معرفی آثار برتر ویلیام سامرست موام

معرفی آثار برتر ویلیام سامرست موام

ویلیام سامرست موام یکی از نویسندگان معروف و مشهور جهانی است که در زمان زندگی‌اش میلیون‌ها نسخه از آثارش همچون داستان‌های کوتاه، زمان ها و نمایشنامه ها به چاپ رسیدند و همین موضوع باعث شد تا به شهرتی جهانی برسد. شایان ذکر است که ویلیام سامرست موام در دهه ۳۰ میلادی توانست به ثروتی افسانه‌ای دست پیدا کند و همین موضوع باعث شد تا او به یکی از ثروتمندترین نویسندگان قرن ۲۰ تبدیل شود.

باید اشاره شود که آثار ویلیام سامرست با اینکه عامه پسند است اما محتوایی بسیار پیچیده دارد و حتی مخاطبین جدید نیز به کتاب‌های او را مطالعه می‌کنند. لازم به ذکر است که از آثار ویلیام سامرست موام فیلم‌ها و سریال های فراوانی اقتباس شده است.

سامرست در توصیف اجزای فضاها و جزئیات بسیار تبحر داشت و از این رو هنگامی که آثار او را مطالعه می‌کنیم غرق در مطالعه می‌شویم و تا انتها داستان را دنبال می‌کنیم. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا آثار هیجان انگیز و جذاب ویلیام سامرست موام را به شما عزیزان اهل کتاب و مطالعه قرار دهیم.

دوران کودکی و نوجوانی ویلیام سامرست موام

ویلیام سامرست موام یک نویسنده برجسته انگلیسی است که در ۲۵ ژانویه سال ۱۸۷۴ در شهر پاریس فرانسه متولد شد. پدر او یکی از دیپلمات های انگلیسی ساکن فرانسه بود که نویسندگی انجام می‌داد. دوران کودکی ویلیام سامرست موام در همان شهر پاریس گذشت و او در مدرسه‌های کینگز و کانتربری درس خواند.

هنگامی که ویلیام سامرست موام ۸ ساله بود مادرش به دلیل بیماری از دنیا رفت و سه سال بعد نیز پدرش را از دست داد. به همین دلیل ویلیام سامرست که ۱۱ ساله بود به انگلستان برگشت تا با عمویش زندگی کند. آن‌ها در شهر بندری ویتستابل زندگی می‌کردند. عموی او یک کشیش بسیار سخت‌گیر بود و به همین دلیل سامرست دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت.

چرا که تحت تعالیم بسیار سخت قرار گرفت و تجربه ناخوشایندی برایش ایجاد شد. برخی از افراد بر این عقیده اند که همین موضوع باعث شد تا ویلیام از محل زندگی‌اش بیزار باشد و می‌خواسته آنجا را فراموش کند. شایان ذکر است که در داستان‌های ویلیام سامرست موام نگاهی بدبینانه به نهاد مذهب وجود دارد که نشان می‌دهد او تحت تأثیر عمویش بوده است.

تحصیلات ویلیام سامرست

هنگامی که او به انگلستان مهاجرت کرد در ابتدا مشکلات فراوانی داشت. چرا که او در فرانسه زندگی کرده بود و زبان مادری اش را بهتر صحبت می‌کرد. همچنین وقتی که انگلیسی صحبت می‌کرد دچار لکنت می‌شد و به همین دلیل نمی‌توانست با دوستان و همکلاسی هایش به خوبی صحبت کند. از همین جا بود که سامرست به کتاب و نوشتن داستان علاقه پیدا کرد. هنگامی که او تنها بود همواره وقتش را با کتاب‌ها می‌گذراند و در زمان نوشتن نیز دچار لکنت نمی‌شد که کسی بخواهد او را مسخره کند.

۴ اثر برتر و خواندنی از ویلیام سامرست موام

باید اشاره شود که ویلیام سامرست موام در یک خانواده متنفذ زندگی می‌کرد و این خانواده‌ها همواره انتظارات خاصی از فرزندانشان دارند که باید وارد مشاغل خاصی شوند. آن‌ها از ویلیام سامرست موام می‌خواستند که وارد شغل وکالت شود اما خودش به این شغل علاقه‌ای نداشت و همواره علاقه داشت تا به نویسندگی بپردازد. با وجود این او به دانشگاه هایدلبرگ رفت و در آنجا به تحصیل در رشته پزشکی مشغول شد. تحصیل او در رشته پزشکی در سن ۲۳ سالگی اش در بیمارستان سنت توماس لندن به پایان رسید.

