معرفی ۵ کتاب راجع به تصرف برلین

معرفی ۵ کتاب راجع به تصرف برلین

تصرف برلین توسط متفقین شرقی، که یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های نظامی سراسر جهان به شمار می‌رود، در تاریخ ۸ می سال ۱۹۴۵ رخ داد. در آن زمان، رایش سوم آلمان نشان داد که تسلیم نمی‌شود و مقاومت قوی‌ای از خود نشان داد. این عملیات نظامی در منطقه‌ای غیرنظامی و پرتراکم صورت گرفته بود، بنابراین مهاجمین روسی با مشکلات بسیاری روبرو شدند.در این بخش از مجله علمی برنا اندیشان می‌خواهیم با تعدادی از آثاری که درباره تبعات جنگ جهانی دوم می‌باشند، بیشتر آشنا شویم.

کتاب “تبصره ۲۲” یک اثر ضد جنگ است که سختی‌ها و مشکلاتی که سربازان در طول جنگ با آنها روبرو شده‌اند، را به تصویر می‌کشد.کتاب “زنی در برلین” در مورد هفته‌های اولیه تصرف برلین توسط شوروی و آزار و اذیت غیرنظامیان این شهر صحبت می‌کند.کتاب “قربانی” نیز یکی دیگر از آثار ضد جنگ است که توسط نویسنده‌ای ایتالیایی نوشته شده است و از وحشت و دیوانگی در جبهه‌های شرقی اروپا روایت می‌کند.

اما کتاب “بادبادک‌ها” با زبان و قلمی لطیف‌تر، داستان تعدادی قهرمان عادی را روایت می‌کند که در برابر اشغال‌گران مقاومت می‌کنند.و در نهایت، کتاب “مرگ کسب‌وکار من است” به زندگی یک جنایت‌کار جنگی و قصاب آشویتس اختصاص دارد. قبل از معرفی دقیق‌تر این کتاب‌ها، به طور خلاصه درباره عملیات فتح برلین خواهیم خواند.

نگاهی به تصرف برلین

با ورود ایالات متحده آمریکا به جنگ جهانی دوم و ارسال کمک‌های لجستیکی به مناطق شرقی و غربی، آلمان نازی ابتدا در جبهه‌های خارج از اروپا با شکست مواجه شد. همچنین، بریتانیا از منابع مالی مستعمرات خود حداکثر استفاده را برای مقابله با نازی‌ها کرد. به تدریج، متفقین در سال ۱۹۴۴ توانستند بخش‌های گسترده‌ای از اروپا را از سیطره آلمان نازی آزاد کنند.

اما متحدان غربی تمایلی به تصرف برلین نداشتند. آن‌ها باور داشتند که برلین باید تحت سیطره شوروی قرار گیرد. بنابراین، طبق یک توافق، ماموریت تصرف برلین به شوروی واگذار شد. در نظر داشته باشید که انجام عملیات تصرف برلین توسط متحدان غربی و شوروی همزمان غیرممکن بود، زیرا خطر شلیک اشتباه و بروز تنش‌های جدی وجود داشت.

آغاز عملیات تصرف برلین

عملیات تصرف برلین در تاریخ ۱۶ آوریل سال ۱۹۴۵ آغاز شد و با مشکلات فراوانی روبرو شد. قوای نازی آلمان به شدت مقاومت کردند و منطقه مورد حمله دارای جمعیت غیرنظامی بسیاری بود. این عملیات یکی از خونین‌ترین نبردهای جنگ جهانی دوم بود و ده‌ها هزار غیرنظامی آلمانی در آن جان خود را از دست دادند. همچنین پیشنهاد می شود تا مقاله معرفی کتاب های جنگی را مطالعه فرمایید.

تعداد کشته شدگان و زخمی‌های آلمان نازی به بیش از یک میلیون نفر می‌رسید. در طول این نبرد، آدولف هیتلر و جوزف گوبلز خودکشی کردند، اما جنگ برای چند روز دیگر ادامه یافت. بخشی از نیروهای آلمان نازی، با هدف برقراری ارتباط با متفقین غربی، به مبارزه ادامه دادند تا بتوانند زنده به اسارت متحدین بروند.

