بررسی علم اقتصاد سیاسی: تداخل اقتصاد و سیاست

بررسی علم اقتصاد سیاسی: تداخل اقتصاد و سیاست

اقتصاد سیاسی، که به انگلیسی به نام “Political Economy” شناخته می‌شود، به مطالعه قوانین، آرایش و فرآیندهای مرتبط با تولید و توزیع منابع و ارزش‌های مادی در مختلف مراحل تکامل اجتماعی و اقتصادی جامعه انسانی می‌پردازد. این علم تلاش دارد تا نه تنها روابط اقتصادی و تجاری را در داخل یک جامعه مورد بررسی قرار دهد، بلکه تأثیرات و تعاملات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بر روی این عملکردها را نیز به‌طور کامل مورد ارزیابی قرار دهد. در این قسمت از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل در مورد اقتصاد سیاسی را در اختیار شما افراد علاقه مند به علم اقتصاد قرار دهیم.

آشنایی با اقتصاد سیاسی

اقتصاد سیاسی نه تنها به مطالعه میزان تولید، مصرف و توزیع منابع اقتصادی می‌پردازد، بلکه تلاش می‌کند تا نقش سیاست‌ها، نهادها، گروه‌های اجتماعی و تصمیمات سیاسی در تعیین سیاق و شکل‌دهی به عملکرد اقتصادی را نیز تجزیه و تحلیل کند. از این رو، اقتصاد سیاسی به عنوان یک دیدگاه گسترده‌تر به مطالعه پدیده‌های اقتصادی نگریسته و تلاش دارد تا به فهم بهتری از تعامل پیچیده بین عوامل اقتصادی و عوامل سیاسی در یک جامعه برسد.

به این ترتیب، مفهوم اقتصاد سیاسی به طور گسترده‌تری به‌عنوان یک دیدگاه تحلیلی به کار می‌رود که به ما امکان می‌دهد تا علاوه بر مطالعه ابعاد اقتصادی، پیامدهای سیاسی و اجتماعی این ابعاد را نیز به دقت بررسی کنیم.

پیدایش اقتصاد سیاسی در قرن هجدهم تا حد زیادی به روشن‌تر شدن نقش و تأثیرات متقابل میان اقتصاد و سیاست در زمینهٔ نظام تأمین نیازها پرداخت. به این معنا که نه تنها اقتصادی به عنوان فرآیند تولید و توزیع کالاها و خدمات مورد نیاز در نظر گرفته می‌شد، بلکه نقش‌ها و تصمیمات سیاسی در این فرآیند نیز مورد توجه و تحلیل قرار گرفت.

اصطلاح «اقتصاد سیاسی» به تدریج جایگزین اصطلاح قدیمی و کمی محدود‌تری به نام «اقتصاد» شد. در واقع، در زمان‌های گذشته، واژه «اقتصاد» به معنای مرتبط با مدیریت منابع در یک خانواده تعبیر می‌شد، اما با تحول زمانه و پیشرفت جوامع، این مفهوم به تدریج به اقتصادی گسترده‌تر، که شامل تولید و توزیع در سطوح مختلف اجتماعی بود، تغییر کرد.

اقتصاد سیاسی در ابتدا به مفهوم مدیریت امور اقتصادی در حوزهٔ دولتی اشاره داشت. در واقع، در آغاز، نهادهای اقتصادی به دولتمردان و افراد مسئول در امور اقتصادی کمک می‌کردند تا عملکرد اقتصادی دولت بهبود یابد و تأمین نیازهای جامعه به بهترین شکل انجام شود.

پیشنهاد می شود به مقاله نئولیبرالیسم مراجعه فرمایید. اقتصاد سیاسی به عنوان یک رویکرد تحقیقاتی علمی، دربارهٔ پدیده‌های اجتماعی تلاش می‌کند تا با تأکید بر تعامل میان عناصر سیاسی و اقتصادی، به شکل‌دهی و تحلیل این پدیده‌ها بپردازد. این رویکرد در اصل تاکید دارد که مؤلفه‌های سیاسی و اقتصادی به طور همزمان و به تناسب یکدیگر، تأثیرات عمده‌ای بر روی روند‌ها و تغییرات اجتماعی دارند.

