تفسیر اخلاق اربابان و بندگان از نگاه نیچه

تفسیر اخلاق اربابان و بندگان از نگاه نیچه

نیچه در اظهار نظرهای خود درباره دیدگاه‌های گسترده‌ای که توده‌های جامعه دارند، از جملاتی تند و موشکافانه استفاده کرده است. اما در واقع، نیچه چگونه به این مسائل نگریسته است؟

چرا به دیگران کمک می‌کنیم و این را به عنوان یک عمل خوب می‌پذیریم؟ چرا تصور می‌کنیم که تمرکز بر خودمان و اعمال محوری شایستگی بدیهی برخوردار نیست؟ به طور کلی، آیا انگیزه‌های خودخواهانه در رفتارهای ما نیز قابل تأمل نیست؟

این سوالات از جمله مسائلی هستند که نیچه در تلاش است در کتابش درباره تبارشناسی اخلاق به آنها پاسخ می دهد. نیچه پس از مرور پاسخ‌های پوچی که در طول زندگی خود وجود داشت، آن‌ها را رد می‌کند و برای پی‌گیری هدف‌های جدید، به تعقیب ریشه‌های مفاهیمی درباره خیر، شر و بد می‌پردازد.

نیچه در تلاش برای پاسخ به این پرسش‌ها، به نتایجی می‌رسد که برخی از آنها به شدت متاثر کننده هستند و تأثیرات شگرفی در دیدگاه ما به خودمان و زندگی‌هایی که انتخاب می‌کنیم دارند. او تلاش می‌کند تا ما را به فهم بهتری از تأثیرات عملکرد خودخواهانه و تصمیم‌های زندگی‌مان برساند. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل در مورد نظر نیچه راجع به اخلاق اربابان و بردگان را در اختیار شما افراد علاقه مند به فلسفه نیچه قرار دهیم.

مقایسه واقعیت‌های دو نوع اخلاقیات

نیچه برای روشن‌تر شدن این اندیشه‌ها، از داستانی بهره برده است. او یک جامعه کهن را با دو طبقه توصیف می‌کند: اربابان و بندگان.

در این جامعه، اربابان با صفاتی چون قدرتمندی، خلاقیت، ثروت و توانایی توصیف می‌شوند. آن‌ها توانایی انجام هر کاری را دارند و خود را محور توجه قرار می‌دهند. این اربابان از خودشان راضی بوده و خودشان را خیر و خوب می‌شناسند. ضعف‌ها و ناتوانی‌ها در نظرشان بدی و برخوردار از عدم ارزشیابی محسوب می‌شوند. به‌عبارت دیگر، بدی صرفا ویژگی‌ای است که از نظر اربابان وجود دارد و آنها انتخابی برای آن نداشته‌اند، به عبارتی دیگر بازنده‌اند.

همچنین پیشنهاد می شود به مقاله تفسیر عبارت خدا مرده است در فلسفه نیچه مراجعه فرمایید. بندگان که ثروتمندی کم‌تری دارند، تحت حاکمیت اربابان قرار دارند و نمی‌توانند به طور آزادانه اقدامات مورد نظر خود را انجام دهند. آنها ناتوان، فقیر و مستضعف هستند. بر خلاف اربابان، آنها خودشان را بد و ناشایسته می‌دانند، زیرا قادر به شکل‌دهی به مفاهیم خود نیستند و تنها تحت تأثیر دیدگاه اربابان قرار دارند.

هرچند که نیچه اظهار می‌کند که پس از مدتی، «طغیان بندگان» به وقوع می‌پیوندد. این تغییر در واقع یک انقلاب اخلاقی است و از نوع فیزیکی نیست؛ چرا که بندگان به تنهایی قوی نیستند تا چنین تغییرات فیزیکی را به وجود آورند. این انقلاب تغییرات اخلاقی عمیقی را با خود به همراه می‌آورد. بندگان در این تغییر تصمیم می‌گیرند که فقط زمانی رنج و سختی را تحمل کنند که این رنج و سختی هم‌زمان با مفهوم‌های خیر و انتخاب تعریف شود. آن‌ها شروع به تحسین فقرا، فروتنان و ناتوانان می‌کنند، چرا که این افراد توانمندی برای شکل‌دهی به رنج خود را دارند.

اربابان به دلیل انتخاب شخصیت ثروتمند و قدرتمند، به عنوان شرارت معروف می‌شوند. این تبعیض باعث ایجاد قدرت روانی در بندگان می‌شود که آنها را در مقابله با نظام ارزشی اربابان توانمند می‌کند و آن‌ها را تشویق می‌کند تا با نقض این نظام ارزشی، به تحقق اهداف خود برسند.

اخلاقیات اربابان: قدرت، خودشیفتگی، و انتخاب‌های زندگی

حال لازم است به توضیح و تبیین اخلاقیات اربابان بپردازیم در واقع این موضوع به افرادی اشاره دارد که خود را با داشتن قدرت‌های ذهنی و جسمی خود به عنوان “خیر” می‌پذیرند. این اخلاقیات به مقوله‌هایی چون ثروت، افتخار، جاه‌طلبی، برتری و تحقق خودشناسی ارزش می‌دهد. در این متن نیز به تاریخچه و مثال‌های مرتبط با این نوع اخلاقیات اشاره شده است.

این نوع اخلاقیات پیروان کمی دارد زیرا افراد برتر و قدرت دار کمتر هستند. با این حال، آن تعداد اندک از پیروان این اخلاقیات تمایلی به تقبیح اکثریت ندارند، بلکه اغلب توجهی به این مسئله ندارند. این نوع اخلاقیات نیز به نوعی نشان‌دهنده خلاقیت است، زیرا افراد اربابان تمایل دارند انتخاب‌های جدیدی را تجربه کنند و به‌رغم نقدهای محیطی، مسیرهای جدیدی را بپیمایند.