ویلیام سامرست موام اولین بار در سال ۱۸۹۷ رمانی به نام لیزای لمبث را منتشر کرد که با استقبال زیادی روبرو شد. در آن زمان نیز استقلال بیشتری  از خانواده پیدا کرده بود، پس تصمیم گرفت که شغل پزشکی را کنار بگذارد و به سراغ علاقه اش یعنی نویسندگی برود و داستان و نمایشنامه بنویسد.

آشنایی با سبک نوشتن ویلیام سامرست

ویلیام سامرست موام یک نویسنده کلاسیک در انتهای دوره ویکتوریایی است که به سبک رئالیسم وفادار بود. شایان ذکر است که در سبک رئالیسم یا همان واقع گرایی، داستان همواره از قواعد متعارف همین دنیا پیروی می‌کنند و عموما به مسائل اجتماعی و سیاسی موجود می‌پردازد.

لازم به ذکر است که داستان‌های ویلیام سامرست موام نیز به همین سبک وفادار بودند و عموما به مسائل اخلاقی و اجتماعی می پردازند. ویلیام در طول زندگی‌اش به کشورهای زیادی سفر کرد و با آداب و رسوم مردمان آن آشنایی داشت و همین موضوع باعث شد تا او بتواند در داستان‌ها با دقت بالایی به جزئیات اشاره کند.

ویلیام سامرست موام یک بار در طول عمرش ازدواج کرد و حاصل ازدواج او با همسرش نیز یک فرزند بود. ازدواج آن‌ها در سال ۱۹۲۸ به اتمام رسید و بعد از آن ویلیام، انگلستان را ترک کرد و به فرانسه رفت و تا هنگام مرگش در ۱۶ دسامبر سال ۱۹۶۵ در سن ۹۱ سالگی در همانجا زندگی کرد. همچنین پیشنهاد می شود تا مقاله معرفی بهترین کتاب های روانشناختی را مطالعه کنید.

ویلیام سامرست موام در طول زندگی‌اش ۲ جنگ جهانی را مشاهده کرد و همین تجربیات باعث شدند تا او بتواند غنای بالایی به داستانهایش بدهد. داستان‌های او عموما درباره آلام و رنج‌های جامعه بشری نوشته شده‌اند اما در همواره پایان خوبی دارند.

در ادامه با برنا اندیشان همراه باشید تا شما را با ۴ آثار برتر ویلیام سامرست موام آشنا کنیم که خواندن آن‌ها به افراد اهل مطالعه توصیه می‌شود.

لبه تیغ

یکی از داستان‌های جذاب و بسیار خواندنی ویلیام سامرست موام کتاب لبه تیغ است که به زبانی ساده و قابل فهم نوشته شده است. شایان ذکر است که مفاهیم بسیار غنی راجع به ماهیت جهان و زندگی در این کتاب وجود دارد. در‌واقع می‌توانیم این کتاب را یک اثر فلسفی بدانیم که به ما یاد می‌دهد چگونه در این دنیا زندگی کنیم. سخنان مطرح شده در کتاب شعاری نیست و در عین حال با دنیایی که اگزیستانسیالیست ها ترسیم کرده‌اند نیز فاصله زیادی دارد. درواقع هنگامی که این اثر را مطالعه می‌کنیم نور امید را مشاهده می‌کنیم.

ویلیام سامرست موام این کتاب را در سال ۱۹۴۴ نوشت، یعنی زمانی که دنیا غرق در جنگ جهانی بود و اروپا به سرزمینی ویران و چندپاره تبدیل شده بود. شایان ذکر است که در کتاب لبه تیغ شخصیت‌های زیادی وجود دارد و در حین داستان نیز چندین داستان کوچک رخ می‌دهد. باید اشاره شود که روای داستان، خودش یکی از شخصیت‌های بسیار مؤثر کتاب است و در روند داستان مداخله می‌کند.

