آیا ما میتوانیم فراتر از طبیعت واقعی و واقعگرایی برویم؟ این سوال، که پرسشی عمیق و مهم است، از زمانهای دور بر سر ذهنهای فیلسوفان متمدن مانند ایمانوئل کانت ناپدید نشده است. کانت با مطرح کردن این سؤال، دشواریها و مشکلات طیف گستردهای از فلاسفه را در رابطه با شناخت حقیقت و واقعیت به تصویر کشید. او این پرسش را در چارچوبی از تفکر و استفهامهای فلسفی قرار داد، و به ویژه، این سؤال موجب لرزش کاخ متافیزیک شد که تلاشهای بسیاری را برای تحلیل و تفسیر واقعیتهای فراتر از طبیعت به همراه داشت.
بدون شک، پاسخ کانت به این سؤال به صورت روشن و قاطع منفی بود، اما تحلیل و تفسیر بیشتر این موضوع میتواند به فهم بهتری از پیامدها و ابعاد این سؤالات جدی منجر شود. در این بخش از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل در مورد نظریه کانت را در اختیار شما افراد علاقه مند به فلسفه و اندیشههای کانت قرار دهیم.
نظریه کانت
نظریه کانت، که به فلسفه انتقادی نیز معروف است، به مجموعه ایدهها و فلسفههای ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، در حوزههای مختلف معرفتشناسی، اخلاق، متافیزیک و زیباییشناسی اشاره دارد.
مفاهیم کلیدی در نظریه کانت
دوقطبی پدیدار و چیز فینفسه: کانت معتقد بود که دو نوع واقعیت وجود دارد: پدیدار و چیز فینفسه. پدیدارها، چیزهایی هستند که ما با حواس خود درک میکنیم، اما چیز فینفسه، واقعیتهای مستقلی هستند که از حواس ما پنهان هستند.
فاهمه و عقل: کانت بین فاهمه و عقل تمایز قائل میشد. فاهمه، ابزاری برای درک و سازماندهی تجربیات حسی است، در حالی که عقل، به دنبال یافتن اصول کلی و مفاهیم انتزاعی است.
حکمهای تحلیلی و ترکیبی: کانت معتقد بود که دو نوع حکم وجود دارد: تحلیلی و ترکیبی. احکام تحلیلی، صرفاً مفاهیم موجود در ذهن را بازتعریف میکنند، اما احکام ترکیبی، اطلاعات جدیدی را به ذهن اضافه میکنند.
اخلاق وظیفهگرا: کانت معتقد بود که اخلاق، مبتنی بر وظایف و اصول اخلاقی است که باید به طور عقلانی و بدون در نظر گرفتن عواقب، دنبال شوند.
زیباییشناسی: کانت معتقد بود که زیبایی، یک تجربه ذهنی است که از قضاوت عقلانی و حواس ما ناشی میشود.
تاثیرات نظریه کانت
نظریه کانت، انقلابی در فلسفه غرب ایجاد کرد و بر بسیاری از فیلسوفان بعد از او، از جمله هگل، فیشته و شوپنهاور، تأثیر گذاشت. همچنین، ایدههای کانت در زمینههای مختلفی از جمله اخلاق، حقوق، سیاست و هنر، مورد استفاده قرار گرفته است.
مسئله بحث
کانت تحت تأثیر موفقیتهای چشمگیر علمی فیزیک نیوتن قرار گرفت. علم فیزیک نیوتن، به عنوان یکی از مهمترین و پرقدرتترین نظریات علمی آن زمان، نه تنها توانایی بالقوهای در تفسیر و توصیف عالم را داشت، بلکه همچنین در جذب توجه عمومی و کسب اعتبار و موقعیت معتبری در جامعه نیز موفق بود.
این موفقیتها و دستاوردهای علمی، نه تنها توانایی و قدرت فیزیکی را که در تفسیر و درک عالم داشت، به او نشان داد، بلکه همچنین باعث شده تا در ذهن مردم و محققین به عنوان یکی از برترین علمای عصر خود شناخته شود.
مقایسه شگرفی بین پیشرفتهای برجسته علمی در زمینه فیزیک و موقعیت مبتلا به بار فلاکت در زمینه متافیزیک، باعث ایجاد یک وضعیت متضاد در ذهن ایمانوئل کانت شده بود. او اعتقاد داشت که فیزیک، با پیشرفتهای خیرهکننده خود، به عنوان یک علم عمومی و قابل فهم، گامهای مهمی را به سمت تفسیر و توضیح عالم برداشته است.
از سوی دیگر، در مقابله با این پیشرفتهای فیزیک، متافیزیک به نظر کانت چنین پیشرفتهایی را نداشته است، و حتی در تسخیر اندیشهها و کسب موقعیت معتبر در میان علمای زمان خود نیز موفقیت کمتری داشته است. این تضاد و تفاوت در شان و موقعیت دو حوزه علمی، کانت را وادار به تأمل و بررسی بیشتر درباره مفاهیم موفقیت و شکست در این دو حوزه نمود. پیشنهاد میشود به مقاله اخلاق کانتی مراجعه نمایید.
در نظر ایمانوئل کانت، پیش از بحث درباره ارزیابی صحت و درستی دعاوی مابعدالطبیعه، اولین قدم باید در جواب به این سؤال باشد که آیا واقعاً میتوانیم به عنوان یک مفهوم علمی، مابعدالطبیعه را در نظر بگیریم یا خیر؟ او تأکید دارد که برای کسانی که به مفهوم مابعدالطبیعه اعتقاد دارند، این اهمیت دارد که باید به طور جدی این سؤال را مورد بررسی قرار دهند. آنها باید به طور موقت کار خود را متوقف کنند و با معطل کردن اعتقادات قبلی خود، در نظر بگیرند که آیا واقعاً ممکن است مفهومی مانند مابعدالطبیعه وجود داشته باشد یا نه؟
اگر مابعدالطبیعه به عنوان یک نوع علم در نظر گرفته شود، پس چرا هنوز هیچ توافقی در بین دانشمندان یا متخصصان آن حوزه در مورد قابل قبول بودن آن علم وجود ندارد؟ اما اگر به عنوان یک علم معتبر شناخته نشده باشد، چرا همیشه به عنوان یک علم مزیّف و به امیدهایی که هیچگاه تحقق نمییابد، اعتقاد داشته شده و انتظارات بشر را به تعویق انداخته است؟ این پرسشها کانت را به اندیشیدن و تأمل در این موضوع میکشاند که برای فهم بهتر و بررسی عمیقتر این مسئله، لازم است ابتدا مفهوم و وجود مابعدالطبیعه به صورت کامل و دقیق بررسی شود.
در حالی که تمامی علوم دیگر به طور پیوسته در مسیر توسعه و پیشرفت قرار دارند، وضعیتی که علم به خود حکمت مطلقی نسبت داده و بسیاری از افراد همچنین آن را به عنوان زبان خفیه ایمان دارند و میخواهند معماهایش را حل کنند بدون اینکه پیشرفتی حتی ناچیز هم داشته باشیم، به طور مداوم در یک نقطه محوری گردش میکنیم، این وضعیت به سادگی قابل تحمل نیست و به شدت مسخره است.
فلسفه استعلایی
برای پیدا کردن پاسخ به سوالی چون آن، اولین گام برای ایمانوئل کانت این بود که میزان قدرت شناختی انسان را مورد بررسی قرار دهد. به عبارت دیگر، او معتقد بود که برای درک درستی از قابلیتها و محدودیتهای انسان در زمینه شناخت، لازم است قوای شناسایی، مکانیسم شناخت و محدوده آن را به دقت مورد بررسی قرار داد. پس از این بررسی، اعتبار و ارزش هر دسته از علوم و همچنین تعیین وظایف و مسئولیتهای مابعدالطبیعه به وضوح مشخص میشود.
به عنوان فردی که مسئول بررسی این موضوع است، کانت معتقد بود که باید از رویکردی استعلائی یا انتقادی در فلسفه استفاده کرد. در واقع، این رویکردها به طور معمول برای بررسی مسائلی از این قبیل که به ماهیت شناخت و تواناییهای انسانی مرتبط هستند، مورد استفاده قرار میگیرند.
به نظر ایمانوئل کانت، فلسفهای که مستحق لقب فلسفه است، همین است. او به طور مداوم از این نوع بیانها برای تأکید بر عظمت و ارزش فلسفهاش استفاده میکند. در یکی از جاها، او اینگونه اظهارات میکند: “این، یک علم کاملاً جدید است که پیش از این هیچ کس به ذهن نیاورده و حتی تصورش نیز به ذهن هیچ فردی نرسیده است.” گاهی او این مفهوم را به عنوان “علم جدید کاملاً منحصر به فرد” توصیف میکند، مانند جایی که به “علم کامل” یا “علم جدید کاملاً” اشاره میکند.
در مواقعی که ممکن است شک مطرح شود که آیا ما قادر به تألیف چنین علمی هستیم یا نه، او میگوید: “چنین سوالی به ذهن هیچ کس نیامده است.” این بیان نشان میدهد که برای کانت، فلسفهاش نه تنها متمایز و منحصربهفرد است، بلکه هیچ کس همچنین سوالاتی را به ذهن نمیآورد.
تفکیک تصورات از مقولات
در این بیانات، بحثی درباره تمایز تصورات از مفاهیم و مقولات انجام میشود. نویسنده این ایده را مطرح میکند که اگرچه کتاب “نقد محض” هیچ ارزشی جز بیان این تفکیک برای اولین بار نداشت، اما سهم آن در روشن کردن فهم و هدایت تحقیقات در زمینه مابعدالطبیعه، مهمترین اثراتی بود که تاکنون درباره مسائل بلندپرواز عقل محض، انجام شده بود.
