فرانسیس فوکویاما یکی از نویسندگانی است که بسیار مورد استناد قرار میگیرد، اما متاسفانه کتابهایش کمتر خوانده میشود. این مسئله حداقل تا حدی با بحث و جدل درباره کتاب اول و بهترین کتاب او یعنی “پایان تاریخ و انسان” و مقاله “منافع ملی” که پیش از آن نوشته شده بود، مرتبط است. لازم به ذکر است که فوکویاما شرح نسبتاً بدبینانهای در کتاب درباره دنیای “آخرین انسانها” ارائه داده است به طوری انسانها که در پایان تاریخ با زندگی مصرفگرایانه و ناامیدکننده روبرو میشوند و به نظر می رسد که این ادعا تا حدودی درست است و همین موضوع باعث ایجاد نارضایتی جناح راست و تولد دوباره جنبش تاریخی می گردد.
شایان ذکر است که فوکویاما به خاطر تشویق مخاطبانش به یک نوع اندیشهگرایی نامعمول نسبت به وضعیت فعلی مورد حمله قرار گرفته است. در این بخش از برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل در خصوص کتاب هویت نوشته فرانسیس فوکویا را در اختیار شما افراد علاقه مند به کتابخوانی قرار دهیم تا با ابعاد مختلف این کتاب آشنا شوید.
بررسی کتاب هویت نوشته فوکویاما
کتاب او توسط اندیشمندانی از طیف وسیعی، از نظریهپردازان پست مدرن و چپگرایان – که بر ادعای آنها نظام سرمایهداری لیبرال به طور اجتنابناپذیری پیروز شده است – تا نومحافظهکاران مانند ساموئل هانتینگتون، که ادعا کرده است آینده ما با “برخورد تمدنها” مشخص خواهد شد، مورد انتقاد قرار گرفته است. فوکویاما از دهه ۱۹۹۰ به انتشار گسترده آثار و اندیشههای خود ادامه داد و حتی از پیشروترین ادعاهای خود در کتابهایی مانند “آینده فرا انسانی ما” عقب نشینی کرد و تبرا جست. با این حال، با توجه به ماهیت تحریکآمیز حمله او به نظریهپردازیهای سیاسی معاصر، غیرقابل اجتناب بود که او به برخی از مسائل اصلی مربوط به عصر ترامپ حمله کند.
اثر جدید فوکویاما، “کتاب هویت : سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن” عموماً به عنوان یک تحلیل عمده از رویدادهای کنونی توسط یک روشنفکر برجسته در جامعه در نظر گرفته میشود. این کتاب بسیار جذاب است و به وضوح برای مخاطبان گستردهتری نسبت به کتاب “سرچشمههای نظم سیاسی” طراحی شده است. به عنوان مثال، قسمتی از مقدمه کتاب، که در زیر آمده است، نشان میدهد که چرا فوکویاما عمیقاً نگران آینده لیبرال دموکراسی و تهدیدات ناشی از “سیاست مبتنی بر خشم” ترامپ است. اگرچه کتاب به طور قطع به دلایل عمیقتر ظهور چنین رئیسجمهوری بحثبرانگیزی میپردازد، واضح است که فوکویاما از طرفداران این مرد نیست.
اگر دونالد جی. ترامپ در نوامبر ۲۰۱۶ به عنوان رئیس جمهور انتخاب نمیشد، این کتاب نوشته نمیشد. در واقع من، همانند بسیاری از آمریکاییها، از این اتفاق شگفت زده شدم و از پیامدهای آن برای ایالات متحده و جهان ناراحت گشتم. این دومین غافلگیری بزرگ انتخاباتی آن سال بود. در واقع هنگامی که بریتانیا تصمیم گرفت تا از اتحادیه اروپا خارج شود اولین ناراحتی من رقم خورد. من در چند دهه گذشته بسیار در مورد توسعه نهادهای سیاسی مدرن فکر کردهام: چگونگی ظهور دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک، چگونگی تکامل آنها و چگونگی تعامل آنها و در نهایت چگونگی امکان اصلاح و تغییر آنها را با دقت مورد بررسی قرار داده ام. قبل از انتخاب ترامپ، من نوشته بودم که نهادهای آمریکایی در حال زوال هستند، زیرا این کشور به مرور زمان توسط گروههای قدرتمند منافع خاص تسخیر شده و در ساختاری سفت و سخت محبوس می گردد و دیگر قادر به اصلاح خود نیست. خود ترامپ هم یکی از آن گروههایی است که موجب فروپاشی آمریکا می شود.