نویسندگی حرفه‌ای ویلیام سامرست موام باعث شده تا فضاها و موقعیت ها به خوبی ترسیم شوند. داستان لبه تیغ در بازه زمانی بین دو جنگ جهانی به طور دقیق‌تر از پایان جنگ جهانی اول تا دوران رکود بزرگ در دهه سی میلادی رخ می‌دهد.

داستان اصلی در مورد یک خلبان آمریکایی است که ترومای جنگ جهانی اول را پشت سر گذاشته و دوستش را در جنگ از دست داده است. او تلاش می‌کند تا معنای زندگی را بیابد و وقت زیادی را صرف مطالعه می‌کند. اما هر چه بیشتر می‌خواند متوجه می‌شود که کمتر چیزی می‌داند. او دست آخر با سفر به کشورهای مختلف به دنبال جواب سؤالش می‌رود و می‌توان گفت که مسیر موفقیت آمیزی دارد.

در بین گفتگو میان شخصیت‌ها با وضعیت حاکم بر ایالات متحده آمریکا و اروپا آشنا می شویم. بحران دوران بعد از جنگ، رکود بزرگ و فروپاشی تعدادی از امپراطوری ها و حکومت های اروپایی به شکلی ظریف در این کتاب مورد توجه قرار گرفته‌اند.

کتاب لبه تیغ در ۳۷۰ صفحه نوشته شده است و خواندن آن تقریباً ۱۰ ساعت زمان لازم دارد. در بخشی از کتاب لبه تیغ می‌خوانیم که در اتاق پذیرایی‌اش هم یک دست مبلمان سبک لویی پانزدهم چیده بود، مبلمانی چنان آراسته و زیبا که اصلا بعید نبود. چنان که ادعا می‌کرد. زمانی متعلق به مادام پومپادور بوده باشد. به‌هرحال او آن‌قدر پول داشت که شبیه نجیب زاده‌هایی زندگی کند که شغلی ندارند و اگر مایل بودید همچنان به دوستی‌تان با او ادامه دهید، بهتر بود زیاد به گذشته‌اش و چون و چرای پولدار شدنش اشاره‌ای نکنید.

بدین ترتیب او فارغ از دغدغه‌های مالی تمام وقتش را به اصلی‌ترین عشق زندگی اش، یعنی رفت و آمد و روابط اجتماعی اختصاص می‌داد. در جوانی با چند معرفی‌نامه برای اشخاص صاحب‌نفوذ این جای پا را محکم کرده بود. اصل ونسبش او را شایسته توجه گام به اروپا نهاده و بدین واسطه برای خودش جای پایی باز کرده بود. ارتباطات تجاری‌اش با بزرگان مفلس در فرانسه و انگلستان خانم‌های آمریکایی اعیان و اشرافی می کرد که معرفی‌نامه‌ها را برایشان می‌آورد. چون او متعلق به یکی از خانواده‌های قدیمی ویرجینیا بود و اصل و نسب مادری‌اش به یکی از امضاکنندگان اعلامیه استقلال امریکا می‌رسید.

مردی بود خوش‌تیپ، زیرک و باهوش، خوب می‌رقصید، خوب تنیس بازی می‌کرد، تیرانداز ماهری بود و حضورش در هر مهمانی موهبتی به شمار می‌رفت. در دادن دسته گل و جعبه‌های گرانقیمت شکلات حسابی دست و دلباز بود و اگرچه به‌ندرت مهمانی می‌گرفت. اگر این کار را می‌کرد چنان ابتکاری به خرج می‌داد که به همه بی‌اندازه خوش می گذشت. خانم‌های قدرتمند آمریکایی خوششان می‌آمد کسی آنان را به رستوران‌های دنج محله سوهو یا کافه‌های کارتیه لاتن ببرد.

همیشه آماده بود هر کاری از دستش برمی‌آید انجام دهد و حتی اگر از او درخواست کسالت‌آورترین کارها را هم می‌کردی، با کمال خوشرویی انجام می‌داد. خودش را حسایی به دردسر می‌انداخت تا زنان پا به‌ سن گذاشته از او خوششان بیاید و خیلی زود هم در بسیاری از خانه‌های ثروتمندان پاریسی جایی برای خود باز کرد. بی‌اندازه خوش خلق و مهربان بود.