یکی از مثال‌های قدیمی این نوع اخلاقیات در یونان باستان قابل مشاهده است. اخلاقیات ارسطو نیز تا حد زیادی با این تمایلات همخوانی دارد، زیرا به فقرا توجه کمتری دارد و افراد قدرتمند را تمجید می‌کند. پهلوانان یونانی نیز به عنوان نمونه‌هایی از افراد قدرتمند و شرم‌آورند که با انرژی خود هر چیزی را به واقعیت تبدیل می‌کنند، و به همین صورت به ما معرفی می‌شوند. این افراد به تجربه انتخاب‌های جدید و پیچیده علاقه دارند، حتی اگر با مخالفت‌های بسیاری مواجه باشند.

این توصیف کمی تند به نظر می‌آید، اما واقعیت این‌گونه است. در این‌جا باید بیان کنیم که تمامی افرادی که به عنوان “اربابان” شناخته می‌شوند، از خودپسندی و مستبدیت رنج نمی‌برند. نیچه در واقع در این مورد تمامی هنرمندان، فلاسفه را نیز در این دسته قرار می‌دهد. در این مفهوم، نظام اخلاقی که مورد بحث قرار دارد، به طور مطلق جامعه‌ستیزی را ترویج نمی‌کند.

هرچند که نظام اخلاقی نیچه در مورد اربابان خشن به نظر می‌رسد، اما مشکل اصلی زمانی به وجود می‌آید که برخی از افراد این نوع اخلاق را به عنوان ابزاری برای تحقق‌بخشیدن به خواسته‌های خودشان، دیگران را به ناچار زیر پا می‌گذارند. نیچه این موضوع را با مثالی قاطع توضیح می‌دهد؛ او تشبیه می‌کند که گاهی این عمل شبیه به خوردن بره ها توسط عقاب‌ها می‌باشد. این مقایسه خشن به نظر می‌آید، اما هم‌زمان این معنا را منتقل می‌کند که چنین اقداماتی نه تنها از آنانی که زیر پا می‌گذارند، بلکه به آنانی که زیر پا می‌افکنند هم، انتظار رشد نمی‌دهد.

در واقع، نیچه با مثال عقاب و بره نشان می‌دهد که محدودیت‌ها و تعهدات اخلاقی می‌تواند رشد و تحول فردی را محدود کند، همچنین به این اشاره دارد که برخی افراد از اخلاقیات برای تقویت و بالا بردن خودشان و دیگران بهره می‌برند، به‌طور مشابهی به طور طبیعی عقاب تلاش می‌کند تا شکار خودش را ارتقاء دهد.

اخلاق بردگان به چه معناست؟

از سوی دیگر، اخلاقیات بردگان به معنای تحکیم ناتوانی‌ها و نقض قدرت اربابان اصولاً زنجیره‌ای از مقدس‌شماری از ضعفها و کمتر بودن خودشان را در برمی‌گیرد. نیچه این اقدام را واژگونی ارزش‌ها، عامل موفقیت طغیان بردگان می‌نامد؛ او حتی این عمل را به‌عنوان یک اتفاق درخشان توصیف می‌کند، زیرا توانست تا به مدت دو هزار سال بر اندیشه‌های غربی حاکمیت کند.

بعد از این انقلاب در طغیان، مشخص شد که ویژگی‌های منفور اربابان عبارت اند از: قدرتمندی، تعالی، و عیار. این ویژگی‌ها به طور معنایی از افراد بردگان بازنگری شد و این بازنگری منجر به یک تغییر مثبت گردید. به عنوان مثال، عفت و پاکدامنی به عنوان نمادی از خیر و ارزش اخلاقی مورد تحسین قرار می‌گیرد؛ زیرا نویسندگان قوانین اخلاقی نمی‌توانند طبق میل‌های خود رابطه جنسی داشته باشند.

تواضع و فروتنی به عنوان نشانه‌ای از بزرگی در نظر گرفته می‌شد؛ زیرا آن‌ها از آرایه‌ای از افتخارها و مزایایی برخوردار نبودند. بخشش بی‌پایان به عنوان یک خصلت محبوب شناخته می‌شد؛ زیرا افراد بردگان به نیازهای خود کمک می‌کنند. به این ترتیب، اخلاقیات بردگان به نوعی تحقیر و ارزش‌های ناشی از حسادت می‌پردازد که به تدریج به نظام ارزشی تبدیل می‌شود.

یک مسئله دیگری که در دیدگاه نیچه به همان اندازه مهم بود، ایده‌ای بود که اخلاقیات بردگان، با هر پوششی، قادر به تحمل هیچ نظام اخلاقی رقیبی نیست. نیچه تاکید دارد که این انگیزه به افزایش ترس از اقداماتی که اربابان بی‌اعتنا می‌توانند انجام دهند، منجر می‌شود. این ترس از دست دادن قدرت به نقشه‌هایی برای به دست آوردن قدرت منجر می گردد، تلاش‌هایی برای سرنگونی افراد قدرتمند به نام برابری، تضعیف اقلیتی که از اخلاقیات مختلف پیروی می‌کنند، ایجاد داستان‌هایی درباره عذاب‌های جهنم برای ترساندن و مطیع‌سازی مردم، و اصرار بر اینکه اخلاقیات و نمونه زندگی بردگان باید برای همگان اجبار شود.

نیچه اعتقاد داشت که خالص‌ترین شکل اخلاقیات بردگان را می‌توان در آموزه‌های مسیحیت پیدا کرد. او تشریح می‌کند که خوش‌آمدگویی‌ها به بهترین نحو اصول اساسی این اخلاقیات را بیان می‌کنند. همچنین او به ظهور اخلاقیات بردگان در ادیانی مانند بودیسم، دموکراسی، سوسیالیسم و سایر جنبش‌های جمعی اشاره می‌کند که تلاش می‌کنند تا همه را به ایجاد برابری و تأکید بر زندگی ساده ترغیب کنند. از آنجا که اخلاقیات بردگان به طور جذری مخالف زندگی است، نیچه آن‌ها را به عنوان بخشی می بیند که ممکن است روزی به سمت نیهیلیسم حرکت کند.

نظر نیچه در مورد اخلاقیات اربابان

والتر کافمن فیلسوف، به این نتیجه رسید که این تصور محتمل نیست. اگرچه نیچه دجال را بر جای گذاشت و هیچ تردیدی درباره نفرتش از اخلاقیات بردگان باقی نگذاشت، ابتلا به جنون او را از تکمیل بخش‌های باقیمانده از اخلاقیات خود باز داشت، این مجموعه چهار بخشی که به جزئیات بیشتری از اخلاقیات اربابان می‌پرداخت. این احتمال وجود دارد که او با همین اندازه از اخلاقیات خدایان نیز انتقاد می‌کرد.

