مکتب اقتصادی اتریش یا همان مکتب وین، به آلمانی به نام “Österreichische Schule” نیز شناخته میشود. این مکتب از جمله جریانهای تفکر اقتصادی خارج از رویههای رایج است که تأکید بر تنظیم خودبخودی بر اساس اصول و مکانیسمهای قیمت دارد. یکی از ویژگیهای بارز این مکتب، رویکرد فردگرایانه در شناختی کردن مسائل اقتصادی است، همچنین عدم تعلق به هر یک از جریانهای سیاسی و خنثیگرایی در ارتباط با نقش پول نیز از جمله ویژگیهای اصولی این مکتب میباشد. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای جامع در مورد مکتب اتریش ار در اختیار شما افراد علاقه مند به دنیای اقتصاد قرار دهیم.
نام گذاری مکتب اتریش
این مکتب اقتصادی از زیرساختها و انگیزههای اولیهاش نامگذاری شده است، که بهطور اصولی شامل افرادی از شهروندان امپراتوری هابسبورگ اتریش بودهاند. شخصیتهایی چون کارل منگر، اویگن بوم فون باورک، لودویگ فن میزس و حتی فردریش هایک که برندهٔ جایزهٔ نوبل هستند، به عنوان بنیانگذاران و حامیان ابتدایی این مکتب محسوب میشوند. امروزه، پیروان این مکتب از سراسر جهان به وجود آمدهاند، اما اغلب به عنوان “اقتصاددانان اتریشی” شناخته میشوند و آثار تأملات و تحقیقات آنان بهعنوان “اقتصاد اتریشی” شناخته میشود.
تاریخچه مکتب اتریش
پدید آمدن مکتب اتریش در زمینهٔ اقتصاد به نشر کتاب “اصول علم اقتصاد” اثر کارل منگر در سال ۱۸۷۱ بازمیگردد. اساسیترین شایستگی و سهم اصلی این نویسنده، در تواناییاش برای پذیرش و ترویج نوعی تئوری فکری است که در چارچوب کاتولیکگرایی اروپا ریشه دارد. این تئوری به دوران ظهور فلسفه یونانی، و بهطور دقیقتر، به افکار دیرپای حقوقی، فلسفی و سیاسی دوران روم قدیم بازمیگردد.
مرکزیترین اصول این مکتب در اساسهای استدلال میزس نهفته است که بهشدت تشکیلدهنده نظریهٔ برنامهریزی اجتماعی را در نظر میگیرد. در طول دوران وسطی، این ایده از طریق انسانگرایی (اومانیسم) مسیحی و فلسفهٔ آکویناسی دربارهٔ حقوق طبیعی حفظ و تقویت شد. این حقوق طبیعی بهعنوان مجموعهای از اصول اخلاقی که بالاتر از قدرت هر دولت زمینی قرار دارد، مورد تصور قرار میگرفت.
همچنین پیشنهاد می شود به پکیج کامل آموزش کندل خوانی مراجعه فرمایید. این جریان اندیشه در طول قرون وسطی توسط نظریهپردازان بزرگ مکتب سالامانکبا در دورهٔ طلایی اسپانیا تکمیل شد. بدون شک، این نظریهپردازان بهعنوان پیشتازان اصلی مکتب اتریشی اقتصاد محسوب میشوند.
موج اول
در پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، مکتب اقتصادی اتریش شکل گرفت و توسعه یافت. اقتصاددانان اتریشی در این دوره، نظریهٔ ارزش نئوکلاسیک و نظریهٔ ارزش ذهنی (سوبژکتیویسم) را که اصول اصلی اندیشههای اقتصادی معاصر را تشکیل میدهد، توسعه دادند. همچنین، آنها به مسئلهٔ محاسبات اقتصادی پرداختند که در آن اقتصاد نامتمرکز بازار آزاد در مقابل تخصیص منابع در یک اقتصاد برنامهریزی متمرکز، مورد بحث قرار میگرفت.
اقتصاددانان لیبرتارین مکتب اتریش، تحت تأثیر فکری از جان لاک، معتقد به وجود محدودیتهای حداقلی هستند که باید بر اساس آزادیهای فردی و حقوق برابر بنا شوند.
از آنجا که در زمان مذاکرات و بحثهای پیرامون روششناسی بین مکتب اقتصادی اتریشی و نئوکلاسیک، توافقهای موقتی وجود داشت، در دهههای پایانی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، یک سری مناقشات و بحثها نیز میان آنها برجسته بود که افرادی چون باورک در آن دخیل بودند. او، برای جلوگیری از ترویج انقلاب ذهنگرایی منگر در جوامع زبان انگلیسی و به ویژه تلاشهایش برای بازسازی افکار قدیمی عینیگرایانهٔ ریکاردو مارشال را انتقاد کرد.
مارشال، به منظور جلوگیری از گسترش انقلاب ذهنگرایی منگر، از مفهوم قیچی دو لبه (عرضه و تقاضا) استفاده کرد. این مفهوم به تعیین قیمت تعادلی در بازار کمک میکند که همچنین هزینههای تولید در طول زمان را در بر میگیرد. در پاسخ، باورک با شدت به مارشال پاسخ داد و تأکید کرد که اقتصاددانان انگلیسی به این واقعیت توجه نمیکنند که هزینه نیز دارای ارزش ذهنی است.
همچنین، باورک بهجز توسعهٔ نظریه سرمایه، انتقادات جدی را به همهٔ نظریههای قبلی در مورد ظهور بهره ارائه داد و تحلیل نقادانهای به ویژه دربارهٔ نظریهٔ مارکسیستی استثمار و نظریههایی که ریشهٔ ظهور بهره را در بهرهوری نهایی سرمایه قرار دادهاند، ارائه کرد. بهعلاوه، وی یک نظریهٔ تازهای در مورد ظهور عرضه ارائه داد که بر اساس واقعیت ذهنی ترجیح زمانی مبتنی بود.
