
اجبار به تکرار یکی از مفاهیم پیچیده و جذاب در روانکاوی است که تاثیرات عمیق آن در زندگی انسانها اغلب نادیده گرفته میشود. این پدیده که توسط زیگموند فروید مطرح شد، به روندی اشاره دارد که در آن فرد بهطور ناخودآگاه و مکرر به تجربههای دردناک و تروماتیک گذشته خود بازمیگردد، بهگونهای که گویی در تلاش برای تسلط بر آنهاست، حتی اگر این تلاش به شکست و رنج بیشتر منتهی شود. اما در کنار فروید، اندیشمندان دیگری چون لاکان، اریکسون، و جاناتان لیر نیز با تفسیرهای خود به این مفهوم پرداختهاند و آن را از ابعاد مختلف بررسی کردهاند.
در این مقاله، به تحلیل عمیق اجبار به تکرار خواهیم پرداخت و نگاهی خواهیم انداخت به نظریات مختلف روانشناسان بزرگ درباره این پدیده. در این سفر فکری، به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت که چرا انسانها علیرغم میل به بهبود و تغییر، بارها و بارها در دام تکرار الگوهای منفی و آسیبزا گرفتار میشوند. از فروید تا دریدا و جاناتان لیر، هر کدام از این اندیشمندان با دیدگاههای منحصر به فرد خود به این سوال پاسخ دادهاند که چرا انسانها در مواجهه با آسیبهای گذشته، تمایل دارند همان مسیرهای دردناک را دوباره تجربه کنند.
در این بخش از برنا اندیشان تصمیم داریم تا شما را با این مفهوم پیچیده آشنا کرده و آن را از منظرهای مختلف بررسی کنیم. در ادامه، به تفسیرهای متنوع این پدیده در روانکاوی پرداخته و نکات جدیدی را برای شما روشن خواهیم کرد که میتواند به درک بهتری از رفتارهای انسانی کمک کند. تا انتهای مقاله با برنا اندیشان همراه باشید تا درک کنید که چرا و چگونه این اجبار به تکرار میتواند بر زندگی شما تاثیر بگذارد و چگونه میتوانید از آن رهایی یابید.
اجبار به تکرار در روانکاوی: سفری به دنیای ناخودآگاه انسان
اجبار به تکرار (Repetition Compulsion) از مفاهیم بنیادین روانکاوی است که بهطور خاص در اختلال وسواسی-اجباری (OCD) نمایان میشود. این پدیده به رفتارهایی شباهت دارد که گویی با آیینهای خاص مذهبی پیوند دارند. در روانکاوی، یکی از اهداف اصلی درمان، کشف سازوکارهای پنهان این تکرارها و بررسی پیوند آنها با فرآیندی به نام تذکار (به خاطر آوردن) است. این کار به فرد کمک میکند تا چرخههای ناسالم را شناسایی و آنها را بشکند.
رویکرد درمانی روانکاوی در مواجهه با اجبار به تکرار، نهتنها به شناخت عمیقتر علل این رفتارها میپردازد، بلکه به افراد ابزارهایی ارائه میدهد تا با ریشهیابی مشکلات، راهی برای رهایی از این الگوهای مخرب پیدا کنند.
این چرخههای تکراری، بهویژه در شرایطی که فرد از خاطرات یا احساسات سرکوبشده رنج میبرد، میتوانند منبعی برای آشکارسازی عمیقترین لایههای ناخودآگاه باشند. از همین رو، اجبار به تکرار، فرصتی برای شناخت بهتر خویشتن و گامی به سوی بهبود روانی است.
اجبار به تکرار: چرا در تونلهای بیپنیر گیر میافتیم؟
پیشنهاد میشود به کارگاه روانشناسی جذابیت مهلک و شناخت روابط مراجعه فرمایید. تصور کنید موشی چندین بار به تونلی وارد شود که زمانی در آن پنیر پیدا کرده بود، اما پس از مدتی وقتی چیزی نمییابد، مسیر دیگری را امتحان میکند. حالا انسانها را تصور کنید؛ برخلاف موشها، ما تمایل داریم بارها و بارها وارد همان تونل بیپنیر شویم، با این امید که بالاخره جایزهای نصیبمان شود! این رفتار، یکی از نمودهای پدیدهای است که در روانکاوی به نام اجبار به تکرار (Repetition Compulsion) شناخته میشود.
انسانها گاهی با وجود آگاهی از ناکارآمدی یا آسیبزا بودن برخی مسیرها، همچنان آنها را انتخاب میکنند. آنها ممکن است در روابط خود الگوهایی تکراری را دنبال کنند که همیشه به ناکامی یا رنج منتهی شدهاند یا رفتارهایی را انجام دهند که هیچ کمکی به تحقق اهدافشان نمیکنند. در این فرآیند، حتی اگر بازیگران یا شرایط تغییر کنند، الگوی کلی ماجرا همچنان ثابت میماند.
اجبار به تکرار از ناخودآگاه فرد نشأت میگیرد، جایی که تجربیات گذشته، احساسات سرکوبشده، یا ترسهای پردازشنشده، فرد را به بازسازی مداوم این الگوها سوق میدهند. این رفتارها معمولاً آگاهانه انتخاب نمیشوند، بلکه بهصورت خودکار و بدون درک چرایی تکرار، در زندگی فرد ظاهر میشوند.
اما چرا این اتفاق میافتد؟ در روانکاوی، اجبار به تکرار نهتنها بهعنوان یک مشکل دیده میشود، بلکه فرصتی برای شناسایی و درک عمیقتر ریشههای روانی افراد محسوب میشود. شناسایی این الگوها، گام اول برای رهایی از چرخههای آسیبزاست.
اجبار به تکرار: چرا در الگوهای گذشته گیر میافتیم؟
یکی از جنبههای کلیدی اجبار به تکرار، تمایل افراد به پایبندی به الگوهای آشنای زندگی است. این الگوها، هرچند ممکن است ناکارآمد یا دردناک باشند، برای افراد حس آشنایی و راحتی ایجاد میکنند. اما این پرسش پیش میآید که چرا این الگوها تا این حد تثبیت شدهاند؟ پاسخ اغلب در خانواده و نقشهایی است که فرد در کودکی ایفا کرده است.
افراد معمولاً همان نقشهایی را که در خانواده اولیه خود داشتهاند، در روابط بعدی نیز تکرار میکنند. اگر در گذشته تجربهای حلنشده داشتهاند، ممکن است ناخودآگاه تلاش کنند در روابط جدید آن تجربه را ترمیم یا بر آن مسلط شوند. اما مسئله اینجاست که این تلاشها معمولاً به همان نتیجههای آشنا و ناامیدکننده ختم میشوند؛ چراکه سناریو، بازیگران و حتی نتایج، همه مشابهاند و تغییری واقعی رخ نمیدهد.
روانکاوی نشان میدهد که این الگوهای تکراری از ناخودآگاه سرچشمه میگیرند و هدف آنها نه آسیب رساندن، بلکه تلاش برای حل تعارضات درونی است. با این حال، این الگوها اغلب تنها در فضای درمان و با کمک متخصص شکسته میشوند. در فرآیند درمان، فرد فرصت مییابد تا از چرخههای معیوب رهایی یابد و مسیر جدیدی برای زندگی خود انتخاب کند.
اجبار به تکرار: چرایی و راه رهایی
درک این موضوع که چرا بارها و بارها به رفتارهایی تکراری و بینتیجه روی میآوریم، قدم اول است. اما قدم مهمتر، رهایی از این چرخه معیوب است که بهمراتب چالشبرانگیزتر است. اجبار به تکرار میتواند فرد را در چرخهای از رفتارها و انتخابهای ناکارآمد گرفتار کند که شکستن آن به آگاهی و ابزارهای مناسب نیاز دارد.
یکی از بهترین سرمایهگذاریهایی که میتوانید برای رهایی از این الگوی خودتخریبگرانه انجام دهید، مراجعه به رواندرمانی است. یک رواندرمانگر حرفهای میتواند با بررسی ریشههای ناخودآگاه این تکرارها، به شما کمک کند تا به بینشی عمیقتر دست یابید و چرخههای معیوب را بشکنید.
روانکاوی نهتنها چرایی رفتارهای تکراری را روشن میکند، بلکه راههای عملی برای تغییر این الگوها ارائه میدهد. این فرایند، راهی برای ساختن زندگیای جدید و متفاوت است که دیگر در آن، اجبار به تکرار فرمانروایی نمیکند.
اجبار به تکرار: وقتی گذشته بارها و بارها زنده میشود
اجبار به تکرار یک پدیده روانشناختی عمیق است که در آن فرد ناخودآگاه تجربهها، وقایع یا شرایط گذشته را بارها در زندگیاش بازآفرینی میکند. این رفتار میتواند به شکل بازسازی ناخودآگاه همان موقعیتها یا حتی بازنمایی آنها در رویاهایی باشد که خاطرات و احساسات گذشته را زنده میکنند.
افراد ممکن است خود را در موقعیتهایی قرار دهند که احتمال تکرار تجربههای پیشین را افزایش دهد. این فرآیند، گاهی آگاهانه نیست و به دلیل تأثیرات عمیق ناخودآگاه رخ میدهد. حتی در برخی موارد، این تکرار میتواند به شکل توهم یا تجسمی واضح از احساسات و رویدادهای گذشته ظاهر شود.