اخلاقیات اربابان: قدرت، خودشیفتگی، و انتخاب‌های زندگی

وی همچنین اخلاقیات بردگان را به دلیل کمک به تقویت زندگی درونی انسان تحسین می‌کرد، مانند اخلاقیات خدایان؛ زیرا هرچه با آن سازگاری داشت، برای ایجاد آن به تفکر چندانی نیاز نبود.

منبع نگرانی نیچه از این بود که از طریق ابزارهایی مثل ترس از دوزخ، قدرت سیاسی بر اساس اقتدارگرایی و مجبوریت مردمی با تفکرات خودباوری که می‌توانستند به شیوه‌ای دیگر زندگی کنند، مجبور به رعایت اخلاقیات بندگانی می‌شدند که اصولاً به آن نیازی نداشتند. او فهمیده بود که برخی افراد به راحت ترین مسیر اخلاقیات بردگان نیاز دارند. اختلاف واقعی او با طرحی بود که همه ما با آن مخالفت داریم.

به هر حال، ابرانسان، که مفهوم‌های فراترازانسانی نیچه را به خود اختصاص می‌دهد، به هیچ یک از این دو نوع اخلاقیات به تنهایی وفادار نخواهد بود.

تئوری نیچه چه چیزی را به ما آموزش می دهد؟

آنچه نیچه را ترغیب به اقدام می‌کند، “نیکویی” است. در حالی که تصویر می‌کند که اربابان از بردگان ارزشمند‌ترند، اما انسان نیکو نیز توانایی حفظ ارزش‌های بردگی را دارد. به عنوان نمونه‌ای از این امکان‌پذیری، عیسی مسیح به عنوان نخستین نمونه ابرانسانی است که نیچه تصور می‌کرد، مورد اشاره قرار گرفته است.

انسان نیکو زندگی خود را به عنوان یک پروژه مشاهده می‌کند که در آن اهداف خود را انتخاب می‌کند و بی‌توجه به نظرات جامعه، اعتقادات رایج یا فشارهای گروهی حرکت می‌کند. افراد نیکو هرگز نمی خواهند بترسند تا با دیدگاه‌های خود مواجه شوند یا اقداماتی را انجام دهند که می‌دانند منجر به تغییر و تحول در زندگی آنها خواهد شد. شخصیت ابرانسان نیچه، که به عنوان “سوپرمن” هم شناخته می‌شود، تجسمی از روش زندگی شرافتمندانه است.

به اصطلاح، می‌توان نوشته‌های فراوان نیچه را به عنوان دست درازی به سمت این جنبه‌های شرافتمندانه در انسان‌ها تصور کرد؛ تنها افرادی که مستعد هستند تا با دیدگاه‌های خود روبرو شوند، می‌توانند آنها را متوجه شوند و به خوبی آن را تجسم کنند.

وظیفه انسان ها در مقابل این اخلاقیات چیست؟

با صداقت از خودتان پرسش کنید: آخرین باری که جهان‌بینی‌تان به جدیت به چالش کشیده شد، چه زمانی بود؟ چه تعداد از باورهایتان فقط نتیجه تربیت و واکنش‌های اجتماعی شده‌اند؟ آیا به شخصیت فعلی‌تان افتخار می‌کنید و همیشه برای کنترل زندگی‌تان تلاش می‌کنید؟ یا اجازه داده‌اید که به شرم‌آوری‌هایتان غلبه کنند و زندگی‌تان را به اسارت گیرند؟ حتی شروع کردن به چالش با خود با این سؤالات می‌تواند یک نوع آغاز باشد.

نگاه جدید به اخلاق اربابان و بردگان

همچنین می‌توان این دوگانگی را به عنوان یک ابزار مؤثر برای تحلیل در نظر گرفت. چرا که هیچ یک از این دو اصول اخلاقی به‌صورت خام و مطلق در واقعیت وجود ندارند، به‌جای آن ما می‌توانیم آن‌ها را به‌عنوان مثال‌های ایده‌آلی برای تحلیل سیستم‌های اخلاقی واقعی و تحلیل مواجهه‌های عقایدی آنها به کار ببریم.

در زمان کمپین نیچه در مقابل نیهیلیسم، وقتی یک سیستم شامل عناصری از هر دو اصول اخلاقی باشد، مفید است که تشخیص دهیم کدام نظام‌ها به تأیید وجود و زندگی می‌پردازند و کدام نظام‌ها به طور معناداری زندگی را نافی می‌کنند.

نیچه به‌عنوان یک فیلسوف رادیکال، نقشه‌های مبارزه با تمامی تصورات معمول ما را داشت. اندیشه‌های او بسیار انگیزه‌بخش بوده و گاهاً حتی تحت تأثیر خود اشتباهاتی داشته‌اند. اگرچه اصول اخلاقی ارباب و بنده ممکن است به عنوان ابزارهایی برای بحث و تبادل نظر بهتر از مدل‌های تطور تاریخی باشند، ما همچنان می‌توانیم از آن‌ها برای ارتقاء دانش خود و تسهیل در پیشرفت در مسیر زندگی خود بهره‌برداریم.

در آخر، آیا نیچه، یک قهرمان بزرگ در حوزه غلبه بر خود، می خواست به چنین چیزی دست پیدا کند.حال در ادامه نظریات و جملات فردریش نیچه را در رابطه با اخلاق اربابان و بردگان مورد بررسی قرار می دهیم.

اخلاق سروران و بندگان

تاکنون، هر بار که به بررسی تاریخ جوامع انسانی می‌پردازیم، متوجه می‌شویم که نظام سلطنتی و قدرتمندی که به طور عمومی به عنوان “آریستوکراسی” شناخته می‌شود، اکثراً در بالای سلسله‌مراتب اجتماعی قرار داشته است. این واقعیت همواره حاکی از مفهومی است که در جوامع انسانی وجود دارد؛ به این معنا که تفاوت‌های بلندی و پستی انسان‌ها در این ساختار اجتماعی به صورت طبقاتی و متنوع برجسته می‌شود. این مدل اجتماعی به طور مداوم برقرار بوده و به نظر می‌رسد که در آینده نیز ادامه یابد.