بین دو جنگ
در دوران میانجنگی، اقتصاددانان از مکتب اقتصادی اتریش از مدل تعادل به عنوان یک ابزار فکری موقت برای تسهیل توسعهٔ نظریه دربارهٔ عملکرد واقعی بازار استفاده میکردند. این مدل تعادل به عنوان ابزاری برای تجزیه و تحلیل فرآیندهای بازاری تصویر میشد. با این حال، در طی دههٔ ۱۹۳۰، بیشتر اقتصاددانان این مکتب به تدریج از دیدگاه تعادل به عنوان یک وسیلهٔ محدودهای کمکی خارج شدند و به این مدل به عنوان موضوعی مهم برای پژوهش توجه کردند.
در این دوره، اقتصاددانان نئوکلاسیک تعادل را به محور تحقیقات خود قرار داده و بهطور کلی، علاقهٔ آنها به مطالعه فرایندهای پویایی بازار را کاهش داده بود. به هر حال، تا زمانی که میزس مشارکتهای نظری خود را ارائه نکرده بود، نظریهپردازان مکتب اتریشی بهطور کامل از تفاوتهایشان با همکاران نئوکلاسیک در مورد تعادل آگاه نبودند. آنها این آگاهی را به واسطهٔ دو مناظرهٔ مهم دیگر که مکتب اتریش در آنها شرکت داشت، کسب کردند: مناظره دربارهٔ امکانپذیری سوسیالیسم و جدال میان هایک و کینز.
میزس از ابتدای فعالیتهای آکادمیک خود، زمانی که شرکت در سمینارهای باورک را شروع کرد، مفهوم ذهن گرایی اقتصادی را توسعه داد که در آن منگر آن را در حوزهٔ پول و اعتبار و تأثیرات سیاستهای پولی و اعتباری بر ساختار کالاهای سرمایهای پذیرفته بود. این مفهوم توسط بوم باورک نیز مورد بررسی قرار گرفت. در نتیجه، در سال ۱۹۱۲ و در سن ۳۱ سالگی، اولین نسخه از کتاب “نظریه پول و اعتبار” را منتشر کرد.
این مشارکت ابتدایی میزس در حوزهٔ پولی، یک گام مهم به سمت جلو بود و به توسعهٔ مکتب پویایی اتریش و نگرش ذهنگرایانه آن کمک کرد. او با استفاده از تئوری مطلوبیت نهایی، ارتباط پول با ارزش نهایی را برقرار کرد. به واقع، میزس اولین نفر بود که مشکل دوری ناپذیر ارزش پول را حل کرد. تا آن زمان، تصور میشد که به کار بردن تئوری مطلوبیت نهایی برای توصیف ارزش پول بسیار مشکل است. در واقع، قیمت یا قدرت خرید پول توسط عرضه و تقاضای آن تعیین میشود: تقاضای پول بر اساس قدرت خرید آن نشأت میگیرد نه بر مبنای مطلوبیت مستقیم پول.
بعد از جنگ جهانی دوم
پس از پایان جنگ جهانی دوم، اقتصاد اتریشی در اواخر قرن بیستم، با تألیفها و پژوهشهای اقتصاددانانی همچون ایزرائیل کرزنر و لودویگ لاخمان، شناختهتر و مورد توجه قرار گرفت. پس از اینکه فردریش هایک موفق به دریافت جایزهٔ نوبل اقتصاد شد، دوباره توجهها به سوی مکتب اتریش جلب شد.
اعطای جایزهٔ نوبل به هایک یک سال پس از درگذشت میزس و در سال ۱۹۷۴ به عنوان یکی از برجستهترین شاگردان میزس، همچنین افزایش ناپذیری نظریهٔ اقتصاد کلان کینزی و پیشنهادهای تداخلگرا، اساسی برای توسعهٔ مبانی مکتب اتریش را فراهم کرد.
دو شاگرد برجسته میزس در ایالات متحده، مودای آن رتبارد و ایزرائیل کرزنر، نقش اساسی در بازتوانی و تجدید حیات مکتب اتریش داشتند.
فروپاشی دیوار برلین و افول سوسیالیسم واقعی، تاتیر قویای را بر پارادایم نئوکلاسیک که مدتها حاکم بوده و بهطور کلی بر روی رویکردهای ادارهٔ اقتصاد تأثیر گذاشته بود، گذاشت. به همین دلیل، به وضوح به نظر میرسد که در حوزهٔ علم اقتصاد، خطای مهمی رخ دادهاست، زیرا بهجز مکتب اتریش، اقتصاددانان قادر به پیشبینی و تجزیه و تحلیل مناسب چنین رویدادهای حائز اهمیت و تعیینکنندهای نبودهاند. این موضوع بطور واضح به شهرت ویژهای برای مکتب اتریش منجر شده است.
مکتب ویرجینیا
پیوندهای چشمگیری بین مکتب اتریش و مکتب ویرجینیا وجود دارد. جیمز ام. بیوکنن، اقتصاددان و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۸۶، بنیانگذار مکتب ویرجینیا، اغلب به عنوان “اقتصاددان اتریشی” شناخته میشود. خود او به خوبی میداند که ارتباط نزدیکی با اقتصاد اتریشی دارد و از اینکه به عنوان یک اقتصاددان اتریشی تشخیص داده شود، راضی است.
او به طور صریح اعلام کرده است: “بدون شک احساس تعلق بزرگی به اقتصاد اتریشی دارم و از اینکه به عنوان یک اقتصاددان اتریشی مشهور شوم، هیچ اعتراضی ندارم. ممکن است هایک و میزس من را به عنوان یک اقتصاددان اتریشی میشناختند، حتی اگر برخی از افراد با این عقیده موافق نباشند.” این ارتباط نه تنها نشاندهنده تأثیر مکتب اتریش در افکار و مبانی اقتصادی بیوکنن است، بلکه به وضوح نشان از تقارنها و اشتراکات مفهومی میان این دو مکتب نشان میدهد.