روانکاوی نشان میدهد که این تکرارها تلاشی ناخودآگاه برای حلوفصل تعارضات یا تجربههایی است که در گذشته بهدرستی پردازش نشدهاند. اما نکته مهم این است که این تلاشها معمولاً به رهایی منجر نمیشوند، بلکه تنها چرخه تکرار را تقویت میکنند. شکستن این چرخه، به خودآگاهی و حمایت درمانی نیاز دارد تا فرد بتواند از گذشته عبور کرده و مسیر جدیدی را آغاز کند.
اجبار به تکرار: چرخهای از تکرارهای ناخودآگاه
تکرار بخشی جداییناپذیر از زندگی انسانهاست. ما هر روز صبح تقریباً در یک ساعت مشخص بیدار میشویم، عادتهای غذایی مشابهی داریم و به لطیفههایی خاص میخندیم. در حالی که بسیاری از این تکرارها مفید و کاربردی هستند، برخی دیگر مانند اجبار به تکرار میتوانند آسیبزا باشند و زندگی را در چرخهای ناخوشایند گرفتار کنند.
زیگموند فروید، پایهگذار روانکاوی، ابتدا بر این باور بود که انسانها بر اساس اصل لذت عمل میکنند؛ یعنی از درد گریزانند و به سمت چیزهای خوشایند حرکت میکنند. اما مواجهه او با الگوهای رفتاری متناقض، این نظریه را به چالش کشید. او دریافت که برخی افراد، ناخودآگاه، روابط و شرایطی را تکرار میکنند که برایشان زیانآور است.
چرا برخی افراد همیشه جذب روابطی میشوند که به شکست یا آسیب ختم میشود؟ چرا برخی از دوستانشان به آنها صدمه میزنند؟ یا چرا روابط عاشقانه آنها با شور و اشتیاق آغاز شده و خیلی زود به دلزدگی ختم میشود؟ این سؤالات نشاندهنده پدیدهای است که فروید آن را اجبار به تکرار نامید.
این تکرارها ریشه در ناخودآگاه دارند و اغلب بازتابی از تجربیات سرکوبشده یا تعارضات حلنشده در گذشته هستند. روانکاوی به افراد کمک میکند تا این الگوها را شناسایی کرده و از آنها رهایی یابند. با شناخت این چرخهها، میتوان مسیر زندگی را تغییر داد و به جای تکرار گذشته، به سوی آیندهای سالمتر گام برداشت.
اجبار به تکرار: بازآفرینی ناخودآگاه گذشته
زیگموند فروید برای اولین بار در سال 1914، در مقالهای با عنوان “به خاطر سپردن، تکرار و کار کردن” (به آلمانی: Erinnern, Wiederholen und Durcharbeiten)، مفهوم اجبار به تکرار (Wiederholungszwang) را معرفی کرد. او در این مقاله به پدیدهای اشاره کرد که طی آن، بیماران بهجای یادآوری مستقیم تجربههای سرکوبشده، آنها را در رفتارهای خود بازآفرینی میکنند.
فروید توضیح داد که بیمار به جای این که به خاطر بیاورد که زمانی نسبت به اقتدار والدین خود شورش و انتقاد کرده است، این احساسات را دوباره و ناخودآگاه در تعاملات فعلی خود تکرار میکند. این عمل تکراری اغلب بدون آگاهی بیمار از ماهیت آن رخ میدهد و بهجای یادآوری گذشته، فرد آن را به شکل عملی بازنمایی میکند.
اجبار به تکرار نشاندهنده تلاش ناخودآگاه برای پردازش تعارضات حلنشده و رویدادهای سرکوبشده است. با این حال، این چرخه تکراری اغلب به همان نتایج ناخوشایند منجر میشود و فرد را در چرخهای از رنج نگه میدارد. روانکاوی میتواند به بیماران کمک کند تا به جای بازآفرینی گذشته، آن را بهطور آگاهانه پردازش کنند و از این چرخه رها شوند.
اجبار به تکرار: بازگشت ناخودآگاه به گذشته
زیگموند فروید بهطور مداوم تأکید میکند که یکی از انواع مقاومتهای روانی در بیماران، جایگزینی یادآوری گذشته با تکرار عملی آن است. در این حالت، بهجای این که فرد تجربیات یا احساسات گذشته را آگاهانه به یاد آورد، آنها را به شکل رفتارهای ناخودآگاه بازآفرینی میکند. بهعبارت دیگر، تکرار جایگزین یادآوری میشود.
یکی از جلوههای این تکرار، پدیدهای است که فروید آن را “آشنا-غریبی” نامید. این پدیده نشاندهنده حالتی است که فرد در مواجهه با موقعیتی، احساس میکند آن را پیشتر تجربه کرده، اما این تجربه آمیخته با حالتی از غرابت است. در حقیقت، اجبار به تکرار بازگشت ناخودآگاه امیال سرکوبشدهای است که علیرغم آشناییشان، همچنان حسی از غریبی را به همراه دارند.
این چرخه تکراری، نمایشی از تلاش ناخودآگاه برای مواجهه با تعارضات حلنشده یا امیالی است که در گذشته سرکوب شدهاند. روانکاوی میتواند با روشن کردن این تکرارها، به افراد کمک کند تا از این چرخه ناخودآگاه رهایی یابند و مسیر زندگی خود را آگاهانهتر انتخاب کنند.
اجبار به تکرار: تجلی ناخودآگاه رانش مرگ
در اثر برجسته زیگموند فروید با عنوان “ورای اصل لذت”، مفهوم اجبار به تکرار بهعنوان یکی از جلوههای عمیق رانش مرگ معرفی میشود. فروید توضیح میدهد که این پدیده نهتنها به تکرار ناخوشایند تجربههای گذشته اشاره دارد، بلکه نمایانگر تلاش ناخودآگاه برای بازآفرینی حالتهای آسیبزا و تلخ زندگی است.
افرادی که درگیر اجبار به تکرار هستند، بهطور مکرر در موقعیتهایی قرار میگیرند که مشابه با وقایع آسیبزای گذشتهشان است. این چرخهی تکرار، بهویژه در اختلالی که فروید آن را “نوروزِ سرنوشت” مینامد، بهوضوح مشاهده میشود. در این حالت، رویدادهای تلخ گذشته حالتی مرگآسا به خود گرفته و بارها در زندگی فرد بازتاب مییابند.
از دیگر تجلیات اجبار به تکرار، رؤیاهایی است که در آنها فرد شاهد مجازات یا تنبیه خود است. این رؤیاها نمادی از بازگشت ناخودآگاه به احساس گناه یا آسیبهای سرکوبشدهاند و نمونه بارزی از این مکانیزم روانی را نشان میدهند. روانکاوی میتواند با شناسایی این چرخهها به افراد کمک کند تا از سلطه این الگوهای ناخودآگاه رها شوند.
اجبار به تکرار: سایهای از ناهشیار
زیگموند فروید مفهوم اجبار به تکرار را بهعنوان نیرویی ناخودآگاه توصیف میکند که فراتر از میل طبیعی انسان به لذتجویی عمل میکند. او میگوید: «اجبار به تکرار، نیرویی مرموز و قدرتمند است که میتواند بر تمایلات آگاهانه غلبه کرده و انسان را بهسوی الگوهای تکراری سوق دهد.»
فروید معتقد بود که خطا کردن بخشی از طبیعت انسانی است، اما تکرار مداوم همان خطاها بازتابی از تأثیرات عمیقتر روانی و ناهشیاری است. این چرخهی تکرار که گاهی بهنظر غیرقابلکنترل میآید، ریشه در ناخودآگاه داشته و میتواند تمامی ذهن و رفتار فرد را درگیر خود کند.
بر اساس مشاهدات بالینی فروید، اجبار به تکرار بهعنوان یک مکانیسم روانی، فرد را در الگوهایی گیر میاندازد که بارها و بارها تجربههای گذشته، بهویژه تجارب ناخوشایند، را بازآفرینی میکنند. این مکانیزم میتواند شامل تکرار تصمیمات اشتباه، انتخاب روابط مخرب، یا بازگشت به عادتهای آسیبزا باشد.
روانکاوی، بهعنوان ابزاری برای کشف و تحلیل این چرخهها، به افراد کمک میکند تا با ریشههای ناهشیار این رفتارها مواجه شوند و مسیرهایی جدید و سالمتر برای زندگی خود پیدا کنند.
اجبار به تکرار و ارتباط آن با سایق مرگ: تحلیلی روانشناختی
زیگموند فروید در اثر معروف خود، “فراسوی اصل لذت”, مفهوم اجبار به تکرار را با نظریهی پیچیدهی سایق مرگ ارتباط داد. او بر این باور بود که برخی افراد بهطور ناخودآگاه خود را در موقعیتهای رنجآور قرار میدهند و در این مسیر، اجباری در تکرار را تجربه میکنند. این پدیده، بهویژه در افرادی که در موقعیتهای مشابه به گذشته دچار درد و رنج میشوند، بهطور خاص قابل مشاهده است.
فروید معتقد بود که فرد تنها زمانی در دام تکرار گرفتار میشود که از ریشههای اجبار ناآگاه باشد. در این حالت، روند یادآوری در جریان روانکاوی میتواند به شکستن چرخهی تکرار منجر شود. به عبارت دیگر، وقتی فرد به ناخودآگاه خود آگاه میشود، قادر به پایان دادن به این روند تکراری میشود.
