معرفی آثار برجسته ایزابل آلنده

معرفی آثار برجسته ایزابل آلنده

ایزابل آلنده نویسنده‌ برجسته آمریکای لاتین و جهان اسپانیایی‌زبان است که به دلیل رویکرد اجتماعی و سیاسی خود، آثاری ارزشمند ایجاد کرده است. تلاش‌های این نویسنده و روزنامه‌نگار در دستیابی به جوایز بین‌المللی و ملی زیادی بار آورده است. بیشتر آثار «ایزابل آلنده» در سبک جادویی رئالیسم نوشته شده‌اند که در بین نویسندگان آمریکای لاتین محبوبیت زیادی دارد. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل در مورد ایزابل آلنده را در اختیار شما قرار دهیم و 6 اثر معروف این نویسنده معروف را به شما معرفی می کنیم.

دوران کودکی و نوجوانی ایزابل آلنده

«ایزابل آلنده» در تاریخ ۲ اوت ۱۹۴۲ در شهر لیما، پرو، به دنیا آمد. پدرش، توماس آلنده، فرزند عموی «سالوادور آلنده»، رئیس‌جمهور سوسیالیست کشور شیلی بود. توماس به عنوان سفیر شیلی در پرو خدمت می‌کرد. وقتی «ایزابل آلنده» سه ساله بود، پدرش خانواده را ترک کرد و آنها به سانتیاگو، پایتخت شیلی، بازگشتند. آنها تا سال ۱۹۵۳ در شیلی زندگی کردند. سپس مادر «ایزابل آلنده» با یک دیپلمات دیگر ازدواج کرد و خانواده به بیروت و بولیوی منتقل شد.

در حالی که «ایزابل آلنده» در بولیوی بود، در یک مدرسه آمریکایی تحصیل می‌کرد. با مهاجرت خانواده به بیروت، او به یک مدرسه انگلیسی‌زبان وارد شد. در نهایت، در سال ۱۹۵۸ و در سن شانزده سالگی، «ایزابل آلنده» به شیلی بازگشت.

فعالیت های سیاسی ایزابل آلنده

وقتی «ایزابل آلنده» نوجوانی ۱۹ ساله بود، با یک دانشجوی مهندسی به نام میگل فاریاس ازدواج کرد و دو فرزند به دنیا آورد. در طول زمان، «ایزابل آلنده» با مسئله حقوق زنان و فمینیسم آشنا شد و در تعدادی از مقالات به موضوع حقوق زنان پرداخت. او در زمانی که سالوادور آلنده، قدرت سیاسی در شیلی داشت، با سازمان‌های بین‌المللی از جمله فائو همکاری می‌کرد.

ایزابل آلنده نیز با عقاید سوسیالیستی بود و پس از کودتای ژنرال پینوشه، دولت شیلی او را تحت تعقیب قرار داد. در آن زمان، «ایزابل آلنده» ۳۱ ساله بود و به منظور جلوگیری از دستگیری، مدت طولانی را در ونزوئلا سپری کرد و برای ۱۳ سال در این کشور اقامت داشت.

«ایزابل آلنده» همواره دیدگاه‌های سیاسی جنجالی داشته و به نقض حقوق بشر در سراسر جهان حساسیت نشان داده است. به دلیل فعالیت‌های خود، در سال ۲۰۱۴، او افتخار دریافت نشان آزادی ایالات متحده آمریکا را از «باراک اوباما»، رئیس‌جمهور آن زمان، کسب کرد. این در حالی بود که ایالات متحده در سال ۱۹۷۳ نقشی در سرنگونی دولت «آلنده» در شیلی داشت.

زندگی شخصی ایزابل آلنده

خانم “ایزابل آلنده” در حال حاضر ۸۰ سال دارد و در سال ۲۰۰۳ تابعیت ایالات متحده آمریکا را به دست آورد و در ایالت کالیفرنیا زندگی می‌کند. تا به حال، او سه بار ازدواج کرده است. اولین ازدواج او با فاریاس به سال ۱۹۸۲ ادامه یافت. در سال ۱۹۸۸، او با ویلیام سی. گوردون ازدواج کرد و در سال ۲۰۱۵ همسر خود را از دست داد. از سال ۲۰۱۹ تاکنون، ایشان با راجر کاراکاس ازدواج کرده است. باید توجه داشت که تنها فرزندان ایزابل آلنده، نیکلاس و پائولا، از ازدواج اول او به دنیا آمده‌اند، اما پائولا درگذشته است.