این نظام آریستوکراسی، مفهومی را ترویج می‌دهد که بر مبنای آن، ارزش و جایگاه انسان‌ها از یکدیگر متفاوت است و انسان‌ها به دو صورت نردبانی از نظر ارتباط و ارزش قرار می‌گیرند. از این رو، جامعه به نوعی به فراز و پستی‌های مختلف تقسیم می‌شود و مردم به گونه‌ای که به تعبیری از آن به بردگی احتیاج دارند، ترتیب می‌یابند.

اگر این تفاوت‌های واضحی که از تقسیم‌بندی طبقاتی ناشی می‌شوند، وجود نداشت، آنگاه اختلافاتی که از نظر ساختاری بین فرماندهان و اجرا کنندگان، سرپرستان و تحت‌فرمانان بروز می‌کند، به وجود نمی‌آمد. همچنین، هیچ آمیزش اشتیاق به رهایی از این اختلافات نیز، در روان‌شان نمی‌یافتیم.

به عبارت دیگر، اشتیاق به دستیابی به حالت‌ها و وضعیت‌هایی که از نظر عمق، ندرت، فاصله، پراکندگی و گستردگی بیشتری برخوردارند، همواره در درون ما وجود داشته است. این تمایل به ایجاد فاصله، به معنای تحقق حالت‌هایی با کیفیت‌های برتر و دستیابی به ارتقاء وسیع‌تر، در نهایت باعث ایجاد تطور و تعالی در نوع انسان و رسیدن به آن حالت اخلاقی‌ای می‌شود که به دست آوردن “تعالی انسان” و “برتری در برابر نفس” اشاره دارد.

بی‌گمان نباید به دیدگاه‌های مهربانانه نسبت به بشر (همچنین به تصوراتی از این دست در مورد ارتقاء نوع «بشر») در مورد ریشه‌های تاریخی جامعه مهان‌سالار نگاهی داشت: حقیقت آنچنان پیچیده است که نیاز به تجزیه و تحلیل دارد. بی‌تردید باید با جرأت بیاوریم که تا به امروز چگونه هر فرهنگ عظیمی آغاز یافته است. همیشه وقتی چنین اتفاق افتاده است، افرادی با ذاتی هنوز تماماً طبیعی، برخی بربرانه تا جانفرسا، برای شکار و تسخیر نژادهای ضعیف‌تر و فرهنگ‌های متفاوت‌تر، با اراده‌ای قوی و خواسته‌ای برای جلب قدرت، دست به کار شده‌اند.

یا به‌عبارتی دیگر، بر طبق نژادهایی که ممکن است ضعیف‌تر یا پیشرفته‌تر باشند، بافرهنگ‌تر یا پیشه‌ورتر، دست یافته‌اند، یا به عبارت دیگر، به نفراتی که گذشته‌ها و سنت‌های طولانی‌تری دارند، با نمایش‌های شکوه‌آفرین روح و نیز آشوب‌های فساد آمیز. ابتدا کاستی و حاکمیت همواره از جنس کاستی بربرانه بوده است. رمز نیروی آنها نه در قوت جسمانی‌شان بلکه در توانایی روانی‌شان مخفی شده است – آنها انسان‌های بهبودیافته‌تری هستند (که در هر حالت، به معنای «جانوران وحشی بهبودیافته‌تر» نیز مورد اشاره قرار می‌گیرند).

فرازهای برتر وجود

تباهی، نمادی از آشوب در دنیای غرایز وجود است، که بنیان عواطف و ارزش‌ها، که به نام “زندگی” شناخته می‌شود، را لرزانده است. هر نوع تباهی در زندگی به یک شکل یا شیوه‌ای، تغییراتی عمیق در کلیت را نمایان می‌کند. به عنوان مثال، در اوج انقلاب فرانسه، مهان‌سالاری به اسم مهان‌سالاری فرانسه، با اظهارات خود به ابراز محبت و تحسین، تمام امتیازات خود را به چالش کشید و به‌صورت دلسوزانه، خود را در معرض ارتقاء اخلاقی خود قرار داد.

اما این عمل، در واقع یک نوع تباهی است و تا حدی علامت گذارنده نهایی از پرده‌برداری یک تباهی دیرینه در طول قرن‌ها بوده که آنها را ترغیب کرده تا به تدریج از حقوق حاکمیتی خود دست بکشند و خود را به یک عنصر وابسته به ساختار حکومتی (و در نهایت یک زینت بیهوده از آن) متصل کنند.

اما در واقع، اصل بنیادی یک مهان‌سالاری موفق و صحیح، در این جاست که خود را به عنوان تابعی از یک دستگاه اجتماعی (آیا این دستگاه به‌شکل حکومتی یا ساختار جامعه مشترک باشد) نمی‌بیند. بلکه به عنوان مفهومی از معنا و بالاترین توجیه وجود، با وجود یک وجدان آسوده، توافق می‌کند تا برای فراوانی انسان‌ها، که به نفع او به‌صورت سرکوب شده و به عنوان انسان‌های ناقص و برده شده یا به‌طور دستیاری در آینده استفاده می‌شوند، فدیه‌ای شود.

ایمان اصلی‌اش باید این باشد که وجود جامعه نباید برای خود جامعه باشد، بلکه باید به‌عنوان یک راه و راهنمایی باشد که نوعی انتخاب شده بتواند خود را به سوی وظایف بالاتر خود و در نهایت به سمت وجودی بلندتر هدایت کند. همچنانکه شبیه کفه‌کشی جاوه‌ای به نام “سیپوماتادور” که در اطراف درخت بلوط می‌پیچد، به منظور به دست آوردن خورشید، که پیچکی بوده و می‌چسبد، تا سرانجام بتواند در بالای آن قرار بگیرد و در نور آفتاب تابلوی شادی‌اش را نمایش دهد.