جبر تکرار بهطور بنیادی یک تمایل ناخودآگاه است که فرد را مجبور به انجام حرکات و رفتارهای خاصی میکند. این اجبار معمولاً زمانی خود را نمایان میکند که فرد احساس کند تعادل روانیاش در خطر است. در این لحظات، ذهن آگاه فرد به دنبال بازسازی و محافظت از تعادل روانی خود است، بهگونهای که خاطرات ناخوشایند و تجربیات دردناک را در قالب تکرارهای مکرر نشان میدهد.
در ابتدا، این تکرار میتواند بهعنوان یک مکانیسم دفاعی عمل کند. هدف از این دفاع، تلاش برای ترکیب و یکپارچه کردن تجربیات منفی با سایر تجربیات ناهماهنگ است. اما بهطور مداوم، این روند میتواند مانعی برای رشد و تغییر واقعی فرد شود. روانکاوی به فرد کمک میکند تا از این چرخهی تکراری رها شده و به سمت درک و درمان عمقیتر حرکت کند.
جبر تکرار: تحلیل روانی فراتر از لذت
زیگموند فروید در بررسیهای خود درباره روان انسان، اجبار به تکرار را بهعنوان یک عملکرد بنیادین در دستگاه روانی معرفی کرد. در حالی که این نظریه با اصل لذت سازگاری دارد، فروید آن را بهعنوان یک نیروی مستقل از آن اصل معرفی کرد که حتی ممکن است در تضاد با هدفهای لذت جویانه باشد. به عبارت دیگر، اجبار به تکرار نسبت به میل به لذت و اجتناب از درد، یک تمایل ابتداییتر و ریشهایتر در روان انسان است.
فروید معتقد بود که این جبر بهطور کلی ویژگیای است که در زندگی همه جانداران، از جمله انسانها، مشاهده میشود. در دنیای طبیعی، تغییرات مداوم عوامل خارجی ایجاب میکند که موجودات زنده خود را بهطور مداوم با شرایط جدید تطبیق دهند. این فرآیند سازگاری بهطور طبیعی موجب میشود که موجودات در حالت دائمی از سازگاری با تغییرات قرار گیرند. در همین راستا، اجبار به تکرار نیز بهعنوان نیرویی از همین سازگاری در روان انسانها عمل میکند و بسیاری از رفتارهای تکراری و بدون تغییر افراد را به تصویر میکشد.
اجبار به تکرار: جبر مرگ و زندگی در روانکاوی
زیگموند فروید در آثار خود مفهومهای پیچیدهای از روان انسان را بررسی کرده است، که یکی از آنها اجبار به تکرار است. در این چارچوب، او هدف زندگی را بهنوعی به مرگ پیوند میزند. با وجود این که زندگی در مسیرهایی پیچیده به سمت مرگ میرود، گاهی اوقات در این مسیر با تصاویری از پدیدههای زندگی مواجه میشویم که پیچیدگیهای خاص خود را دارند.
در این راستا، فروید برای توضیح ساختار روان انسان، مفاهیمی چون اروس (سایق زندگی) و تاناتوس (سایق مرگ) را معرفی کرد. او بیان میکند که تاناتوس، بهعنوان نیروی مرگ، تلاش میکند ارگانیسم را به وضعیتی غیر ارگانیک بازگرداند. این تمایل به بازگشت به مرگ، از نظر فروید، تلاشی برای کاهش و تخفیف تنشهای جنسی است. بنابراین، این نیروی مرگ در نهایت بهنوعی در تحلیل نهایی به اجبار تکرار تبدیل میشود که در فرآیندهای روانی فرد نمود پیدا میکند.
در نتیجه، فروید بهطور عمیق و پارادوکسیکال نتیجه میگیرد که هدف نهایی زندگی، در بسیاری از مسیرها و فرآیندهای روانی، در نهایت چیزی جز مرگ نیست.
انتقال و اجبار به تکرار: الگوهای تکراری در روابط
یکی از پدیدههای جالب در روانکاوی که در ارتباط با مفهوم اجبار به تکرار مطرح میشود، پدیده انتقال است. در این فرآیند، زمانی که نیازهای شخصی برای عشق و محبت بهطور کامل و مطابق با واقعیت ارضا نمیشود، فرد ناخودآگاه به سمت افراد جدید با همان افکار و تمایلات لیبیدویی حرکت میکند. این حرکت بهطور طبیعی توسط دو بخش مختلف انرژی روانی فرد، یعنی بخش خودآگاه و بخش ناخودآگاه، هدایت میشود.
در این فرآیند، انرژی روانی که قبلاً در ذهن فرد ذخیره شده، به سمت فرد درمانگر نیز معطوف میشود. بهاینترتیب، این انرژی از تجربههای اولیه که در ذهن فرد ثبت شدهاند، به نوعی در قالب افکار و احساسات جدید بروز میکند. این اتفاق اغلب به شکل تکرار الگوهای ذهنی در روابط جدید ظاهر میشود که خود را به صورت کلیشههای ذهنی فرد نمایان میکنند.
این فرآیند طبیعی بهنظر میرسد، اما در واقع بازتابی از اجبار به تکرار است که فرد را مجبور میکند که از تجربیات گذشته خود، بدون آگاهی از آن، در تعاملات جدید خود استفاده کند. این پدیده، در مسیر درمان روانکاوی، میتواند به فرد کمک کند تا به درک بهتری از الگوهای رفتاری خود برسد و در نتیجه تغییرات مثبتی در روابط آیندهاش ایجاد کند.
اجبار به تکرار: وسواس ذهنی در برابر تجربیات تلخ
فروید در تبیین مفهوم اجبار به تکرار به نکات جالبی در رفتار انسانها پی برد که نشاندهنده نحوه تعامل ما با تجربیات ناخوشایند است. او بهویژه در زمینه وسواس تکرار، دو الگوی مهم را شناسایی کرد که بهطور برجسته در رفتار بزرگسالان و کودکان مشاهده میشود:
1. بازسازی تجربیات تلخ در خواب: فروید متوجه شد که افرادی که در زندگیشان با حوادث اسفناک یا شوکهکننده مواجه میشوند، بهطور ناخودآگاه تمایل دارند تا این تجربیات را در خوابهای خود دوباره بازسازی و تکرار کنند. این بازسازی معمولاً به صورت کابوسهایی است که در آن فرد به جای بازگشت به لحظات قبل از وقوع حادثه، خود را در میانهی صحنهای مشابه تصادف یا حادثهی ناخوشایند میبیند.
2. تکرار در سربازان جنگی: علاوه بر این، فروید متوجه شد که سربازان جنگی که از جبهه برگشتهاند نیز بهطور مشابهی در معرض این اجبار به تکرار هستند. آنها نیز بهطور مکرر در خاطرات و تجربیات تلخ جنگ غرق شده و در هر لحظه از زندگی خود آن صحنهها را دوباره تجربه میکنند.
این الگوهای رفتاری نشاندهندهی نیرویی پنهانی هستند که فرد را مجبور به تکرار تجربیات تلخ و دردناک میکند، حتی زمانی که نمیخواهد به آنها برگردد. این پدیده یکی از جنبههای مهم روانشناختی است که میتواند در درمان و فرآیندهای روانکاوی مورد توجه قرار گیرد تا به افراد کمک کند تا از این چرخهی تکراری رها شوند و با آگاهی به پذیرش و درمان تجربیات گذشته بپردازند.
اجبار به تکرار: واکنش ناخودآگاه به ترسها و جداییها
فروید در تئوریهای روانشناختی خود به این نتیجه رسید که انسانها به طور ناخودآگاه در تلاشند تا از طریق تکرار حوادث و تصادفات ناخوشایند در خواب، بر تجربیات تلخ و شوکهای ناشی از آنها غلبه کنند. این بازتکرار بهعنوان یک مکانیسم دفاعی، به فرد کمک میکند تا کنترل بیشتری بر احساسات خود پیدا کرده و از ترسهای درونی خود رهایی یابد.
بازیهای کودکانه و مقابله با جدایی
فروید همچنین در بررسی رفتار کودکان به نکات جالبی دست یافت. او متوجه شد کودکانی که دچار جدایی از والدین میشوند، از طریق بازیهای خاصی سعی میکنند بر ترسها و نگرانیهای خود فائق آیند. این بازیها به آنها کمک میکند تا احساسات و اضطرابهای ناشی از جدایی را تحت کنترل درآورند.
بهعنوان نمونه، فروید در مشاهدات خود درباره یک کودک خردسال ثبت کرده است که این کودک با پرتاب اسباب بازیهایی که به نخی متصل بودند، به زیر لحاف یا گوشهای که پنهان از دید بود، این احساس را به خود میدهد که میتواند بهطور مداوم آنها را بازیابی کند. در واقع، او با بازگشت دادن اسباببازیها، خود را متقاعد میکند که مادرش را ترک کرده و میتواند او را دوباره در اختیار بگیرد. این کار به کودکان احساس قدرت و کنترل میدهد و آنها را قادر میسازد که ترسها و نگرانیهای خود را ترمیم کنند.
ترمیم غمها و ساخت شخصیت قویتر
از دیدگاه فروید، این تکرار بازیهای کودکانه بهعنوان ابزاری برای درمان غم و نگرانیهای کودک عمل میکند. هر بار که کودک بازی را تکرار میکند، حس تسلط بر وضعیت خود و بازسازی آنچه از دست داده را تجربه میکند. در این فرآیند، او میتواند شخصیت و روان خود را تقویت کرده و تجربههای منفی را تحت کنترل خود درآورد.
