای بیصدا (مانند صداهای باد، رشتههای موسیقی، صدای امواج دریا) را بشنوند که در واقعیت به آنها وجود ندارند.
مثالهایی از پاریدولیا شامل دیدن چهرهها یا تصاویر شناور در ابرها، تشخیص تصویری یک چیزی در یک نمره کتاب یا الهه چایکوفسکی در قهوهی اسپرسو میشوند.
این پدیده نشان میدهد که مغز انسان توانمندیهای بسیاری در تفسیر و تحلیل اطلاعات را داراست، اما در برخی مواقع نیاز به تصحیح و اصلاح تجربیات حسی دارد تا به تفسیر درست واقعیت بپردازد.
پاریدولیا از دو واژه یونانی به هم پیوسته است: ابتدا واژه “پارا” که به معنای “کنار” یا “همراه” است آمده و سپس واژه “ایدولون” که به معنای “تصویر” ترجمه میشود به آن میپیوندد. در نتیجه، اصطلاح “پاریدولیا” به اشاره به ایده و مفهوم جانبی یک شکل یا تصویر میپردازد.
این پدیده نمایانگر توانایی مغز انسان در تفسیر و تشخیص الگوها و معانی در اشیاء و سیگنالهایی است که به نظر میرسند ندارای هیچ ارتباط یا معنی خاصی باشند. در ادامه با ما همراه باشید تا مثال هایی را از این پدیده روانشناختی به شما معرفی کنیم.
پاریدولیای مذهبی
یکی از جنبههای برجسته پدیده پاریدولیا، تفسیر و تصور نمادهای مذهبی از عکسها، طرحهای قرار گرفتن اشیاء در کنار یکدیگر، یا بافتهای خاصی در یک جسم است. این نوع پاریدولیا بدون ارتباط مختص به یک فرهنگ یا ادیان خاصی نیست و تقریباً در تمام کشورها و در میان پیروان انواع مذاهب و دینها قابل مشاهده است.
در این مورد، انسانها به طور ناخودآگاه الگوها و نمادهای مذهبی را در اشیاء و رویدادهای روزمره میبینند و این تلقیها میتوانند متنوع و گاهاً شگفتآور باشند. این پدیده نشاندهنده پیچیدگی فرآیندهای شناختی انسان و نقش تفکرات مذهبی در جامعه است.
فسیل ها
پاریدولیا به تنهایی به تصاویر و تعبیرهای مذهبی محدود نمیشود. در واقع، این پدیده به صورت گستردهتری دیده میشود. به عنوان یک مثال، در دهههای اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، یک محقق ژاپنی به نام چنسوکو اوکامارو در حوزه بررسی فسیلها فعالیت میکرد.
او بیش از دهها قطعه فسیل شبیه به انسان و حیوانات را که مربوط به 425 میلیون سال پیش بودند، کشف کرد. این فسیلها در واقع به شکلی بسیار شبیه به اجزای بدن انسان و حیوانات بودند. اما مشکل اصلی این فسیلها این بود که اندازه آنها بسیار کوچک بود و تنها از قطعاتی با اندازه چند سانتیمتر یا حتی چند میلیمتر تشکیل شده بودند.
چیزی که در اینجا بسیار جالب است، این است که محقق ژاپنی چنسوکو اوکامارو به دلیل توانایی بیپایان خود در تخیل و تفکر خود در مورد فسیلها به عنوان قطعات پیکر موجودات معتقد بود و به نظر میآمد که این تخیلات به شکل جدی در نظریهها و تفسیرهای او وارد میشوند.
این عقیده و تخیلات او به او کمک کرد تا در سال 1996 برنده جایزه نوبل نادانها شود. این مثال نشانگر اهمیت و تأثیر پاریدولیا در تفسیر و تفکر انسانی است و چگونگی تأثیر آن بر مسیر تحقیقات و ایدهپردازی افراد را نمایان میکند.
تست های تصویری
یکی از تستهای روانشناسی معروف به نام “تست رورشاخ” وجود دارد. در این تست، شرکتکنندگان با مشاهده لکههای جوهر روی کاغذ، خواسته میشوند تا توصیف کنند که این لکهها برای آنها به چه چیزهایی میاندازند و چه نمادها یا معانی مختلفی میتوانند به آنها نسبت دهند. این تست به منظور بررسی و تحلیل پروسههای شناختی و تفسیری افراد به کار میرود و میتواند نشانگر چگونگی ادراک و تفکر شناختی افراد در مواجهه با محتوای ظاهری باشد. اطلاعات به دست آمده از این تست میتواند به مطالعات روانشناسی و فهم بهتر از عملکرد ذهنی انسانها کمک کند.