تبعات تصرف برلین

پس از فتح برلین و پایان جنگ جهانی دوم در اروپا، اتحاد جماهیر شوروی به یک قدرت جهانی بزرگ تبدیل شد و به مدت چهار دهه بیشتر، کنترل بر مناطق متعددی در اروپای شرقی و مرکزی، از جمله بخشی از آلمان را به دست آورد. از آن زمان تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دنیا به دو قطب اصلی تقسیم می‌شد. کشورهایی که تحت رهبری ایالات متحده آمریکا قرار داشتند، به عنوان بلوک غرب یا جهان آزاد شناخته می‌شدند، در حالی که کشورهای دیگر تحت رهبری اتحاد جماهیر شوروی در صحنه بین‌المللی فعالیت می‌کردند.

جنگ جهانی دوم تاثیرات قابل توجهی بر جهان داشت. بسیاری از سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی به وجود آمدند تا جلوی وقوع جنگ‌های مشابه در آینده را بگیرند. این جنگ در تاریخ ۸ مه ۱۹۴۵ با اعلام تسلیم نیروهای باقی‌مانده آلمان نازی به پایان رسید. در اروپای غربی و شمالی آمریکا، روز ۸ مه به عنوان روز پیروزی به خوبی جشن گرفته می‌شود، در حالی که در اروپای شرقی و روسیه، روز ۹ مه به عنوان روز پایان جنگ جهانی دوم و تسلیم آلمان نازی تجلیل می‌شود.

کتاب تبصره ۲۲

جنگ جهانی دوم، یک دوره وحشتناک و تلخ در تاریخ بشر است که باعث کشته شدن غیرقابل تصوری از انسان‌ها شده است. اما کتاب «تبصره ۲۲» تلاش می‌کند با استفاده از زبانی طنز و طعنه آمیز، به این واقعیت تلخ اشاره کند. به همین دلیل، این کتاب در ژانر سیاه طبقه‌بندی می‌شود. نویسنده این اثر، «جوزف هلر» است. خود وی در جنگ جهانی دوم خدمت کرده و در نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا فعالیت داشته است. بنابراین، بخشی از رویدادهای کتاب «تبصره ۲۲» بر اساس تجربیات شخصی او است.

معرفی کتاب های ضد جنگ در مورد تصرف برلین

در این کتاب، شخصیتی به نام یوساریان وجود دارد که تلاش می‌کند با هر حیله‌ای از زیر و روی کارهای جنگی خارج شود و در جنگ جان سالم به در ببرد. کتاب شخصیت‌های متعددی را در بر می‌گیرد که هرکدام از آن‌ها به دنبال بهره‌برداری از این موقعیت هستند و در هر فصل معرفی می‌شوند. اما به طور کلی، شخصیت‌ها به مشکلاتی برمی‌خورند و با بحران روبه‌رو می‌شوند.

کنایه‌ای در نامگذاری این کتاب وجود دارد؛ زیرا «تبصره ۲۲» در حال حاضر یک اصطلاح انگلیسی است که به وضعیتی اشاره می‌کند که در آن هیچ کسی امید به برد ندارد و بر این باور است که شکست حتمی است. بر اساس تبصره ۲۲، اگر فردی با اراده به درگیری در مأموریت‌های خطرناک جنگی شرکت کند، به عنوان یک دیوانه محسوب می‌شود و می‌تواند درخواست معافیت کند. اما درخواست معافیت نشان دهنده سلامت ذهنی او است و به همین دلیل شخص واجد شرایط دریافت معافیت نیست. بنابراین، یوساریان که شخصیت اصلی داستان است، درگیر یک روند بی‌معنی و ناامیدکننده قرار گرفته است.