روش شناسی مکتب اتریش
اتریشیها، به ویژه منتقدانی از محدودیتهای علم اقتصاد، انتقاداتی به ارتباط با رویکرد رابینز و تعریف او از اقتصاد دارند. تعریف مشهور رابینز از اقتصاد به شرح زیر است:
“اقتصاد به عنوان علمی تلقی میشود که رفتار انسان را به عنوان یک رابطه بین اهداف و منابع محدود که دارای کاربردهای جایگزین هستند، مورد مطالعه قرار میدهد.”
پایهای که رابینز به آن اشاره میکند، تحت عنوان “علم اقتصاد” به نوعی اشاره به دانش مشخصی از اهداف و منابع دارد و مسئله اقتصادی را به عنوان یک مسئله فنی تخصیص منابع، حداکثرسازی یا بهینهسازی (با در نظر گرفتن محدودیتهای معین و مشخص) تصویر میکند.
این تفسیر در واقع از نگاه پارادایم نئوکلاسیک به اقتصاد منشعب میشود و بهطور کامل با روششناسی مکتب اتریش تفاوت دارد. رابینز همچنین انسان را به عنوان یک واحد مکانیکی تصور میکند که به صورت ساده و تکبعدی به رخدادها واکنش نشان میدهد.
در مقابل این دیدگاه، نگرش اتریشیها به این موضوع مربوط است که انسان به عنوان یک کنشگر آگاه و پویا نقش دارد، که به طور مداوم از تجربیات گذشته یاد میگیرد و تخیل خود را برای کشف و خلق آینده استفاده میکند. آنها باور دارند که انسان به طور مداوم در جستجوی اهداف و وسایل جدید است. در نتیجه، دیدگاه اتریشیها اقتصاد را به عنوان بخشی از یک علم کلیتر و گستردهتر درک میکند، نه صرفاً به عنوان یک تئوری تصمیمگیری یا انتخاب انسان.
به عبارت دیگر، مکتب اتریشی در بحث درباره رابطه میان نظریه و واقعیت و همچنین پیشبینی به وسیله اقتصادی، تفاوتهای اساسی با دیدگاه نئوکلاسیک دارد. این مکتب همچنین اعتقاد دارد که تجربیات و علم کارآفرینان و کنشگران واقعی که در فرآیندهای اجتماعی دخالت دارند، مداوم و نامتمرکز است و به نوعی به توجیه آن نیاز دارد که علمی به نام “اقتصاد” نمیتواند به طور کامل به تحلیل آن پرداخته و آن را پیشبینی کند.
نحوه استفاده از ریاضیات
اتریشیها و نئوکلاسیکها نظرات متفاوتی در مورد استفاده از ریاضیات در تحلیل اقتصادی دارند. از آغاز، بنیانگذار مکتب اتریش، کارل منگر، به اهمیت بیانات لفظی و شفاهی (نسبت به زبان ریاضی) اشاره کرد. به عبارت دیگر، او باور داشت که تفسیرهای شفاهی میتوانند جوانب ذاتی و ماهیت پدیدههای اقتصادی را به ما منتقل کنند، در حالی که زبان ریاضی به تمام این ابعاد پویا پاسخ نمیدهد.
رویکرد صورت گرایی ریاضیاتی به ویژه برای تبیین وضعیتهای تعادل اقتصادی مناسب است که اقتصاددانان نئوکلاسیک به تحلیل آن میپردازند. با این حال، این رویکرد محدودیتهایی در خود دارد و به ما اجازه نمیدهد واقعیت ذهنی زمان را با استفاده از کمی خلاقیت کارآفرینانه ترکیب کنیم. این خلاقیت کارآفرینانه نقش مهمی در تحلیلها و نتایج مختلف دارد که هر دو گروه، به ویژه اتریشیها، این نوع دیدگاه را به عنوان یکی از مولفههای کلیدی گفتمان تحلیلی خود میپذیرند.
اصول بنیادین روش شناسانه
در این قسمت، دیدگاههای اقتصادی اتریشی که توسط فریتس ماچلوپ بیان شدهاند، تشریح میشوند.
۱. فردگرایی روششناسانه: این دیدگاه تاکید میکند که در تحلیل پدیدههای اقتصادی، باید به کنشها یا عدم کنشهای افراد متمرکز شود. به عبارت دقیقتر، گروهها یا مجموعهها نمیتوانند به صورت مستقل از کنشهای فرد به نحوهای که افراد با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، عمل کنند.
۲. ذهنیتگرایی روششناسانه: این دیدگاه اهمیت قضاوتها و انتخابهای افراد بر اساس دانش و باورهایشان را مورد تاکید قرار میدهد. همچنین، تاثیر انتظاراتی که افراد در مورد تحولات خارجی و نتایج ممکن از اقدامات خود دارند، بررسی میشود.
۳. سلیقهها و ترجیحات: این دیدگاه به ارزشگذاریهای ذهنی کالاها و خدمات توجه دارد و تاکید میکند که تقاضا برای این موارد توسط مصرفکنندگان واقعی و احتمالی تعیین میشود، که به تبع آن قیمتگذاری نیز انجام میشود.
۴. هزینههای فرصت: این اصل توجیه میکند که هزینهها باید به عنوان فرصتهای دیگری مورد ارزیابی قرار گیرند که برای تولیدکنندگان و سایر بازیگران اقتصادی مطرح میشود. به این ترتیب، در هزینه فرصت انتخاب یک گزینه منجر به قربانی کردن دیگر گزینههای موجود میشود.
۵. مارژینالیسم: این اصل تاکید دارد که در تمام طراحیهای اقتصادی، ارزشها، هزینهها، درآمدها، کارایی و غیره بر اساس تغییرات آخرین واحد اضافه یا کم شده از مجموعهها تعیین میشود.