این تئوری در واقع نشان میدهد که تکرار رفتارهای ناخودآگاه در مواجهه با تجربههای تلخ، نهتنها یک واکنش ابتدایی به ترسها است، بلکه میتواند به فرد کمک کند تا احساسات منفی خود را ترمیم کند و شخصیت قویتری بسازد.
اجبار به تکرار: علاقه ناخودآگاه به بازگشت به گذشته
فروید در تحلیلهای روانکاوی خود، مفهوم اجبار به تکرار را بهعنوان یک نیروی ناخودآگاه در انسانها معرفی کرد که به نوعی نشاندهنده علاقه به بازگشت به مراحل پیشین زندگی است. این فرآیند میتواند بهطور مستقیم به نیازهای اولیه و ابتدایی زندگی مانند دوران جنینی شباهت داشته باشد، زمانی که انسان در یک وضعیت امن و آرام به سر میبرد.
این تکرار در رفتارهای روزمره نیز خود را نشان میدهد؛ مانند تماشای دوباره فیلمهای مورد علاقه یا گوش دادن به موسیقیهایی که باعث آرامش میشوند. این نوع بازگشتها نهتنها در رفتارهای مثبت بلکه در رابطههای ناسالم نیز قابل مشاهده است. فرد ممکن است بدون آگاهی از تأثیرات منفی، به سمت ارتباطاتی با افرادی جذب شود که میداند ممکن است او را اذیت کنند، همانطور که در رفتارهای نابهنجار مشاهده میشود.
این الگوهای تکراری به نوعی ناشی از نیاز به امنیت و کنترل احساسات است، که از دورانهای ابتدایی زندگی به شکل ناخودآگاه در افراد باقی میمانند. تکرارهای اینچنینی در واقع به نوعی تلاش برای بازسازی و بازگشت به آن دورانهای امن و آشنا است، حتی اگر این روند در نهایت منجر به آسیبهای بیشتر شود.
اجبار به تکرار: تحلیل چهار جنبه از تکرار در روانکاوی
پیشنهاد میشود به کارگاه آموزش اصول روانکاوی زیگموند فروید مراجعه فرمایید. فروید در مقالهای که در سال 1920 تحت عنوان “فراتر از اصل لذت” منتشر کرد، مفهوم اجبار به تکرار را بهطور جامعتر مورد بررسی قرار داد. او در این مقاله چهار جنبه از رفتار تکراری انسانها را توصیف کرد که از دیدگاه روانشناسی، برای لذت بردن و جلوگیری از نارضایتی در افراد کاملاً عادی به نظر میرسند. اما در واقع، این رفتارها بیشتر به معنای تلاش ناخودآگاه برای بازگشت به تجربیات گذشتهاند. در اینجا به تحلیل این چهار جنبه میپردازیم:
1. تکرار رویاهای آسیبزا: در روانرنجوریهایی که افراد تجربه میکنند، رویاهایی که مربوط به حوادث تلخ و آسیبزا هستند بهطور مداوم ذهن فرد را به وضعیت گذشته خود باز میگردانند. بهجای اینکه رویاها خاطرات خوشایند یا وضعیت سلامت فرد را نشان دهند، افراد مرتباً در حال مرور تصاویر ناراحتکننده هستند.
2. بازی کودکان و تکرار احساسات از دسترفته: فروید مشاهده کرد که کودکانی که از مادر خود دور میشوند، بهطور ناخودآگاه از اسباببازیهایشان استفاده میکنند تا تجربه از دست دادن را تکرار کنند. آنها اسباببازیها را میاندازند و سپس آنها را دوباره بازمیگردانند، گویی که میخواهند احساس از دست دادن را کنترل کنند و به مادر خود نشان دهند که بدون او نیز میتوانند ادامه دهند. اما سؤال اینجاست که چرا این رفتار ناراحتکننده با اصل لذت تناقض دارد؟
3. تکرار تجربیات سرکوبشده: در سال 1914، فروید به این نکته اشاره کرد که بیمارانی که به دنبال کشف گذشته سرکوبشده خود هستند، بهطور ناخودآگاه مجبورند تجربیات تلخ خود را بهعنوان یک واقعیت جاری تکرار کنند. در این حالت، بیمار هیچگاه آن را بهعنوان یک تجربه گذشته به یاد نمیآورد، بلکه هر بار با آن مواجه میشود، گویا برای اولین بار در حال تجربه آن است.
4. تکرار روانرنجوری سرنوشت: یکی دیگر از جنبههای تکرار به نوعی به “سرنوشت روانی” مربوط میشود، جایی که تجربیات گذشته افراد بهطور مداوم در تاریخ زندگی آنها تکرار میشوند. این تکرارها میتوانند بهعنوان ویژگیهای ثابت و ناتمام زندگی فرد باقی بمانند که بهطور ناخودآگاه در جریان زندگی او دوباره ظاهر میشوند.
این مفاهیم نشان میدهند که اجبار به تکرار یکی از نیروهای روانی پنهان در ذهن انسانهاست که همواره در تلاش برای بازسازی تجربیات گذشته و درک آنها بهصورت ناخودآگاه است.
اجبار به تکرار: پیوندی بین غریزه مرگ و ترومای ذهنی
فروید پس از مشاهده سربازانی که در جنگ جهانی اول تجربیات تروماتیک و وحشتناک را پشت سر گذاشته بودند، به نتایج جالبی رسید. او متوجه شد که این سربازان در خواب خود دچار رویاهایی میشوند که بهطور مکرر صحنههای تراژیک و آسیبزننده را بازسازی میکنند. این رویاهای تروماتیک که نشانهای از اختلالات ذهنی به نظر میرسیدند، در نظر فروید نشاندهندهی نوعی اختلال در عملکرد ذهن و در تضاد با اصل لذت بودند. از آنجایی که فروید قادر به ارائهی توضیح دقیق و قانعکنندهای برای این پدیده نبود، تصمیم گرفت آن را به کمک مفهوم اجبار به تکرار تبیین کند.
او بهویژه به این نکته اشاره کرد که انسانها بهجای اینکه در معرض خاطرات خوشایند یا لذتبخش قرار گیرند، در مواجهه با تجربیات ناخوشایند خود بهطور ناخودآگاه تمایل دارند که این وقایع را دوباره و دوباره تجربه کنند. از این رو، فروید بهطور خاص از «غریزه مرگ» یا تاناتوس صحبت کرد که به نظر او، در قلب ساختار غریزی انسانها قرار دارد. تاناتوس نه تنها در تضاد با اصل لذت است، بلکه خود را در قالب اجبار به تکرار نشان میدهد. این نیروی پنهان در دل انسانها میتواند به شکل رفتارهایی که از سر اضطراب یا آسیبهای گذشته میآیند، بروز کند.
فروید همچنین این بصیرت خود را از بازی کودکانه نوهاش به دست آورد. نوه فروید که اسباببازیهایی داشت که با نخهای بلندی آویزان میشدند، در بازیهای خود این الگوهای تکراری را بهطور ناخودآگاه دنبال میکرد. این رفتار، بهطور نمادین، نشاندهندهی تلاش ذهن کودک برای بازسازی تجربههای گذشته و یافتن آرامش از طریق تکرار بود.
اجبار به تکرار: بررسی رفتار کودکانه از نگاه فروید
فروید با دقت به رفتارهای کودکانه توجه کرد و متوجه شد که برخی از این رفتارها به شکلهای تکراری و معنادار بروز میکنند. یکی از این رفتارها بازی کودک با اسباببازیای بود که آن را به زیر تخت یا مکانهای مخفی دیگر پرتاب میکرد. زمانی که کودک این اسباببازی را میانداخت، از واژهی “دا” (Da) به معنی “انجاست” استفاده میکرد. سپس، زمانی که میخواست اسباببازی را بیرون بیاورد، از واژهی “فورت” (Furt) به معنای “برداشتن” استفاده میکرد. این نوع بازی که بهطور واضح نشاندهندهی حضور و غیاب مادر بود، بهطور مکرر تکرار میشد.
سوالی که فروید مطرح کرد این بود که آیا این بازی برای کودک صرفاً یک بازی ساده و بیدغدغه است یا اینکه در پس این تکرار، کودک قصد دارد بر اضطراب ناشی از غیبت مادر غلبه کند؟ آیا در این روند تکراری، لذتی نهفته است که کودک از آن بهره میبرد؟ آیا این بازی به نوعی کمک میکند تا کودک احساس کنترل و امنیت بیشتری پیدا کند؟ این پرسشها میتواند گسترش یابد و شامل سایر بازیهای کودکانه نیز باشد. به عنوان مثال، چه لذتی در پشت تکرار بازیهایی مانند تاب و سرسره نهفته است که باعث میشود کودکان آنها را ترجیح دهند؟
فروید در نهایت به این نتیجه رسید که این اجبار به تکرار، نه تنها یک بازی بیهدف نیست، بلکه نیرویی پنهان به نام غریزه مرگ (تاناتوس) در پس آن قرار دارد. این نیروی غریزی بهگونهای عمل میکند که قصد دارد حاکمیت اصل لذت را بهنوعی به چالش بکشد و بر ذهن کودک تسلط یابد. این بازسازی مکرر تجارب گذشته و تکرار این رفتارها، نوعی تلاش ناخودآگاه برای مقابله با اضطرابها و تروماهای قبلی است.