هنر
داوینچی در یادداشتهای خود، پاریدولیا را به عنوان یک ابزار مهم برای هنرمندان معرفی کرده است. به نظر او، این پدیده میتواند به هنرمندان کمک کند تا با تماشای سطوح و اشیاء مختلف دیوارها و سطوح دیگر، با استفاده از تخیل خلاقانه خود، تصاویری مختلف از مواد و مفاهیم مختلف را بسازند.
به عبارت دیگر، وی اعتقاد داشت که اگر شما به دقت به یک دیوار با لکههای مختلف نگاه کنید، میتوانید تصور کوهها، درختان، و هر چیز دیگری که قدرت تخیلتان اجازه میدهد، را در ذهن خود به وجود آورید. این دیدگاه نشاندهنده نگاه داوینچی به تخیل و هنر و نقش مهم پاریدولیا در فرآیند هنری است.
پدیده پاریدولیا
کارل سیگن اعتقاد داشت که انسانها برای افزایش فرصتهای بقا، به صورتی که از لحظه تولد، بتوانند چهرههای انسانهای دیگر را به راحتی تشخیص دهند، تکامل یافتهاند. او فرضیه ارائه داد که این مکانیسم شناختی به انسانها این امکان را میدهد تا با دقت بسیار بالا، حتی با توجه به جزئیات کوچک، چهرههای انسانها را شناسایی کنند. به عبارت دیگر، این مکانیسم به انسانها اجازه میدهد تا چهرهها را حتی در فواصل دورتر نیز تشخیص دهند و حتی از طرحهای پیچیده و ناشناخته نیز چهرهها به دست آورند.
کارل سیگن نظر داشت که توانایی شناسایی دوست از دشمن برای انسانهای اولیه و حتی انسانهای مدرن بسیار اهم و حیاتی بوده است. او اعتقاد داشت که ناتوانی در تشخیص دقیق دوست از دشمن، در لحظات تصمیمگیری فوری، ممکن است منجر به نابودی فرد شود. به همین دلیل، در طول هزاران سال، چرخه تکامل باعث تقویت این قابلیت شناختی در مغز انسانها شده و آن را به عنوان یک نقطه قوت مهم در ارتقاء بقای گونه انسانی تقویت کرده است.
در سال ۲۰۰۹، دانشمندان تصمیم گرفتند با استفاده از تکنولوژی MEG (مگنتوانسفالوگرافی) که یک روش برای نقشهبرداری از فعالیت مغز با ثبت میدانهای مغناطیسی تولید شده توسط مغز استفاده میکند، تحقیقاتی در مورد نحوه عملکرد مغز انسانها در هنگام تشخیص چهرههای غیر واضح و نامفهوم را انجام دهند.
نتایج تحقیقات نشان دادند که در این حالت، وقتی ما به طراحیهایی که واضح نیستند نگاه میکنیم، بخشی از قشر مغز ما به نام “قسمت قدامی دوکی شکل” یا “ventral fusiform cortex” فعال میشود. اما زمانی که ما با اشیایی روبرو هستیم که چهره ندارند، این قسمت از مغز فعالیتی نشان نمیدهد.
واقعیت این است که زمانی که ما یک طرح نامفهوم را مشاهده میکنیم و تلاشی در ذهن خودآگاه برای تشخیص چهره نداریم، مغز ما به صورت اتوماتیک و فوری یک چهره در آن تصویر میبیند. این فرآیند در حدود ۱۳۰ میلیثانیه از زمان مشاهده طرح نامفهوم تا زمانی که قسمت قدامی دوکی شکل فعال میشود، طول میکشد.
این مطالعه نشان میدهد که توانایی تشخیص چهره در مغز ما به صورت یک فرآیند اتوماتیک و فوری انجام میشود و نیازی به مداخله ذهن خودآگاه ندارد. این نتایج نشان میدهند که پردازش چهره در مغز انسانها به شکلی غیر آگاه و به طور اتوماتیک انجام میشود و نیازی به تفکر کورتکسی خودآگاه ندارد.
آسیب شناسی
بیماریهایی وجود دارند که میتوانند عملکرد مکانیسم تشخیص چهره را به شدت مختل کنند. زمانی که قسمت مغزی به نام “شکنج دوکیشکل قُدّامی” به دلیل علتهایی مانند سکته، تومور یا آسیب دچار مشکل شود، افراد ممکن است دچار بیماری عدم توانایی در تشخیص چهره شوند که به این وضعیت به عنوان “چهرهناشناسی” اشاره میشود.
باید توجه داشت که پاریدولیا نیز در موارد افراطی ممکن است نشانهای از اختلال روانی مانند وسواسی-جبری باشد. در افرادی که این نوع اختلال دارند، پاریدولیا به صورت غیرمعقول و افراطی ظاهر میشود و ممکن است به مشکلات روانی منجر شود.