در بخشی از کتاب تبصره ۲۲ می خوانیم :

وقتی موقع عملیات بولونیا شد. یوساریان آن‌قدری شجاعت داشت که حتی یک‌بار هم سر وقت هدف نرود, و وقتی خود را در آسمان در دماغه هواپیمای کید سمپسون دید، دکمه میکروفن روی گردنش را فشار داد و پرسید «هان؟ هواپیما چش شده؟»

کید سمپسون جیغ کشید «هواپیما چیزیش شده؟ مشکل چیه؟»

فریاد سمپسون آب سردی بود روی یوساریان، با وحشت جواب داد «قضیه چیه؟ با چتر بپریم بیرون؟»

کید سمپسون در حالی که با هیجان ناله می‌کرد، به حالتی مشوش فریاد زد «نمی‌دونم! یکی گفت داریم با چتر می‌پریم بیرون! اصلا این کیه؟ کی هستی؟»

«من یوساریانم توی دماغه. یوساریان توی دماغه. شنیدم گفتی مشکلی پیش اومده. مگه نگفتی مشکلی پیش اومده؟»

«فکر کردم تو داری می‌گی مشکلی پیش اومده. همه‌چی به ‌نظر روبه‌راهه. همه چی درسته.»

قلب یوساریان بازایستاد. اگر همه‌چیز روبراه بود و دلیلی نداشت که برگردند عقب پس حتماً یک جای کار می‌لنگید. تردید به جانش افتاد.

گفت «صدات رو نمی‌شنوم.»

«گفتم همه‌چی روبه‌راهه.»

نور آفتاب بر دریای آبی‌رنگ پایین‌دست و نیز برلبه‌های هواپیماهای دیگر چشم را می‌زد. یوساریان سیم‌های رنگی منتهی به جعیهُ دستگاه رادیو را گرفت کشید و شل‌شان کرد.

گفت «هنوز نمی‌تونم صدات رو بشنوم.»

کتاب زنی در برلین

کتاب «زنی در برلین» داستانی تلخ و دردناک را روایت می‌کند که در آن زنان و کودکان به عنوان قربانیان سیاست‌های جنگ‌سالارانه و ستم‌شاهان قرار می‌گیرند. این داستان به جرمی اشاره می‌کند که در مورد آن صحبت نشده است. اغلب در داستان‌های مرتبط با جنگ جهانی دوم، نیروهای متفقین به عنوان نماد خیر و نازی‌ها به عنوان نماد شر و بدی در نظر گرفته می‌شوند.

اما این داستان به ما می‌گوید که نیروهای متفق نیز مرتکب برخی از جنایات شده اند. داستان در زمانی رخ می‌دهد که حکومت رایش سوم در آستانه فروپاشی است و برلین در حال اشغال توسط نیروهای متفقین قرار دارد. توزیع کوپن‌های غذا به خوبی صورت نمی‌گیرد و ساکنان برلین با رژیم غذایی سخت و کمبودها روبرو شده‌اند. در نهایت، شهر به دست نیروهای روسی سقوط می‌کند، اما بعد از آن، موجی از تجاوز و آزار جنسی از سوی سربازان روس به زنان برلینی رخ می‌دهد. این عمل زشت و ننگین دامنه گسترده‌ای دارد.

«زنی در برلین» داستان یکی از قربانیان تجاوز است و او از زندگی در این شهر و تجربه‌هایی که برایش رخ داده است، می‌گوید و نشان می‌دهد که چگونه توانسته است در این شرایط بقا کند و با چالش‌های خود مقابله کند.

این کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۵۹ منتشر شد و نویسنده نام خود را ناشناخته گذاشته بود. داستان شگفتی و اعجاب‌آوری را به همراه داشت. آلمانی‌ها تمایلی به بحث و گفتگو درباره این واقعه ترسناک و خشونت سازمان‌یافته نداشتند و بی‌توجهی به آن برای آن‌ها راحت‌تر بود. در سال ۲۰۰۱، مارتا هیلرز، نویسنده و روزنامه‌نگار برجسته آلمانی درگذشت و پس از آن همه متوجه شدند که او نویسنده واقعی داستان بوده است.

برای بسیاری، عجیب بود که یک نویسنده و خبرنگار موفق آلمانی تصمیم گیرد تا کمی پس از پایان جنگ جهانی دوم به طور دائمی از نوشتن دست بکشد، اما با مرگ او، اسرار بسیاری آشکار شد و همه متوجه شدند که نویسنده چه رنج بزرگی را تحمل کرده است. از این داستان نیز اقتباس های سینمایی صورت گرفته است.