در این بخش، اشاره به احصاء عدد مفاهیم و ترتیب و تنظیم آنها صورت میگیرد که بارها به آن اشاره شده و نویسنده معتقد است که این کار قابل مقایسه با مفاهیم ارسطو نیست.
در پایان، نویسنده به ارتباط نقادی با مابعدالطبیعه اشاره میکند و این رابطه را مشابه ارتباط بین شیمی و کیمیا یا نجوم و افسانههای غیبی تنظیم میداند، که به طور قاطعانه به هم نمیچسبند و ارتباطی معقولی ندارند.
احکام تحلیلی و ترکیبی
در این بیان، بر تفاوتی که ایمانوئل کانت بین دو نوع حکم قائل شده است، تأکید میشود. او احکام را به دو دسته تحلیلی و ترکیبی تقسیم میکند.
در احکام تحلیلی، موضوع متضمن محمول است، به این معنا که اطلاعات جدیدی به موضوع اضافه نمیشود؛ بلکه تنها موضوع را تحلیل میکند. به عبارت دیگر، این نوع احکام موجب افزایش دانش ما نمیشود، زیرا موضوعات آنها قبلاً در خود دارای اطلاعاتی بودهاند. به عنوان مثال، جمله “هر جسمی ممتد است” که در آن، مفهوم جسم متضمن مفهوم امتداد است به گونهای که ادعای نبودن امتداد از جسم، تناقضی رخ میدهد.
احکام تحلیلی بر پایه اصل امتناع تناقض استوار است، به عبارت دیگر، این اصل یک شرط لازم و کافی برای احکام تحلیلی است و از این رو این نوع احکام از قبل بر تجربه (Apriori) میباشند، بطوری که مفاهیم آنها از دستور ذهنی استقلال دارند، اگرچه در نهایت میتوانند تجربی باشند.
در قضیه “طلا فلزی زرد رنگ است”، با وجود این که موضوع و محمول آن از جنس تجربی و محسوس هستند، اما حکمی که ارائه میشود، ماتقدم و غیرتجربی است؛ زیرا مفهوم “طلا” مفهومی است که از پیش شناخته شده و تجربی نیست. به عبارت دیگر، در این قضیه، مفهوم “طلا” محمول میشود و محمول واقعی، یعنی ویژگی زرد بودن، در موضوع مشخص نیست؛ بلکه با تصور موضوع، محمول تصور میشود.
در احکام ترکیبی، موضوع و محمول دو مفهوم متضاد هستند؛ به این معنا که محمول چیزی است که در موضوع نیست و به تصور موضوع نمیشود. تمامی احکام تجربی از این دستهاند؛ به عنوان مثال، برخی از اجسام سنگین. در این مورد، ویژگی سنگین بودن، محمول است و از پیش تجربی نیست؛ اما موضوع، یعنی جسم خاصی که در حال مطالعه است، تجربی و محسوس است.
اصل امتناع تناقض، شرطی ضروری برای همه احکام ترکیبی است، اما تنها این شرط کافی نیست؛ به عبارت دیگر، در این نوع احکام، نیاز به عنصر دیگری علاوه بر اصل کافی داریم. به طور خلاصه منبع قضایای ترکیبی ماتاخر تجربه است و منبع قضایای ترکیبی مقدم بر تجربه عقل محض است.
گروهی از پوزیتیویستها قضایای ترکیب پیشین را انکار کردند، اما به نظر ایمانوئل کانت، بدون قضایای ترکیبی پیشین، هیچ عملی ممکن نیست. به نظر او، علم به عبارت است از دانش کلی و ضروری، که این مفهوم به طور اساسی از قضایای ترکیبی پیشین میآید.
زیرا قضایای تحلیلی، دانش جدیدی را معرفی نمیکنند، و قضایای ترکیبی بعدی نیز، از آنجایی که از تجربه حسی نشأت میگیرند، مفیدی برای دانش کلی و ضروری نیستند، و این نکته از آموختههای کانت از دیدگاه دیوید هیوم بود.
به عنوان مثال، قضایای تألیفی پیشین همچنین معرفت را هستند و هم واجد کلیت و ضرورت هستند. بنابراین، امکان وجود هر علمی، از جمله ریاضیات، طبیعتشناسی، و مابعدالطبیعه، به داشتن قضایای ترکیبی پیشین بستگی دارد، و اعتبار و نااعتباری علوم میتواند با این معیار ارزیابی شود.
این ادعای ایمانوئل کانت این است که ریاضیات و طبیعیات، بدون شک، به عنوان علوم واقعی موجودند؛ بنابراین، سوال از امکان وجود آنها مطرح نیست. اما سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه ممکن است این علوم وجود داشته باشند؟
در مقابل، در مابعدالطبیعه، که معمولاً قبولی عام ندارد و به جای آن، مناقشات و مجادلات بیپایانی وجود دارد، سوالی کاملاً متفاوت مطرح میشود: آیا اصلاً ممکن است وجود داشته باشد؟ به عبارت دیگر، آیا مابعدالطبیعه واقعاً ممکن است؟
تمامی فلسفه ایمانوئل کانت به دنبال یافتن پاسخ به این سه پرسش است: ۱. آیا ریاضیات و طبیعیات چگونه ممکن است؟ ۲. آیا مابعدالطبیعه واقعاً ممکن است؟
اینگونه معتقد بود که ایمانوئل کانت، ریاضیات و طبیعیات از آنجا که دارای قضایای ترکیبی پیشین هستند، به عنوان علوم ممکن و معتبر شناخته میشوند. از این رو، بررسی شرط امکان احکام ترکیبی پیشین، میتواند باعث به دست آوردن اعتبار یا عدم اعتبار آنها شود. در واقع، برای کانت، مسئله اصلی این است که چگونه احکام تألفی مقدم بر تجربه میتوانند وجود داشته باشند؟
وی معتقد بود که موضوعی که تمامی مسائل را مشروط میکند، این است که چگونه قضایای تألفی مقدم بر تجربه ممکن است؟ به عبارت دیگر، ادامه وجود یا نابودی مابعدالطبیعه و تأیید وجود آن، به طور مستقیم به حل این مسئله وابسته است. این سوال به اندازهای پیچیده است که پاسخ دادن به آن دشواریهای فراوانی دارد.
شناخت از دیدگاه کانت
برای درک دیدگاه ایمانوئل کانت درباره معرفت، لازم است به این نکته توجه کنیم که او معتقد بود معرفت به معنای انعکاس اشیاء واقعی در ذهن و تشکیل صورتهای دقیق از آنها نیست؛ بلکه به عنوان یک فرآیند ترکیبی از ماده و صورت تعریف میشود. ماده در اینجا تأثیراتی است که حواس ما از محیط دریافت میکنند و صورت نیز قالبهایی است که ذهن ما به طور پیشفرض دارد و با استفاده از آنها، ما میتوانیم اشیاء را شناسایی کنیم.
از زاویه دید کانت، اینگونه معرفت تجربی، یعنی معرفتی که از تجربه ناشی میشود، متشکل از تأثیرات حسی و تشکیل صورتهایی است که ذهن ما برای آنها ارائه میدهد. اما وی بر این باور بود که این نوع معرفت تنها ناشی از تجربه حسی نیست؛ بلکه یک فرآیند پیچیده و ترکیبی است که ما را قادر میسازد تا اشیاء را به صورتی که در تجربه ما ظاهر میشوند، بشناسیم، نه به طوری که واقعاً هستند.
اختلاف بین دیدگاه ایمانوئل کانت و ایده آلیسم اصلی در این است که در مقابل ایده آلیسم واقعی، که واقعیت اشیاء را که ما از آنها مطلع هستیم را مورد شک و سوال قرار میدهد، کانت میگوید که او واقعیت این اشیاء را انکار نمیکند، بلکه تأکید میکند که ما نمیتوانیم این اشیاء را به دقت واقعیتی که دارند، از طریق حواس شناسایی کنیم.
اما با این وجود، کانت قصد ندارد نظر خود را با ایده آلیسم کاملاً متضاد اعلام کند. به همین دلیل، او پیشنهاد میدهد که دیدگاه ایده آلیسم خود را به عنوان ایده آلیسم استعلایی یا ایده آلیسم انتقادی تعریف کنیم، به مقابله با ایده آلیسم تجربی دکارت و ایده آلیسم تخیلی برکلی.
عناصر حساسیت
برای شناسایی دو قوه در محدوده شناخت، ایمانوئل کانت اشاره میکند به حساسیت که منشأ احساسات است و فاهمه که منشأ تفکر است. او بیان میکند که زمان و مکان صورتهای حساسیت هستند و در واقعیت، نباید زمان و مکان را به عنوان دو تصور مستقل در نظر گرفت. بلکه این دو مفهوم همچون دو لباس است که ذهن هر تجربه حسی را میپوشاند.
هر تجربه حسی متوجه زمان و مکان است که اشیاء در آنها پدیدار میشوند. اما اینکه آیا یک شیء باید مرتبط با مکانی خاص باشد یا نه، به مراتب متغیر است. به عنوان مثال، تصور وجود یک شیء بدون تصور مکان آن ممکن نیست، اما تصور وجود مکان بدون وجود یک شیء ممکن است. این نشان میدهد که مکان پیشین بودن مفهوم شیء است.
زمان نیز نه تنها یک مفهوم جداگانه نیست، بلکه بر اساس کانت، جزئی از تجربه است. زمان نشان دهنده استمرار، توالی، و تغییر در زمینه تجربیات ما است. به عبارت دیگر، زمان و مکان به تنهایی واقعیت ندارند و به عنوان اجزایی از تجربههای ما تشکیل میشوند.
