در این قسمت از پایگاه دانش برنا اندیشان تصمیم داریم تا یکی از قصه های آموزنده و کاربردی روانشناسی با عنوان قصه قور قوری آوازه خوان برای کودکان با رویکرد آموزشی با شما علاقه مندان به مطالب روانشناسی کودکان و قصه درمانی قرار دهیم.
قصه قور قوری آوازه خوان برای کودکان با رویکرد آموزشی
قصه قور قوری آوازه خوان درباره یه قورباغه مهربونه که اتفاقات جالبی براش میفته پس اگه دوست دارین بدونین ماجرای قورقوری از چه قراره تا آخر قصه با ما همراه باشید.
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود غیر ازخدا هیچکس نبود
یه بچه قورباغه ایی بود به اسم قورقوری که توی جنگل سبز و خوش و آب و هوا زندگی میکرد ، قورباغه کوچولو صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد ، قبل از هر کاری تو یه برکه آب تمییز شیرجه میزد و دست و صورتش رو خوب میشست .
بعد از این کار شروع به صبحانه خوردن میکرد ، غذای مورد علاقه اش حشرات شیطونی بودند که تو جنگل و اطراف مرداب زندگی میکردند و از خوردنشون خیلی لذت میبرد .
در طول روز به همه قسمت های مختلف جنگل سرک میکشید تا اگه پشه چاق و چله تری دید شکار کنه …
وقتی هوا تاریک میشد به سمت خونه برمیگشت و خودش رو برای استراحت و خواب آماده میکرد .هر شب قبل از خواب شروع به آواز خوندن میکرد و چنان قور قوری راه می انداخت که صداش تمام جنگل رو پر میکرد .
دراون جنگل سرسبز و قشنگ پرنده و حیوانات زیاد دیگه ای هم زندگی میکردند ، وقتی شب میشد و صدای آواز خوندن قورباغه در تاریکی و سکوت شب همه جا پخش میشد …حیوانات جنگل احساس میکردند صدای قورباغه مزاحم خوابیدنشون میشه .
یک روز صبح خیلی زود ، حیوانات همه دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که با قورباغه صحبت کنند تا هرجور شده از آوازهای آخر شبش دست بکشه و مزاحم خواب حیوانات و پرنده ها نشه ، همگی به سمت خونه قورباغه به راه افتادند و موضوع رو با قور قوری در میون گذاشتند ….
پیشنهاد ویژه : قصه موش موشی زبر و زرنگ
قورباغه کوچولو از شنیدن حرفهای حیوانات جنگل خیلی خیلی ناراحت شد و تصمیم گرفت که اون جنگل زیبا رو برای همیشه ترک کنه و جای دیگه ای رو برای زندگی کردن انتخاب کنه .
اون روز به پایان رسید و خورشید غروب کرد … شب از راه رسید . وقتی حیوانات میخواستند استراحت کنند ، اتفاق خیلی جالبی افتاد . اونقدر پشه ها و مگس های مزاحم زیاد بودند که با نیش زدن و صدای وز وزشون باعث میشدند هیچ کس نتونه استراحت کنه .
از اون گذشته بچه ها عادت کرده بودند که با صدای آوازخوندن قورباغه بخوابند و حالا که قورقوری نبود تا براشون آواز بخونه ، هی تو تخت هاشون غلت می زدند و خوابشون نمیبرد …پدر و مادرها ازحرفی که به قورقوری زدند خیلی پشیمون بودند ؛ متوجه شدند چقدر وجود قورباغه کوچولو تو جنگل مفید بوده ، روزها حشرات مزاحم رو شکار میکرد و شب ها آوازش مثل یک لالایی قشنگ برای خوابیدن بچه ها بود .
اون شب به هر زحمتی بود ، صبح شد ….حیوانات جنگل همگی دور هم جمع شدند و با قیافه های پشیمون از کاری که در حق قورباغه کوچولو کرده بودند ، دنبال راه حلی برای برگردوندن قورقوری میگشتند ، اونها تصمیم گرفتند به دنبال قورباغه کوچولو به جنگل همسایه بروند،معذرت خواهی کنند و از او خواهش کنند که هر جورشده به جنگلی که در اون متولد شده و زندگی میکرده،برگرده خیلی زود حرکت کردند وبعداز کلی جستجو قورباغه کوچولو رو پیدا کردند.
قورباغه از دیدن حیوانات جنگل خیلی تعجب کرد ، همگی ازش معذرت خواهی کردند و تمام ماجرا رو مو به مو براش تعریف کردند و از قور قوری خواهش کردند که به جنگل خودش برگرده …
قور قوری اصلا باورش نمیشد و انقدر خوشحال شد که نزدیک بود گریه اش بگیره ،پس قبول کرد و با خوشحالی همراه حیوانات به راه افتاد.
فردای اون روز قور قوری با اومدن خورشید خانم از خواب بیدارشد ، مثل روزهای قبل تو برکه
آب تمیز نزدیک خونه دست و صورتش رو شست … و با خوشحالی هرچه تمام تر و انرژِی خیلی زیادی شروع به خوردن صبحانه که همون پشه های مزاحم بودند ،کرد .