کتاب «زنی در برلین» بر روی یکی از تابوهای مهم در جوامع انسانی تمرکز می‌کند و به همین دلیل، یک اثر جذاب و همزمان مستند است. این کتاب به ما می‌گوید که چگونه برخی از انسان‌ها خوی حیوانی را به خود بگیرند و به جای برقراری عدالت، به دنبال انتقام کور و ستمگرانه‌ای هستند که در آن افراد بی‌گناه آسیب می‌بینند.

در بخشی از کتاب زنی در برلین می خوانیم :

غروبی خنک، آب هم قطع شده است. سیب‌زمینی‌هایم هنوز روی شعله کم‌جان گاز می‌پزند. سوراخ‌سنبه‌ها را گشتم و هرچه نخودفرنگی، دانه جو، آرد و قهوه تقلبی گیرم آمد توی چند پاکت خرید پیچیدم. بعد همه‌شان را در یک جعبه جا دادم. باری سنگین‌تر برای پایین‌بردن تا زیرزمین. وقتی سروته بار را بستم. فهمیدم نمک را فراموش کرده‌ام.

بدن بدون نمک کاری از پیش نمی‌برد؛ دست‌کم در طولانی‌مدت و خب از قرار معلوم ما حالا حالاها این پایین ماندنی هستیم.جمعه ۱۱ شب زیر روشنایی چراغی نفتی در زیرزمین، دفترم روی زانویم است. حوالی ۱۰ شب همزمان سه یا چهار بمب انداختند. آژیر حمله هوایی همان دم به صدا درآمد. ظاهراً حالا دیگر دستی کار می‌کند. خبری از روشنایی نیست. از سه‌شنبه به این طرف پله‌ها را در تاریکی پایین می‌آییم.

آرام قدم برمی‌داریم و تلوتلو می‌خوریم. جایی دینام دستی کوچکی ورور می‌کند و سایه‌های هیولاوشی روی دیوار راه‌ پله می‌اندازد. باد از شکاف شیشه‌های شکسته تو می‌آید و کرکره‌های سایبان را به تلق‌تلوق می‌اندازد. دیگر کسی زحمت بستن آنها را به خود نمی‌دهد. خب! ببندند که چه بشود؟

پایی لخ لخ ‌کنان، چمدان‌هایی که به پایم می‌خورند. لوتس لمان فریاد می‌زند: «مامان!» برای رسیدن به پناهگاه زیرزمینی باید ابتدا عرض خیابان را تا رسیدن به در ورودی جنوبی طی کنیم» سپس چند پله‌ای پایین برویم. بعد داخل راهرویی بپیچیم و پیش برویم و از حیاط خلوتی مربع‌شکل عبور کنیم. در حالی که بالای سرمان ستاره‌ها چشمک می‌زنند و هواپیماها مثل زنبور وزوز می‌کنند.

بعد چند پل دیگر پایین برویم و از چند در و از چند راهروی دیگر بگذریم. بالاخره به پناهگاه‌مان می‌رسیم. پشت دری که هزار پوند وزن دارد. با درزهایی کائوچویی در لبه‌مایش و دو دستگیره برای باز و بسته کردن. عنوان رسمی اینجا پناهگاه۳۷ است. ما می‌گوییم غار جهان مردگان؛ دهلیز وحشت یا گور جمعی.

کتاب قربانی

کتاب «قربانی» توسط نویسنده برجسته ایتالیایی، کورتزیو مالاپارته، که یک فعال مخالف فاشیسم بود، نوشته شده است. او مدتی را در زندان‌های ایتالیا سپری کرد و به عنوان یکی از مهمترین منتقدان حکومت فاشیستی ایتالیا شناخته می‌شود. کتاب «قربانی» بر اساس تجربیات و مشاهدات واقعی نویسنده در سفر به اروپا در طول جنگ نوشته شده است.

او به عنوان عضو سفارت ایتالیا، امکان داشت در ناحیه قدرت رایش و متحدانش به راحتی حرکت کند و وقایع را ثبت کند. داستان «قربانی» مالاپارته، یک داستان ترسناک است که به وقایع تراژیک اشاره می‌کند. وی به گتوهای ورشو سفر می‌کند و درد و رنج مردم یهودی در اردوگاه‌های کار اجباری را مشاهده می‌کند. او در پشت جبهه‌های شرقی آلمان زندگی می‌کند و با چشمان خود می‌بیند که چگونه اسیران تیرباران می‌شوند. البته قطارهای پر از جسد و میدان‌های جنگ تنها بخشی از واقعیت‌هایی هستند که مالاپارته در کتاب خود به تصویر کشیده است.