اجبار به تکرار: بازگشت به وضعیت پیشین
فروید معتقد است که نیروهای اجبار به تکرار، که بهنوعی تلاش برای بازگشت به وضعیت خاستگاهی یا ابتدایی ارگانیسم محسوب میشوند، از اصل لذت قدیمیتر و ابتداییتر هستند. این نیروها بهطور ناخودآگاه در تلاشاند تا ارگانیسم را به وضعیتی بازگردانند که پیش از هرگونه کشمکش غرایزی و اضطرابهای مرتبط با آن، آرامش و سکون را تجربه کرده باشد. در این وضعیت اولیه، اصل لذت هنوز بهطور کامل به فرآیندهای روانی تسلط نداشت و دستگاه روان بهطور کامل درگیر کشمکشهای درونی و بیرونی نبود.
در واقع، اجبار به تکرار بهعنوان یک مکانیزم روانی، به ارگانیسم فشار وارد میآورد تا به وضعیت پیشین خود، قبل از هرگونه تجربه استرسزا و پرتنش، بازگردد. این پدیده که بهطور ناخودآگاه در افراد مشاهده میشود، در واقع نشاندهندهی تلاش ذهن برای رهایی از تنشها و فشارهای روانی است. از این رو، اجبار به تکرار در روانکاوی نشاندهندهی نیروهای بنیادی است که از عمق تاریخ تکامل روانی انسان برخاستهاند.
اجبار به تکرار: بازگشت به گذشتهای قبل از زندگی جنسی
فروید بر این باور بود که اعضای جنسی که در اصل لذت نقش دارند، در ارگانیسمهای اولیه و تکسلولی وجود نداشتند. در واقع، تنها سلولهای سوما (Soma) در ابتدا وجود داشتند و با افزودن سلولهای جنسی، اصل لذت نیز به وجود آمد. به عبارت دیگر، اجبار به تکرار چیزی نیست جز تلاش برای بازگشت به حالت پیشین، قبل از تکامل جنسی و تقسیمهای جنسی. این کنش تکرار، در واقع به نوعی بازگشت به مرحلهای قبل از هرگونه تمایز جنسی و حتی پیش از شکلگیری زندگی جنسی است.
اما فروید فراتر از این نظر میرود و این اصل تکرار را حتی در موجودات غیر زنده نیز جستجو میکند. هدف نهایی تاناتوس (غریزه مرگ) که از طریق تکرار خود را نشان میدهد، در واقع به سوی فنا و نیروی آرامش (نیروانا) هدایت میشود. این نگرش فروید به ما این نکته را یادآوری میکند که زندگی و مرگ بهطور همزمان در یک توازن پیچیده به هم پیوستهاند و در نهایت، هدف زندگی چیزی جز مرگ نیست.
اجبار به تکرار در این زمینه نشاندهندهی حرکت ذهن و ارگانیسم به سوی یک حالت ابتداییتر است که به نوعی بازگشت به وضعیت آرامش قبل از کشمکشهای جنسی و زندگی را میطلبد. در این مدل تفکری، مرگ بهعنوان یک عنصر درونی از همان آغاز در بطن زندگی حضور دارد و اصل لذت به نوعی از این اصل مرگ تابع است.
اجبار به تکرار: عبور از تفاوتها و بازگشت به وحدت
اصل لذت، بهعنوان تجلی نیروی جنسی، خود را در تفاوتها نمایان میسازد. این تفاوتها در واقع، نشاندهندهی اصلیترین ویژگی نیروی شهوانی یا اروس هستند. به همین دلیل، غلبه بر اصل لذت به معنای غلبه بر تفاوتهای جنسی است که در ذات آن نهفته است. در این مسیر، اجبار به تکرار به عنوان یکی از پدیدههای روانی، نشاندهندهی تمایل به بازگشت به حالتهایی است که در آنها هنوز تفاوتهای جنسی وجود نداشته است.
در واقع، هر کنش تکراری یا پسزدن لذت، میتواند بهنوعی بیانگر تمایلی به وحدت و یکی شدن باشد. این تمایل به یکپارچگی باعث میشود فرد بهدنبال عبور از تفاوتها و فاصلههای ایجاد شده توسط اصل لذت یا سلطه جنسی باشد. در پس این تمایل به رهایی از اصل لذت، میتوان سوژهای را تصور کرد که هنوز به واسطهی جنسی نشدن، از تفاوتها و تنشهای جنسی دور مانده است.
این نگرش به اجبار به تکرار بهخوبی نشان میدهد که در اعماق کنشهای تکراری، نیرویی نهفته است که بهدنبال بازگشت به وضعیتی پیش از تفاوتها و تنشهای جنسی است. در این مسیر، فرد بهدنبال ایجاد نوعی وحدت و همآهنگی با خود است.
اجبار به تکرار: غریزه مرگ و کنشهای زندگی
اگر به بررسی غریزه مرگ در روانکاوی بپردازیم، متوجه میشویم که این غریزه خود را در قالب تکرار و فراتر از اصل لذت نشان میدهد. به عبارتی، غریزه مرگ فقط در دنیای لذت و حاکمیت آن خلاصه نمیشود، بلکه در اعماق زندگی و در پس هر کنش انسانی حضور دارد. در حقیقت، هر تلاش برای وحدتطلبی، عدالتخواهی، و برابریطلبی، میتواند بیانگر نوعی نفوذ از غریزه مرگ باشد که بهطور ناخودآگاه در رفتار انسان نمایان میشود.
درک این نکته ضروری است که در پس هر کنش لذتطلبی، بهویژه زمانی که به دنبال سلطه و تفاوتگذاری است، یک نیروی عمیقتر وجود دارد که گاهی آن را نمیبینیم. این نیرو، همان غریزه مرگ است که فراتر از لذتطلبی، فرد را به سمت تکرار و تکرارهایی هدایت میکند که نشاندهندهی حرکت به سوی نابودی و آرامش نهایی است.
اجبار به تکرار، که خود یکی از مظاهر غریزه مرگ است، اینگونه عمل میکند که از طریق تکرار در زندگی، فرد بهدنبال تسلط بر تجربیات گذشته و رسیدن به حالتهایی است که در آنها لذت و رنج به یکدیگر پیوند خوردهاند. این نگاه، نشان میدهد که زندگی انسانها تحت تاثیر نیرویی است که گاهی تلاش میکند آنها را از چرخه لذت و تفاوتها عبور دهد و به نقطهای برساند که در آن، دیگر تفاوتها یا تنشها وجود نداشته باشد.
اجبار به تکرار: دین، قربانیکردن و بازگشت به اصل
در روانکاوی، اجبار به تکرار نهتنها در رفتارهای فردی بلکه در اشکال مختلف فرهنگی و دینی نیز مشاهده میشود. در بسیاری از باورهای دینی، اعمالی مانند قربانیکردن، توبه و شهادتطلبی در واقع نوعی تلاش برای بازگشت به اصل لذت یا به عبارت دیگر، به حالت نخستین و بیاختلاف انسان است. این اعمال به نوعی به دنبال رسیدن به رستگاری و تزکیه هستند، همانطور که در دینها و فرهنگها تأکید شده است که انسانها باید به ریشهها و اصالت خود بازگردند.
در این رویکرد، دین و اسطورهها نقش ویژهای ایفا میکنند. هارمونیک بودن پیش از هبوط به نوعی بیانگر دوران بدون تفاوتها و جنسیتها است. هُبوط، که در متون دینی به صورت استعارهای از جنسیتهای متفاوت انسانها پردهبرداری میکند، به معنای ورود به یک دنیای تفاوتها و کشمکشهای جنسی است. این “سقوط” از جایگاه قرب به توحید بهدلیل غلبه اصل لذت بر انسانهاست، که پس از آن انسان به خاطر خاطرهای از آن جایگاه پیشین، همواره در تلاش است تا به آن دوران پیش از تفاوتها یا به اصطلاح به حالت پیش از جنسی شدن بازگردد.
در نهایت، این توجیه میکند که هر نوع تکرار یا رفتار مشابهی که انسان انجام میدهد، اعم از دینی یا فرهنگی، در تلاش برای بازگشت به یک وضعیت ساده و بیاختلاف است، جایی که اصل لذت بر زندگی انسان تسلط نداشت. در این بین، همانطور که در روانکاوی اشاره شده است، اجبار به تکرار در ذات خود حامل نیرویی از غریزه مرگ است که انسانها را به سمت بازگشت به وضعیت نخستین میراند.
اجبار به تکرار: دیالکتیک اصل لذت و بازگشت به آرمانها
اجبار به تکرار در روانکاوی مفهومی عمیق و پیچیده است که به دیالکتیک خود اصل لذت مربوط میشود. این اصل در مواجهه با دنیای روزمره و واقعیتهای زندگی، لذت را به تعویق میاندازد و در نتیجه، فرآیند سرکوب آغاز میشود. در این شرایط، سوژه انسانی به تجربه ناخوشایندی دست مییابد که ناشی از تضاد میان لذت و محدودیتهای تحمیلشده از سوی واقعیت است. در واقع، این سرکوب باعث بروز ناخوشی میشود و فضای نمادین که لذت را محدود کرده، به فرد احساس ملال میدهد.
این ملال، سوژه را به سمت بازگشت به گذشتهای دور سوق میدهد، بهگونهای که خاطرات خاستگاهی دوران پیشاهبوطی در ذهن فرد زنده میشود. این دوران پیش از هبوط به معنای حالتی است که در آن انسانها بدون دغدغههای جنسی و تفاوتها به سر میبردند. این خاطرات که در ناخودآگاه سوژه همیشه حضور دارند، به شکلی آرمانی و ایدهآل در ذهن تجسم میشوند.