اصلا ناراحت نمی‌شد اگر او را در آخرین لحظه و به دلیل نیامدن یکی از مهمانان به مهمانی‌تان دعوت می‌کردید. کنار پیرزنی کسل کننده و ملال‌آور می‌نشاندید و انتظار داشتید طوری که خودش خوب می‌دانست با مهارت تمام اسباب سرگرمی او را فراهم کند.

ماه و شش پنی

کتاب ماه و شش پنی داستان زندگی چارلز استریکلند است که یک شخصیت نمادین بوده و شباهت زیادی به پل گوگن، نقاش برجسته و مشهور فرانسوی دارد. شایان ذکر است که در داخل کتاب هیچ اشاره ای به این نقاش نشده است اما به دلیل سبک نقاشی او معلوم می‌شود که این داستان از زندگی پل گوگن اقتباس شده است. آقای استریکلند یک انسان معمولی است و خیلی عادی در حال زندگی کردن است.

او دارای همسر و فرزندانی است و زندگی‌اش مانند سایر انسان‌های میانسال در حال گذر است. اما به یکباره او دچار تغییر و دگرگونی می‌شود و به سراغ هنر و نقاشی می‌رود و به شکل ناگهانی مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند. او برای آنکه به هدفش برسد مجبور شد تا قید خانواده و هر آن چیزی که به او تعلق داشت را بزند.

استریکلند قبل از این داستان یک دلال و بانکدار مشهور بود اما علاقه و وسوسه اش به سمت هنر باعث شد تا تمامی دار و ندارش را رها کند و به شهر پاریس برود. به همین دلیل ویلیام سامرست موام اسم کتاب را ماه و شش پنی گذاشته است. یعنی اگر ۶ پنی بر روی زمین افتاده باشد و ما به آن نگاه کنیم قطعاً لذت دیدن زیبایی ماه را از دست می دهیم. در‌واقع کتاب به ما از برتری هنر به ثروت و منزلت می‌گوید انگار هنر یک چیز مادی و این جهانی نیست.

شایان ذکر است که این کتاب یکی از مشهورترین آثار ویلیام سامرست موام است و سال‌ها بعد از مرگ او از این کتاب یک اثر سینمایی تولید شد. کتاب ماه و شش پنی ۲۸۸ صفحه دارد و خواندنش ۷ ساعت زمان نیاز دارد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم که در طول تابستان اغلب به دیدن خانم استریکلند می‌رفتم. هر از گاه به مهمانی‌های ناهار ساده و دلپذیر او دعوت می‌شدم. همچنین به مهمانی‌های چای خانه‌اش که کم و بیش باشکوه‌تر بودند. هردو از یکدیگر خوشمان آمده بود، من خیلی جوان بودم و شاید او بدش نمی‌آمد راهنمای گام‌های ناپخته من بر جاده سنگلاخ ادبیات باشد.

اما من علاقه داشتم که بتوانم مشکلات کوچکم را با کسی در میان بگذارم. به خصوص کسی با گوشی شنوا و توصیه‌های منطقی. خانم استریکلند ذاتاً از موهبت همدلی بهره‌مند بود. همدلی استعداد دل‌انگیزی است اما کسانی که می‌دانند از این استعداد برخوردارند همواره از آن سوء استفاده می‌کنند. آنان مشتاقانه به سوی بدبختی‌های دوستانشان خیز برمی‌دارند تا مهارت خود در همدلی را به کار گیرند اما در اشتیاقشان چیز نفرت‌انگیزی هست.

همدلی همچون چاه نفت فوران می‌کند و مردمان همدل همدلی خود را چنان بی‌رویه بیرون می‌ریزند که کم وبیش مایه آزارقربانی‌شان می‌شود. آغوش‌هایی هست که بارها در سیل اشک غرق شده‌اند، چنان که دیگر نمی‌توانیم با اشک‌های خود نمناکشان کنیم. خانم استریکلند با کاردانی از این مزیت خود بهره می‌برد. آدم احساس می‌کرد با پذیرفتن همدلی‌اش لطفی به وی کرده است.