اینها سخنان قوی و تا حدی تعجببرانگیز از زبان مردی هستند که سی سال پیش، به طور غیر رسمی، مطالبی را در ارتباط با نظام نئولیبرال آمریکا نوشته بود. فوکویاما ترامپ را به “روند گستردهتری در سیاست بینالملل به سمت آنچه که ملیگرایی پوپولیستی نامیده میشود” متهم میکند. در کتاب “هویت” او تلاش میکند توضیح دهد که چرا این روند مخرب رخ داده است. این کتاب، در برخی جاها، نظریاتی خنثی و بیطرفانه را ارائه میدهد، اما به طور خاص به خطرات ناشی از گروههای قدرتمند منافع خاص و نیاز به مقابله جدی با نابرابری اقتصادی اشاره میکند.
هویت و سیاست شناخت
فوکویاما علاقه زیادی به گئورگ هگل، فیلسوف قرن نوزدهمی داشت. شایان ذکر است که هگل به خاطر رویکرد دیالکتیکیاش به تاریخ و آزادی مشهور است. فوکویاما به ویژه بر رابطه بین نیاز انسان به شناخت و احساس کرامت شخصی و جمعی، که همه ما مایلیم از آن لذت ببریم، تأکید میکند. این مسئله به بهترین شکل در فصل دوم کتاب، به عنوان “قسمت سوم روح”، بررسی شده است.
این عبارت به یک قطعه کلیدی در جمهوری افلاطون اشاره دارد که در آن سقراط و همکارش آدیمانتوس روح انسان را به دو قسمت تقسیم میکنند. بخش اول، بخش خواستنی است که به دنبال برآورده کردن نیازهای اساسی مانند غذا و آب است. بخش دوم، بخش عقلانی است که با محاسباتی در مورد به حداکثر رساندن فایده شخصی، تعقیب غیرمنطقی میل را تعدیل میکند.
به گفته فوکویاما، این مدل دوگانه روح با “الگوی اقتصادی مدرن” سازگار است. این امر انسانها را در شرایط صرفاً اقتصادی قرار میدهد. اما فوکویاما از افلاطون پیروی میکند و اصرار دارد که بخش سومی از روح وجود دارد که مشتاق تیموس است و به قضاوتهای ارزشی توجه دارد. به محاسبات اقتصادی در مورد به حداکثر رساندن مطلوبیت، ما بیش از ارضای نیازهای اساسی خود میل میکنیم. انسانها همچنین “خواهان قضاوت مثبت درباره ارزش یا منزلت خود توسط دیگران” هستند.
به نظر فوکویاما، این میل تیموسی ریشه سیاست هویتی است. در حالی که بسیاری از ما درباره مسائل اقتصادی مبارزه میکنیم، مبارزات سیاسی اصلی شامل مطالباتی برای به رسمیت شناختن منزلت خود به عنوان اعضای گروههای مختلف است. فوکویاما به جنبشهای ضد روانپزشکی و #MeToo به عنوان نمونههایی از این موضوع اشاره میکند. همه این گروهها درگیر انواع مبارزات تاریخی توصیف شده توسط هگل هستند و در تلاش برای به رسمیت شناختن حیثیت خود می باشند، در واقع این موضوع انگیزهای است که فوکویاما آن را محرک اصلی سیاست مدرن میدانست.
به گفته فوکویاما:
هگل درباره سیاست مدرن حقیقتی اساسی بیان کرد که احساسات بزرگ ناشی از رویدادهایی همچون انقلاب فرانسه در مبارزه با پستی و ننگ بود. این مسئله تنها به صورت یک بازتاب شخصی نبود، بلکه آزادی باید در قوانین و حقوق به تجلی برسد. حرکت دموکراتیکی که در دو قرن پس از انقلاب فرانسه رخ داد، توسط مردمی رهبری شد که خواستار شناخت شخصیت سیاسی خود بودند و به عنوان عوامل اخلاقی، قادر به شرکت در قدرت سیاسی بودند.
در اینجا میتوان ادعا کرد که فوکویاما (و در واقع هگل) همچنان در پی همان روایتی هستند که همواره به آن پایبند بودهاند. البته توجه اینجا را به خود جلب میکند که در این روایت، دموکراتیکتر بودن و شاید کمتر به سمت فردگرایی و تملکگرایی لیبرال گام برداشته شده است. اگرچه کتاب “پایان تاریخ و انسان واپسین” به بررسی نیهیلیسم پتانسیلی که از مدرنیته لیبرال خودمحور متولد میشود، میپرداخت، اما به نظر میرسد فوکویاما در حال حاضر به طور کامل با پروژه مدرنیسم موافق است. این نشاندهنده یک انحراف پیچیده در تفکر اوست که در انتهای کتاب به وضوح مشخص میشود.