۶. ساختار تولید و مصرف: این اصول معتقدند که تصمیمات مرتبط با پسانداز، تأثیر ترجیحهای زمانی در مصرف در آینده را نشان میدهد. همچنین، سرمایهگذاریها با در نظر گرفتن خروجیهای بزرگتری که از اجرای فرآیندهای تولیدی طولانیتر حاصل میشود، انجام میشود.
علاوه بر این، دو اصل مهم به فهرست اصول مختص میزسی اقتصاد اتریشی اضافه میشوند:
۷. اقتدار مصرفکننده: این اصل تأکید دارد که تقاضای مؤثر کالاها و خدمات توسط مصرفکنندگان تأثیر بزرگی بر برنامههای تولیدی تولیدکنندگان و سرمایهگذاران دارد و این تأثیر توسط قیمتهای بازارهای رقابتی آزاد شکل میگیرد. برای دستیابی به این اصل، اجتناب از دخالت دولتی در بازارها و محدودیتها بر آزادی فروشندگان و خریداران برای انجام قضاوتهای مستقل در خصوص مشخصههای محصولات و خدمات ضروری است.
۸. فردگرایی سیاسی: این دیدگاه تاکید میکند که تضمین آزادیهای سیاسی و اخلاقی تنها زمانی ممکن خواهد بود که آزادی اقتصادی به طور کامل به افراد اعطا شود. محدودیتها بر آزادی اقتصادی ممکن است در نهایت به توسعه فعالیتهای اجباری دولتی در زمینههای سیاسی منجر شود، که به تدریج میتواند آزادیهای افراد را کاهش دهد و حتی آنها را تهدید کند.
انتقادات از جریان نئوکلاسیک
در این بخش، انتقادات اتریشیها از نئوکلاسیکها که به ویژه به جلب توجه مکتب اتریش منجر میشوند، تبیین میشوند:
۱. تمرکز بر حالتهای تعادل با تأکید بر مدلهای حداکثر سازی: نئوکلاسیکها به طور گستردهای بر تعادلهای مختلف در اقتصاد تمرکز میکنند و از مدلهای حداکثر سازی برای توصیف این تعادلها استفاده میکنند. این رویکرد به معنای این است که فرضیه اصلی آنها این است که افراد دارای اطلاعات کاملی هستند و تواناییهای بهینهسازی دارند.
۲. نقد به کنترل محدودیتها در مدلها: اتریشیها معتقدند که نئوکلاسیکها به طور قراردادی متغیرها و پارامترهای مختلف را برای توابع هدف و محدودیتها انتخاب میکنند. این انتقاد به معنای آن است که نهایتاً فقط جنبههای واضح و محسوس مورد بررسی قرار میگیرد و جنبههای دیگری که از اهمیت بزرگی برخوردارند مانند ارزشهای اخلاقی، عادتها، سنتها، نهادها و … نادیده گرفته میشوند.
۳. نقد به تمرکز بر مدلهای تعادلی با اثرات علی-معلولی: اتریشیها اظهار داشتهاند که نئوکلاسیکها بیشتر بر مدلهای تعادلی متمرکز هستند که به صورت ریاضیاتی عمل میکنند و اثرات علی-معلولی را پنهان میکنند. به عبارت دقیقتر، این مدلها نه تنها تاثیر متقابل اقدامات اقتصادی را نشان نمیدهند، بلکه به تجزیه و تحلیل دقیق تغییرات عوامل مختلف نمیپردازند.
۴. استفاده محدود از تفاسیر تاریخی: این انتقاد به نئوکلاسیکها از جهت استفادهی محدود از تفاسیر تاریخی به منظور نتیجهگیریهای نظری اشاره دارد. این تفاسیر ممکن است در شرایط خاص کاربرد داشته باشند، اما از نظر نظری نمیتوانند در مقیاس جهانی قابل قبول باشند، چرا که به طور کلی بر اساس دانش و تجربیات تاریخی شکل گرفتهاند.
انتقاد از سوسیالیسم
در این قسمت، یکی از دیدگاههای مهم میزس مورد بررسی قرار میگیرد، به عبارتی دربارهٔ ناپذیرفتنی بودن سوسیالیسم بحث میشود. میزس با اعتقاد به دیدگاه ذهنیت گرای مدرن اتریشی، این نظر را داشت که امکانپذیری سوسیالیسم بطور واضح ناپذیر است. او معتقد بود که محققان نئوکلاسیک به دلیل استفاده اشتباه از رویکرد روش شناسانه در تحقیقات خود، به این نکته توجه نکردهاند. به عبارت دقیقتر، نئوکلاسیکها مدلهای وضعیت تعادلی را تشکیل دادهاند و فرض میکنند که تمامی اطلاعات لازم در دسترس هستند.
این اشتباه نشان از تصویب ناپذیری یک نظام منطقی بر مبنای مالکیت عمومی برای ابزارهای تولید دارد. این فرضیه از ارزش در نظریه اقتصاد کلاسیک، سازندگی دارد و این تمایل به ادامه داشتن این فرضیه به خطاها و شکستهای بعضی از اقتصاددانان مدرن در تفکر و تطبیق با دکترین نهایی ذهن گرا منجر شده است. در واقع، این اشتباهات در مکتبهای مختلف، ایدههای سوسیالیست را تحت تأثیر قرار داده و به آنها حیات بخشیدهاند.
همچنین پیشنهاد می شود به مقاله هزینه فرصت مراجعه نمایید. به نظر میزس، منشأ تمامی تصمیمات، ارزشها و دانش، در قدرت خلاق انسانی قرار دارد. بنابراین هر نظامی که بر پایه اجبار و محدودیت شدید علیه کنش آزاد انسانی تأسیس شود، آنچنان که در سوسیالیسم و حتی در موارد کمتر بر مداخله گرایی انجام میشود، به وجود آورده میشود.