وقتی از سر شور جوانی این نکته را با ز.ز واترفورد در میان گذاشتم, جواب داد: «شیر خیلی خوشمزه است، به خصوص اگر قطره‌ای برندی هم در آن بریزی اما گاو خانگی از طعم شیر چیزی نمی‌داند. او فقط دلش می‌خواهد هرچه زودتر شیرش را بدوشند. پستان ورم کرده خیلی آزار دهنده است.» رز واترفورد زبان گزنده‌ای داشت. هیچ کس نمی‌توانست چنین حرف‌های نیشداری بزند. از طرف دیگر، حرف‌های هیچ کس هم به قدر حرف‌های او به دل نمی‌نشست.

دیروز و امروز

شایان ذکر است که ویلیام سامرست موام علاقه زیادی داشت تا زندگی افراد مشهور را به داستان تبدیل کند. کتاب دیروز و امروز او نیز درباره ماکیاولی است، فیلسوفی که تاثیر بسیار زیادی بر روی اروپا گذاشت و او را به عنوان یکی از پایه گذاران علم سیاست به شکل مدرن می‌شناسد.

این کتاب ۳ ماه از زندگی ماکیاولی را مورد بررسی قرار می‌دهد. او در این زمان با چزاره بورجیا آشنا می‌شود که همین موضوع باعث می‌شود تا او کتاب شهریار را بنویسد. در همین مدت یک داستان عاشقانه نیز در حال رخ دادن است. بخش زیادی از کتاب دیروز و امروز در شهر ایمولای ایتالیا اتفاق می‌افتد اما نام شهرهای دیگری چون فلورانس نیز به گوشمان می‌خورد. در بین داستان ما با شکوه و عظمت دوران رنسانس آشنا می‌شویم و در خیابان‌های شهرهای ایتالیایی در قرن ۱۶ میلادی قدم می‌زنیم.

همانطور که گفته شد ویلیام سامرست موام توانایی شگفت انگیزی در توصیف صحنه‌ها و اشاره به جزئیات دارد و به همین دلیل کتاب او بسیار هیجان انگیز و جذاب است. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۴۶ یعنی یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم منتشر شد. هنگامی که اروپا به ویرانی های جنگ دوم جهانی و همچنین دوپارگی ناشی از زخم های فاشیسم و نازیسم مواجه بود انتشار این کتاب باعث شد تا اروپاییان بتوانند از طریق خواندن این کتاب به ارزش‌های دیگر نیز پی ببرند.

قسمت عامه پسند داستان نیز به همان ماجراهای عاشقانه اش مربوط می‌شود تا خواننده را بیشتر سرگرم کند. به هر حال انسان حتی اگر فیلسوف و دانشمند هم باشد ممکن است بخش‌های تاریک و سیاهی در زندگی‌اش داشته باشد. کتاب دیروز و امروز که توسط ویلیام سامرست نوشته شده است دارای ۲۶۷ صفحه است که خواندن آن حدود ۷ ساعت زمان می‌برد.

در بخشی از کتاب دیروز و امروز می‌خوانیم که اسبان بر در خانه بودند، یکی برای ماکیاولی و دو اسب دیگر برای نوکرانی که با خود به همراه می‌برد. پیرو که استرش را به دست یکی از نوکران سپرده بود تا برایش نگهدار در پی دایی‌اش وارد خانه شد. ماکیاولی بی‌صبرانه به انتظار آمدنشان نشسته بود. با سلام و تعارفی کوتاه به پیشوازشان آمد و گفت حالا باید حرکت کنیم. ماریتا اشک می‌ریخت.

آشنایی با کتاب های معروف و برتر ویلیام سامرست موام

زنی جوان و نه چندان زیبا بود؛ لیکن ماکیاولی وی را به خاطر زیبایی‌اش به زنی نگرفته بود؛ همان سال با او ازدواج کرده بود. زیرا صلاح را در این ازدواج یافته بود. چون این دختران از خانواده‌ای سرشناس بود که جهیزیه‌ای گران که درخور مقام و شرایط زندگی مردی چون وی بود با خود به همراه آورده بود.

گفت: گریه نکنید عزیزم شما می‌دانید که فقط چند روزی به سفر می‌روم. گریه‌کنان گفت: دلم نمی‌خواهد به سفر بروید و بعد خطاب به بیاجو گفت: حالشان مناسب سوارکاری‌های دور و دراز نیست. حالشان خوب نیست.