مشکل هویت
در دیدگاه فوکویاما، در چند قرن گذشته شاهد “تمدن کرامتی” بودیم. در جوامع قدیمی مگالو تیمی، تنها “نخبگانی” از کرامت بهرهمند بودند، اما اکنون این اعتقاد به “ایزوتایمیا” منتقل شده است که همه به همان اندازه خوب هستند. فوکویاما با استناد به فیلسوفانی همچون چارلز تیلور، انقلابهای بزرگ در ایالات متحده و فرانسه تا جنبش حقوق مدنی را مطرح میکند تا نشان دهد که چگونه کرامت از تعلق به یک گروه محدود به تعلق به بسیاری تبدیل شده است، به طوری که امروز هر گروهی حق انتخابی دارد که خود را در یک هویت گستردهتر یا محدودتر مشاهده کند. به عبارت دیگر، هر گروه اجتماعی میتواند از جامعه بخواهد با اعضایش به همان روشی رفتار کند که با گروههای قدرتمند در جامعه رفتار میشود، یا میتواند هویت جداگانهای برای اعضای خود تعیین کند و از جامعه خواستار احترام به آنها بهعنوان یک گروه متفاوت باشد.
اولین نگاه، این اثر به نظر میرسد که یک روایت پیروزمندانه و صادقانه دارد، اما در فصل یازدهم شکافها ظاهر میشوند. سیاست هویتی که به تولد مدرنیته همراه بود، با رهبری چپ “مزایا و معایبی” داشت. فوکویاما ادعا میکند که “نیازمندی وجودی سیاست هویتی هم قابل درک و هم ضروری بود” زیرا تجارب زندگی گروههای مختلف و هویت آنها باید معتبر تلقی شود و اشکال مختلف بیعدالتی که از بیان این هویتها میتوانستند آنها را محدود کنند، باید کاهش یابند. با این حال، برای فوکویاما، سیاست هویتی “تنها زمانی به مشکل میخورد که هویت به شیوههای خاصی تفسیر یا تعبیر شود”.
فوکویاما در ابتدا ادعای قابل توجهی را مطرح میکند که شکل گیری هویت طبقه متوسط به سمت بالا را در نظر میگیرد و بر آشفتگی موجود در محیط دانشگاهی و مسائل فرهنگی تمرکز میکند. او تأثیر نابرابری رو به افزایش و شفافیت بین “۱ درصد برتر و ۹۹ درصد باقیمانده” را نادیده میگیرد. این تحلیل به یادآوری تحرکات پرطرفدار “اشغال وال استریت” نیز میانجامد.
سپس، فوکویاما استدلال میکند که تمرکز بر “گروههای حاشیهنشین جدید و با تعریف محدودتر” توجه را از گروههای قدیمیتر و بزرگتر که مشکلات “جدی” آنها نادیده گرفته شده است، منحرف کرده است.
او به طور خاص به وضعیت نامطلوب طبقه کارگر سفیدپوست اشاره میکند و بیان میکند که “امروزه مترقیها هیچ استراتژی بلندپروازانهای برای مقابله با از دست دادن مشاغل بالقوه عظیمی که با پیشرفت اتوماسیون همراه خواهد بود یا تفاوتهای درآمدی که فناوری ممکن است برای همه آمریکاییها به ارمغان بیاورد، ندارند”.
در ادامه، فوکویاما مدعی است که سیاست هویتی اغلب آزادی بیان را تهدید کرده است، به ویژه زمانی که “مشغولیت با هویت” در برابر نیاز به گفتگو در حوزه عمومی قرار میگیرد. او ادامه میدهد که “تمرکز بر تجربههای زیستشده توسط گروههای هویتی، به جای بررسی عقلانی، درونیات تجربهشده از نظر عاطفی را ارزشگذاری میکند”.
سرانجام، فوکویاما مدعی است که مشکلآفرینترین جنبه مسأله این است که سیاست هویتی جناح چپ سیاسی باعث ایجاد سیاست هویتی در جناح راست سیاسی شده است. این سیاست واکنش شدید “رسانههای محافظهکار” را برانگیخته است، که ادعا میکنند چپها، همراه با گروههای اقلیتی مانند مکزیکیها، کشور را خراب میکنند و حتی اجازه صحبت در مورد آن را نمیدهند. این موضوع ظهور شخصیتهایی مانند دونالد ترامپ را تسهیل کرد که به نمایندگی از سیاستهای هویتی راستگرا بهعنوان یک جنگجو علیه صحت سیاسی مطرح میکرد و با تغییرات در ساختار ملی، قومی و نژادی ایالات متحده مخالف بود.