آرمانهای سوژه دو نوع هستند: یک نوع آرمان که بهواسطه سرکوب و تأخیر در لذت به وجود میآید، و نوع دیگر که بهطور مستقیم با تجربه ناب لذت در ارتباط است. آرمانی که از اصل لذت ناشی میشود، در واقع شرایطی را ترسیم میکند که در آن تمام موانع و سرکوبها پشت سر گذاشته شده و لذت بهصورت خالص و ناب تجربه میشود.
در نهایت، این اجبار به تکرار نه تنها به عنوان یک حرکت بازگشتی به سوی رهایی از سرکوبها، بلکه به عنوان یک جستجو برای بازگشت به دوران قبل از تفاوتها و محدودیتهای لذت است. این روند، یک تلاش دائمی برای رهایی از تنشهای ناشی از محدودیتهای واقعی و بازگشت به تجربهای خالص و بدون مانع است.
اجبار به تکرار و جستجوی بازگشت: غریزه مرگ در پس کنشهای ایثار
در روانکاوی، یکی از ابعاد پیچیده و جذاب اجبار به تکرار به جستجوی “بازگشت” برمیگردد، جایی که غریزه مرگ برتری پیدا میکند. در این فضا، سوژه بهدنبال رهایی از لذت و چالشهای آن است و بهجای تجربه لذت، به آرمان “بازگشت” به نقطهای پیش از تفاوتها و جنسی شدن میپردازد. این تلاش، بازگشت به وضعیتی پیشاهبوط است؛ جایی که هنوز تفاوتهای جنسی وجود نداشت و سوژه با کشمکشهای غرایز دست و پنجه نرم نمیکرد.
در کنشهایی مانند ایثار و قهرمانی، اصل لذت بهطور کامل پشت سر گذاشته میشود. ایثار، بهطور خاص، جستجویی است برای بازگشت به وضعیت بدون تفاوت، جایی که سوژه میخواهد از کشمکشهای جنسی و هویتی فارغ باشد. این کنشها نه تنها نادیده گرفتن قانون تفاوتها، بلکه طلبی برای وحدت با وجود است. قهرمان ایثار با پذیرش تقدیر خود، از مفاهیم انتخاب و فردیت عبور کرده و بهجای آن به سوی قرب و نزدیکی پیش میرود.
ایثار، در اصل خود، عشق به قرب است. جایی که نه تنها لذت بلکه تفاوتها و کشمکشهای آن کنار گذاشته میشوند. در این جایگاه، مرگ و عشق با هم آمیخته میشوند، و همانند ژانوس، دو رویه از یک حقیقت واحد را نمایان میکنند. این جستجو برای بازگشت به وضعیت پیشاهبوط، نوعی حرکت به سوی نابترین تجربهها است، جایی که به نظر میرسد سوژه در تلاش است تا از تمامی مرزهای ساختاری و تفاوتها عبور کند و به وحدت و یکپارچگی برسد.
اجبار به تکرار در روانکاوی: از تکرار آسیبزا تا جستجوی سرکوبشدهها
اجبار به تکرار یکی از مفاهیم کلیدی در روانکاوی است که اتو فنیچل پس از فروید آن را به دو نوع اصلی تقسیم کرد. این دو نوع تکرار، نقشی اساسی در فهم رفتارهای نوروتیک و تلاشهای ناخودآگاه انسان برای دستیابی به تسلط و رفع اضطرابهای گذشته دارند.
تکرار وقایع آسیبزا برای دستیابی به تسلط
نوع اول تکرار، تکرار حوادث آسیبزا است. این تکرار بهویژه در رفتارهای کودکان، رویاهای مکرر، و علائم عصبی پس از سانحه دیده میشود. افراد به طور ناخودآگاه یا آگاهانه تلاش میکنند تا با تکرار تجربیات ناخوشایند، بر آنها تسلط یابند. در این فرآیند، ممکن است فرد در ابتدا تجربههای آسیبزا را بهعنوان یک راه برای غلبه بر آنها بپذیرد.
تکرار آسیبزا میتواند به دو صورت منفعل و فعال ظاهر شود:
منفعل: فرد به طور مداوم از تجربههای گذشته خود بهعنوان وسیلهای برای مقابله با مشکلات کنونی استفاده میکند. این افراد به این باور دارند که تجربیات جدید ممکن است دردناکتر از وضعیت فعلی باشد.
فعال: فرد به عمد یا ناخودآگاه رفتارهایی را انجام میدهد که مشابه تجربیات آسیبزا در گذشته است. برای مثال، فردی که در کودکی ضربه خورده است ممکن است این تجربه را در روابط جنسی خود در بزرگسالی بازسازی کند یا فردی که از سوءاستفاده جنسی رنج برده است ممکن است بهطور ناخودآگاه سعی کند فردی با اقتدار در زندگی خود را اغوا کند.
تکرار جستجو برای سرکوبشدهها
نوع دوم تکرار، تکرار توجه به گرایشات سرکوبشده است. در این حالت، انگیزهای سرکوبشده برای یافتن راهی به سوی رضایت دوباره بهوجود میآید. این تکرار معمولاً همراه با اضطرابی است که برای اولین بار منجر به سرکوب احساسات و خواستهها شده است.
این نوع تکرار عصبی، که فنیچل آن را “تکرار ضد غریزه” مینامید، شامل تجدید دفاعهای اولیه و بازسازی اضطرابهای قدیمی است. بهعبارت دیگر، در این حالت، فرد با مواجهه دوباره با سرکوبهای اولیه، در تلاش است تا شرایطی مشابه گذشته را بهطور متفاوتی تجربه کند، بهطوری که اینبار نتیجه منفی نداشته باشد.
فنیچل معتقد بود که این نوع از تکرارهای عصبی هیچ عنصر متافیزیکی ندارند و حتی تکرار عقده ادیپ و شکستهای دردناک آن نیز تنها بهعنوان تلاشهای ناخودآگاه برای کنار آمدن با مشکلات روانی و جنسی ظاهر میشود.
این مفاهیم پیچیده در روانکاوی نشاندهنده چگونگی تعامل انسانها با تجربیات ناخوشایند و تلاشهای مداوم برای حل بحرانهای درونیشان است. اجبار به تکرار بهعنوان یکی از مکانیزمهای دفاعی، نقش مهمی در شکلدهی به رفتارهای فردی و الگوهای روابط انسانی ایفا میکند.
اجبار به تکرار: مرگ و سرکوب در روانشناسی اریک برن
اریک برن، روانکاو برجسته، اجبار به تکرار را بهعنوان یکی از نیروهای مرموز و قدرتمند در رفتار انسانی میداند. او این نیروی تکرار را عامل اصلی فروپاشی و سقوط انسانها میبیند که به سمت فنا و نابودی حرکت میکند. برن باور دارد که این اجبار به تکرار، که تحت تأثیر نیروهای ناخودآگاه قرار دارد، بهنوعی با قدرت مرگ در ارتباط است.
طبق نظر فروید، این اجبار به تکرار نه تنها ریشه در بیولوژی انسانها دارد، بلکه بهشکلی درونی و اغواگرانه در ناخودآگاه افراد قرار دارد. این نیرو، صدای سرکوب شدهای است که از درون روان انسانها بیرون میآید و آنها را بهسمت تجربههای مشابه گذشته میکشاند. برن این پدیده را “صدای اغوا” میداند که نشاندهنده نیروی مرموزی است که انسانها را درگیر تکرار اشتباهات و تجربههای دردناک گذشته میکند.
این تکرار، بهویژه در رفتارهای آسیبزا و ناخودآگاه انسانها، میتواند مانند یک سرکوب دائمی عمل کند و افراد را درگیر چرخهای از انتخابهای خود ویرانگر کند که ریشه در گذشته و تجربیات ناتمام دارند. این فرایند بهطور ناخودآگاه بهطور مداوم در فرد تکرار میشود تا فرد از این تجربیات ناتمام رهایی یابد و بهنوعی تسلط بر آنها پیدا کند، اما در این مسیر، ممکن است بهجای رهایی، به سقوطی بزرگتر و بیشتر منتهی شود.
اجبار به تکرار در روانشناسی اریک اریکسون: چرخه اشتباهات و سرنوشت
اریک اریکسون، روانشناس برجسته، اجبار به تکرار را بهعنوان یکی از ویژگیهای پیچیده و قدرتمند روان انسانی معرفی میکند. او باور داشت که برخی افراد در زندگی خود دائماً به همان اشتباهات گذشته دچار میشوند، گویی که بهطور ناخودآگاه دست به تکرار همان تجربیات میزنند تا از آنها درس بگیرند یا با آنها کنار بیایند. این تکرار، در واقع نمایانگر یک چرخه روانی است که فرد در آن قرار میگیرد، و در آن، هر تجربه ناخوشایند یا اشتباه بهگونهای تکرار میشود که به شکلگیری سرنوشت روانی و شخصیتی فرد منجر میشود.
اریکسون توضیح میدهد که این الگوها و اشتباهات تکراری از گذشته بهعنوان مقدمهای برای مواجهه با چالشها و موضوعات کلیدی زندگی بهوجود میآیند. در واقع، فرد بهطور ناخودآگاه زمینههایی را برای این موضوعات آماده میکند، موضوعاتی که خود هنوز بهطور کامل درک نکرده و یا تجربه نکرده است. این موضوعات میتوانند بهطور مداوم در زندگی تکرار شوند، و فرد در تلاش است تا راهی برای غلبه بر آن یا سازگاری با آن پیدا کند.