کتاب زنان زندگی ام

کتاب “زنان زندگی‌ام”، تالیف “ایزابل آلنده”، به شکل یک زندگی‌نامه خودنویس می‌تواند تلقی شود. این کتاب در زمانی که ایزابل در ۴۰ سالگی بود نوشته شده است و در آن او به دوران ۴۰ ساله زندگی خود اشاره می‌کند.

این کتاب تنها یک زندگی‌نامه ساده نیست، بلکه به باورها و آرای نویسنده درباره هنر، ادبیات، سیاست و اجتماع نیز می‌پردازد. “ایزابل آلنده” در این کتاب بیان می‌کند که از کودکی با مردسالاری مبارزه کرده است و آرزو دارد تا زنان را توانمند کند. در “زنان زندگی‌ام”، با زنانی که تاثیرگذار در زندگی ایشان بوده‌اند، آشنا می‌شویم. این زنان از مادر، مادربزرگ، خواهر و زنان خدمتکار خانه شروع شده و با رشد ایزابل، نام زنانی که در عرصه هنر و ادبیات نیز فعالیت دارند، مطرح می‌شوند.

آشنایی با بهترین آثار ایزابل آلنده

کتاب “زنان زندگی‌ام” دارای جامع‌نگری قوی است و تجربیات نویسنده را می‌توان به زنان در سرتاسر جهان تعمیم داد. الگوهای مردسالارانه و زن ستیزانه که در این کتاب بیان شده‌اند، هنوز هم در بسیاری از نقاط جهان تکرار می‌شوند. این موضوع کتاب را جذاب و قابل خواندن می‌کند. در این اثر با تئوری‌های خشک و تئوری‌بندی‌های محض سر و کار نداریم، بلکه با مسائلی آشنا می‌شویم که ممکن است در طول زندگی خود تجربه کرده باشیم. به طور واقعیت، تجربه، هسته اصلی این کتاب خواندنی است.زندگی‌نامه خود “ایزابل آلنده” در این کتاب به ۱۱۶ صفحه نوشته شده است و خواندن آن حدود سه ساعت زمان می‌برد.

در بخشی از کتاب زنان زندگی ام می خوانیم خانه ما با پرده‌های مخمل قرمز و ضخامتی بی‌نظیر تزئین شده بود. مبلمان اسپانیایی بزرگ و شیکی در اتاق خواب، اتاق مطالعه و ناهارخوری قرار گرفته بود. اما اغلب از این فضاهای زیبا و مرتب استفاده نمی‌شد.

سایر بخش‌های خانه کثیف و پراکنده بودند و تحت حاکمیت قدرتمند مادربزرگم بودند. همچنین، در خانه ما غیر از مادربزرگ، مادرم و من، تعدادی سگ به اسامی مختلف زندگی می‌کردند. همچنین، یک گربه نیمه وحشی وجود داشت که در پشت یخچال خانه زندگی می کرد. آشپز غذاهای گربه‌ها را در سطلی قرار می‌داد و آنها را در پاسیو خانه رها می‌کرد.

اما همه چیز با مرگ ناگهانی مادربزرگم تغییر کرد. همه روشنایی و شادمانی‌ها از خانه ما دور شدند. کودکی من در ترس و تاریکی می‌گذرید. شاید بپرسید از چه چیزی می‌ترسیدم. ترسم از این بود که شاید مادرم هم مرده باشد. ترس از این بود که ما را به یتیم‌خانه بفرستند و بعدها دزدان دریایی بیایند و مرا بدزدند. امیدوارم ماهیت ترسم را درک کرده باشید. بله، دوران کودکی من پر از ترس و ناامنی بود.

اما همین دوران تلخ و تاریک کودکی من، من را به یک نویسنده بزرگ تبدیل کرده است. نمی‌دانم چگونه کسانی که در کودکی شادابی و خوشبختی را تجربه کرده‌اند و در خانواده‌ای عادی بزرگ شده‌اند، می‌توانند داستان‌های شگفت‌انگیزی را بنویسند.