در این داستان، مقاومتی ناچیز مقابل ستم و ظلم و اشغال وجود دارد و در این شرایط ناگوار، افرادی همچنان می‌توانند به دنبال نجات جان هم‌نوعان خود یا حمایت از آنها باشند. با وجود مشکلات فراوان، آنها ممکن است برای کوچکترین تخطی از قوانین جان خود را از دست دهند. به هر حال، کتاب «قربانی» تصویری از جنون و نابودی جنگ است و می‌توان آن را به عنوان یک رمان ضد جنگ دسته‌بندی کرد.

هرچند مالاپارته به حدودی از مصونیت دیپلماتیک برخوردار است، اما به عنوان یک خبرنگار روزنامه ایتالیایی به جبهه‌های شرقی فرستاده شده است. بنابراین، مالاپارته برای ثبت گزارش‌های خود باید از تیغ تیز سانسور نیز برخوردار باشد. انتقال این یادداشت‌ها به ایتالیا کار سختی است، اما در نهایت یادداشت‌های او به دستش می‌رسند.

کتاب «قربانی» در سال ۱۹۴۴، در زمانی که جنگ جهانی دوم هنوز به اوج خود نرسیده بود، منتشر شد. در همین داستان، می‌توان تلاشی برای تضعیف جنگ و ضعف نازی‌ها را مشاهده کرد. اما هدف اصلی نویسنده این است که به ما بگوید جنگ یک عملی جنون‌آمیز است و هیچ چیزی در آن شکوهی ندارد.

در بخشی از کتاب قربانی می خوانیم :

حساسیت و زیبایی مرگبار در مناظر آزاد و بی‌پایان. تنها در جنگل‌های بزرگ و باشکوه و بسیار سبز، طبیعت با جمال و وحشت اسبی تصویر سوئد را روایت می‌کند. اما این تصویر در برجستگی زیبایی‌های مختلفی از آب‌ها، مراتع، جزایر و ابرها نیز مشهود است.

در این مناظر سبک و عمیق، هوا با رنگ‌های سفید شفاف، قرمز ملایم، آبی فیروزه‌ای سرد، سبز نمناک و آبی روشن برای ایجاد هماهنگی و جلوه‌ی بی‌نظیری میان چمنزارها، چمن‌ها و آب‌ها آراسته می‌شود. این رنگ‌ها به گونه‌ای موقت و معنوی، همچون پروانه‌ها، لحظه‌ای درخشان را تجربه می‌کنند و سپس به پرواز می‌پردازند (بنابراین، اثری که یک منظره سوئدی را لمس کنید، مانند اثر پر پروانه روی انگشتانتان باقی می‌ماند). منظره سوئدی شبیه پوست ملایم و لطیفی است که لمس می‌شود و رنگ‌های آن با پوست اسبی سبک و متغیر، ارتباطی دارند که در آن شکارگاه گرم، روی زمینه سبز درختان و چمنزارها و زیر آسمانی خاکستری می‌تابد.

به جنگل‌های کاجی آبی‌رنگ و درختان غان روشن و آب‌های قدیمی به رنگ نقره‌ای و به سطحی سبز مایل به آبی درخشان نگاه کنید. به طرف خورشید بنگرید هنگامی که از افق برمی‌خیزد و با نور ملایمش که در چشمان بزرگ و خمیده اسب نیز می‌تابد، مناظر را روشن می‌کند. در طبیعت سوئدی، چیزی غیر واقعی وجود دارد که پر از تخیل، هیاهو و ترانه‌ای دیوانه‌وار است که در چشمان اسب درخشیده است. شاهزاده اویگن گوش فراداد و سپس گفت: “این شاهزاده گفت: «این شیفتگی اسب‌های تیوولی است که از ساحل دریا برمی‌گردند.»