درک ما از زمان و مکان به طور مستقیم از تجربه نمیآید، بلکه از طریق شهودهایی است که قبل از تجربه وجود دارند و از تجربه ما قبل میروند. این شهودها، که به طور خاص به مکان و زمان مربوط میشوند، مبنای ما در فهم و شناخت این دو مفهوم هستند. بنابراین، این دو شهود، به طور محض و بدون تجربه، به ما اطلاعاتی درباره زمان و مکان میدهند.
این شهودها، به عنوان شهودهای محض، پیش از تجربه و بیتاثیر از تغییراتی که ممکن است در زمان و مکان رخ دهد، وجود دارند. این شهودها، اساسی ترین مبنا و زمینه ای هستند که بر تجربه ما میافزایند و لذا از حذف آنها نمیتوان گذشت. به عبارت دیگر، این شهودها، نقش مقدم بر تجربه دارند و آن را رهنمون میکنند.
از آنجایی که این شهودها به صورت محضند، ارتباط آنها با اشیاء و تغییرات در مکان و زمان، مستقیم و از پیش مشخص است. این ارتباط باعث میشود که ما بتوانیم اشیاء را براساس تجربه و به صورتی که به ما ظاهر میشوند، شناخته و درک کنیم.
پرسش مهمی که در اینجا مطرح میشود، این است که چگونه میتوان ادعا کرد که شهودی قبل از تجربه وجود دارد؟ به نظر میرسد که شهودی که بتواند به شکلی مستقیم و بدون واسطه اشیاء را شناسایی کند، ممکن نیست، زیرا هیچ چیزی وجود ندارد که از آن تصاویر ذهنی به وجود آید.
کانت به این پرسش پاسخ میدهد که اگر شهود کاشف اشیاء بود، همواره به شکل تجربی بود و نمیتوانست مقدم بر تجربه باشد. اما وقتی از شهود مقدم بر تجربه صحبت میکنیم، منظور ما آن شهودی است که شامل چیزی جز صورت حساسیت نیست.
به عبارت دیگر، این شهود، به عنوان شهودی محض، از تجهیزات و تواناییهای ذهنی ما ناشی میشود که از قبل برای شناخت و تشخیص اشیاء آماده شدهاند و بر همه تجربیات واقعی که از تأثیر اشیاء بر ذهن ما ناشی میشود، تقدم دارد.
احکام ریاضیات محض
تاکنون مشخص شد که زمان و مکان به عنوان دو عنصر اساسی و پیشین در حوزه حساسیت واقعیت هستند. کانت معتقد است که تمامی علوم ریاضی بر اساس دو شهود مقدم بر تجربه، یعنی زمان و مکان، ساخته میشوند و بدون این دو شهود محض، ریاضیات نیز ممکن نیست.
وی میگوید: “ویژگی اساسی که در تمامی دانش ریاضی مشهود است، این است که ابتدا باید مفهوم آن در شهود… به صورت تصویری واضح و محسوس مطرح شود. بدون این ابزار، امکان پیشروی در علم ریاضیات وجود ندارد.” در واقع، این شهود محض اولیه، که به صورت مفهومی تجربی در ذهن شکل میگیرد، اساس اصلی توسعه و پیشرفت علوم ریاضی است.
هندسه از زمانی که بر مفهوم مکان مبتنی است و حساب از زمانی که بر مفهوم زمان مبتنی است، ایجاد میشود، به این معنی که درک اعداد از طریق افزایش متوالی آحاد در زمان شکل میگیرد.
با توجه به این توضیحات، مشخص میشود که امکان وجود ریاضیات به عنوان دانشی که مبتنی بر احکام ترکیبی مقدم بر تجربه است، واضح میشود؛ زیرا آنچه که پایهای برای ریاضیات است، شهود زمان و مکان است که صورت حساسیتاند. این صورتها اگرچه جزئی از اشیاء محسوس نیستند، اما بدون ابتنائی بر احساس و تجربه، وجود دارند.
ضرورت و یقینی که به ریاضیات نسبت داده میشود، از پیشین بودن و استقلال این علم از تجربه ناشی میشود. به عبارت دیگر، ریاضیات به عنوان یک مجموعه از احکام تألیفی پیشین، دارای کلیت و ضرورت است و بنابراین به عنوان یک علم معرفتی تلقی میشود.
اما باید توجه داشت که محدوده این علم تنها بر شامل شیء محسوس است و به زمینه محدودیت در قلمرو محسوسات محدود میشود. از آنجا که ریاضیات به زمان و مکان وابسته است، اطلاق آن در خارج از قلمرو زمان و مکان بیمعنی است.
مقولات فاهمه و امکان فیزیک محض
در این مرحله، کانت به بررسی امکان وجود علوم طبیعی میپردازد و سعی در تبیین چگونگی امکان این علوم را دارد. وی فرض میکند که وجود علوم طبیعی مانند وجود ریاضیات است. با این حال، در علم طبیعی، اموری وجود دارند که به طور کامل محض و مقدم بر تجربه نیستند، اما وجود یک دسته از علوم فیزیک محض قابل قبول است، زیرا در آن قوانینی که برای شیءهای طبیعی اعمال میشوند، به صورت مقدم بر تجربه عرضه شدهاند.
به عنوان مثال، وجود جوهری که ثابت و باقی میماند و هر اتفاقی که میافتد، از پیش بر اساس علتی و قوانین ثابت وجود دارد، مثالهایی از این قوانین کلی طبیعت هستند که به طور کامل مقدم بر تجربه قابل اثبات هستند.
سوال و جواب
این سوال که چگونه علم طبیعی محض ممکن است، به ما سوالات جدیدی در مورد فهم و شناخت ارائه میدهد. کانت معتقد است که پاسخ به این سوال از طریق فهم ما از فاهمه، که یکی از قوای شناختی ماست، به دست میآید. فاهمه نیز مانند دیگر قوای شناختی، واجد مقولات پیشین است که به شکل احکام ارائه میشوند. مقولات فاهمه به ما این امکان را میدهند که روابط کلی و ضروری بین پدیداریها را برقرار کنیم و از طریق آنها به نتایج و تفسیرهای علمی برسیم.
کار فاهمه تفکر، حکمسازی، و قضیهسازی است، که این امر از طریق ایجاد اتحاد تألیفی بین تصورات پراکندهای که از حساسیت ما نشات میگیرد، انجام میشود. به عبارت دیگر، فاهمه فرآیندی است که تصورات مختلف را در ذهن با یکدیگر مرتبط میکند و به ارائه حکمها و قوانین میپردازد. به عبارت دیگر، فکر کردن به معنای ترکیب و اتحاد تصورات در ذهن است.
هر حکم، از دو عنصر ماده و صورت تشکیل شده است. مادههای حسی، مبنای اطلاعات و احساسات ما از دنیای بیرونی هستند، در حالی که صورت حاکم بر امور تقدمی است که فاعل شناسائی آنها در ذهن ما اتفاق میافتد. در هر حکم، چهار وجهه نظر ممکن است مطرح شود و هر کدام از این وجههها با یک نوع مقوله ماتقدم مرتبط است. به هر وجهه نظر یک اصل فیزیولوژیکی نظیر داده میشود که مبنای ارتباط ما با عالم طبیعت را تشکیل میدهد.
زمان و مکان به عنوان صورتهای حساسیت وجود دارند، یعنی آنها نه دادههای حسی هستند، بلکه مفاهیمی هستند که برای توصیف و فهم امور تجربی استفاده میشوند. این مفاهیم، از طریق فعالیتهای منطقی ذهن بر دادههای حسی، میتوانند شکل گیری کنند. آنها قالبهای خالی هستند که توسط خلاقیت و تصویرسازی خیال به دادههای حسی تخصیص مییابند.
اصولی که برای اندارج پدیداریها زیرمجموعه مفاهیم فاهمه قرار میگیرند، همان اصولی هستند که کانت آنها را “اصول فیزیولوژیکی مربوط به اصول کلی علوم طبیعی” مینامد. این اصول، احکامی ماتقدم هستند که از طریق آنها ما با عالم طبیعت ارتباط برقرار میکنیم و تجربه را تشکیل میدهیم. به طور کلی، این اصول ارتباط ما با عالم طبیعت را نشان میدهند و در واقع واسطه بین ذهن و طبیعت هستند.
با ارائه این نظام، کانت چگونگی امکان واقعی شدن علوم طبیعی را تصویر میکند. امکان علوم طبیعی، به موافقت آنها با اصول فاهمه بستگی دارد.
مشکل دومین پرسش که به بررسی این میپردازد که چگونه علوم طبیعی محض ممکن است، با توجه به اینکه علوم طبیعی فراتر از شرایط صوری مطلق احکام منطقی و قواعدی که در منطق اعلام شدهاند، قرار دارند، این مشکل به این صورت حل میشود که شرایط دیگری به جز شرایط منطقی وجود ندارد که بتوانند مد نظر قرار بگیرند. این شرایط، اساس یک نظام منطقی را تشکیل میدهند و مفاهیمی که بر این شرایط مبتنی هستند، شامل شرایط ماتقدم برای تشکیل همه قواعد تألیفی و ضروری هستند.
این مفاهیم به عنوان اصولی که تمام پدیداریها از طریق آنها در این مفاهیم شامل میشوند، اساس یک نظام فیزیولوژیکی را تشکیل میدهند، به این معنا که این نظام از طریق آن شناخت تجربی ما از طبیعت را ممکن میسازد و برای اینکه علم طبیعی به درستی علم طبیعی کلی و محض نامیده شود، باید با این نظام تطابق داشته باشد.