انکار زندگی

می‌توان در واقعیت این را مشاهده کرد که بهترین شکل ارتباط انسان‌ها با یکدیگر و زندگی در حالتی است که از آسیب‌رسانی به یکدیگر خودداری کنند، از نیروی وحشیانه گویی به یکدیگر خودداری کنند، از منافع فردی بر فراز منافع جمعی خودداری کنند و تلاش کنند تا با خواست و اهداف دیگران همخوانی پیدا کنند. این البته در صورتی امکان‌پذیر است که شرایطی وجود داشته باشد که قدرت و ارزش‌ها به‌طور عادلانه و یکسان میان افراد توزیع شده باشد و همچنین اگر وجود داشته باشد یکدیگر را به‌عنوان قرارگاه و همسازی کنند.

اما وقتی که به‌طور عمیق‌تری به این موضوع نگاه کنیم و این اصل را به‌عنوان مبنایی برای جامعه‌سازی ارتقا دهیم، به طور واضح آشکار می شود که واقعیت این اصل بر همگامی با “انکار زندگی” است، به عبارت دیگر، مبنایی از خنثی‌کردن و ویران کردن است. اگر این مفهوم را در مقیاس جامعه در نظر بگیریم، خواهیم دید که این اصل به اصلی از نفی زندگی تبدیل می‌شود. این مفهوم به معنای تضاد و عدم قبول زندگی است، به این معنا که بر اساس آن، اصول فرهنگ و مفاهیم اخلاقی باید به سمت نفی و انکار زندگی تغییر یابد.

در این راستا، لازم است که به اعماق مسئله نفوذ کرده و در مقابل هرگونه ضعف در احساسات و تاثیرات احساسی، استوار باشیم. زیرا واقعیت این است که زندگی با طبیعت خود نوعی خودنمایی است، ولی تضاد و نقض زندگی در فعالیت‌ها و تحرکاتی است که به سمت تخریب و ضربه زدن به آنچه غریبه و ناتوان‌تر است روی می‌دهد.

این به معنای پیچیدگی و تعدد رویاها و تشویق‌ها و نیز استفاده موجودات از یکدیگر و حتی از آنچه غیرتمندانه و زننده است می‌باشد. اینکه چرا همیشه به این صورت کلماتی اشاره می‌شود که از زمان‌های دور عادت بد از دستورات بدیهی آنها برخوردار است، موجب سوال می‌شود.

اما همان تن، که افراد درون آن به طور همچنین و همان‌گونه که پیش‌تر فرض کرده‌ایم، به عنوان هم‌سطحی‌ها با یکدیگر رفتار می‌کنند (و این عملکرد در هر مهان‌سالاری سالم مشاهده می‌شود)، اگر به صورت زنده و جاری نگه داشته شود و در مقابل مرگ نیاید، می‌بایست به‌همان نحو افرادی که در این تن‌ها جای دارند، از درگیری و تصادف با یکدیگر خودداری می‌کنند، اقدام کند.

به عبارت دیگر، تن باید نمایانگر خواست و توانایی قدرت باشد؛ باید بتواند به بالا برود و گسترش یابد و به خود پایان دهد و در عین حال از طریق اعمال فیزیکی تأثیر بگذارد. این امور از نظر اخلاق یا بداخلاقی مهم نیستند، بلکه به دلیل زنده بودن تن و همچنین معانی واقعی زندگی، انجام می‌شوند.

برای آموزش بیشتر به کارگاه فلسفه فردریش نیچه مراجعه فرمایید. اما در این جا واقعاً وجدان عموم اروپایی به اندازه‌ای که در اینجا انجام می‌شود، از آموختن تن نمی‌درد. در این روزها، در سرتاسر جهان، حتی در پشت پرده‌های علمی، برای یک آینده‌ای اجتماعی و نسل‌های آینده تصویری نقاشی می‌کنند که به‌وضوح در آن مفهوم “بهره‌برداری” وجود ندارد. این دیدگاه به شدت در گوش من جاری است، به نحوی که به نظر می‌رسد دارایی از کشف یک زندگی جدید است که هیچ یک از کارکردهای اصلی زیستی را در بر ندارد.

این دیدگاه «بهره‌برداری» که جزئی از جامعه‌ای فاسد یا ناقص یا ابتدایی نیست، در واقع در جوانه‌های زندگی جاری است و اساساً از تمایل قوی و ذاتی تمام انگیزه‌ها و اعمال زیستی انسان نشات می‌گیرد. این دیدگاه به واقع به نتیجه‌ای از همان خواست قدرتی مرتبط است که در اساس خود خواست زندگی را نمایان می‌سازد.

این نظریه اگرچه به نظر ممکن است نوآورانه باشد، اما واقعیت آن به دوران‌های ازلی تاریخ بازمی‌گردد. بیایید با دقت به این واقعیت نگاه کنیم و به راستی با خود روراست باشیم.

اخلاق سروران

با پیمودن در میان زیست‌های اخلاقی متنوع و پیچیده که تا به امروز بر روی کره زمین حکمفرما بوده یا هنوز هستند، برخی جنبه‌های خاصی را کشف کرده‌ام که در کنار یکدیگر گره خورده و به یکدیگر پیوسته‌اند، تا زمانی که در نهایت دو نوع بنیادی از اخلاق به من آشکار شده است و یک تفاوت جوهری بین آنها بیرون آمده است. این دو نوع اخلاق، اخلاق سروران و اخلاق بردگان نام دارند.

در اینجا باید اشاره کنم که در تمامی فرهنگ‌های پیشرفته و پیچیده، تلاش‌هایی برای تعادل یافتن بین این دو اخلاق و حتی برای تلاقی آنها به وجود آمده است، و گاهاً تلاش‌هایی برای نادیده گرفتن و کاهش دیده شدن این تفاوت‌ها به‌ویژه در درون یک فرد، در درون یک روان نیز مشاهده می‌شود.

درک اخلاقی ارزش‌ها و تفاوت‌هایشان با یکدیگر، به نحوی که از خود پیش‌ازاین خود اشاره کرده است، در محیط‌هایی به‌وجود می‌آید که افراد در آن به طور طبیعی از اختلافات خود با افراد متفاوت آگاهی دارند، و یا در میان افرادی که در نقش فرمان‌بران یا حاکمان هستند، این دیدگاه پدید می‌آید که او به طور خوشحالانه از تفاوت‌هایش با دسته‌های دیگر آگاه است. همچنین این ادراک می‌تواند در میان فرمان‌بران، بردگان و زیردستان با تفاوت‌هایی متفاوت پدید آید.