گفتم: «چندی پیش برای تماشای آخرین روز مسابقه اسب‌دوانی به اسب‌ریس نزدیک سربازخانه سواره نظام شاهی در استکهلم رفته بودم. در آن روز، بهترین اسب‌های گروه‌های سلطنتی از هنگ‌ها در آن مسابقه شرکت می‌کردند. درختان، چمن‌ها، دیوارهای خاکستری، محوطه بزرگ سرپوشیده، زیبایی زنان تماشاگران و لباس‌های آبی افسران سواره نظام، در آن هوای نقره‌ای ترکیبی، یک ترکیب زیبا از تابلوهای دگا با رنگ‌های مختلف از خاکستری تا زرد و سبز بود.

کتاب بادبادک ها

کتاب “بادبادک‌ها”، اثری جذاب از نویسنده برجسته رومن گاری است که بیشتر رویدادهای آن در نورماندی فرانسه رخ می‌دهد. داستان تمرکز خود را بر زندگی عمو و برادرزاده‌ی فرانسوی‌اش قرار می‌دهد که به دلیل حافظه قوی‌شان شهرت دارند. لودو، نوجوانی خلاق و دوست‌داشتنی است و عمویش، امبروز، در حال حاضر به عنوان یک کارمند پست مشغول به کار است.

او در طی جنگ جهانی اول به جبهه اعزام شده بود و در حال حاضر به عنوان یک منتقد جنگ محسوب می‌شود. امبروز عاشق ساختن بادبادک است و به همین دلیل به عنوان رئیس انجمن بادبادک‌ها در فرانسه انتخاب شده است. بسیاری از مردم از سراسر فرانسه به این روستا در نورماندی می‌آیند تا بادبادک‌های آقای امبروز را ببینند. بادبادک‌های وی نام‌هایی دارند که به تاریخ فرانسه اشاره می‌کنند.

امبروز و لودو ویژگی خاصی دارند: هرگز چیزی را فراموش نمی‌کنند و حتی انقلاب فرانسه را نیز به یاد دارند. معلمان لودو نسبت به این قدرت او نگران هستند، اما این ویژگی که در حال حاضر به عنوان یک اختلال شناختی شناخته می‌شود، در آینده اهمیت بیشتری پیدا می‌کند.

کتاب “بادبادک‌ها” داستانی مربوط به جنگ جهانی دوم و مقاومت مردم فرانسه است. در این کتاب، یک عشق پاک، زیبا و نوجوانانه بین لوتوس و یک دختر اشرافی لهستانی نیز رخ می‌دهد که تقریباً تمام داستان را به خود اختصاص می‌دهد. “بادبادک‌ها” از اهمیت خاصی برخوردار است، زیرا علاوه بر اشاره به رویدادهای مهم جنگ جهانی دوم، تاریخ فرانسه نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد.

بادبادک‌ها معمولاً این کار را انجام می‌دهند و یادآور اقامت تاریخی شخصیت‌هایی در فرانسه هستند که تا به حال تنها نامشان باقی مانده است. لودو در این اثر به یکی از گروه‌های مقاومت فرانسه می‌پیوندد. به دلیل شناخته شدن به عنوان یک “دیوانه” به دلیل حافظه قوی‌اش، انتقال اطلاعات بر عهده اوست و مأموران با او هیچ کاری ندارند. در داستان “بادبادک‌ها”، شخصیت‌های مختلفی حضور دارند که وجود هر یک از آن‌ها به داستان معنای خاصی می‌بخشد.

کتاب “بادبادک‌ها” توسط رومن گاری نوشته شده است و به بخشی از تجربه شخصی او در جنگ جهانی دوم بازمی‌گردد. او در طول جنگ جهانی دوم به نیروهای فرانسه آزاد تحت فرماندهی شارل دوگل ملحق شد و در عملیات نرماندی نیز شرکت کرد. کتاب “بادبادک‌ها” در سال ۱۹۸۰ منتشر شد.