کتاب خانه ارواح

کتاب “خانه ارواح” اثری جذاب از نگارنده‌ای به نام ایزابل آلنده است. این رمان در دههٔ هشتاد میلادی منتشر شده و آینه‌ای است که به خواننده بدون پیچیدگی‌های اولیه، در داستان اصلی به طور مستقیم وارد می‌کند. در این کتاب، با یک خانوادهٔ جالب روبرو می‌شویم؛ البته باید توجه کرد که خانوادهٔ تروئبا در زمان بسیار عجیبی زندگی می‌کند. دههٔ بیست تا هفتاد میلادی در شیلی دورهٔ پرحادثه‌ای است.

در این داستان، به نوعی واقع‌گرایی سحرآمیز مشاهده می‌شود، اما نه به اندازهٔ آثار گابریل گارسیا مارکز. در خانهٔ ارواح، ما با تاریخ اجتماعی-سیاسی شیلی در یک دورهٔ پنجاه ساله روبه‌رو می‌شویم. خانوادهٔ تروئبا نیز تا حدی نمایانگر وضعیت جامعهٔ شیلی است. هر یک از اعضای این خانواده، گروهی از جامعه را نمایان می‌کند. در دل خانواده نیز تقسیم و شکاف حاکم است و اعضا به شکل مختلفی فکر می‌کنند. استبان، پدر خانواده، نمایندهٔ محافظه‌کاری سنتی است که کشاورزی می‌کند.

او فردی استبدادی است و با هر گونهٔ اصلاحات ارضی و سلب مالکیت از زمین مشکل دارد. کلارا همسر استبان است، او یک پیشگو است و جادو می‌کند. با کمک فالگیری، او قادر است آینده را پیش‌بینی کند، اما استفاده از جادو همراه با هزینه‌هایی ناپیش‌بینی‌پذیر است. با این حال، کلارا با دهقانان و کارگران کشاورز همدردی می‌کند و اعتراضات آن‌ها را به رسمیت می‌شناسد.

در این داستان به برهم‌کنش سالوادور آلنده و سقوط او اشاره می‌شود، و نویسنده سعی می‌کند تا فضای عمومی شیلی را به خوبی ترسیم کند. این اثر در یک محیط روستایی می گذرد و نویسنده به شیوه‌ای خاص نگارش داستان را نمایان می‌کند. نکته مهم این است که نسبت به جنبش زنان در ادبیات طبقات بالای جامعه، روشنفکران و انقلابیان نیز، نگرش‌های زن‌ستیزانه‌ای وجود دارد. همچنین پیشنهاد می شود مقاله معرفی آثار برتر و برجسته ویلیام سامرست موام را مطالعه کنید.

در “خانه ارواح”، نویسنده انگیزهٔ اجرای عدالت را به خوبی نشان می‌دهد. این کتاب پس از انتشار خود به زبان‌های مختلف ترجمه شده و با استقبال بسیاری مواجه شد، زیرا به شیوه‌ای عاطفی و به همراه عمقی ریشه‌دار، به جامعهٔ شیلی پرداخت.

در بخشی از کتاب خانه ارواح می خوانیم در آن هفته، از جشن و مسافرت‌هایی که انسان را در گرفتار شهوت و طبع لذت بیازمایند هیچ خبری نبود و به تمام تلاش خود در رعایت سخت‌ترین مراسم های عزاداری و اجتناب می‌کردند. با این حال، درست در همان ایام، توطئه‌های شیطان در نفس‌های کاتولیک‌ها پیچیده شده و آن‌ها را به سوی تجاوز و عصیان می‌کشاند.

غصه ایام پرهیز را با کلوچه‌های نرم و بوی خوشمزه از گیاهان و تورتیلا های چاق و مزه‌دار و قالب‌های پر از پنیر که از روستاها می‌آوردند، شکل می‌گرفت. خانواده‌ها با این خوراکی‌ها، مصائب عیسی مسیح را به یاد می‌آوردند و از ترس تکفیری که پدر رسترپو همواره آن را تهدید می‌کرد، حذر می‌ورزیدند. به همه احتیاط می‌کردند که هرگز دست خود را به گوشت یا ماهی نزنند. هیچکس به خودش جرئت نداده بود که در برابر فرمان‌های او سرپیچی کند.