میزس درک کرد که حسابگری و محاسبات اقتصادی که به قضاوت در مورد ارزشهای مرتبط با نتایج مختلف گزینهها میپردازد، نیازمند دسترسی به اطلاعات اولیه است. این نوع دسترسی در یک نظامی که بر مبنای اجبار و ممانعت قرار دارد، ناممکن است. همچنین، مبادلات داوطلبانه که در آن ارزشها آشکار میشوند و افراد از پول به عنوان وسیلهای برای مبادله استفاده میکنند، به طور اساسی بستگی به آزادی بازار دارند.
این افکار میزس به توسعه و تحلیل حسابگری اقتصادی و اهمیت آن در حوزهٔ نظریههای اقتصادی منجر شد. او توانست ارتباط بین ارزشگذاریهای داخلی انسانی (قلمرو و رتبهای) و ارزشهای بیرونی اقتصادی (قلمرو شمارشی) واحدهای پولی را مشخص کند. این ارتباط نشان میدهد که در صورت ایجاد تفاوتهای ذهنی میان افراد و بازتاب آن در مبادلات بین فردی، امکان ارتباط بین دو دامنه ایجاد میشود.
این ارتباط به طور واضح نشاندهنده اهمیت آن است که اگر آزادی بازار به هر دلیلی تهدید شود، مبادلات داوطلبانه انسانی امکانپذیر نخواهند بود، و نتیجتاً ارتباطات مهمی که در اقتصاد و حسابگری ایجاد میکنند نیز به خطر خواهند افتاد.
این دیدگاهها نقد مؤثر میزس به سوسیالیسم را با تدوین و آرایه کرد و در رسالهای تحلیلی و کاملاً انتقادی به نام “سوسیالیسم: تحلیل اقتصادی و جامعهشناسانه” ارائه داد. این رساله که در سال ۱۹۲۲ به زبان آلمانی منتشر شد، به زبانهای دیگر نیز ترجمه شده و در نهایت به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و اسپانیایی منتشر شد.
چرخه کسب و کار
در دیدگاه مکتب اتریش، ادوار تجاری به عنوان پدیدهای کاملاً بیرونی در نظر گرفته نمیشوند؛ به عبارت دقیقتر، آنها نه به صورت شوکهای ناگهانی و نه بر اساس فرآیند داخل زا تشریح میشوند. این دیدگاه تفاوت عمدهای را با نظریه پردازان شیکاگو دارد که تاکید بر وقوع تغییرات ناگهانی و غیرپیشبینیشده، مانند شوکهای اقتصادی، دارد. همچنین این دیدگاه با دیدگاه کینزیها نیز تفاوت دارد، زیرا اوها به تعاملات داخلی و نظامی که با دستمزدهای واقعی یا اسمی ارتباط دارد، توجه دارند.
به عبارتی دیگر، در دیدگاه اتریشی، عوامل متعددی به جز نهادههای پولی یا اعتباری خاصی میتوانند باعث ایجاد ادوار تجاری شوند. به عنوان مثال، تأثیرات ساختاری اقتصادی، عوامل تکنولوژیکی، تغییرات در تقاضا و عرضه، تغییرات در شرایط محیطی و… به عنوان عواملی از این دست هستند که ادوار تجاری را تحت تأثیر قرار میدهند.
اگر چه امروزه این عوامل را بهعنوان نهادههای معمول بازار میشناسیم، اما این دیدگاه مشتمل بر این است که این نهادهها بهصورت اجباری و به دلیل شرایط مختلف معمولاً بیرونی وارد عمل شدهاند و این واقعیتهای مختلف باعث ناسازگاریها و عدم هماهنگی در فرآیند مبادلات بازار میشوند.
در نتیجه، دیدگاه اتریشی در مورد بازار به نحوی نواقص و ناملایمیها را که از دو رویکرد تعادل (شیکاگو و کینزینهای جدید) ناشی میشوند، به خوبی بیان میکند. این دیدگاه واقعیتگرا را به تحلیل معرفی میکند و با اشتباهات افراطی و نتایج نادرست ناشی از دو دیدگاه تعادلی در نظریه اقتصادی مقابله میکند.
توصیه های سیاستی
از دیدگاه نظری مکتب اتریش، مهمترین نکته این نیست که کدام فرد بهطور دقیق فعالیتهای کارآفرینی را انجام میدهد، اگرچه در عمل این موضوع بهعنوان یک سؤال حیاتی تلقی میشود؛ بلکه اهمیت اصلی به ایجاد شرایط و موقعیت مناسب برای انجام فعالیتهای کارآفرینی اختصاص دارد. این شرایط و وضعیت باید بهگونهای باشد که هیچ محدودیت ساختاری یا قانونی برای انجام آزادانه فعالیتهای کارآفرینی وجود نداشته باشد.
اینگونه شرایط باعث میشود که هر کسی بهطور آزادانه و بدون هیچ محدودیتی از تواناییهای کارآفرینی خود استفاده کند و بهترین اطلاعات جدید را تولید کند و از اطلاعات منحصربهفرد و تجربههای خاص خود بهرهبرداری کند.
در واقع، در دیدگاه مکتب اتریش، تأکید بر توجه به محیطی است که افراد بتوانند بهطور آزادانه و بدون مانع از تواناییهایشان استفاده کنند، به منظور ایجاد و توسعه فعالیتهای کارآفرینی است. این نگرش به فرصتها و امکاناتی که در محیط آزاد فراهم میشود، اشاره دارد. این عوامل بهطور جدی تأثیرگذار بر تولید اطلاعات جدید، تکامل صنعتها و خلق ارزش در اقتصاد دارند.