در بخشی از کتاب بادبادک ها می خوانیم :

روز بعد از ظهری حدود ساعت چهار، در حالی که درگیر فکری بودم که همه چیز از دست رفته است و تلاش می‌کردم تا فراموش کنم، یک اتومبیل بزرگ و آبی رنگ در مقابل خانه توقف کرد. راننده‌ای با لباس ارتشی خاکستری به من اعلام کرد که دعوت شده‌ام تا برای صرف عصرانه به “قصر” بروم. شتابان به بستن کفش‌های کهنه‌ام پرداختم و فقط یک کت و شلواری که داشتم و برایم کوچک شده بود را پوشیدم.

سپس در کنار راننده که مشخص شد انگلیسی صحبت می‌کند، جای گرفتم. او توضیح داد که “استانیسلاس دوبرونیکی”، پدر “مادموازل”، در امور مالی نابغه‌ای است. همسرش نیز یکی از برجسته‌ترین هنرپیشه‌های ورشو بوده است و هم‌اکنون خودش را با ترتیب دادن صحنه‌ها به عنوان کارگردان تئاتر سرگرم می‌کند و از این کار به عنوان یک راه خلاصه از درد ترک تئاتر استفاده می‌کند.

آنها در لهستان مالک املاک وسیعی هستند و آقای کنت و دولتمردان و مشاهیری از سراسر دنیا را در قصری که در آن زندگی می‌کنند، می‌پذیرند. او برای خودش شخصیتی است. “پسرم” به حرفم گوش بده، اگر او به تو توجه کند، زندگیت در اداره پست به هدر نخواهد رفت. قصر ژارهاک بزرگترین خانه سه طبقه‌ای بود که از چوب ساخته شده بود و ایوان‌هایی با نرده‌های سنگی داشت.

برج‌ها و بالکن‌های آن کاملاً متفاوت از خانه‌های ما بودند. آن‌ها کپی کاملی از خانه‌های “اوستروگ” بودند، خانه‌هایی که عموزادگان برونیکی‌ها در استانبول داشتند و در کنار باب بسفر قرار داشتند. عمارت در انتهای باغی قرار داشت که فقط خیابان‌های آن از پشت نرده‌ها قابل مشاهده بودند و روی کارت‌های پستالی که در کافه “پتی گری” در کوچه “میل” در کلری به فروش می‌رسیدند، جای خوبی را اشغال کرده بود.

کتاب مرگ کسب و کار من است

کتاب “مرگ کسب‌وکار من است” که به عنوان یکی از آثار برجسته روبر مرل شناخته می‌شود، شهرت جهانی دارد. این داستان درباره شخصیتی است که به تدریج به سرنوشت انحطاطی پیش می‌رود و به عنوان ریاست‌ اردوگاه آشویتس انتخاب می‌شود. وی در مرگ صدها هزار نفر از ساکنان این اردوگاه نقش دارد.

برترین کتاب های ضد جنگ با موضوع تصرف برلین

داستان در سال ۱۹۱۳ آغاز می‌شود، زمانی که او تنها سیزده سال دارد و تحت تأثیر تعالیم مسیحیت سنتی سختگیرانه بزرگ می‌شود. پدرش از او نمی‌خواهد که خود را به خدمت کلیسا بسپارد، اما این کودک هر بار که عموهای نظامی خود را می‌بیند، به آن‌ها حسادت می‌کند. آموزه‌های مذهبی سنگین بر روی این نوجوان تاثیر معکوسی می‌گذارد و هنگامی که رودولف بزرگتر می‌شود، دیگر انسانی مذهبی نیست.

وی احساسات و عاطفه زیادی ندارد و نمی‌تواند در زمینه کارکردن در کارخانه موفق باشد. در زمان پایان جنگ جهانی اول وقایع سیاسی کشور ناخوشایند است و امکان یافتن شغل مناسب نیز وجود ندارد. بنابراین، رودولف تصمیم می‌گیرد عضو یک گروه شبه‌نظامی شود. در اینجاست که زندگی رودولف تغییر می‌کند. او با افرادی آشنا می‌شود که قدرت و تأثیر زیادی دارند. رودولف هم از این تأثیرات بهره‌مند می‌شود و در حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان جایگاهی پیدا می‌کند و پیشرفتی نسبتاً سریع را تجربه می‌کند.