کشیش با اعتبار بالایی که در پیشه خود داشت و با کمک انگشت نشانهٔ خود که برای نمایش گناهکاران در میان جمع‌ها استفاده می‌کرد، از آن سکوی وعظ برخاست و مردی محترم را نشان داد که صورت خود را با توری یقه‌اش پنهان کرده بود. سپس فریاد زد: “بینید دزدی که از صندوق اعانه پول می‌دزدد و این زن بی‌شرمی که در کنار بنادر فسق و فجور می‌کند.” و با این سخنان، خانم استر ترویرا را متهم کرد که بیماری آرتروز او را ناتوان کرده بود. سپس به سرسپردگان خود پرداخت و یکی از آنان کارمن باکره را به میان آورد.

با شنیدن این کلمات که معنی شان را درک نمی‌کرد و مکان بنادر را نمی‌شناخت، از حیرت نزدیک بود چشمانش از حاشیه‌های چشمش بیرون بزند. “توبه کنید، گناهکاران! گنده‌های چرب و کثیف!” آن همه فداکاری عیسی بزرگ را غیرقابل قبول می‌داند! پرهیز کنید! توبه کنید! کشیش، که به شور و اشتیاق شغلی خود واپس‌گرفته بود، سعی می‌کرد از نقض آشکار احکام رسالت روحانی خود اجتناب کند.

اما اربابان کلیسا که به لرزه افتاده بودند و نتیجه وزش تجدید گرایی بودند، دیگر پوشیدن لباس مویین و استفاده از شلاق را مناسب نمی‌دانستند. اما کشیش، با قاطعیت به اعتقاد خود پایبند بود که یک شلاق‌زنی درست و منطقی قادر به شکستن ضعف روحی است. او به خاطر سخنرانی‌های بی‌قیدوبندهای که داشت می‌شناخته شد.

کتاب اینس روح من

با نگاهی شگفت‌انگیز به صفحات داستان “اینس روح من” می‌رویم، داستانی که در آن یک زنِ ساده‌لوح به تصویر کشیده شده است. این زن، کسی نیست که با ثروت و زیبایی ویژه‌ای به دنیا آمده باشد، و حتی نسب بلندی نیز ندارد. اما با اقدامی بزرگ، توانسته است کشوری نوین را به وجود آورد.

داستان از قرن شانزدهم میلادی در کشور اسپانیا آغاز می‌شود. زمانی که اعتقادات مورد بازرسی قرار می‌گیرند و کلیسای اسپانیا به راحتی می‌تواند افراد را به عنوان تکفیریان محکوم کرده و به دار بیاویزد. خصوصاً زنان شجاع و استوار ممکن است به عنوان جادوگران شعله‌ور شناخته شوند. در این دنیای پرتلاطم، “اینس” زندگی می‌کند. او همسری دارد که تصمیم می‌گیرد اسپانیا را ترک کند و به دنیای جدیدی سفر کند. او به کشتی می‌رود و همسرش را در سرزمین خود به جا می‌گذارد.

بسیاری از زنان اگر شوهرشان را ترک کند، کاری برای دنبال کردن آن نمی‌کنند و صبر می‌کنند. اما “اینس” با هدف شناخت دنیای جدید و فرار از شهر کوچکی که در آن زندگی می‌کند و همچنین کسب کمی آزادی بیشتر، به دنبال شوهرش پا به کشتی می‌گذارد و از اسپانیا روانه می‌شود. او به سرزمینی می‌رسد که امروزه “پرو” نامیده می‌شود و یکی از مستعمرات اسپانیا است.

در آنجا هیچ ردی از شوهرش نیست. “اینس” به تدریج عاشق مردی جدید می‌شود. او “پدرو دوالدیوا” است، قهرمانی جنگی و سربازی که تحت فرمان “فرانسیسکو پیزارو” معروف است. “اینس” و عشقش برای کشف دنیای جدید و ایجاد یک کشور نو، به سمت “شیلی” سفر می‌کنند و در این سفر، ماجراجویی‌های بی‌شماری رخ می‌دهد.