اگرچه اقتصاد سیاسی اغلب در زیرمجموعهٔ علم اقتصاد قرار می‌گیرد، اما باید آن را به‌عنوان یک دیدگاه گسترده‌تر از علم اقتصاد محض در نظر گرفت. به این ترتیب، اقتصاد سیاسی یا به‌صورت اختصاری PE، به بررسی و تحلیل اثرات و پیامدهای اقتصادی عوامل سیاسی در جوامع مختلف می‌پردازد. به عبارت دیگر، این رویکرد در تحلیل رفتار انتخاباتی طبقات مختلف به دلیل تأثیرات اقتصادی بر منافع این طبقات می‌پردازد و یا در بررسی تأثیرات اقتصادی تصمیمات سیاسی در جامعه نقش مهمی را ایفا می‌کند.

به طور مثال، در اقتصاد سیاسی، تحلیل تصمیم‌ها و انتخابات سیاسی از جنبه‌های اقتصادی نیز نگریسته می‌شود. همچنین، تأثیرات تصمیمات سیاسی بر روند تولید و توزیع منابع اقتصادی در جوامع مورد بررسی قرار می‌گیرد. این رویکرد تلاش دارد تا به فهم عمیق‌تری از تعاملات پیچیده میان عوامل اقتصادی و عوامل سیاسی در تشکیل و تغییرات جوامع بپردازد.

آشنایی با اقتصاد سیاسی

اقتصاد سیاسی، بخشی از علوم اجتماعی است که در آن، قوانین و آموزه‌های مرتبط با تولید، توزیع درآمد و ثروت، و تأثیرات این عوامل در مختلف مراحل رشد و توسعه جامعه انسانی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد. تمرکز اصلی این زمینه بر تداخل و تعامل بین جنبه‌های اقتصادی و جنبه‌های سیاسی جامعه است.

مسائل مختلفی که امروزه در حوزهٔ علم اقتصاد مورد مطالعه قرار می‌گیرند، در گذشته به‌طور گسسته در حوزهٔ اقتصاد سیاسی مورد بحث و بررسی قرار می‌گرفتند. نخستین بار اصطلاح “اقتصاد سیاسی” توسط انصار مکتب مرکانتیلیسم (سوداگری) معرفی شد و سپس توسط دانشمندان کلاسیک اقتصادی مانند ویلیام پتی، آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و جان استوارت میل در نظر گرفته و مورد بحث و بررسی قرار گرفت. از آن زمان به بعد، این مفهوم به‌عنوان یک رهیافت تحقیقاتی برای ارتباط میان اقتصاد و سیاست در جامعه‌شناسی تقویت شده است.

اقتصاد سیاسی در مکتب کلاسیک

در طول فرایند تکامل شیوه تولید سرمایه‌داری، رویکرد اقتصاد سیاسی کلاسیک سرمایه‌داری به وجود آمد. نمایندگان برجسته این رویکرد، مانند آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، تلاش‌های مهمی برای درک قوانین تولید و توزیع نعمت‌های مادی در جامعه را به عمل آوردند. این مکتب علاوه بر ارائه اساس‌های تحقیقاتی در حوزهٔ اقتصاد سرمایه‌داری، باعث شکل‌گیری اصول اساسی این رشته شد.

هرچند که این رویکرد به عنوان پایه‌ای برای پژوهش‌های علمی در حوزهٔ اقتصاد سرمایه‌داری شناخته می‌شود، اما باید توجه داشت که این مکتب نظام سرمایه‌داری را به عنوان یک نظام بی‌نقص و دائمی تصور می‌کرد. همچنین، این رویکرد مدافع بورژوازی بود و در مراحل اولیهٔ تکامل خود با فئودالیسم در تضاد قرار داشت؛ زیرا در آن زمان در مبارزه با نظام فئودالی مقامات بورژوازی نقشی تجدید نظر کننده داشتند و به عنوان نیرویی پیشرو در تغییر جامعه عمل می‌کردند.

در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم میلادی، اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوازی در دوره‌ای به نام شکوفایی شناخته می‌شود که در کشورهای انگلستان و فرانسه شاهد توسعه بود. در این دوره، نمایندگان برجسته این رویکرد اقتصادی در زمینه‌های مختلف مطالعات خود را گسترش دادند.