لانگ، یک قاتل سریالی وحشیانه است؛ او ریاست یک کارخانه را بر عهده دارد که هدف اصلی آن نه تنها تولید بلکه مرگ است. رودولف لانگ بدون هیچ گونه پشیمانی و با راه‌حل‌های خلاقانه، به دنبال کشتن بیشتر زندانیان است و حتی از این کار به عنوان یک افتخار یاد می کند.

آشویتس یکی از اردوگاه‌های مهم نازی‌ها برای نگهداری زندانیان سیاسی، یهودیان و اسرای جنگی است و با رویدادهای جنگ جهانی دوم رابطه نزدیکی دارد. با پیشروی متحدین به سوی آلمان، این اردوگاه کشف می‌شود و هنگامی که متحدین از حجم جنایت‌های ارتکاب شده آگاه می‌شوند، به دنبال شناسایی مسئولان آن اردوگاه می‌روند. رودولف بسرعت شناسایی می‌شود و به خاطر نقشی که در اعدام زندانیان داشته است، او اعدام می‌شود.

کتاب “مرگ کسب‌وکار من است” توسط شاعر و اندیشمند ایرانی، احمد شاملو، ترجمه شده است. او در مقدمه‌ای جامع برای این کتاب، نه لزوماً نظرات نویسنده را منعکس می‌کند، اما شاملو در این مورد سخنانی دیگر نیز ارائه کرده است. به هر حال، رویکرد چپ‌گرایانه احمد شاملو را نمی‌توان در تحلیل او در برابر امپریالیسم نادیده گرفت.

در بخشی از کتاب مرگ کسب و کار من است می خوانیم :

از سمت جلوی اتاق غذاخوری عبور کردم و در آن باز بود. گردا و برتا در جلو پنجره ایستاده بودند و پشتشان را به من کرده بودند. بعد از آنکه از سمت تالار رد شدم، به اتاق مادر رفتم. ماریا داشت یک میز چهار پایه را در جلو پنجره قرار می‌داد. آن را برای من از انبار کشیده بود. به او نگاه کردم و در دلم گفتم: “ماریا، دستت درد نکند”، اما دهانم بسته شد و نتوانستم صحبت کنم: “موقع شستن شیشه‌ها ما اجازه حرف زدن نداشتیم”. سپس میز چهارپایه را به اتاق پدر بردم.

به سمت تشتک و دستمال‌ها رفتم و آن‌ها را برداشتم. سپس به سمت پنجره رفتم و شروع به تمیز کردن شیشه‌ها کردم. در همان لحظه، یک قطار صدا داد و دود و سر و صدا اطراف را پر کرد. یک بار به خودم آمدم که متوجه شوم که بدون اینکه بفهمم، برای تماشا از پنجره خم می‌شوم. با وحشت در دلم گفتم: “خدا جان، الهی تو کوچه نگاه نکرده باشم!” و دوباره گفتم: “خدای مهربان، الهی موقع شستن شیشه‌ها گناهی از من سر نزند!”.

سپس یک دعا خواندم، زیر لبم در حال خواندن یک سرود مذهبی بودم و دیدم که حالم بهتر شده است. تمیز کردن شیشه‌های پنجره اتاق پدر کامل شد. به سمت تالار رفتم و گردا و برتا را در انتهای راهرو پیدا کردم. تشتک در دستم بود و دنبال هم به سمت پنجره اتاق خودشان می‌رفتند تا آن را تمیز کنند. میز چهارپایه را در کنار دیوار قرار دادم و خودم را کنار گذاشتم. آن‌ها از جلویم گذشتند و من سرم را برگرداندم.

آن‌ها از من کوچک‌تر بودند، اما رشدشان بیشتر بود. میز چهارپایه را جلوی پنجره تالار قرار دادم و به اتاق پدر برگشتم. تشتک و دستمال‌ها را آوردم و آن‌ها را در یک گوشه قرار دادم. قلبم شروع به تپیدن کرد. در را بستم و مشغول تماشای عکس‌ها شدم. سه برادر، عمو، پدر و پدربزرگ پدرم در آنجا بودند، همه آن‌ها افسر بودند و لباس رسمی بر تن داشتند. از همه بیشتر به عکس پدربزرگم که سرهنگ بود نگاه کردم و می‌گفتند که من به او می‌رفتم.

دسته‌بندی‌ها