در مورد نخست، یعنی زمانی که فرمانروایان تعریف و تشخیص “خوب” را انجام می‌دهند، ما با واقعیتی مواجه می‌شویم که ارتباط تنگاتنگی با حالات بلند و سرافراز روانی دارد، که در راستای تشخیص و ترتیب‌بندی ارزش‌ها و مفاهیم در شناخت قرار می‌گیرد. انسانی که در سطح بالایی از رشد روحی قرار دارد، هرچیزی را که با تجربه‌های غیر قابل قبول یا پایین‌تر از آنچه که در زمینهٔ حالات بلند تجربه کرده، به عنوان نادرست و پست شناخته و رد می‌کند.

بنابراین، در این نوع نخست از اخلاق، در مواجهه با “خوب” و “بد”، تقابلی شبیه به تقابل “والا” و “پست” دیده می‌شود: این تقابل به عبارتی نسبت به آنچه که در زیر انسان ارتقا یافته‌تر می‌پندارد، برقرار است. اصطلاحاً، منشأ تقابل “خیر” و “شر” در این نوع نخست از اخلاق یکسان نیست.

در اخلاق والایان، افرادی که در سطح بالایی از توسعه روحی قرار دارند، افراد ترسناک و خواهان سود، انسان‌های کوچک‌اند و تنگ‌نظر، بدبینان و فهم کم، و همچنین افرادی که به فروافتادگی و خودکفایی ناپذیری دچارند، همچنین افرادی که سربلندی و خویشتن‌پرستی دارند، و در بالاترین سطح، افرادی که دروغگو و متلاشی کننده‌اند، به نامهای مختلف شناخته می‌شوند. مهم‌ترین ویژگی‌های اخلاق والاتباران، ایمان استوار به این مفهوم است که مردم عوام همگی دروغگو هستند. این افراد والاتبار، خود را با نام “ما راستان” مشخص می‌کنند.

این نکته قابل توجه است که برچسب‌های ارزشی اخلاقی در ابتدا بر انسان‌ها تعیین می‌شوند و سپس از این مبنا عملکردهای آن‌ها تا گسترهٔ خاصی پیش می‌روند. این موضوع باعث آغاز سوالاتی شده که تاریخ‌نگار اخلاق از آن‌ها آغاز می‌کند، از جمله: «چرا ارزش‌های مهربانی مورد تایید قرار می‌گیرند؟» افرادی که از نوع والا هستند، خود را به عنوان تصویری از ارزش‌ها تجربه می‌کنند و نیازی به تأیید دیگران ندارند.

آنها معتقدند که هر آنچه زیانی به آن‌ها برساند، به جوانب ذات خود بازمی‌گردانند. آنها ارزش‌آفرین هستند و شرف هر چیز را از خودشان برخاسته می‌دانند. این نوع اخلاق به خودشناسی می‌انجاماند و به اصطلاح خودبزرگ‌داشتگی است.

در این مواجهه، احساسی از پاکی و قدرت حضور دارد که در جستجوی سرریز شدن است، احساس شادابی تنش در حالت شدت، آگاهی از ثروتی که تلاشی در بر دارد و تجربه دهی به آن، برای آنچه داده و یاد گرفته‌است. حتی در مواجهه با شکست‌ها و ناپیروزی‌ها، این افراد نگون‌بختان را نیز دستگیر می‌کنند، اما نه به دلیل همدلی یا همدردی، بلکه به دلیل توانایی‌ای که در اندازه‌گیری قدرت به آن دست پیدا می‌کنند.

افراد والا، بر ارزش داخلی و قدرت داخلی خود افتخار می‌کنند، همچنین قدرت آنچه به خود تسلط دارد که به تحقق اهدافش کمک می‌کند. آنها با خویشتن‌پرستی به روشنایی درخشان می‌اندیشند و به جزئیات ویژگی‌هایی مانند رمزهای تسلط و خاموشی، جدیت و سختی‌ها توجه می‌کنند و آن‌ها را از جهات مثبت می‌بینند. به این افراد، بزرگی و شکوه در نهایت بیشتر از همه چیز مهم است. یکی از افسانه‌های باستانی اسکاندیناوی می‌گوید: «در دل من، دلی سخت وجود دارد.» این تصویر نمایانگر دیدگاه مثبت وایکینگان بر سرفرازی است.

نوعی که واقعاً برای رحمت زنده نشده و از همین رو، قهرمان این افسانه اخطار می‌دهد: «دلی که از جوانی سخت نباشد، هرگز سخت نخواهد شد.» افراد والا و دلیر که به این راه تفکر می‌کنند، از اخلاقی که به احساسات رقت، لطافت و تسلیم نشان می‌دهد یا به خدمت به دیگران و قطع ارتباط‌های عاطفی، فاصله می‌گیرند. آنها به اعتماد به نفس، خودبالایی و از بین بردن همگونی وابستگی‌ها و خدمت به خودپنداری می‌پردازند، در عین حال به نکوهش بی‌چون‌وچرا از حساسیت‌ها و رفتارهای نرم و اجتناب از آنها تمایل دارند.

قدرتمندان افرادی هستند که مفهوم بزرگ‌داشتن را به طور واضح فهمیده‌اند. این هنر در اختیار آنهاست و منطقه نوآوری از دستاوردهایشان به شمار می‌آید. احترام عمیق به تاریخچه و سنت‌ها، که بنیان هر ساختار قانونی بر احترام به این دو مقوله استوار است، و ایمان و احترام به نسل‌های گذشته همراه با عدم رضایت از بی‌توجهی به آینده، از ویژگی‌های اخلاقی قدرتمندان محسوب می‌شود.

برخورداری از ایمان و انگیزه غریزی افرادی که به “ایده‌های نوین”، “پیشرفت” و “آینده” اعتقاد دارند، به عنوان مبادله‌ای موثر با سنت‌ها و دیرسالی‌ها و برخورد با آنها، از خصوصیت‌های اخلاقی آنهاست. به عبارتی دیگر، برخورداری از این ایمان که می‌توان با نوآوری‌ها و ایده‌های جدید به پیشرفت و آینده راه یافت، در کنار اراده برای حفظ و احترام به سنت‌ها و میراث‌های قدیمی، نشان دهنده اخلاقی قدرتمندانه است.