از این رو، افرادی که به نظریههای مکتب اتریش تمایل دارند، اغلب بهعنوان فیلسوفان طرفدار آزادی اراده شناخته میشوند. آنها عمیقاً به حفظ و ترویج اقتصاد بازار و عدم مداخله دولتی پیوستهاند. این دیدگاه در جهت دفاع از اصول آزادی اقتصادی و عدم محدودیت در اقتصاد حرکت میکند.
این نه تنها وظیفه اقتصاددانان است، بلکه روانشناسان نیز مسئولند تا با عمق بیشتری به بررسی ریشههای قدرت غریزی بپردازند که افراد را به انجام فعالیتهای کارآفرینی در تمام زمینهها ترغیب میکند. در این مرحله، ما به اصل اساسی زیر تاکید میکنیم: افراد تمایل دارند اطلاعاتی که به آن علاقه دارند را کشف کنند، بنابراین اگر از آنها برای تحقق اهداف و تعقیب علایقشان آزادی داده شود، این دو عامل بهعنوان انگیزههایی برای ترغیب افراد به انجام فعالیتهای کارآفرینی عمل میکنند و اجازه میدهند تا همیشه به دنبال کشف و درک اطلاعات عملی باشند که برای دستیابی به اهدافشان ضروری است.
این مفهوم نشان میدهد که وجود محیطی با آزادی و بدون محدودیتهای ساختاری یا قانونی برای انجام کارآفرینی، افراد را ترغیب میکند تا از تواناییها و تخصصهایشان بهطور کارآفرینانه استفاده کنند. این به آنان امکان میدهد تا ایدههای جدید ایجاد کنند و از تجربیات خود برای تولید ارزش و نوآوری استفاده کنند.
همچنین، در صورتی که به هر دلیلی، فرصتهای کارآفرینی در یک زمینه از زندگی اجتماعی بهعنوان نتیجهای از محدودیتهای حقوقی، نهادی یا مداخلههای دولتی محدود یا حتی حذف شود، افراد به احتمال زیاد حتی تصور هم نخواهند کرد که میتوانند اهداف خود را در آن زمینه تحقق دهند. به این ترتیب، انگیزه برای اقدام به کارآفرینی کاهش مییابد و فرد دیگر اطلاعات ضروری برای دستیابی به اهداف خود را نه درک و نه کشف نمیکند.
به علاوه، در این شرایط، حتی اگر افراد به طور مشهود از اهداف فراوان و ارزشمندی که در نتیجه این محدودیتها ممکن است حقیقت نشوند، اطلاعات لازم برای تحقق آنها را تشخیص نمیدهند. این موضوع معمولاً در مواردی مانند مداخله دولتی در اقتصاد یا پیروی از سیاستهای سوسیالیستی مشاهده میشود.
نهایتاً، حائز اهمیت است که به یاد داشته باشیم هر کارآفرین یک قسمت از اطلاعات عملی را در اختیار دارد که -همان طور که ما میدانیم- تمایل دارد آن را کشف و بهرهبرداری کند تا هدفی را دست یابی کند. این علیرغم تأثیرات اجتماعیاش، تنها کارآفرین است که این اطلاعات را دارد.
به عبارت دیگر، او توانایی دارد اطلاعات را به طور آگاهانه تشخیص داده و تفسیر کند. واضح است که در اینجا منظور اطلاعاتی نیست که در مجلات، کتابها، روزنامهها یا رایانهها منتشر شده یا ذخیره شده باشد. به جای آن، اطلاعات ضروری برای جامعه به این معناست که هر فرد در هر زمان تاریخ، نسبت به آن اطلاعات آگاهی داشته و میتواند از آن بهرهبرداری کند، حتی اگر این دانش به صورت ناخودآگاه باشد. به عبارت دیگر، هر زمان یک فرد به کارآفرینی میپردازد، این عمل به شکلی خاص و منحصربهفرد انجام میشود.
این عمل به دنبال تلاش فرد برای رسیدن به اهداف خاص یا دنبال کردن دیدگاه خاصی نسبت به جهان است و تمام این انگیزهها در شرایط و زمینههای خاص خود در مالکیت اوست. این مفهوم فرصت میدهد تا هر فرد بر اساس اهداف و شرایط خاص خود اطلاعات یا دانش خاصی را به دست آورد که دیگران به یک شکل مشابه قادر به تجربه آن نیستند.
در نتیجه، ضروری است که فعالیتهای کارآفرینی هیچکس را نادیده نگیریم؛ حتی افراد با وضعیت اجتماعی پایین یا کمترین تحصیلات، بخشهای کوچکی از دانش و اطلاعات را بهطور منحصربهفردی در اختیار دارند که ممکن است در جریان رخدادهای اجتماعی تأثیرگذار باشد. از این منظر، تفسیر ما از کارآفرینی بنیانیانه و به اساسیترین حالت، انسانمحور است؛ تفسیری که علم اقتصاد را -همانگونه که توسط اعضای مکتب اتریش درک و تصویب شده است- به علمی با جوهر انسانی میپذیراند.
سوبژکتیویسم و کنش انسانی
طبق نظریه ارزش ذهنی که اساس معرفتشناختی این مکتب اقتصادی را تشکیل میدهد، تمامی مفاهیم و فرآیندهای اقتصادی بهمنظور تبیین و تشریح از زاویه این مرکز کانونی، به عبارت دیگر ذهن انسان، مورد بررسی قرار میگیرند. به عبارت میزس:
“علم اقتصاد به بررسی اشیا و داراییهای ملموس و مادی محدود نیست، بلکه تمرکز بر انسانها، درک آنها و اعمال آنها دارد. کالاها، محصولات، ثروت و دیگر جنبههای مادی، عناصر و اجزای طبیعت نیستند، بلکه جزئی از کردار و درک انسانها هستند… واقعیت اقتصادی به افعال انسانی متصل است، که به آنها معنا و ارزش میبخشد؛ برای بررسی این افعال، نیازی به آنکه به دنیای خارج از ذهن توجه کنیم، نیست؛ بلکه باید به دنبال درک معنا، تفسیر مفهوم و شناخت افراد عملگر باشیم.”