این نمایندگان، در طول مبارزاتی که با مبادی قرون وسطایی و نظام فئودالی داشتند، تلاش کردند تا اقتصاد سرمایه‌داری را توسعه دهند و قوانین فئودالی را از بین ببرند. هدف آن‌ها از این تلاش‌ها، تأکید بر طبیعی بودن و عینی بودن قوانین اقتصادی بود. بر این اساس، آن‌ها به تجزیه و تحلیل شیوه تولید سرمایه‌داری و قوانین داخلی آن می‌پرداختند.

یکی از مفاهیم مهم که این نمایندگان توسعه دادند، تئوری ارزش بر پایه کار بود که بر اساس آن، ارزش کالاها و خدمات به تولید آنها وابسته است. آن‌ها نیز مفاهیمی مانند بهره مالکانه و سود را بر اساس این تئوری توضیح می‌دادند و سعی می‌کردند این مباحث را به عنوان جزئی از ساختار اقتصاد سرمایه‌داری بررسی کنند.

حتی دیوید ریکاردو، در راستای تجزیه و تحلیل‌های خود، به تضاد بین دستمزد و سود پی برد که به وضوح اساسی برای درک تضاد سرمایه‌داری تلقی می‌شود. این تضاد میان این دو عامل، مسئله‌ای کلان و بحرانی در حوزه اقتصاد سیاسی است که در مباحث اوج سرمایه‌داری بسیار مهم تلقی می‌شود.

اهمیت بسیاری را که این مباحث در پیش بردن نظریه‌ها و تحلیل‌ها دارد، نباید نادیده گرفت. این نکته که تضاد بین دستمزد و سود توسط دیوید ریکاردو بیان شد، به گونه‌ای که در بعد مارکسیسم نیز مورد تجدیدنظر قرار گرفته و تحلیل‌های انتقادی و خلاقانه کارل مارکس را تشکیل می‌دهد، نمی‌تواند نادیده گرفته شود. این تفاوت‌نظرها و تحلیل‌ها در ساختار اقتصاد سرمایه‌داری و انتقاد از آن به واقعیت‌های جامعه‌شناسی توجه به ویژه‌ای دارد و نشان از پویایی و چالش‌های این حوزه می‌دهد.

مطالعه در زمینهٔ اقتصاد سیاسی کلاسیک به دو دسته مهم تقسیم می‌شود:

1. بحث در دفاع از خودتنظیمی بازار

این بخش به معرفی و بررسی طبیعت نظام بازار و ارتباط آن با عوامل اقتصادی مرتبط می‌شود. تمرکز این قسمت بر نقش بازار به عنوان یک مکانیسم تنظیم‌کننده برای تبادل و تعاملات اقتصادی است.

2. نظریهٔ ارزش و توزیع

در این بخش، به تحلیل نظریه‌ها و مباحث مرتبط با ارزش کالاها و خدمات، انتقال درآمد و توزیع ثروت در جامعه پرداخته می‌شود.

مفهوم اقتصاد سیاسی در دیدگاه کلاسیک به معنای نظامی است که برای تامین نیازهای فردی از طریق عوامل خصوصی مستقل وجود دارد. اساساً، اقتصاد‌دانان کلاسیک نقش مهمی در تبیین و توسعه دو مفهوم اساسی داشتند؛ اولاً جدایی اقتصاد از تقدم و راهبردی مشخص در فرآیند سیاسی و دولتی. آدام اسمیت اعتقاد داشت که پیدایش جوامع پیشرفته نتیجهٔ تصمیمات آگاهانه برای بهره‌برداری از منافع شخصی نیست، بلکه از نتیجه‌های رفتار منفعت‌جویانه است.

مارکس این نظریه را به تعمیم‌های عمیق‌تر رساند و به مفهوم پیدایش تغییرات در شیوه‌های تولید، روابط اجتماعی و زندگی در دوره‌های مختلف تاریخ اشاره کرد که به‌صورت ناخواسته نتیجه‌ای از تعقیب منافع شخصی و سرعت به‌دست‌آوردن سودهای شخصی بوده‌اند.

پیدایش اقتصاد سیاسی به تنزل مرتبه سیاست و پیشروی بخش غیر سیاسی زندگی اجتماعی کمک کرد. اساساً این تنزل مرتبه سیاست را می‌توان از نوشته‌های آدام اسمیت به‌خوبی استخراج کرد. استوارت نیز تلاش کرد تا ایده‌های مهم را ترکیب کند؛ اولاً بیان کرد که تغییرات در جوامع از نیروها و فرآیندهای درونی خودشان نشأت می‌گیرد و نه تنها از تصمیم‌گیری دولت. دوماً نقش مهم دولت را در شناخت ضرورت تغییرات و هدایت جامعه از طریق آن‌ها بیان کرد.