این الگوهای تکراری، بهویژه در زمینههای روانشناسی اگو، بهطور مستقیم بر مسیر زندگی فرد تأثیر میگذارند. در نتیجه، زندگی فرد بهشدت تحتتأثیر تکرار اشتباهات و انتخابهای قبلی قرار میگیرد و پیشبینیناپذیر بودن آن، بهطور ناخودآگاه از طریق این چرخههای تکراری شکل میگیرد. به این ترتیب، “اجبار به تکرار” در زندگی فرد نهتنها تأثیر روانشناختی دارد، بلکه بر سرنوشت و آینده فرد نیز تأثیر میگذارد.
اجبار به تکرار در روانکاوی لاکان: گره خوردن با فقدان و معنا
ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی برجسته، در تحلیلهای خود اجبار به تکرار را در بستر فلسفهای نوین و پیچیده بیان میکند که در آن، تکرار تنها یک چرخه ساده نیست، بلکه یک واکنش به فقدان و شکست درونی است. لاکان بر این باور است که همه غرایز در حقیقت نوعی غریزه مرگ هستند، به این معنا که میل به ادامه و وجود بهطور ناخودآگاه به سمت فاجعه و مرگ میل میکند. در این راستا، لاکان مفهوم ژویسانس را معرفی میکند که بهطور مشخص به میل عمیق و پیچیدهای اشاره دارد که بهصورت غریزی به سوی مرگ کشیده میشود.
از نظر لاکان، انسان به دلیل فقدان ذاتی در وجود خود (که آن را بهعنوان تروما تجربه میکند) همیشه در وضعیت شکست و امتناع قرار دارد. این فقدان باعث میشود که سوژه (فرد) بهدنبال اشیاء یا ابژههای مختلف باشد تا این شکاف درونی را پر کند، اما هر بار پس از تجربه این ابژهها، احساس شکست و ناکامی به سراغش میآید. در این فرآیند، کنش تکرار در واقع از قبل یک کنش شکستخورده است؛ سوژه بهدنبال ابژهای میگردد که به خیال خود میتواند فقدان وجودیاش را ترمیم کند، اما در نهایت این تلاشها به جایی نمیرسد.
نکته قابل توجه در نظریات لاکان این است که او معتقد است تمامی این فرآیندها در سطح معنایی اتفاق میافتند. برخلاف فروید که به ارگانیسم فیزیولوژیک و جنسی اشاره میکرد، لاکان معتقد است که سوژه به دلیل فقدان درونی خود، با استفاده از زبان سعی در تولید معنای جدید برای پر کردن این خلا میکند. اما هر معنای جدیدی که سوژه ایجاد میکند، با شکست مواجه میشود چرا که تروما فراتر از آن است و معناناپذیر است. این معناناپذیری منجر به بروز علائم بیماری و رنج مداوم در سوژه میشود.
بهطور خلاصه، اجبار به تکرار در دیدگاه لاکان نه تنها به تکرار ساده رفتارها اشاره دارد، بلکه به تکرار درونمایههایی اشاره میکند که به دنبال پر کردن فقدانهای عمیق و ژرف در وجود انسان هستند. این تکرار نه تنها هیچگاه به نتیجه مطلوب نمیرسد بلکه تأکید بر رنج ادامهدار و میل ناخودآگاه به بازگشت به این چرخه است. به همین دلیل، بیمار نهتنها تمایلی به درمان ندارد، بلکه از درمان میهراسد چرا که در آن، معنای شکافهای درونیاش تهدید میشود.
چرخه تکرار در روانکاوی: چرا رنجهای گذشته را دوباره تجربه میکنیم؟
پیشنهاد میشود به کارگاه آموزش طرحواره درمانی به صورت تخصصی مراجعه فرمایید. اجبار به تکرار یکی از مفاهیم پیچیده و بحثبرانگیز در روانکاوی است که بسیاری از روانشناسان و درمانگران آن را بهعنوان یک پدیده ناخودآگاه در رفتار انسانها میبینند. جفری یانگ و ژانت کلوسکو در تحلیلهای خود به وضوح نشان میدهند که چگونه افراد در بزرگسالی به طور ناخودآگاه الگوهای منفی گذشته خود را تکرار میکنند و در این فرآیند به رنجهای قدیمی باز میگردند.
به عنوان مثال، فردی که در دوران کودکی با والدینی میگسار بزرگ شده است، ممکن است در بزرگسالی شریک زندگی خود را از میان افرادی مشابه همان والدین انتخاب کند. این انتخاب غیرارادی و ناخودآگاه باعث میشود که فرد در یک چرخه معیوب قرار گیرد و دوباره همان رنجها و آسیبها را تجربه کند. به همین ترتیب، کسانی که در دوران کودکی مورد بدرفتاری یا سوءاستفاده قرار گرفتهاند، ممکن است در روابط بزرگسالی خود درگیر شرایط مشابهی شوند و با کسانی که با ویژگیهای مشابه همان آسیبها روبرو هستند، وارد روابط شوند.
این رفتارها ممکن است در ابتدا گیجکننده به نظر برسند. چرا انسانها از این الگوهای منفی فرار نمیکنند و چرا رنجهای گذشته خود را دوباره زنده میکنند؟ چرا با وجود آگاهی از درد و رنج، همچنان به این شیوه زندگی ادامه میدهند؟ حقیقت این است که این رفتارها ناشی از یک مکانیزم ناخودآگاه است که در آن فرد بهطور ناخودآگاه به دنبال تکرار شرایط گذشته است، زیرا در این روند به نوعی احساس کنترل یا تسلط بر آن شرایط پیدا میکند.
در واقع، افراد در بزرگسالی به دنبال شرایط مشابه دوران کودکی خود میروند تا بتوانند احساسات و رنجهای ناشی از آن دوران را دوباره تجربه کنند، اما به این امید که اینبار نتیجه متفاوتی بهدست آورند. این روند تکرار، هرچند در ظاهر بهنظر میرسد که به تغییر و تسلط بر شرایط میانجامد، اما در واقع فرد را بیشتر در یک چرخه معیوب گرفتار میکند.
اجبار به تکرار نه تنها بهعنوان یک مفهوم روانکاوی مهم شناخته میشود، بلکه میتواند بهعنوان یک راهنمای درمانی نیز مورد استفاده قرار گیرد. درمانگران با شناسایی این الگوهای تکراری، میتوانند به مراجعان کمک کنند تا به ریشههای روانی این رفتارها پی ببرند و در نهایت، راهی برای رهایی از این چرخههای بیپایان پیدا کنند.
اجبار به تکرار: نقد دریدا بر روانکاوی فروید و سلطه قدرت
اجبار به تکرار یکی از مفاهیم بنیادین در روانکاوی است که در آثار فروید، بهویژه در کتاب “فراسوی لذت”، مطرح شده است. دریدا، فیلسوف مطرح پسا-ساختارگرا، نقدی عمیق و متفاوت بر این مفهوم دارد. او معتقد است که تکرار در آثار فروید تنها یک یادآوری از سلطه و خودآگاهی فروید است و به نوعی اتوبیوگرافی پنهانی از سوی او محسوب میشود. به عبارت دیگر، دریدا میگوید که فروید با مطرح کردن اجبار به تکرار، در حقیقت در حال تکرار خود و تثبیت جایگاه خود در روانکاوی است.
دریدا این تکرار را نه بهعنوان یک عمل علمی یا فلسفی، بلکه بهعنوان ابزاری برای تثبیت قدرت فروید در گفتمان روانکاوی میبیند. در نظر او، غریزه مرگ و اجبار به تکرار چیزی جز ادامه اصل لذت نیست؛ این تکرار خود همان گفتمان سلطهگر فروید است که از یک نسل به نسل دیگر منتقل میشود و به نوعی بر گفتار روانکاوی تسلط دارد.
در این دیدگاه، دریدا در نهایت همه این مفاهیم را به اصل قدرت فرو میکاهد. او نظریه روانکاوی فروید را بهعنوان تلاشی برای تثبیت سلطه و اراده معطوف به قدرت میبیند. این تحلیل دریدا در نهایت به نقد نیچه از روانکاوی میانجامد، جایی که نیچه اصل بازگشت را بهعنوان تلاشی برای غلبه بر سلطهگری و قدرت مطلق مطرح میکند.
یکی از نقدهای اصلی دریدا به فروید، این است که او در تحلیلهای خود، همه تنشها و کشمکشهای سوژه را به اصل قدرت فرو میکاهد. دریدا معتقد است که این فروکاهش به نوعی خود را نفی میکند، چراکه تنشهای روانی هیچگاه صرفاً به یک اصل واحد و ساده تقلیل نمییابند. او میگوید که اگر تمامی کشمکشهای روانی به سلطه قدرت فروکاسته شوند، پس چرا همچنان این تنشها باقی میمانند؟
نقد دیگری که دریدا به نظریات فروید وارد میکند، نادیده گرفتن اصل تفاوت است. دریدا بهطور معمول تفاوت را بهعنوان یک پدیده بنیادی در نظر میگیرد، اما در اینجا بیشتر به تاکید بر خود تفاوت پرداخته و فراموش کرده است که کنش تکرار در حقیقت تلاشی برای چیره شدن بر همین تفاوتهاست. این تفاوتها ابتدا در لذت و تفاوتهای جنسی خود را نشان میدهند و تکرار میتواند بهعنوان یک راه برای غلبه بر همین تفاوتها و رسیدن به نوعی یکپارچگی روانی دیده شود.