اخلاق بردگان و اربابان از نگاه نیچه

در مقابل، کم‌ارزشی ایمان‌آوری نسبت به “ایده‌های نوین” و افراطی کردن در پیشروی و تعالی آنها در مقایسه با سنت‌ها، به طور موجود در اخلاق ضعیف‌ترین گروه‌ها معرفی می‌شود، که اصل بی‌ارزشی و بی‌پایه این “ایده‌ها” را نشان می‌دهد.

به‌علاوه، بیگانه‌ترین و دردناک‌ترین ویژگی برای ذائقه امروزی، همان اخلاقی است که فرمانروایان به آن عمل می‌کنند، که اصول اساسی آن می‌فرماید هر فرد تنها نسبت به هم‌پای خود وظایفی دارد؛ و اینکه نسبت به موجودات رده‌های پست‌تر و هر چیز بیگانه، می‌توان به طور “دلخواه” رفتار کرد یا به هر حال به طور “فراسوی نیک و بد” عمل کرد – در اینجاست که مفهوم رحم و مشابه آنها معنای واقعی می‌یابند.

توانایی در شناخت حقوق و تنزلات کینه‌آلود، داشتن یک اصل ثابت و قدیمی و انجام چنین وظیفه‌ای نسبت به هم‌پایان خود، زیبایی در جبران عشق و یک تصویر ظریف از دوست داشتن، به دشمنی نیاز دارند (نه به دشمنی عینی، بلکه به عنوان ابزاری برای تقویت عواطف مانند رقابت و برخورد با تفاوتها و خودمحوری – و این به دست آوردن یک دوستی گران‌بهایی را ممکن می‌سازد): این ویژگی‌ها همگی مشخصه‌های اخلاقی نوعی بالاست که، همانطور که اشاره شده است، اخلاق “ایده‌های نوین” نمی‌تواند به آنها دسترسی داشته باشد و به همین دلیل امروزه به سختی می‌شود به آنها دست یافت و آنها را درک کرد، همچنین برداشتن حجاب از روی آنها و به سطح آشکار آوردنشان کار دشواری است.

اخلاق بردگان

به‌علاوه، در مورد دسته‌بندی دوم اخلاق، یعنی اخلاق بردگان، واقعیت‌ها به صورتی تازه می‌چرخد. اگر به فرض بگیریم افرادی که زورشنیده‌اند، ستمدیده‌اند، رنج کشیده اند، از خود بی‌اعتمادند، به اخلاق می‌پردازند، ارزش‌ها و اعتقادات اجمالی این افراد چه خواهد بود؟ ممکن است شکاکانه به وضعیت کلی بشر نگاه کنند و می‌توانند به این فکر کنند که بشر محکوم به نابودی و ناتوانی است.

چشمان افراد برده نسبت به فضایل ویژگی‌های قدرتمندان به اندازه‌ی کافی امیدوار نیستند. آنها مشکوک و تردیدکننده‌اند. بی‌اعتماد به هر چیزی که به عنوان “خوب” تعریف می‌شود – آنها خوش می‌دارند که دیگران نیز به این باور برسند که خوشبختی آنها هم واقعی نیست. در مقابل، آنها به صفاتی توجه می‌کنند که موجب کاهش سختی‌ها در زندگی رنجبران می‌شود: در اینجا، رحمت، دستی دوستانه و یاری‌رسان، دلی مهربان، صبر، تلاش، فروتنی و رفتار دوستانه به اهمیت می‌رسند – زیرا این ویژگی‌ها در اینجا مفید و تقریباً تنها وسیله‌ای برای کاهش بار زندگی هستند.

اخلاق بردگان معنای واقعی اخلاق مفیدی است. این نیز جایی است که تضاد معروف بین “خوب” و “بد” به دست می‌آید: در اینجا، “بد” چیزی است که توانایی و تهدید را نشان می‌دهد، نوعی از وجدان‌زدگی و توانمندی، جایی برای افزایش خودتحکمی روحی ندارد. بر اساس اخلاق بردگان، “بد” ترسناک است؛ از سوی دیگر، بر اساس اخلاق قدرتمندان، “خوب” واقعی هم ترسناک است و اینکه قوی‌ترین‌ها احساس می‌کنند که فرد “بد” را خوار می‌شمارند.

ضدیت این دو نوع اخلاق در نهایت به اوج خود می‌رسد وقتی که، بنا به نتیجه منطقیِ اخلاق بردگان، مفهوم “خوب” در این اخلاق با یک حالت اهانت‌آمیز تغییر می‌یابد – حتی اگر این تغییر به‌طور ناچیز و مهربانانه اتفاق بیفتد. زیرا با توجه به دیدگاهی که از جانب افراد برده‌مانده ارائه می‌شود، فرد “خوب” باید یک فرد بی‌آزار باشد: فردی با خوشرویی، سادگی، و شاید کمی بی‌خرد، به اختصار، یک “آدم خوب”. در جایی که اخلاق بردگان غالب است، زبان تمایل دارد تا مفهوم “خوب” را با “احمقی” نزدیک کند.

خلق ارزش ها

آخرین تفاوت اساسی بین این دو نوع اخلاق اشتیاق به آزادی و غریزه‌ای برای تجربه آزادی و شادکامی حاصل از آن و شرایط آن است. این اشتیاق به اخلاق و رفتار بردگان نیز به همان اندازه تعلق دارد که هنر و شوق حفظ حرمت و تسلیم‌گری، دلالتی محکم از رویکرد و ارزش‌های حکومتی مهانسالارانه دارد.

این واقعیت به وضوح نشان می‌دهد که عشق، همچون درد، که دست‌خورده ما به عنوان اروپایی‌ها هستیم، باید اصلی و اصولی در اخلاق والاتبارانه باشد. همان طور که شهسواران شاعرپیشه‌ی پرووانسی در گذشته بنیاد آن را نهاده‌اند، همان مردان شکوهمند اهل “دانش شاد”، آنانی که اروپا به اندازه زیادی به آنها مدیون است و عملاً تمام وجود خود را به آنها می‌بخشد.