حاصل عمر

همانطور که گفته شد ویلیام سامرست موام سفرهای زیادی رفته بود و در اصطلاح مردی دنیا دیده بود. او دارای شخصیتی مرموز و پیچیده نیز بود و کتاب حاصل عمر او نیز دارای محبوبیت زیادی است. در‌واقع این کتاب ما را با جنبه‌های مختلف زندگی او آشنا می‌کند. به عبارت دیگر کتاب حاصل عمر زندگی نامه خودنوشت ویلیام سامرست موام است. این اثر بسیار جذاب در سال ۱۹۳۸ منتشر شد.

یعنی دقیقاً هنگامی که نویسنده خودش بیش از ۶۰ سال سن داشت. در این کتاب با نظرات نویسنده در مورد فرهنگ، اجتماع، هنر، سیاست و زندگی آشنا می‌شویم و درباره تعدادی از رازهای زندگی نویسنده اطلاعات جذابی به دست می آوریم. شایان ذکر است که در این کتاب جملات بسیار زیبای قصار و تاثیرگذار آمده است که می‌تواند برای ما بسیار مفید باشد. این کتاب دارای ۳۱۲ صفحه است که اگر بخواهیم آن را مطالعه کنید تقریباً ۹ ساعت وقت لازم داریم.

در بخشی از کتاب حاصل عمر می‌خوانیم که من در زندگی به چند نفر دلبستگی داشته‌ام، آن‌هم دلبستگی عمیق لیکن به‌طور کلی علاقه من به مردم نه به‌خاطر خودشان، بلکه فقط از نظر کار خودم بوده است. من برخلاف گفته کانت غایت و هدف هر کسی را در وجود خود او به‌ نظر نمی‌آورم بلکه او را به مثابه ماده‌ای در نظر می‌گیرم که ممکن است برای من به‌عنوان یک نویسنده مفید واقع شود.

من به گمنامان بیش‌تر علاقه‌مند بوده‌ام تا به افراد مشهور. مردم گمنام بیش‌تر خودشان هستند. چون این‌ها نیازی ندارند که نقابی دروغین خلق کنند تا خود را از انظار جهانیان مخفی کرده یا آن‌ها را مجذوب خود سازند. افکار و رفتار غریب آنان در حلقه محدود فعالیت‌هاشان فرصت بیش‌تری برای تکامل داشته است و چون هرگز در معرض انظار جامعه قرار نگرفته‌اند هیچ‌گاه به‌خاطرشان نگذشته که چیزی برای پنهان کردن در وجودشان هست. شخصیت خود را چون هرگز غریب نمی‌دانسته‌اند.

آشکارا نشان می‌دهند و از همه این‌ها که بگذریم. این مردم عادی هستند که ما نویسندگان بایستی به آن‌ها بپردازیم. شاهان، دیکتاتورها و سرمایه‌داران متنفذ از نقطه نظر ما چندان رضایت‌بخش نیستند. نوشتن در خصوص آنان ماجرایی است که غالبا نویسندگان را به وسوسه انداخته. اما شکست آنان در اجرای این وسوسه‌ها نشان می‌دهد که چنین موجوداتی بیش از آن استثنایی هستند که بتوان از آن‌ها مورد مناسبی برای یک اثر هنری ساخت. آن‌ها را نمی‌توان واقعی نشان داد.

مردم عادی برای نویسنده منبع غنی‌تری هستند. اعمال نا منتظرشان، عدم شباهتشان به یکدیگر و تنوع نامحدود شان منبع پایان‌نایذیری است. مردان بزرگ غالبا کیفیتی یکدست دارند. ولی این مردم ساده هستند که مجموعه‌ای از عوامل متناقص را تشکیل می‌دهند و در واقع سرچشمه‌ای خشک‌ناشدنی هستند. انسان هرگز به انتهای شگفتی‌هایی که آن‌ها در خود ذخیره دارند نمی‌رسد. من به سهم خودم بیش‌تر ترجیح می‌دهم که یک ماه را با بی‌کاری در جزیره متروکی به‌سر آورم تا با یک نخست‌وزیر.

دسته‌بندی‌ها