اکنون او به عنوان زنی است که به مردم سرزمین جدیدش خواندن و نوشتن آموزش می‌دهد. مبارزه‌اش با چندین سرخ‌پوست محلی ادامه پیدا می‌کند. کشاورزی در این منطقه به رشد و پیشرفت می‌رسد و زندگی شخصی “اینس” با چالش‌هایی مواجه می‌شود. او اولین زنی است که در قرن شانزدهم به عنوان فرماندار شیلی در حال فعالیت است. این کتاب، یک داستان تاریخی الهام‌بخش است که “ایزابل آلنده” با استفاده از منابع تاریخی باقی‌مانده از این شخصیت و الهام‌بخش، توانسته است آن را به مخاطبان خود معرفی کند.

به هر حال، در این داستان، نویسنده به جنایات و ستم‌هایی که اسپانیایی‌ها به عنوان استعمارگران آمریکای لاتین ارتکاب کرده‌اند، اشاره می‌کند. کتاب “اینس روح من”، در سال ۲۰۰۶ توسط “ایزابل آلنده” منتشر شد و به سرعت شهرت جهانی بدست آورد.

در بخشی از کتاب اینس روح من می خوانیم من، همانطور که اشاره کردم، هفتاد ساله‌ام. زندگی خوبی داشته‌ام. اما هنوز دل و جانم در دست گذشته گرفتار است. در حالی که به خودم در آینه نقره‌ای نگاه می‌کنم – اولین هدیه‌ای که رودریگو به من بعد از ازدواج داد – خودم را می‌پرسم که چه اتفاقی بر سرم آمده است؟ این زن با موهای سفید بزرگ را که به من می‌خندد، نمی‌شناسم.

اصلاً این کیست که با نام “اینس واقعی” مسخره می‌کند؟ با امید دارم در آینه آن دختر را پیدا کنم که گیس هایش تا زانوها بافته شده بود، دختری که از مزارع می‌گریخت تا پسر مورد علاقه‌اش او را به طور مخفیانه در آغوش بگیرد. همان زن بالغی که همسر رودریگو د کیروگا شد؛ او در اینجاست. قوز کرده‌ام، اما نمی‌توانم او را به وضوح ببینم. دیگر نه مادیان خود را سوار می‌شوم، نه‌نیم تنه‌ای خود را لباس می‌پوشانم، و نه حمایل خویش را بند می‌زنم.

اما دلیل آن این نیست که حوصله ندارم؛ چون همیشه در آن وفر برخوردار بودم. بلکه به این خاطر است که این بدن خیانتکار شده است. قدرت لازم را در آن نمی‌بینم. مفاصلم درد می‌کند، استخوان‌هایم یخ زده و چشمانم کم‌بین شده است، بدون عینک مطالعه‌ای که در پرو به من دادند. نتوانستم این صفحات را بنویسم. خواستم همراه رودریگو به آخرین نبرد علیه سرخ‌پوستان ماپوچه بروم، اما او اجازه نداد. “اینس، تو برای این کار خیلی پیر شده‌ای” خندید. گفتم: “مثل تو”.

کتاب عاشق ژاپنی

داستان “عاشق ژاپنی” یک رمان عاشقانه است، اما با جزئیاتی که در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن رخ می‌دهد. این داستان ما را به واقعیتی می‌کشاند که بسیاری از ما از آن بی‌خبر هستیم؛ واقعیتی که هر دو طرف این داستان با بهانه‌هایی واهی، آزادی و امنیت انسان‌ها را از دست داده‌اند. رمان “عاشق ژاپنی” در سال ۱۹۳۹ آغاز می‌شود، هنگامی که لهستان توسط نازی‌ها تسخیر می‌شود.

والدین آلما بلاسکو، دختری جوان، تصمیم می‌گیرند برای حفظ امنیت فرزندشان او را به آمریکا بفرستند. در ایالات متحده، آلما با پسری ژاپنی به نام جیمی که فرزند باغبان آن‌هاست، آشنا می‌شود و بینشان علاقه‌ای شکل می‌گیرد. اما حمله ژاپن به پرل‌هاربر در سال ۱۹۴۲ ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم را به همراه دارد. دولت آمریکا دستور می‌دهد تمام شهروندان آمریکایی-ژاپنی در کمپ‌های اختصاصی زندگی کنند.