منسوخ کرد. به نظر می‌رسد که از آن سوی، این ترنسندنتالیسم تنها یک سطح کمی از بزرگ منشی و اخلاق ماورایی را تجربه کرده است. برخی انسان‌ها ادعا می‌کنند که توانایی دارند که ارتباطات غیر زمینی را تجربه کنند یا حتی با اجسامی فضایی در تماس باشند. اما تا کنون هیچ دلیل مستدلی برای این ادعاها ارائه نشده است و تحقیقات مستقلی نیز این ادعاها را تأیید نکرده‌اند. در واقع، این انواع تجربیات بیشتر به عوامل روان‌شناختی مرتبط با تخیل و تاثیرات فرهنگی قابل تفسیرند.

بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که این ترنسندنتالیسم و تجربیات ماورایی نیاز به ارائه دلایل محکم‌تر و شواهد قابل اعتماد‌تر دارد تا بتوان به‌عنوان معتبر و قابل قبول شناخته شوند. تا زمانی که این شواهد و دلایل ارائه نشوند، این ادعاها ممکن است به‌عنوان باورهای شخصی و فرهنگی مورد تعبیر قرار گیرند. در این زمینه، توجه به اصول علمی و منطقی و تحقیقات مستقل بسیار مهم است تا بتوان به درستی ادعاها را ارزیابی کرد و از باورهای غلط پرهیز کرد.

انسان والا نیاز دارد تا از تجربیات تاریخی به‌عنوان یک ضربه‌ی قاطع به خودش بپذیرد که نشان‌دهنده‌ی آن است که در طول تاریخ، در تمام لایه‌های جامعه انسانی، ارزش و مقدار او بیشتر به تعلق به نگاه دیگران بستگی داشته است. او باید درک کند که بشر عادی همیشه به نظرات و ارزش‌گذاری‌های دیگران اعتماد داشته و بر اساس آنها عمل کرده است.

انسان عادی درگیر فرآیندی است که به نام “تمایل به نظرات دیگران” معروف است و از روی این تمایل، خود را به طور غیر مستقل براساس نظرات دیگران شناسایی می‌کند. او ارزش و جایگاه خود را از دیدگاه دیگران بهره‌برداری می‌کند و به نوعی بر اراده و دستاوردهای خود اعتماد ندارد.

از این رو، این ترنسندنتالیسم یادآوری می‌کند که انسان والا نمی‌تواند به طور مستقیم ارزشی به خود اختصاص دهد یا خود را بر اساس ارزش‌های شخصی تعریف کند. در واقع، ویژگی‌های ارزشی و اهمیت او به تصویب و تعیین ارزش توسط سرورانش وابسته است. در اینجا، ارزش‌آفرینی و تعیین ارزش به عنوان یک حق ویژه سروران برجسته می‌شود و انسان والا نمی‌تواند به اختیار خودش به این ارزش‌گذاری دست پیدا کند.

هم‌چنین، در جوامع امروزی نیز انسان عادی همچنان به دنبال نظرات دیگران درباره خودش است و اغلب خود را به‌طور ناخودآگاه بر اساس این نظرات شناسایی می‌کند. این نوع تعریف از خود از نگاه انسان والا ضعیف و ناپایدار به نظر می‌رسد. او باید درک کند که این انتظار در واقع به نظر بد و نادرستی از خود منجر می‌شود، زیرا به طور کلی انتظار نظرات بدی از دیگران دارد. این نگرش می‌تواند باعث افت کردن اعتماد به نفس و اراده شخصی شود.

در حال حاضر، واقعیتی وجود دارد که نشان می‌دهد همان‌طور که نظام اجتماعی دموکراتیک به‌تدریج تأثیر خود را در تمام جوانب جامعه به‌نمایش می‌گذارد (که این تأثیر در واقع از هم‌پیوندی خون بین حاکمان و مردم نشات می‌گیرد)، ترغیبی که در ابتدا ویژگی خاصی از افراد با ارتفاع جنسیتی و کمیابی، به نام “ارزش گذاشتن به خود و ارج کردن خویشتن” است، به تدریج در جامعه گسترش می‌یابد.

اما در راه توسعه این ترغیب، همواره با موانعی از نیاکان پیش می‌رود، که این موانع باستانی‌تر و گسترده‌تر و عمیق‌تر هستند – و این مانع باستانی همان پدیده “خودپسندی بیجا” است که در برابر ترغیب تازه‌ای که ظهور می‌کند، مقاومت می‌کند. این خودپسندی بیجا به هر چیز شادی که درباره خودش بشنود، خوشحال می‌شود (بدون توجه به مزیت‌ها و حقیقت و زیبایی و حقیقی)، به همان اندازه که از هر نقد و نادرستی دچار رنج می‌شود: چرا که به هر دوی آن تنها اعتماد دارد. او از غریزه تسلیمی که از زمان‌های بسیار دور به وراثت آورده، استفاده می‌کند و خود را بر اساس احساسات خود تسلیم می‌کند.

آنچه انسان خودپسند را به دنبال پیدا کردن نظری مثبت درباره خودش وسوسه می‌کند، وجودی است که به نام “برده” معروف است و بخشی از کلیتی از ترفندها و سیاست‌های بردگان است. به عنوان مثال، بسیاری از بانوان هنوز هم درون خود جای “برده” دارند! این همچنین برده است که با دریافت نظر مثبتی درباره خودش، به‌نوعی در برابر آن به خاک می‌افتد و به نوعی احساس می‌کند که او نیز وجودی داشته است که به دنبال چنین نظری درباره خودش نبوده است.

در نهایت، می‌توان به این نکته اشاره کرد که خودپسندی بیجا در واقع به‌طور غیرمستقیم به ویژگی‌های نیاکان بازمی‌گردد. تلاش برای تجربه نظرات مثبت درباره خودش و تحمل این نظرات در برابر ترغیب‌های جدید، به‌طور مشهود از یک انعکاس معکوس از تسلیم و وابستگی به نظرات دیگران نشات می‌گیرد.

دسته‌بندی‌ها