باید به یاد داشت که بر اساس دیدگاه کانت، دامنه قوای شناخت ما شامل حساسیت و فهم از مسائل زمان و مکان است و علم ما محدود به پدیدهها (فنومنها) است. اما ما به نومنها، یعنی موجودات معقول که خارج از زمان و مکان هستند، دسترسی نداریم. به همین دلیل، استفاده از مفاهیم فهمی بهطوری که از محدوده تجربه خارج شده و به نومنها تعمیم داده شود، با خطا همراه است.
تمام اصول تألیفی که قبل از تجربه قرار میگیرند، در واقع فقط برای توصیف تجربههای ممکن هستند و هیچگاه نمیتوانند به طور کامل به واقعیت اشیاء متصور شده مرتبط شوند. به عبارت دیگر، این اصول فقط بر پدیدارها اعمال میشوند، زیرا پدیدارها جزئی از تجربههای ما هستند. به همین دلیل، ریاضیات محض و همچنین علوم طبیعی محض نمیتوانند از محدودهی تنها پدیدارها فراتر روند.
عقل و پردازش مابعدالطبیعه
اعتبار فاهمه در محدودهی حلولهایی که از تجربه قابل دسترسی هستند، بیشتر معنی مییابد و از آن فراتر نمیرود. اما انسان به دنبال گسترش شناخت خود به نحوی که به معرفتی از دنیای غیبی برسد و واقعیت اشیاء را بفهمد، میباشد که این مطلب تنها از طریق تجربه به دست نمیآید. زیرا تجربه هرگز نمیتواند نیازهای عقلی انسان را کاملاً برآورده کند و در مقابل مسائلی که پیش میآید، معمولاً ما را به سمت شک و تردید میکشاند و در نهایت ناتوان در حل کامل آن مسائل میگذارد.
بنابراین، انسان با استفاده از قدرت بلندپروازی خود که عقل نامیده میشود و با بهرهگیری از فاهمه و اعمال مباحث مفهومی بر روی دنیای غیبی، به دنیای عقبالطبیعه دست مییابد. در اینجا، تعقل یا عقل توانایی حاکمیت بر مفاهیم محدودهای که از طریق تجربه به دست میآیند، را داراست؛ زیرا این مفاهیم، به جز در تعیین حکم منطقی از شهودهای ارائه شده، دیگر محتوایی ندارند و به دلیل اینکه خارج از محدوده حسی قرار دارند، هیچ گونه شهودی را تجربه نمیکنند، این مفاهیم محض اصولی بیمعنا هستند و هیچ راهی برای نمایش جمعیت آنها وجود ندارد. پیشنهاد میشود به کارگاه فلسفه ایمانوئل کانت مراجعه فرمایید.
کانت به تمایز بین فاهمه و عقل بسیار اهمیت میدهد. او به این نکته تاکید میکند که بدون این تفکیک، ما ممکن است بخواهیم به عالم بعد از طبیعه دست پیدا کنیم و آن را به کاخی از کاغذ تشبیه کنیم که سازندهاش اطلاعی از موادی که از آن ساخته شده ندارد. به نظر کانت، تمایز میان فاهمه و عقل مهمترین ابزاری است که ما را از تمام تلاشهای بیثمری که در زمینه متافیزیک انجام شده است، نجات میدهد.
او میگوید: “زیرا هرگز حتی گمان نمیرفت که این عرصه (متعالی عقل محض) از عرصه فاهمه بکلی جدا باشد و هم ازاینرو مفاهیم فاهمه و عقل جنان در ردیف هم ذکر میشد که گویی از یک نوع واحدند.” این نقل قول نشان میدهد که کانت معتقد است که این دو مفهوم به گونهای به هم پیوند دارند که از تمایز بین آنها صحبت کردن به صورت مجزا به طور کامل غیرممکن به نظر میرسد.
تفاوت عقل و فاهمه
عقل نیز همانند فاهمه، مفاهیمی را ارائه میدهد که ضروری و غیرتجربی هستند، و کانت این مفاهیم را “تصورات” مینامید. این تصورات به همان اندازه ضروری برای طبیعت عقل هستند که مفاهیم ضروری برای فاهمه هستند.
یکی از تفاوتهای مهم بین این دو نوع شناخت، این است که شناختهای محض فاهمه میتوانند به تجربه محدود شوند و با استناد به آن تایید شوند. اما تصوراتی که از عقل به دست میآیند، نه قابلیت تجربهگذاری دارند و نه میتوان با استناد به تجربه در مورد صحت و سقم آنها داوری کرد.
این تفاوت در روشهای پیگیری آنها نهفته است، زیرا حوزه شناختهای فاهمه به پدیدارها مرتبط است، در حالی که حوزه شناختهای عقل به مواد معقول مربوط میشود. عقل به دنبال مسائل مطلق و بیشرط است، در حالی که فاهمه به علوم نسبی و مشروط محدود میشود. بنابراین، عقل تلاش میکند با استفاده از استدلال به امور مطلق و بیشرط دست یابد.
بنابراین، روش عقل برای رسیدن به تصورات از طریق قیاس استفاده میکند. به عبارت دیگر، عقل برای دستیابی به اهداف بالاتر و به دست آوردن وحدت و کمالی که شامل همه تجربههای ممکن میشود، از حدود هر تجربه مشخصی فراتر میرود و از طریق قیاس، به تصورات متعالی و چند بعدی میرسد.
تصورات محوری
کانت سه تصور اساسی برای عقل تعریف میکند که مبانی و اصول ما در بعد الطبیعه را تشکیل میدهند: «نفس» که مربوط به پدیدههای داخلی است، «جهان یا ماده» که به پدیدههای خارجی اشاره دارد، و «خدا و علت العلل» که مبنای تمامی وجودها است. این سه تصور نتیجه سه نوع قیاس مختلف است: «نفس» از طریق قیاس حملی، «جهان» از طریق قیاس شرطی، و «خدا» از طریق قیاس انفصالی بدست میآید.
طبیعت عقل به گونهای است که از طریق تصوراتش وارد حالتی از جدل میشود و سه تصور اساسی که او را تشکیل میدهند، به نحوی درگیر مناقشه و دیالکتیک میشوند. به همین دلیل، سه نوع جدل تحت عناوین مغالطه عقل محض، تعارض عقل محض و در نهایت ایدهآل عقل محض مطرح میشود. کانت درباره مغالطه عقل محض، به مغالطاتی اشاره میکند که در استدلالهای فیلسوفان در مورد وجود جوهر نفسانی مطرح میشود.
در تعارض عقل محض که به جهان مرتبط است، دعوت به وجود چهار تصور متعالی میشود که بازوان این چهار تصور، چهار نوع قضایای جدلی الطرفین (antinomy) را تشکیل میدهند. این قضایا نشان میدهند که در برابر هر قضیه، یک نقیض وجود دارد که به لحاظ اصول عقل محض، هر دو طرف به نظر معتبر هستند و عقل نظری از حل واقعی این تعارضات بیتوان است.
این چهار تصور شامل حدوث و قدم، بساطت و ترکب، جبر و اختیار، و وجوب و امکان است. ایدهآل عقل محض هم نتیجه یک توهم جدلی است که اصل تنظیمی را به جای اصل تقویمی میگیرد و شرایط فکری را با شرایط مادی واقعی اشیاء اشتباه میگیرد.
بررسی جدلی و فریبنده بودن مابعدالطبیعه
کانت از بررسیهای مذکور به این نتیجه میرسد که مابعدالطبیعه امری فریبنده است و استدلالهایش در برخی موارد توهمی است و در برخی متناقض با لذات است. قضایای متناقض در مابعدالطبیعه هر دو نادرست هستند و این به این دلیل است که اساسی که مابعدالطبیعه بر آن استناد میکند، به طور ذاتی غیر قابل تصور و متناقض است.
بنابراین، مابعدالطبیعه نه تنها یک علم نیست، بلکه به عنوان یک فن جدلی بیهوده تلقی میشود که در آن اغلب یک مذهب فلسفی بر دیگری غلبه میکند، اگرچه این غلبه ممکن است به دلیل تفوق در استدلال باشد، اما هیچ مذهبی نمیتواند اعتبار حقیقی و دائمی را برای خود کسب کند. کانت تأکید میکند که مابعدالطبیعه هیچ تکاملی ندارد و همیشه در همان حالتی که در زمان ارسطو بوده است، باقی میماند.
او اظهار میکند که هیچ قضیه تالیفی در این زمینه تأیید نشده است و پس از همه زحمات و هیاهو، مابعدالطبیعه همچنان در جایگاهی است که در زمان ارسطو بود. کانت به طور کلی به این میپردازد که تغییراتی که در این زمینه اتفاق میافتد، معمولاً محدود به تغییر تعاریف و اضافه کردن جزئیات جدید به مفاهیم قدیمی است و این تغییرات، از دیدگاه او، نشانهای از تکامل و پیشرفت حقیقی نیستند، بلکه نشانهای از بیتأثیری و ناموفقیت در حل مسائل اساسی این حوزهاند.
این نوع مطالعات، در طول قرنهای مختلف، منجر به فرسودگی و خستگی بسیاری از ذهنها شده و قوای ذهنی افراد را در جزئیات بیهوده و پیچیده، به تحلیل چیزهای غیرضروری و ناشناخته، برده است. تمام تلاشهایی که در زمینه متافیزیک انجام شده است، به نظر کانت، بسیار جراتمندانه اما همیشه بدون پایه و اساس و با کمبود وضوح انجام شدهاند.