این واقعیت باعث می‌شود که آلما و جیمی از هم جدا شوند، اما سرنوشت آن‌ها باعث می‌شود که دوباره در دستان یکدیگر قرار گیرند، اما وقایع جهانی اجازه نمی‌دهد که آن‌ها به هم برسند. “عاشق ژاپنی” تلاش می‌کند تا در قالب یک داستان عاشقانه، بحران‌های مهم قرن بیستم را به تصویر بکشد.

در بخشی از کتاب عاشق ژاپنی میخوانیم فردا صبح، آیرینا با انرژی بسیار زود به محل کارش رسید. او بهترین شلوار جین خود رویاهایی را پوشیده بود، همراه با یک تی‌شرتی که با دقت انتخاب شده. خیلی سریع متوجه شد که هر چه سهل‌انگاری نکند، خانه چکاوک این امکان را برای راحتی فراهم کرده است. آنجا بیشتر شبیه به دانشگاه بود تا یک خانه سالمندان.

غذاهایش مثل غذاهای معتبر رستوران‌های کالیفرنیا بود و به صورت قابل توجهی ارگانیک بود. کارکنان به خوبی وظایفشان را انجام می دادند و پرستارها و بهیارها به خوش‌رویی و لبخند مشهور بودند. به مرور چند روز توانست اسامی و مشخصات همکاران و ساکنان تحت نظارت خود را یاد بگیرد.

دست‌کم اصطلاحاتی از زبان فرانسه و زبان‌های آسیایی که به سرعت یاد گرفته بود، به خاطر داشت. همه آنها از مکزیک یا گواتمالا یا هائیتی به اینجا آمده بودند. کاری که انجام می‌دادند، کاملاً با سرویس‌هایی که دریافت می‌کردند، سازگاری نداشت. کمتر کسی به‌صورت منظم و با لب‌ولوچه‌ی آویزان، این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت.

«باید کمی آن بانوان مسن را شادتر کنی و همچنین همیشه با احترام با آن‌ها رفتار کنی. به همین‌ترتیب با آقایان مسن هم. اما بیشتر باید به خاطر آنها مراقب باشی، چون برخی از آنها آزاردهنده هستند.» آیرینا با لوپیتا فاریاس در حال صحبت بود، زنی کوتاه و چاق که سرپرست کارمندان بهداشتی بود.

معرفی 6 اثر مشهور و برجسته ایزابل آلنده

او سی‌سال در خانه چکاوک کار می‌کرد و اجازه ورود به همه اتاق‌ها را داشت و همه ساکنان را به خوبی شناخته بود. جزئیات کوچک زندگی آنها را می‌دانست و با یک نگاه می‌توانست بفهمد چه چیزی در مورد آنها درست و چه چیزی غلط است و به اشتراک درد و غم آنها بپردازد.

«آیرینا، بسیار به افسرده‌ها توجه کن. در اینجا افسردگی بسیار رایج است. اگر ببینی کسی از خود کنده شده و در تخت خوابش بماند یا غذایش را رها کند، حتما به من بگو.»

«تو در این مواقع چه کار می‌کنی، لوپیتا؟»

«بستگی به شرایط دارد. آنها را لطف می‌کنم و اغلب آنها از این اقدامم راضی هستند. چون پیرمردها کسی را ندارند تا به آنها اهمیت دهد. من معمولاً سرشان را با سریال‌های تلویزیون گرم می‌کنم.»

کتاب زورو

داستان زورو به عنوان یک شخصیت معروف برای همه‌ ما آشنا است. او کسی است که در برابر ظلم و ستم برخاسته و به دفاع از حقوق ضعیفان می‌پردازد. نسخه‌ی سینمایی زورو با عنوان “زوروی ایزابل آلنده” در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. دیگو دلاوگا، شخصیت اصلی این داستان، در قرن هجدهم در کالیفرنیا زندگی می‌کرد.