این چالشها منجر به ظهور یک سیاست نارضایتی مانند ترامپیسم شده است. اکثریت غالب که پیش از این احساس میکردند حقوق و منزلت خود را در برابر گروههای مختلف رو به رشد رها میکنند، به سمت تصمیماتی متضاد کشیده شدهاند. این احساسات با ناامنی اقتصادی بیشتر همراه شده است، که به جای ایجاد حس همبستگی با فقرا، بسیاری از طبقه متوسط را وادار کرده تا افراد محروم مانند مهاجران در مشاغل کمدرآمد را متهم کنند که آنها کشور را خراب میکنند. همانطور که فوکویاما میگوید:
شهروندان خشمگین به ترس از دست دادن موقعیت طبقه متوسط، انگشت اتهام را به سمت نخبگان که برای آنها نامرئی هستند، نشانه میگیرند. اما همچنین به سمت فقرا که احساس میکنند مستحق حمایت نیستند و بهطور ناعادلانه مورد حمایت قرار میگیرند، اشاره میکند. ناراحتی اقتصادی اغلب به عنوان محرومیت از منابع درک نمیشود، اما به عنوان از دست دادن هویت تلقی می گردد.
سخت کوشی باید به فرد وقار بدهد، اما این حیثیت به رسمیت شناخته نمیشود، در واقع این موضوع محکوم است و افرادی که تمایلی به اجرای قوانین ندارند، امتیازات ناروا داده میشود. این پیوند بین درآمد و موقعیت توضیح میدهد که چرا گروههای محافظهکار ملیگرا یا مذهبی برای بسیاری از مردم جذابتر از گروههای چپ سنتی مبتنی بر طبقه اقتصادی بودهاند.
ناسیونالیست میتواند از دست دادن موقعیت نسبی اقتصادی را به از دست دادن هویت و موقعیت ترجمه کند. شما همیشه یکی از اعضای اصلی ملت بزرگ ما بوده اید، اما خارجیها، مهاجران و هموطنان نخبه شما توطئه کردهاند تا ما را سرکوب کنند. کشور شما دیگر متعلق به شما نیست و شما در سرزمین خود مورد احترام قرار نمیگیرید.
نتیجه گیری
تحلیل فوکویاما در این کتاب تا حدودی با راهحلهای نسبتاً ساده او کمرنگ میشود. او دو پیشنهاد را مطرح میکند. اولاً، فوکویاما به این نتیجه میرسد که باید بیشتر تاکید بر ایجاد حس هویت ملی قویتر از آنچه توسط نهادهای جهانی مانند اتحادیه اروپا و چپ آمریکایی ترویج میشود، گردد. اما در عین حال او تنوع را ارزشمند میداند، البته به تنهایی نمیتواند مبنای هویت ملی باشد.
در واقع هیچ یک از قومیتها – از نظر نژادی هم – نمیتوانند هویت خود را تعریف کنند زیرا هر دو دارای خطرات و ابتذالهای مخصوص به خود هستند. فوکویاما ادعا میکند که قبول وجود مجموعهای از ارزشهای مشترک، یک اعتقاد، گام اولیه خوبی است، اما به تنهایی کافی نیست. همچنین مهاجران باید در نظام ارزشی ملی ترکیب شوند و تعداد آنها محدود شود.
با این حال، فوکویاما ادعا میکند که “لیبرال دموکراسیها از مهاجرت، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر فرهنگی سود زیادی میبرند” و مشخص نمیکند که معیارها و محدودیتهای همسانسازی چقدر باید سختگیرانه باشند. او با استناد به مطالعات موردی در فرانسه و ایالات متحده، این موضوع را توضیح میدهد، اما این پیشنهاد هنوز به طور ناامیدکنندهای مبهم است.
دوماً، فوکویاما خواستار “سیاستهای اجتماعی جاه طلبانه” برای کمک به فقرا و محرومان است. با این حال، آنچه که این سیاستها باید شامل آن باشند، هنوز به طور کامل تعریف نشده است. فوکویاما استدلال میکند که قانون “مراقبت مقرون به صرفه اوباما” گام اول خوبی بود، اما باید اقدامات بیشتری صورت گیرد. متاسفانه، این که چه اقدامات بعدی باید انجام شود، به ویژه در کشورهایی که قبلاً از پوشش بهداشت عمومی همگانی برخوردار هستند اما هنوز با نابرابری و پوپولیسم ملیگرایانه مواجه هستند، مبهم است.
با تمام این موارد باید اشاره شود که کتاب “هویت” ارزش خواندن را دارد. به طور کلی این کتاب برای یک متفکر جاه طلب، یک گام مهم، جالب و گاه شگفتانگیز به سمت جلو محسوب می شود.