اجبار به تکرار در فلسفه روانکاوی نه تنها یک مفهوم پیچیده است بلکه در نقدهای متفاوت فیلسوفانی چون دریدا، به عنوان یک پدیده مرتبط با قدرت، سلطه و تفاوت مطرح میشود. در این تحلیلها، درک درستی از تکرار و تاثیرات آن در زندگی روانی انسانها میتواند به ما کمک کند تا راههای جدیدی برای درک و درمان اختلالات روانی پیدا کنیم.
اجبار به تکرار: بازنگری جاناتان لیر در تفسیر فروید
اجبار به تکرار مفهومی است که فروید در روانکاوی مطرح کرد، اما از نظر جاناتان لیر، فروید در تفسیر این پدیده به خطا رفته است. لیر بر این باور است که فروید در تحلیل رویاهای تروماتیک دچار سوءتفاهم شده و به اشتباه به دنبال یافتن علت در قالب اجبار به تکرار میگردد. به گفته لیر، فروید در تحلیل خود، به جای اینکه اختلالات ذهنی را نتیجهی یک تغییر فعال در کارکرد ذهن بداند، که نمیتواند با دوگانهی اصل لذت و اصل واقعیت تطابق داشته باشد، به یک فرض غایتانگارانه متوسل شده است.
فروید به جای بررسی «چرا» و «چگونه» ذهن خود را مختل میکند، تنها به دنبال یافتن هدف و علت تکرار بوده است. به عقیده لیر، پدیدهای که فروید کشف کرده است، نه تکرار بیوقفه که به فرض اجبار به تکرار تبدیل شده است، بلکه اخلال فعالانهای است که ذهن در عملکرد خود ایجاد میکند. این اخلال بهطور واضح نشاندهندهی اختلال در روند طبیعی و کارکرد ذهن است، بهویژه زمانی که این تکرارها با تجربیات تروماتیک یا آسیبهای روانی در ارتباط هستند.
در این نگاه، سوال اصلی این است که چرا ذهن انسان به عمد و بهطور ناخودآگاه خود را مختل میکند؟ چرا فرد بهجای بهبود و ترمیم آسیبهای روحی و روانی، به تکرار الگوهای دردناک و مشکلساز میپردازد؟ جاناتان لیر بهطور دقیقتر از فروید پرسشهایی را مطرح میکند که به عمق فرآیندهای ذهنی و نحوهی تأثیر آنها بر رفتار انسان میپردازد. این نقد جدید به روانکاوی، نگاهی متفاوت و عمیقتر به مفهوم اجبار به تکرار میاندازد.
این دیدگاه جدید از لیر، فهم ما از اجبار به تکرار را بهطور قابلتوجهی تغییر میدهد. با این تحلیل، میتوان بهجای تمرکز بر تکرارهای بیهدف، به بررسی اختلالات ذهنی که باعث این تکرارها میشوند، پرداخته و راهحلهای مؤثرتری برای درمان آنها ارائه کرد.
کلام آخر
اجبار به تکرار، پدیدهای پیچیده و شگفتانگیز در روانکاوی است که در طول تاریخ توسط روانشناسان بزرگی چون فروید، لاکان، اریکسون و جاناتان لیر مورد بررسی قرار گرفته است. این پدیده بهویژه در ارتباط با رفتارهای خودتخریبی و تکرار اشتباهات گذشته، انسانها را در دامی میاندازد که ممکن است درک آن برای بسیاری دشوار باشد. تکرار تجربیات تروماتیک، حتی زمانی که بهنظر میرسد این تجربیات تنها آسیب بیشتری به فرد وارد میکنند، یک فرآیند ناخودآگاه است که به دنبال جبران و تسلط بر دردهای گذشته است.
با این حال، اجبار به تکرار تنها یک تله نیست، بلکه فرصتی است برای درک عمیقتر از ذهن انسان و چگونگی مقابله با گذشتههای تلخ. همانطور که در طول مقاله دیدیم، این پدیده در واقع نمایانگر یک تلاش پنهانی برای حل مسائلی است که در ناخودآگاه فرد باقی ماندهاند و نیاز به شفافسازی و درمان دارند. از آنجا که این فرآیند به شدت به ساختار روانی فرد وابسته است، رهایی از آن نیازمند درک و پذیرش این حقیقت است که تنها با رویارویی آگاهانه و درمانی با آسیبهای گذشته میتوان از این چرخه معیوب خارج شد.
در نهایت، این مقاله تلاش کرد تا با تکیه بر تفسیرهای مختلف از اجبار به تکرار، به شما کمک کند تا این مفهوم پیچیده را بهخوبی درک کنید و راههایی برای رهایی از آن بیابید. به یاد داشته باشید که روانکاوی و فرآیندهای درمانی میتوانند به شما کمک کنند تا از تکرار الگوهای منفی زندگیتان رها شوید و مسیر جدیدی را برای بهبود و رشد شخصیتان انتخاب کنید.
از شما دعوت میکنیم تا در این مسیر آگاهی و رشد همراه برنا اندیشان باشید، جایی که با اطلاعات کاربردی و تخصصی، میتوانید زندگیتان را به سمت تغییرات مثبت و سالم هدایت کنید.
سوالات متداول
اجبار به تکرار چیست؟
اجبار به تکرار، پدیدهای روانشناختی است که در آن فرد بهطور ناخودآگاه رفتارها، الگوها یا تجربیات آسیبزای گذشته خود را دوباره تکرار میکند. این تکرار میتواند بهمنظور جبران درد و رنجهای گذشته یا برای دستیابی به تسلط بر آن تجربیات باشد.
چرا انسانها دوباره به تجربیات دردناک خود بازمیگردند؟
این بازگشت به تجربیات دردناک ناشی از یک تلاش ناخودآگاه برای تسلط بر این تجربیات و رهایی از آنها است. این رفتار ممکن است بهعنوان یک راه دفاعی برای کنار آمدن با آسیبهای روانی یا تروماتیک گذشته ایجاد شود.
اجبار به تکرار چگونه میتواند بر روابط تاثیر بگذارد؟
افرادی که دچار اجبار به تکرار هستند، ممکن است در روابط عاطفی خود بهطور ناخودآگاه الگوهای منفی یا آسیبزننده را تکرار کنند. برای مثال، کسی که در کودکی آزار دیده است، ممکن است در بزرگسالی روابطی مشابه آن را تجربه کند.
چگونه میتوان از چرخه اجبار به تکرار خارج شد؟
رهایی از اجبار به تکرار نیازمند آگاهی از الگوهای رفتاری منفی است. از طریق درمانهای روانکاوی و خودآگاهی، فرد میتواند به مرور زمان از این چرخه خارج شده و بهجای تکرار، رفتارهای سالم و مفیدتری را اتخاذ کند.
آیا اجبار به تکرار فقط در افراد روانرنجور وجود دارد؟
نه، اجبار به تکرار میتواند در افراد مختلف، حتی کسانی که اختلالات روانی ندارند، مشاهده شود. این پدیده بیشتر به ساختار روانی فرد و تجربیات گذشتهاش بستگی دارد و ممکن است در هر کسی بهصورت ناخودآگاه رخ دهد.
آیا اجبار به تکرار بهطور مستقیم به غریزه مرگ مربوط است؟
بله، بسیاری از روانکاوان مانند فروید و لاکان اعتقاد دارند که اجبار به تکرار میتواند به غریزه مرگ مرتبط باشد. این نظریه نشان میدهد که انسانها ممکن است بهطور ناخودآگاه به سمت رفتارهایی حرکت کنند که آنها را به سمت تخریب خود هدایت میکند.
آیا میتوان با شناخت اجبار به تکرار، از آن جلوگیری کرد؟
شناخت اجبار به تکرار نخستین گام مهم در جلوگیری از آن است. با آگاهی از الگوهای تکراری و انجام درمانهای روانی مانند روانکاوی، فرد میتواند این الگوها را شناسایی کرده و از تکرار آنها جلوگیری کند.
چه درمانهایی برای اجبار به تکرار وجود دارد؟
درمانهای روانکاوی، بهویژه درمانهای مبتنی بر خودآگاهی و تحلیلهای ناخودآگاه، میتوانند به فرد کمک کنند تا ریشههای اجبار به تکرار را شناسایی و تغییر دهند. همچنین درمانهای شناختی-رفتاری و مشاوره میتواند در مدیریت این الگوهای رفتاری موثر باشد.
آیا اجبار به تکرار در خوابها هم مشاهده میشود؟
بله، بسیاری از افراد ممکن است تجربیات تروماتیک خود را در خوابها بهصورت تکراری مشاهده کنند. این میتواند نشاندهنده تلاش ناخودآگاه برای رسیدن به تسلط بر این تجربیات باشد.
چگونه میتوان از اجبار به تکرار در روابط جلوگیری کرد؟
با شفافسازی و آگاهی از الگوهای رفتاری که ناشی از تجربیات گذشته هستند، میتوان از تکرار این الگوها در روابط جلوگیری کرد. مشاورههای زوجی و فردی نیز میتواند به فرد در تغییر این رفتارها کمک کند.