این نظریه بیان میکند که اقتصاد بهطور اساسی مرتبط با افراد و تصمیماتشان است، نه تنها با اشیا و محصولات مادی. این مکتب اقتصادی تأکید دارد که تفسیر و تحلیل اقتصادی باید از زاویه ذهنیت و رفتار انسانها انجام شود و از این رو ترکیب عوامل روانی و اجتماعی در تشکیل اقتصاد بسیار مهم است.
مکتب اتریش با تاکید بر نقش اعتقادات، پویاییها و خلاقیتهای ذهنی، اراده انسان و استعدادهای پنهان در ذهن، و نیز تفکر و کردارهای هدفمند انسانی، نقش مهمی را در علم اقتصاد برای انسان به تصویر میکشد. این مکتب به تأکید بر نقش ذهن و فعالیت ذهنی در پدیدههای اقتصادی میپردازد و عامل انسانی را در علم اقتصاد به عنوان یک جزء حیاتی مجدداً ارتقاء میبخشد.
در واقع، در این مکتب، فرآیندهای پیچیده کنشهای هدفمند انسانی به موضوع اصلی تحقیقات تبدیل میشوند و این امر منجر به گسترش دایره تحلیل اقتصادی میشود. به عبارت دیگر، تمرکز بر جستارهایی که به نحوی در مکاتب دیگر به صورت تک بعدی و تک عاملی مورد توجه قرار میگرفتهاند – به طور مثال، تمرکز بر عقلانیت به عنوان یک فرآیند ذهنی یا تمرکز بر تاریخ و نهادها به عنوان عوامل تعیینکننده نظام اعتقادات و انگیزهها – به بخشی از محتوای نظری این مکتب تبدیل شده است.
به همین دلیل، این مکتب نیازمند توجه به بررسیهای فرا اقتصادی (از جمله فلسفه و اپیستمولوژی تا تجزیه و تحلیل نقش نهادهای غیررسمی) است و از این طریق بازهای گستردهتر از اندیشههای اقتصادی را از تحلیل و تبیین عملکرد و کردار انسانی پوشش میدهد.
مکتب اتریش از یک سو، در مقابل هر گونه افراطگرایی تعیینگری که به طور غیرمنطقی نقش ذهن انسان را در فرآیندهای فراانسانی تحت تاثیر قرار دهد (مانند مکتب تاریخی و مارکسیسم ارتدکس)، مقاومت میکند و تاکید میکند که عاملیت ذهن انسان از اهمیت بالایی برخوردار است.
از سوی دیگر، با تأکید بر پیچیدگی و تعدد چهرههای ذهن انسان، هر نوع تلاشی که به صورت مکانیستی و مکانیکی ذهنیت را در فرآیندهای عملکردی تحت تاثیر قرار میدهد (مانند تحلیل اقتصادی را به ریاضیات ساده تبدیل میکند)، را به چالش میکشد.
اخیراً، ورود مفاهیم مرتبط با علوم شناختی به دنیای علوم اجتماعی، مکتب اتریش را به شکل بیشتری برجسته کردهاست. یکی از اصول مبنایی در این راستا، ذهنگرایی است که به کارگیری علوم شناختی در تبیین علوم اجتماعی را تاکید میکند؛ این اصل به عنوان یکی از اصول مهم در این مکتب تلقی میشود.
گستردگی موضوعات مورد بررسی – از تئوری پول تا انتقاد از سوسیالیسم – و تنوع مواقعگیریها در داخل مکتب اتریش – از مفهوم پیشینیگرایی فردگرا تا تجربهگرایی و تاکید بر نقش نهادها – زمینه را برای افزایش آگاهی فلسفی اعضای این مکتب فراهم کردهاست. این امر موجب شده تا این مکتب به خصوص در بحثهای فلسفی و تنوع تفکر متعهد به خود باشد.
زیر شاخه های مکتب اتریش
در سال ۱۹۹۳، ماری راتبارد در پیشگفتاری بر چاپ دوم کتاب “انسان، اقتصاد و حکومت” نگاهی به جریانهای مختلف داخل مکتب اتریش ارائه داد. در این پیشگفتار، سه جریان اصلی در میان انصار این مکتب به تصویر کشیده شدند. گروه اول، افرادی هستند که به طرز اصیلانهای به اصول میزس پایبند هستند و الگوی تفکری او را ادامه میدهند. ماری راتبارد نیز خود عضو این گروه است و در همین راستا قرار دارد.
گروه دوم از پیروان مکتب اتریش به تفکرات هایک پیوستهاند. اعضای این گروه بیشتر تأکید خود را بر اهمیت “دانش” و “اکتشاف” قرار میدهند، به عکس از گروه میزس که تأکیدشان بر “کنش” و “انتخاب” است. فردی از معاصران که به این الگوی تفکری هایک پیوسته است، ایزرائیل کرزنر است.
گروه سوم از انصار مکتب اتریش به دیدگاههای پوچگرایانهٔ لودویگ لاخمان پیوستهاند. اعضای این گروه تمایل به نهادگرایی دارند و دیدگاههای ضد-نظریه دارند که به تعداد اندکی از انصار این مکتب تعلق دارد.
انتقاد از مکتب اتریش
مکتب اتریش، همانند هر مکتب اقتصادی دیگر، انتقاداتی را از بخشهای مختلف اقتصادشناسی میپذیرد. این انتقادات معمولاً بر اساس نقدهایی به مفاهیم اصلی، رویکردها و پیشفرضهای مکتب ارائه میشوند.