در آن زمان، این سرزمین هنوز تحت تسلط ایالات متحده آمریکا نبود و یک مستعمره اسپانیایی به حساب می‌آمد. او فرزند دو دنیای متفاوت بود؛ پدرش یک سرباز اسپانیایی با تبار اشرافی بود که ثروت فراوانی در کالیفرنیا داشت، و مادرش یک جنگجوی بومی بود که در برابر ظلم و استثمار مبارزه می‌کرد و اجدادش از شمن‌های سرخ‌پوست بودند. در شانزده سالگی، دیگو به اسپانیا می‌رود و متوجه می‌شود که حتی سرزمین اصلی نیز از فساد و بی‌عدالتی زده است.

از همان لحظه، او تصمیم می‌گیرد به دنبال عدالت بگردد و به این ترتیب، یک افسانه جدید شکل می‌گیرد. او به یک گروه زیرزمینی به نام “عدالت” می‌پیوندد و مبارزه‌اش برای رسیدن به این هدف را آغاز می‌کند. البته در طول این مسیر، با مشکلات و چالش‌های فراوانی روبرو می‌شود.

در بخشی از کتاب زورو می خوانیم صدای پدر به گوشم می‌رسید: “پسرم، باید واقع‌بین باشیم. بسیاری از سرخ‌پوست‌ها با همنوعانشان مبارزه نمی‌کنند. حداکثر می‌توانم تعدادی از مردهایی را بشمارم که در اینجا بزرگ شده‌اند و چند نفر از زنانی که می‌توانند در اسلحه‌گذاری به ما کمک کنند. من نمی‌خواهم جان نوکیشان‌ها را به خطر بیندازم. سرباز! آنها مانند فرزندان من هستند. من آنها را به گونه‌ای محافظت می‌کنم که واقعاً مثل فرزندانم هستند.”

سرباز گفت: “خیلی خوب، پدر. باید بسیار سخت تلاش کنیم. خدا هم به ما کمک خواهد کرد. چیزی که مشخص است، این است که کلیسا قوی‌ترین ساختمان در این منطقه است. ما در همینجا باید خودمان را دفاع کنیم.”

در روزهای بعد، هیچ‌کس در روستای گابریل بیکار نماند؛ حتی کودکان کوچک هم در کارها وظیفه‌دار شده بودند. پدر مندوزا که تجربهٔ خواندن افکار دیگران را داشت، می‌دانست که نباید به آن‌ها حساب باز کند. او در نظر گرفت که درب را سفت و سخت و بدون پنجره ساختار کند؛ این نوع درب به وسیلهٔ یک میله‌ی آهنی و یک قفل از بیرون محکم می‌شد تا بیشتر مردان نوکیش را که با زنجیر و غل در پا داشتند، در آنجا محبوس کند، تا وقت نبرد نتوانند با دشمن همکاری کنند.

سرباز دلاوگا در حالی که قنداق تفنگ لوله کوتاهش را برمی‌دارد، می‌گوید: “سرخ‌پوست‌ها از ما ترسانند، پدر. آنها فکر می‌کنند قدرت جادویی ما بسیار قوی است.”

پدر به سمت محراب کلیسا اشاره کرد و گفت: “پسرم، حرف من را باور کن. این مردم خوب می‌دانند چگونه از اسلحه گرم استفاده کنند، اگرچه هنوز نفهمیده‌اند که چگونه آن را بهره‌برده‌اند. آنچه واقعاً از آنها می‌ترسند، صلیب مسیح است.”

کتاب گلبرگ برافراشته دریا

داستان “گلبرگ برافراشته دریا” به یکی از مهم‌ترین رویدادهای دنیای اسپانیایی‌زبان می‌پردازد. در زمانی که اسپانیا تجربه یک جنگ داخلی پیش از جنگ جهانی دوم را می‌کند، نیروهای فاشیستی تحت رهبری ژنرال فرانکو، که به دنبال برقراری یک حکومت استبدادی هستند، در برابر جمهوری‌خواهان اسپانیایی که از گروه‌ها و جریان‌های سیاسی، قومی و طبقاتی متنوعی تشکیل شده‌اند، قرار می‌گیرند. در یک نبرد طولانی، در نهایت نیروهای تمامیت‌خواهان پیروزی را به دست می‌آورند و اسپانیا وارد دوران استبداد و حاکمیت پلیسی می‌شود. داستان “گلبرگ برافراشته دریا” نیز در همین دوران وقوع می‌کند.