این امر به دلیل این است که عقل به دنبال دستیافتن به چیزهایی است که فاقد حد و مرز، ولی معقول هستند، در حالی که این موضوع برای عقل کاملاً بسته است. درباره این موجودات فقط میتوان اظهار کرد که هیچ چیز قطعی و مشخصی نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم. زیرا مفاهیم و شهود ما، که صرفاً به موجودات محسوس مربوط میشوند، هیچ ارتباطی با موجودات مفهومی و محض ندارند.
موجوداتی که ممکن است در مابعدالطبیعه وجود داشته باشند، به هیچ وجه برای ما قابل تصور نیستند. اگر فقط با استفاده از مفاهیم محض فاهمه یک موجود عقلانی را تصور کنیم، واقعاً هیچ چیز مشخصی را تصور نکردهایم و مفهوم ما بیمعنی است. همچنین پیشنهاد میشود به مقاله ایدئالیسم در دنیای فلسفه مراجعه فرمایید.
از طرف دیگر، اگر آن موجود را با استفاده از مفاهیمی که از دنیای محسوس به دست آمدهاند، تصور کنیم، دیگر یک موجود عقلانی نیست. بنابراین، ناکامی در تلاش برای درک مابعدالطبیعه ناشی از بیفایده بودن تلاشهایی است که انسانها برای فهم این موضوع میکنند. به عبارت دیگر، این ناکامی ناشی از ناتوانی ذاتی فهم انسان است. از این رو، تلاشهایی که در زمینه مابعدالطبیعه انجام میشود، مانند تلاش کودکان برای از بین بردن حباب صابون، بینتیجه و بیهوده است.
فقدان روش کشف و ملاک داوری
ریاضیات و فیزیک بر پایهٔ شهود ساخته شدهاند. مفاهیم ریاضی میتوانند از طریق شهود به نمایش درآمده و درک شوند. بنابراین، بداهت این مفاهیم ضامن اعتبار آنهاست. همچنین، اصول کلی فیزیک نیز بر پایهٔ شهوداتی که پیش از تجربه برآمدهاند، ساخته شدهاند. چرا که این اصول از سطح پدیدارها تجاوز نمیکنند، بلکه بر مبانی شهودی که از تجربه به دست آمدهاند، استوار هستند و از این رو دارای اعتبارند.
مابعدالطبیعه به معنای فلسفی و متافیزیکی، از یک روسی یا معیار مشخص برای کشف و ارزیابی محتوا و مفاهیم خود بینصیب است. در واقع، تصورات و اعتقادات ما در این زمینه هرگز قابل کشف، تایید یا رد شدن توسط تجربه نیستند. به عبارت دیگر، نه تجربه بیرونی و نه تجربه درونی، ما را به این معنا از وجود و ویژگیهای مابعدالطبیعه آگاه نمیسازند، زیرا حس به طور کلی نمیتواند به مفاهیم فلسفی و متافیزیکی تعلق داشته باشد.
اما شناسایی مابعدالطبیعه به معنای فلسفی، به دنبال رسیدن به بُعدها و وجوه ارزشمندی است که فراتر از دامنهٔ تجربه معمولی انسان قرار دارد. جوهر اصلی این شناسایی در اشتغال عقل به خود عقل است، به این معنا که عقل درگیر خود باشد و با استفاده از تفکر و تأمل در مسائل مابعدالطبیعه، به دستیابی به درکی عمیقتر و بیشتر از واقعیتهایی که فراتر از تجربه معمول میباشد، سعی میکند.
هیچ روش معتبری برای ارزیابی دعاوی مابعدالطبیعه وجود ندارد، در حالی که تمامی علوم ضابطهای دارند. این به معنای آن است که برای داوری در مورد موضوعات مابعدالطبیعه هنوز استاندارد یا معیاری مشخص وجود ندارد. در نتیجه، ما نمیتوانیم با اطمینان کامل ادعاها یا اظهارنظرهایی که در این زمینه ارائه میشوند را بررسی کنیم یا تمیز دهیم.
در این محدوده، ملاک یا معیاری قطعی برای تمیز کردن بین سخنان موزون و پر گوییهای بیمعنی وجود ندارد. به همین دلیل، هر کسی میتواند در مورد مسائل مابعدالطبیعه ادعاهای قطعی داشته باشد، بدون این که باید به تحمل تعدادی از رنجها و مشقتها بپردازد.
این امر به این دلیل است که روشن شدن اشتباهات و نقایص در مابعدالطبیعه ممکن نیست و تنها کافی است که تضادی در دیدگاه یا اظهارنظرهای ارائه شده وجود نداشته باشد. در واقع، در مورد مسائل مابعدالطبیعه، اشتباهات میتواند به صورت بسیار متنوعی اتفاق بیفتد بدون اینکه از آنها بر ملا شود. این بدان معناست که تنها چیزی که باید فراهم شود، این است که دیدگاه یا نظرات ما به تناقض نخورند.
کانت و میراث هیوم
دیوید هیوم یکی از شخصیتهای مهمی در تاریخ فکر و فلسفه است که بیتردید تأثیر زیادی بر روی تفکرات ایمانگذاران داشته است. کانت نیز از او به عنوان یکی از تأثیرگذارترین اندیشمندان تاریخ ادراک کرده است. در واقع، کانت درباره تأثیر هیوم بر تفکرات خود اظهاراتی دارد که از آن جلب توجه است. او به وضوح اعتراف میکند که هیوم با آثار و نظریاتش، او را از “خواب جزمی مذهبان” بیدار کرده و به دنبال مسیرهای جدیدی در فلسفه و ادراک میبرد.
این اظهارات کانت نشان میدهد که هیوم تأثیر قابل توجهی بر روی دیدگاههای او درباره موضوعات مختلف، از جمله فلسفه نظری، داشته است. احتمالاً این تأثیرات به دلیل ایدهها و شکلگیری نگرشهای هیوم درباره مسائل فلسفی و مذهبی بوده است که به چالشهای جدی در این حوزهها انجامیده و موجب ارتقاء نگرشهای انسانی و فلسفی شده است.
دیوید هیوم با مطرح کردن سوالات مهمی درباره علت و معلول، اساساً مفهوم این دو را مورد سوال قرار داد. وی ادعا کرد که امکان اثبات وجود علت و معلول وجود ندارد و این مفهومها بیشتر از تداعی معانی و مفاهیم ذهنی بر اساس تجارب ماست. هیوم به این نتیجه رسید که مفهوم علت و معلولی که اغلب به طور ذاتی در فکر و ذهن ما وجود دارد، در واقع یک نوع فرزند نامشروع قوهٔ خیالی است که تنها از طریق تداعی معانی و بدیهیات ذهنی ایجاد میشود.
به عبارت دیگر، هیوم میگوید که مفهوم علت و معلول، علیرغم اینکه به طور ذاتی برای ما طبیعی به نظر میرسد، در واقع یک تجربهٔ ذهنی است که بر اساس عادتها و تداعی معانی ایجاد میشود. او به این نتیجه رسید که قدرت عقل برای تصور و تداعی اینگونه روابط و رابطهها محدود است و عقل نمیتواند اینگونه مسائل را به طور کامل درک کند. این اظهارات هیوم نشان میدهد که برای او، مفهوم علت و معلولیت به مراتب پیچیدهتر و فراتر از توانایی های عقلی ماست، و از این رو این مفاهیم از بابت تداعی عقلی بیشتر به شخصیت خیالی تبدیل میشوند.
کانت به این اظهارات افزود که مفاهیمی همچون علیت و مابعدالطبیعه، تنها نمونههایی از مفاهیمی نیستند که در ارتباط با مابعدالطبیعه قرار دارند. او به طور مخصوص بیان میکند که این مفاهیم با اینکه به نظر میرسد که به صورت مستقل و مجزا از تجربه و واقعیتهای حسی وجود دارند، در واقع نه تنها موهوماتی نیستند که توسط ذهن ایجاد شده باشند، بلکه پیوستگی و ارتباط آنها با تمثیلات فاهمه، به ویژه در قالب احکام مطلق، نقش اساسی دارد.
کانت ادعا میکند که این مفاهیم از طریق ارتباط و همتوانی با تمثیلات فاهمه، به ویژه در محدودهٔ احکام مطلق، معنی و اهمیت پیدا میکنند. بنابراین، ادراج همهٔ پدیداریها در این مفاهیم و استفاده از آنها به عنوان اصول امکان تجربه، بهطور ضروری میتواند در فهم بهتر و تفسیر بهتر پدیدههای مابعدالطبیعه کمک کند.
مابعدالطبیعه به عنوان یک استعداد طبیعی
با اینکه مابعدالطبیعه به عنوان یک علم مورد قبول کانت نیست، اما به عنوان یک استعداد طبیعی شناخته شده است و ما به آن برای سامان دادن به تجربه نیاز داریم. این استدلال از آنجا ناشی میشود که تجربه، با ارجاع امور مشروطی به دیگر امور مشروط، ما را به طور کامل قانع نمیکند. همچنین، تجربه به سطح پدیدارها محدود است و این امر موجب میشود که ما اعتقاد به وجود اشیاء به طور مستقل از تجربه فراهم نکنیم و به جای آن، عالم پدیدار را به عنوان واقعیت مطلق در نظر بگیریم.
تصورات عقلی، اگرچه خودشان قوام بخش نیستند، اما به عنوان یک نظام بخش مورد استفاده قرار میگیرند و استفاده متناسب از آنها نه تنها مجاز بلکه ضروری است. این استفاده مناسب از تصورات عقلی طبیعیترین غریزه این استعداد طبیعی است. اما خطای اهل مابعدالطبیعه در این است که از اصول تنظیمی به عنوان تقویمی استفاده میکنند و قوانین ذهن را به خارج از آن نسبت میدهند. اما بدون ارتکاب این خطا، حفظ مابعدالطبیعه از طریق تجربه بهرهمند خواهد بود.