رویکرد اتریشی و نئوکلاسیک مکمل یکدیگرند
بعضی از نویسندگان نئوکلاسیک، به دنبال تشکیل یک دیدگاه گزینشی هستند که اصولاً با مکتب اتریش در تضاد نباشد. با این حال، افراد مکتب اتریش، این دیدگاه را به چیزی بیش از یک پیامد منفی و غیرمعنادار نیهیلیسم یا پوچ گرایی خصوصی از تکثرگرایی شناختی میپندارند. طبق این نگرش، همه روشهای تحلیلی قابل قبول هستند و مسئله اساسی در علم اقتصاد این است که بر اساس ویژگیهای مسئلهای، روش مناسب مختص آن انتخاب شود.
نویسندگان اتریشی، این دیدگاه را به عنوان تلاشی میبینند که پارادایم نئوکلاسیک را در برابر تأملات انتقادی واکنشی به رویکرد اتریشی حفظ کند. این ادعای سازشپذیری، زمانی قابل قبول میشود که رویکرد نئوکلاسیک (که بر مفاهیم تعادل، ثبات و مفهوم بهینهسازی محدود و عقلانیت تأکید دارد) با واقعیتهای تاثیرگذار کنش انسانی سازگار باشد و تمایلی به زیرکانه نادیدهگرفتن پیچیدگیهای تجزیه تحلیل نظری نداشته باشد، به اعتقاد اتریشیها که اینطور است.
مکتب اتریش نباید نئوکلاسیکها را نقد کند
در پاسخ به این استدلال که اغلب به آن پناه میبرند، اقتصاددانان اتریشی توضیح میدهند که سادهسازی یک فرض معمولی است ولی به طور کامل نادرست کردن آن چیز دیگری است. چالشی که اتریشیها با نئوکلاسیکها روبرو هستند، این نیست که مفروضات نئوکلاسیکها پیچیده نیستند، بلکه این مسئله در اینجا وجود دارد که این مفروضات به طور کامل با واقعیت تجربی دربارهٔ نحوهٔ کنش انسانها و رفتارهایشان (که پویا و خلاقانه هستند) سازگار نیستند.
به عبارت دیگر، اصل مسئله این نیست که نئوکلاسیکها از سادهسازی استفاده میکنند، بلکه موضوع اصلی در اینجا این است که این سادهسازیها به طور کامل با تجربه واقعی انسانها و رفتارهای پویا و پیچیدهشان همخوانی ندارند. به همین دلیل، از دیدگاه مکتب اتریش، بنیادین بودن فرضیات نئوکلاسیک در مقابل واقعیت مشاهدهپذیر دربارهٔ نحوهٔ عملکرد و رفتار انسانها وارد میکنند و این موضوع منجر به انتقاد از نتایج نظری نئوکلاسیک در تجزیه و تحلیل مسائل عملی اقتصادی میشود.
اتریشی ها در فرموله کردن نظریاتشان خطا کرده اند
اتریشیها به استفاده از رویکرد صورت گرایی در ریاضیات به عنوان یک نقص تا حدی نسبت میدهند تا یک فضیلت. آنها اعتقاد دارند که این روش بیشتر برای تامین نیازهای دنیای علوم طبیعی، مهندسی، و منطق به کار گرفته شده است و نه برای تطبیق با واقعیتهای پیچیده و خلاقانه انسانی.
علاوه بر این، ریاضیدانان هنوز نتوانستهاند (شاید حتی هرگز نتوانند) یک نظام ریاضی کامل را تدوین کنند که قادر به تجسم و تحلیل تمامی جنبههای پیچیدگی و خلاقیت انسان باشد. برای انجام چنین امری، ریاضیدانان نمیتوانند به صرف اعتماد به اصول مبتنی بر ثبات و عدم تغییر مشتقشده از دنیای فیزیک واقعیتها، به توسعه کامل زبانهای ریاضیاتی واکنش نشان دهند. اتریشیها معتقدند که این روش، نمیتواند تمامی پیچیدگیهای واقعی را به درستی توضیح دهد و بر آن تکیه کند.
مکتب اتریش مطالعات تجربی کمی ارائه می کند
اگر چه اتریشیها به اهمیت زیادی از نقش تاریخ اطلاع دارند، اما به واقعیت پایبند هستند که فعالیت علمی آنها در یک زمینه کاملاً متفاوت از تاریخ صورت میگیرد، به عبارت دیگر، در زمینه تئوری. زیرا برای استفاده از تئوری به منظور تشریح و تبیین رخدادهای تاریخی، تئوری باید درک شود.
اتریشیها به عملکرد زیاد تحلیلهای تجربی و کمبود مطالعات نظری تأکید میکنند که به درک و تفسیر واقعیتهای زندگی کمک میکند. آنها معتقدند که تعادل بین تجزیه و تحلیلهای تجربی و تلاش برای پیشرفت در مطالعات نظری از اهمیت بهسزایی برخوردار است تا تفهم بهتری از جهان واقعی به دست آید.
اتریشی ها پیش بینی اقتصادی را رها کرده اند
در حال حاضر، ما میفهمیم که نظریهپردازان اتریشی درباره امکان پیشبینی رویدادهای آینده در حوزه اقتصاد و علوم اجتماعی با دقت و هوشیاری عمل میکنند. آنها به دلیل ترجیح میدهند که بر روی ایجاد یک چارچوب یا مجموعهای از مفاهیم و قوانین نظری متمرکز شوند، که این امکان را فراهم میکند تا واقعیتها را تفسیر کرده و به انسانهای فعال (کارآفرینان) در تصمیمگیری با احتمال موفقیت بیشتر کمک کند.
اتریشیها تنها قادرند به پیشبینیهای کیفی بپردازند و این پیشبینیها را به سبکی کاملاً نظری و تئوری مواجه کنند. این رویکرد نشان دهنده تمرکز آنها بر فهم ژرف و دقیق اصول و مفاهیم است که به انسانها در تجزیه و تحلیل و تصمیمگیری در مواجهه با واقعیتهای پیچیده کمک میکند.