در سال ۱۹۳۹، صدها هزار نفر از مردم اسپانیا تصمیم می‌گیرند این کشور را ترک کنند؛ زیرا نمی‌توانند زندگی تحت سلطهٔ حکومت فعلی را تحمل کنند و جان بسیاری از آن‌ها به دلیل همکاری با جمهوری‌خواهان در خطر قرار دارد. برخی دیگر نیز تمایل دارند آزادی را تجربه کنند.

در میان آن‌ها، یک زن باردار به نام روزر تنها است که می‌خواهد خود را به فرانسه از طریق یک مسیر کوهستانی خطرناک برساند. او مجبور است به یک ازدواج صوری با برادر معشوقه‌اش رضایت دهد و در این راه، آن دو سرنوشت مشترکی را پیدا می‌کنند. مردی به نام ویکتور.کتاب “گلبرگ برافراشته دریا” برای اولین بار در سال ۲۰۱۹ منتشر شد.

در بخشی از کتاب گلبرگ برافراشته دریا میخوانیم با شیفتگی، دالمائو به آخرین ضربان قلب جوان سرباز نگاه می‌کرد، ضربانی که هر لحظه کندتر و نامنظم‌تر می‌شدند تا اینکه نهایتاً به سکونی فاقد هر گونه تپشی رسید و جوانی بی‌صدا از دنیا رفت. در حالی که دالمائو در همان جایی ساکن می‌ماند، نگاهی به چاه قرمزی می‌اندازد که در آن قلب به آرامی توقف کرده بود.

این صحنه می‌خواست به یکی از پایدارترین خاطراتش از جنگ تبدیل شود: پسری پانزده یا شانزده ساله که لب‌هایش همچنان سبز بوده، دراز کشیده بر برانکارد، خاک و خون را در خود جاگذاشته و قلبش به باد هوا ارائه می‌کرد. ویکتور هرگز نتوانست برای خودش روشن کند که چرا سه انگشت دست راستش را در آن زخم باز گذاشته بود، قلب را به‌آرامی در بین انگشتانش می‌گرفت و چندین بار با ریتمی آرام و طبیعی به آن فشار می‌آورد.

حتی یادش نمی‌آمد که این عمل چه مدت طول کشیده بود؛ شاید سی ثانیه و شاید هم یک عمر. ناگهان، حس کرد قلب بین انگشتانش زنده شده است. ابتدا با لرزشی کم‌وبیش نامحسوس و سپس با تپشی قوی و منظم.

“اگر با چشمان خودم ندیده بودم، هیچ‌گاه باورم نمی‌شد.” این کلام را یکی از پزشکان گفت که بی‌آنکه دالمائو متوجه شود، کنارش حاضر شده بود. پزشک یکی از کادرهای اورژانس را صدا زد و به او دستور داد جوان زخمی را هر چه سریع‌تر به بیمارستان منتقل کند؛ زیرا او مورد خاصی است. سپس مردان، جوان سرباز را روی برانکار قرار دادند. چهره‌اش هنوز کم‌جان و خاکستری بود، اما قلبش زنده می‌ماند. پزشک از دالمائو پرسید: “از کجا این کار را یاد گرفتید؟”

ویکتور دالمائو، که یک آدم کم‌حرف بود، به پزشک گفت که قبلاً سه سال در بارسلونا تحصیل پزشکی کرده و سپس دانشگاه را ترک کرده و به عنوان پزشک میدانی اعزام شده است.

پزشک دوباره پرسید: “خوب است، اما این حرکت را از کجا یاد گرفتید؟”

“هیچ‌جا، فقط فکر کردم امتحان کردنش ضرری ندارد…”

“می‌بینم که پایتان لنگ است.”

“در رون چپ زخمی شدم. توی تروئل آسیب دیده‌ام. دارد بهبود می‌یابد.”

“خوب است. از این به بعد شما برای من کار می‌کنید. اسمتان چیست؟”

“ویکتور دالمائو هستم، رفیق.”

“من رفیق شما نیستم. به من دکتر بگویید متوجه شدید؟”

“باشه، متوجه شدم دکتر. برای من هم همین‌طور. شما هم می‌توانید من را سنیور دالمائو صدا کنید. اما دوستان دیگر اصلاً از این روش صدا زدن خوششان نمی‌آید.”

دسته‌بندی‌ها