تصورات سه گانه مابعدالطبیعه که شامل نفس، جهان و خدا هستند، با وجود اینکه بر پایه مغالطات بنا شدهاند و به تنهایی معرفتی جدیدی به ما نمیآورند، اما هیچیک از آنها بیفایده نیستند. تصور مربوط به نفس، ما را از مادهپرستی و تصور مربوط به جهان، از اصالت طبیعت و تصور مربوط به خدا، از اعتقاد به قضیهای نظیر جبر، دور میکند. همچنین، تجربه نیز زیر نظر قانون عقل است، زیرا وحدت کاملی که از اعمال فاهمه بر تمامی تجربههای ممکن حاصل میشود، ممکن است فهمیده شود تنها با اشاره به عقل.
و در نهایت، ما به این نتیجه میرسیم که مابعدالطبیعه یک ضرورت اساسی و بدیهی است که نمیتوان از آن گذشت. به همین ترتیب، انتظار داشتن از روح انسان که یک باره از تحقیقات مابعدالطبیعه خودداری کند، به اندازهای ناقابل است که ما، برای جلوگیری از تنفس هوای آلوده، تصمیم بگیریم که به طور کامل از نفس کشیدن خودداری کنیم.
مابعدالطبیعه همواره یک بعد از واقعیت جهان است، حتی در هر فرد و به ویژه در انسانهایی که به دنبال دانش هستند. اما زیرا هیچ استاندارد یکتا و همگانی برای آن وجود ندارد، هر فرد میتواند نگاه خود را به مابعدالطبیعه شکل دهد. هر چیز که تاکنون مابعدالطبیعه نامیده شده است، نمیتواند تمامی ذهنها و ارادهها را راضی کند، اما انکار وجود مابعدالطبیعه نیز غیرممکن است.
انتقاد از فلسفه انتقادی
اگر کانت را یکی از معماران اصلی تفکر جدید و تحولی در غرب بدانیم، به هیچ عنوان اغراق نکردهایم. زیرا فلسفههای بعد از کانت، بدون استثنا، به نحوی با فلسفه کانت در ارتباط بوده و از آن تاثیر پذیرفتهاند، چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی. از این رو، در مواجهه با تفکرات معاصر در جهان غربی، نمیتوان به هیچ وجه از کانت غفلت کرد یا اهمیت او را کمتر از آنچه واقعا دارد دانست. همچنین، تبادل اندیشهها و دیدگاهها همیشه مفید بوده است و به دلیل استفاده از منابع گوناگون از جمله فلسفه یونانی، علم کلام، عرفان و تعالیم اسلامی، فلسفه اسلامی توانسته است رشد یابد.
اگر به فلسفه صدرالدین شیرازی نگاه کنیم و بخواهیم برتری چشمگیر آن نسبت به فلسفههای پیشین را بررسی کنیم، باید به عوامل مختلفی که در این برتری نقش داشتهاند، توجه کنیم. به طور کلی، علاوه بر ریاضتهای علمی و عملی صدرالدین شیرازی و سایر عوامل شخصی، استفاده او از منابع و روشهای متنوع و مختلف بسیار مهم بوده است. این استفاده از منابع گوناگون از جمله منابع اسلامی و غیراسلامی، به ویژه فلسفی، و همچنین استناد به روشهای تفکر و تأمل متنوع، به شکل قابل توجهی در توسعه و پیشرفت فلسفه اسلامی نقش داشته است.
برای ادامهی فلسفه اسلامی و تکامل آن، لازم است که سنت حسنه، یعنی ادامه باز بودن درهای آن برای استقبال از اندیشههای نوین، حفظ شود. این به معنای این است که در فلسفه اسلامی، باید به نظریات و دیدگاههای جدیدی که مطرح میشوند، آگاهانه و با انعطاف پذیری نسبی روی آیم، برخورد کرد. به این ترتیب، فلسفه اسلامی قادر است تا با چالشهای زمان خود همراهی کند و به تکامل و پیشرفت خود ادامه دهد.
نفی مطلق فلسفه غرب به همان اندازه دور از صواب است که قبول آن. به این معنا که هر دو رویکرد مطلقانه و بیانعطافی به نظریات دیگر، سودی برای پیشرفت علم و فلسفه ندارد. برعکس، برای توسعه دانش و بالندگی اندیشه، لازم است که از تنوع دیدگاهها بهره گرفته و آنها را با انعطاف و اندیشه باز به ارزیابی بپذیریم.
پیشنهاد میشود به کارگاه فلسفه افلاطون مراجعه نمایید. در اینجا ما به دنبال رد و قبول نیستیم؛ بلکه ما به دنبال برخوردی حقیقتجو و نقادانه هستیم، که این کار را فلسفه تطبیقی باید بر عهده بگیرد. این نوع تحقیقات فلسفی میتواند به ما موضوعات جدید، پرسشهای نو، و گاهی راهحلهای تازهای را نشان دهد. این نوع رویکرد بیشک به ثروت و رشد فلسفه اسلامی کمک کرده و زمینه را برای گسترش آن در مرحلهای نوین فراهم خواهد کرد.
در این زمینه و از این منظر، مطالعه و بررسی فلسفه کانت اهمیت دارد. بررسی نقادانه فلسفه کانت به انتقادات و ابهامات وسیعتری نیاز دارد و احتمالا نیازمند نوشتاری جداگانه است. اما به عنوان یک مقدمه، میتوانیم به اختصار برخی نکات انتقادی را مطرح کنیم.
فارق حقیقی بین قضایای تحلیلی و ترکیبی
فارق حقیقی بین قضایای تحلیلی و ترکیبی مفهومی مهمی است و روشنایی درباره این تفاوتها یکی از چالشهای موجود در فلسفه منطق است. قضایای تحلیلی معمولاً در تحلیل مفاهیم به کار میروند و ادعا میکنند که اطلاعاتی که در آنها میآید، به طور لازمی از مفاهیمی که در آنها قرار دارند، نتیجه میشوند. به عبارت دیگر، اینگونه قضایا اطلاعاتی را که در مفهومی قرار دارد، بازتاب میدهند و به همین دلیل از نظر کانت، قضیه «طلا زرد است» تحلیلی است، زیرا این قضیه اطلاعاتی را که در مفهوم طلا قرار دارد، بازتاب میدهد.
اما در تعریفهای ترکیبی، اطلاعاتی که در قضیه ارائه میشود، از مفاهیم مختلف و مستقل یکدیگر به دست میآید. برای مثال، اگر بگوییم «طلا یک فلز زرد است»، اطلاعات مربوط به فلز بودن طلا و زرد بودن آن، دو اطلاعات مستقل و جداگانه هستند و از ترکیب آنها درست میشود. اینگونه قضایا نیازمند ارائه دلایل و شواهد جدید هستند تا ثابت شوند و از این رو، از نظر کانت، آنها به عنوان قضیههای ترکیبی تلقی میشوند.
در مواجهه با تعریفات رسمی و خاص، آیا واقعاً زردی رنگ مقوم ماهیت طلا است؟ این سوال اساسی، ضابطه تعریف را مورد ارزیابی قرار میدهد. اگر زردی رنگ بخشی از ماهیت طلا باشد، آنگاه تعریف از منظر ارسطویی کامل نخواهد بود زیرا زردی رنگ بخشی از جنس و عرض عام است و در تعریف رسمی و خاص قرار نمیگیرد. این نشان میدهد که تحلیل آن ناقص است و از آن دلایل لازم برای تأیید یا رد آن به دست نمیآید.
در تعریفات حدی، کلیه اجزاء تعریف مقوم ماهیت را معرفاند و این اجزاء از تحلیل مفهوم آن تعریف بدست میآیند. به عبارت دیگر، در این نوع تعریفات، تمامی ویژگیها و صفات معرف ماهیت از این تعریف استخراج میشود.
اتحاد شی با عوارض آن، سادهترین نوع ارتباطی است که میتوان بین یک شی و ویژگیهای آن برقرار کرد. این ارتباط به صورت خارجی و اجتماعی است و هیچ گونه رابطه مفهومی و آنالیتیک بین شی و عوارضش وجود ندارد. در واقع، عوارض شی تنها مشاهدههایی هستند که به صورت جداگانه از شی وجود دارند و ارتباط مفهومی مستقیمی با آن ندارند.
در این راستا، مثال زردی طلا که اشاره به آن شده است، نشان میدهد که زردی رنگ تنها یکی از ویژگیهای عمومی طلا است و تمامی عوارض آن را معرف نمیکند. به عبارت دیگر، زردی رنگ تنها یکی از خصوصیاتی است که میتواند در تعریف طلا مورد استفاده قرار گیرد. از این رو، طلا و دیگر اجسام ممکن است بر اساس نظرات و دیدگاههای مختلف به شکلها و تعریفات مختلفی شناخته شوند.
تشخیص اینکه یک قضیه تحلیلی یا ترکیبی است، به طور کامل به شناخت قبلی افراد وابسته است و میتواند امری نسبی باشد. این به این معناست که افراد با توجه به دانش و تجربیات خود، ممکن است به نتایج مختلفی درباره طبیعت قضیه برسند.
به دلیل پیچیدگی و چند رویهای بودن مفاهیم، دستیابی به تعاریف حقیقی اشیاء بسیار دشوار و حتی ممکن است محال به نظر آید. این مسئله از زمانهای قدیم مورد بحث بوده و همچنان یکی از چالشهای مهم در فلسفه و علوم است.
در تشخیص قضایای تحلیلی، معمولاً مشکلاتی وجود دارد، زیرا دانستن یک قضیه به طور کامل به تعریف موضوع آن وابسته است. بنابراین، تشخیص این نوع از قضایا به طور کامل جز در مواردی که شیء به طور مستقیم بر نفس حمل میشود، دشوار خواهد بود. با این حال، اصل تقسیم بندی به صورت کلی و شرطی، به عنوان یک ابزار تحلیلی، همچنان معتبر و درست است.
مفاهیم فلسفی
مفاهیم فلسفی، بهخصوص آنهایی که کانت تحت عنوان “مقولات فاهمه” ذکر کرده و همچنین آنهایی که او این عنوان را برای آنها به کار نبرده، از حقایق وجودی و وجودیتهای مختلفی منشأ میگیرند. این مفاهیم نه تنها صرفاً قالبهای ذهنی هستند که بر اشیاء اعمال میشوند، بلکه از تجربههای مختلف درباره ابعاد وجودی و روابط بین اشیاء مشتق میشوند.
با بررسی انواع مختلف وجودی و متنوع بودن روابط بین اشیاء، ما مفاهیم فلسفی را از واقعیتهای موجود در دنیای پیرامونمان استخراج میکنیم. از این رو، این مفاهیم انتزاعی هستند، یعنی از واقعیتهای مشاهده شده و تجربی ما بهصورت معنادار و استنباطی بیرون میآیند.
بهطور طبقهبندیشده باید این بحث را بهدقت بررسی کنیم. بر اساس دیدگاه کانت، نه تنها ماژولاسیون این مفاهیم در ذهن، بلکه اعمال آنها بر اشیاء خارجی نیز به سادگی توجیه نمیشود. اعتقاد کانت به این موضوع بر این اساس است که این مفاهیم، بهطور بومی در ذهن وجود ندارند و تنها به عنوان نتیجهای از تجربه و فعالیت ذهنی ما به وجود میآیند.
اگرچه ما از این مفاهیم در تجربههای خود استفاده میکنیم و آنها را بر اشیاء اعمال میکنیم، اما برای کانت، این تعمیمها و اعمال بر پایهی خود ما و نه از طریق خصوصیتهای وجودی شیء انجام میشوند. بهعبارت دیگر، این مفاهیم، با توجه به کانت، از یک مرجع انسانی مشتق میشوند و نه از خود اشیاء.
اما این مسئله باعث پیچیدگیهایی برای نظریه کانت میشود. زیرا اگر این مفاهیم هیچ خارجیتی نداشته باشند، پس چگونه میتوانیم آنها را در موارد مختلف مورد استفاده قرار دهیم؟ از طرفی، اگر این مفاهیم منشا انتزاع خارجی دارند، آیا این مسئله نهایی را حل میکند؟
در نهایت، نظریه کانت به دور از توجه به این پرسشها، به موارد متفاوتی در دسترسی به دانش انسانی میپردازد.
در این متن، به بررسی نظریههای کانت در مورد مفاهیم فلسفی و منطقی پرداخته شده است. طبق نظر کانت، این مفاهیم، به عنوان مشخصات شناخت ما در ذهن وجود دارند و نه صفات اعیان خارجی. این بدان معناست که این مفاهیم درونی، بر اساس تجربه و فعالیت ذهنی ما به وجود میآیند و نه از خصوصیتهای اشیاء خارجی مشتق میشوند.
اما این مسئله باعث پیچیدگی میشود زیرا اگر این مفاهیم فقط در ذهن ما وجود دارند، پس چگونه میتوانیم در مورد واقعیت خارجی حرف بزنیم؟ اگرچه این مسئله پیچیده به نظر میرسد، اما برای کانت، اعیان خارجی بدون ویژگیها و مفاهیمی که ما به آنها نسبت میدهیم، غیر ممکن است.
همچنین، باید توجه داشت که کانت در برخی موارد مفاهیم فلسفی و منطقی را از یکدیگر تمییز نکرده و ممکن است بین مفاهیمی که به خارج از ذهن مرتبط هستند و مفاهیمی که فقط در ذهن ما وجود دارند، اختلالاتی رخ داده باشد.
مشکلات تبعیت از هیوم
کانت، پس از هیوم، مفهوم علیت را به یک قالب ذهنی محض تقلیل داد که این موضوع منجر به بروز مشکلات فراوانی شد. او به عقیده نیست که میتواند وجود یک عالم خارجی که منشاء تصورات حسی است را قبول کند. به علاوه، کانت معتقد است که هیچ نوع تأثیر و تأثیری را در اشیاء نمیتواند بپذیرد. از سوی دیگر، او اصل علیت را به عنوان قانون کلی طبیعت که کاملاً مستقل از تجربه است و مبنای علم طبیعی است، میپذیرد.
این نگرش مسئلهای را برای کانت به وجود میآورد؛ اگر علم طبیعی بر پایه علیت است و علیت فقط یک قالب ذهنی نیست و هیچ تأثیری بر خارج ندارد، پس چگونه میتوان علمی از جهان طبیعت داشت؟ این دیدگاه باعث میشود که کانت به شدت به ایدهآلیسم مبتلا شود.
از این رو، میتوان گفت که نقد هیوم نه تنها کانت را از یک خواب جزمی بیدار نکرد، بلکه با نقدهای قوی خود، او را در خواب عمیقی فرو برد.
ناتوانی فلسفه زمان کانت در ارائه تصویر درست
ناتوانی فلسفه زمان کانت در ارائه تصویر دقیق از “زمان و مکان” و کیفیت انتزاع آنها از خارج، باعث شد که وی آنها را به عنوان عناصر ذهنی محض در نظر بگیرد. وقتی کانت برای یک مفهوم، مستقل و ملموسی مشاهده نمیکند، به سرعت به ساختمان ذاتی ذهن ارجاع میدهد. این رویکرد بسیار شبیه به روش بعضی از فیلسوفان قدیم است که در مواجهه با مشکلات تبیین خاصیتهایی از شیء، به طبیعت آن شیء میپرداختند.
به عنوان مثال، بعضی از افراد در گذشته، برای تفسیر رویدادهای طبیعی که دشواری در یافتن علل طبیعی آنها داشتند، به ارواح و جنها اشاره میکردند و خود را با این تفسیر راحت میکردند. به عبارت دیگر، وقتی که علل مادی یک رویداد مشخص نمیشد، به طور انتزاعی به مفاهیم ذهنی و غیرمادی رجوع میکردند.
اگر قبول کنیم که اجسام واقعی هستند و حرکت یک ویژگی مادی از طبیعت جسم است که امری است مستمر، از امتداد این حرکت مفهوم زمان را میتوان انتزاع کرد. همچنین، از ابعاد فضایی جسم، که همه امور مادی هستند، مفهوم مکان را میتوان انتزاع کرد.
اگر زمان را به عنوان یک مفهوم کاملاً ذهنی در نظر بگیریم، آنگاه ترتیب و تاخیر زمانی نیز به عنوان مفاهیم ذهنی تعریف میشوند و در جهان واقعی، تفاوتی بین گذشته، حال و آینده وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، در این دیدگاه، زمان به عنوان یک مفهوم مطلق وجود ندارد و همه چیز به صورت همزمان و بدون ترتیب اتفاق میافتد. از این رو، در این فرضیه، کانت به راحتی میتوانست در کلاس درس سقراط حضور یابد، زیرا تمام وقایع به صورت همزمان در دسترس ذهنی او بوده و ترتیب زمانی معنا نداشتهاست.
بقایای زمان و مکان حتی با حذف تمام مشاهد حسی و وابستگیهای مادی، به دلیل این نیست که زمان و مکان مفاهیمی ذهنی هستند که نمیتوان از آنها فرار کرد، بلکه به دلیل آن است که زمان و مکان جزئی اساسی از جوهر و وجود جسمانی هستند و از طریق آنها، ماهیت و روند وجود موجودات معین مشخص میشود.
زمان
زمان به عنوان یک واحد حقیقی، از وجودی بیتغییر و یکپارچه است که از انتزاع امتداد بیتاب و متحرکی که در جسمها و اشیاء حسی مشاهده میشود، مشتق میشود. از طرف دیگر، وعدهها به عنوان کمیتهای جداگانه و مستقلی در نظر گرفته میشوند که از مشاهده موارد متعدد و متنوعی بدست میآیند.
آنات زمان، عبارتند از اوقاتی که به طور پتانسیل در نظر گرفته میشوند و در زمان واقعی، متشکل از اجزاء بالفعل و آنی نیستند. بنابراین، زمان، با وجود اینکه به صورت یک واحد و ارتباطی متصل مدنظر قرار میگیرد، نمیتواند به تنهایی به عنوان منبعی مجزا برای تشکیل اعداد و اعدادی که مستقل از مواد بدان تخصیص داده میشوند، عمل کند.
بنابراین، اعتماد به محاسبه بر مبنای زمان امکانپذیر نیست، زیرا زمان به تنهایی نمیتواند یک مبنای مجزا و مستقل برای اعداد باشد.
عدد
بهطور کلی، در حوزهٔ هندسه، احکامی که در مرزهای مجردات تامه میآیند، معمولاً مورد بحث و بررسی قرار نمیگیرند؛ زیرا ارتباطات میان اشیاء بدون جسمیت، در اینجا معمولاً معقول نیست. اما به هر حال، عددی که برای موجودات مادی استفاده میشود، ممکن است برای مفاهیم مجرد نیز قابل اعمال باشد. بهعنوان مثال، قوانین حسابی که عمدتاً برای مواد مادی و اعداد فیزیکی تعریف شدهاند، میتوانند برای مفاهیم مجرد نیز اعمال شوند.
اما دیدگاه کانت در اینباره تفاوت دارد؛ او با تأکید بر اینکه عدد را بهعنوان یک ابزار شناختی معرفی میکند که از زمان مشتق شده است، سعی میکند از مرز مادیات فراتر برود. این به این معناست که برای کانت، عدد مستقل از جهان مادی نیست و از زمینهٔ مادیات مشتق میشود.
با این وجود، مقدمه و نتیجه این دیدگاه نقاط ضعف خود را دارند و به نظر میرسد که هر دو به مشکلاتی برخورد میکنند که باید مورد بررسی دقیقتر قرار گیرد.
شهود
اگر توجه کنیم که شهود ما قبل تجربی نه به معنای درک نفس الامر بل به معنی داشتن صور حساسیت و هاهمه است، یعنی اینکه این شهودها ناشی از تجربیات ما در دنیای حسی هستند و هیچ ارتباطی با مراجع عینی خارجی ندارند. بر این اساس، وقوع ریاضیات و طبیعیات بر این نوع شهود به معنای آن است که این علوم از طریق تداخل و تعامل با ذهن ساخته و پرداخته شدهاند و هیچ کنترلی از جهان خارجی بر آنها ندارند.
بهعلاوه، قضایای فیزیکی محض مانند اصل بقاء جوهر و نیاز حادث به علت، چون مرتبط با واقعیتهایی در خارج از ما هستند، نمیتوانند توسط شهود تجربی درک شوند. این قضایا بیشتر بر اساس تجربهٔ ما در دنیای حسی و ارتباط ما با آنها بنا شدهاند و از اینرو از طبیعت تجربی برخوردار نیستند، بنابراین هیچ اعتباری از این شهود برای تایید آنها وجود ندارد.
بنابراین، علوم طبیعی که بر این فرضهای بیپایه استوار است نیازمند محکمترین اصول و ارتباطات با واقعیت خارجی است. اگر این مبانی موجود نباشند، اعتبار علمی این علوم مورد شک و تردید قرار خواهد گرفت.
از طرفی، میتوان اشاره کرد که کانت، با نادیده گرفتن مرز بین مسائل فیزیکی و فلسفی، به طور عمده به بررسی مسائل فلسفی و اثرات آنها بر طبیعت میپردازد، بدون اینکه به صورت جدی به جزئیات علمی پرداخته و مرزهای علمی را رعایت کند.
جواهر و ذوات اشیا
در آنچه کانت میگوید، ما هیچ وقت به هیچ وسیلهای، مانند حواس بیرونی یا حواس درونی، نمیتوانیم به وجود و حقیقت جواهر و خواص دیگر اشیاء دست یابیم. اما باید توجه داشت که این ادعا به این معنا نیست که ما به وجود اشیاء خارجی به صورت مستقیم نمیتوانیم دست یابیم.
به عبارت دیگر، اگرچه از طریق حواس معمولی نمیتوانیم اطلاعاتی درباره جواهر خارجی بدست آوریم، اما با استفاده از عقل و استدلال، میتوانیم وجود این اشیاء را از طریق استدلال و منطقی بررسی کنیم. بهطور مثال، با استفاده از عقل، ما میتوانیم به طریق برهانی و از طریق ادله و شواهد، وجود جواهرهای خارجی را اثبات کنیم، حتی اگر این اطلاعات به صورت مستقیم توسط حواس دریافت نشود.
بنابراین، علم ما تنها به اطلاعات مربوط به فهم و درک ما از دنیای حسی محدود نیست؛ بلکه به کمک استدلال و برهان، ما میتوانیم به دانشی عمیقتر از واقعیتهای فیزیکی و مادی دست یابیم. این نشان میدهد که علم ما بر اساس فنومنها یا تجربیات محدود نیست، بلکه قابلیت بسیار بیشتری را در برداشت اطلاعات و دستیابی به دانش جدید دارد.
ملاک حقانیت و بطلان نظریهای
در واقع، عدم اتفاق در نظریات فیزیکی و همچنین اختلاف در دیدگاههای فلسفی، نه به عنوان دلیلی بر بطلان آنها مورد نظر است، بلکه نشانه حقانیت و واقعیت آنها میباشد. به عبارت دیگر، این اختلافات و عدم اتفاقات ممکن است نشاندهنده عمق و پیچیدگی مسائل و واقعیتهایی باشند که در حال مورد بررسی قرار گرفتند.
اگر یک قاضی در یک دعوای حقوقی نتواند تشخیص دهد که کدام طرف حق با خود دارد، این به معنای این نیست که نتیجهای در نظر گرفته نمیشود، بلکه نشان میدهد که در برخورد با مسائل پیچیده و متنوع، ممکن است تشخیص حق و باطل برای همه افراد و شرایط یکسان نباشد. این واقعیت نشاندهنده این است که در برخورد با مسائل پیچیده، دقت و دقت بیشتری لازم است و تشخیص صحیح اغلب به شرایط و جزئیات خاصی که به هر مورد خاص مرتبط است، بستگی دارد.
اگر کسی نتواند بین حدوث (به معنای پدید آمدن و نو بودن است. در فلسفه و کلام، به هر چیزی که در زمانی خاص به وجود آمده باشد، “حادث” میگویند.) و قدم (به معنای ازلی و ابدی بودن و عدم پیدایش در زمان است. در فلسفه و کلام، به هر چیزی که از ابتدا وجود داشته باشد و هیچگاه به وجود نیامده باشد، “قدیم” میگویند.) و بساطت (به معنای ساده و بدون اجزاء بودن است. در فلسفه و کلام، به هر چیزی که از اجزاء تشکیل نشده باشد و واحد حقیقی باشد، “بسیط” میگویند.) و ترکب (به معنای مرکب و دارای اجزاء بودن است. در فلسفه و کلام، به هر چیزی که از اجزاء تشکیل شده باشد و وحدت آن، وحدت جمعی باشد، “مرکب” میگویند.) و غیرهما (به معنای ناهماهنگی و عدم تناسب است.
در فلسفه و کلام، به دو یا چند چیز که با یکدیگر تناسب و سازگاری ندارند، “غیر هم” میگویند.) یکی از طرفین را بر دیگری رجحان دهد، این قبل از هر چیز ناشی از ضعف منطقی ناظر است، نه ضعف منطق و لاینحل بودن مسئله. این به این معناست که اگر فردی قادر نباشد بین مواردی مانند حدوث و قدم، بساطت و ترکب و سایر مفاهیم مشابه، تمایل خود را به یکی از طرفین مشخص کند، این نشان دهنده ضعف در استدلال و استنتاج منطقی او است، نه ضعف در خود مسئله یا در منطق به طور کلی. از آنجا که کانت داوری در مسائل مختلف فیه در فلسفه را دشوار میبیند، مدعی میشود که اساساً در متافیزیک راهی برای داوری و محکی برای سنجش وجود ندارد و به این ترتیب نقش برهان و منطق را در این زمینه به فراموشی میسپرد.
به عبارت دیگر، او معتقد است که در مسائل مرتبط با متافیزیک، قضاوت و اظهار نظر بر اساس منطق و برهان، ممکن است کارآمدی محدودی داشته باشد، و بنابراین بهتر است از تعصبهای منطقی در این زمینه خودداری شود. این موضوع میتواند توجیه کننده برای آزادی بیشتری در بیان و ابراز نظرهای مختلف در فلسفه باشد، زیرا به نظر میرسد که در مباحث متافیزیکی، هیچ استدلالی کاملاً قاطع و بدون اشکال وجود ندارد و ممکن است اختلافات زیادی در برداشتها و دیدگاهها وجود داشته باشد، بنابراین هرگونه تصمیم گیری نهایی ممکن است با شک و تردید همراه باشد.
استدلال برهانی با حفظ شرایطی که در منطق بیان شده، معیار داوری و تمیز کردن بین درستی و اشتباهی در مابعدالطبیعه است. در واقع، اگر در ارائه استدلال برهانی، احتمال وقوع خطا مورد بحث قرار گیرد، این مسأله نشان میدهد که اولاً، در هر نوع دانشی، از جمله در فرایند به دست آوردن دانش از تجربه، احتمال وجود خطا وجود دارد، و ثانیاً، راهکارهایی برای از بین بردن یا کاهش این خطاها وجود دارد.
به عبارت دیگر، در هر زمینهای، حتی در مابعدالطبیعه، امکان بررسی و ارزیابی درستی یا اشتباهی ادعاها و اظهارات وجود دارد و با استفاده از منطق و استدلال برهانی، میتوان به این معیارها پایبند بوده و خطاها را شناسایی کرد و اصلاح نمود.
نتیجه گیری
فلسفه استعلائی کانت، نه به عنوان ریاضیات و نه به عنوان طبیعیات، بلکه به عنوان یک دیدگاه فلسفی به حساب میآید و حکم آن در مورد مابعدالطبیعه، از منظر ملاک، همگانی است. اما عجیب است که کانت خود را مخصوصاً در این فلسفه بیعیب و نقص میداند و اعتقاد دارد که در این زمینه دارای مفتاحی است که ما را در همه علوم موجود، حتی خود ریاضیات و طبیعیات، یاری میرساند و به این ترتیب خود را به عنوان مبدأ و معرفیکنندهٔ آن، میبالد. اما عجیب و سرشار از پیچیدگی است که چرا در مورد مابعدالطبیعه، موضع سرسختانهای اتخاذ میکند.
با این حال، در پایان، با طرح نقش تنظیمی این فلسفه، که در صفحات قبل به آن اشاره شده و به عنوان چیزی بیارزش مطرح شده است، به آن پرداخته و آن را مانند “تنفس” حیاتی میداند که برای حیات و پیشرفت انسان لازم است و مانند کاخ کاغذی یا حباب صابون که یک زمانی بزرگنمایی میکند و سپس ناپدید میشود، است.