اقتصاد سیاسی مارکسیستی

مارکسیست‌ها، نگرشی دارند که به امور سیاسی با چشمی جداگانه نگاه می‌کنند. آنها در تمایز بین جوامع مدنی و حوزهٔ عمومی (دولت و ارتباطات عمومی) تأکید می‌کنند. این تمایز برجسته‌ترین ویژگی آنها است که به نوعی تفاوت بین حقوق و تساوی موجود در جامعه مدنی و دستکاری حقوق و تساوی به سود حوزهٔ عمومی را معنا می‌دهد.

آنها نیز متوجه تأثیر فرآیندهای طبقاتی هستند که منجر به تجمیع ارزش اضافی در چارچوب نظام سرمایه‌داری می‌شود. به علاوه، نقش دولت در مدیریت منافع و مسائل مرتبط با سرمایه را برشمرده و همچنین تأمین حقوق مالکیت را مورد بررسی قرار می‌دهند.

همچنین، مارکسیست‌ها تضمین حقوق سیاسی مالکیت را به عنوان یک عنصر اساسی در ساختار سیاسی مدرن مشاهده می‌کنند. آنها تجزیه و تحلیلی دقیق از فعالیت‌های انقلابی برای تغییر نهادهای سیاسی به منظور تغییر نظام سرمایه‌داری دارند. علاوه بر این، آنها به جنگجویی برای کنترل مازاد اقتصادی و متوازن‌تر کردن نیروی کار و سرمایه توجه می‌کنند.

به این ترتیب، مارکسیست‌ها از دیدگاهی کاملاً متفاوت به عوامل سیاسی نگاه می‌کنند که در نظام سرمایه‌داری تأثیر می‌گذارند. این دیدگاه‌ها به یک شیوه نقادانه و عمیق از جامعه و ساختارهای آن توسط آنها منجر می‌شود.

اقتصاد سیاسی نئوکلاسیک

نظریه نئوکلاسیک، که در پایان قرن نوزدهم رواج یافت، از اصول و مفاهیم مکتب کلاسیک الهام گرفته است، اما چارچوب تحلیلی مشابه آن را اعمال نمی‌کند. این نظریه در جایگاه مفهومی مکتب کلاسیک قرار می‌گیرد، اما رویکرد متفاوتی را به کار می‌برد. در عوض، نئوکلاسیک‌ها به بررسی موضوع ماهیت و هدف اقتصاد بازار می‌پردازند و مبانی فلسفی مفهوم اصالت مطلوبیت را بکار می‌گیرند.

نظریه نئوکلاسیک اقتصاد را بر پایه ایده عدم کارایی بازار تعریف می‌کند. به عبارت دیگر، به دیدگاه نئوکلاسیک، بازارها به طور معمول توانایی بهینه‌سازی منافع فردی را دارند، اما ممکن است در برخی موارد عدم کارایی ظاهر شود. این نقطه نظر متفاوت از آنچه کلاسیک‌ها تاکید می‌کردند، به وضوح نمایانگر تغییر در تفکرات اقتصادی است.

در این دیدگاه نئوکلاسیک، اقتصاد به عنوان یک سیستم معاملات خصوصی تعریف می‌شود که افراد در آن به دنبال حداکثر کردن مطلوبیت‌های شخصی خود هستند. از این نظر، سیاست به معنای استفاده از قدرت و تأمین منافع اجتماعی توسط دولت برای دستیابی به همین هدف می‌باشد.

همچنین پیشنهاد می شود به مقاله معجزه اقتصادی ژاپن مراجعه فرمایید. در کل، نظریه نئوکلاسیک با نگرشی متفاوت به اصول کلاسیک، به بررسی مفهوم اقتصاد بازار و ایده عدم کارایی بازار می‌پردازد و تأکید دارد که افراد در جهت بیشینه سازی مطلوبیت‌های خود تعامل می‌کنند و دولت به منظور تضمین منافع جامعه متداخل می‌شود.

اقتصاد سیاسی کینزی

رویکرد کینزی به طور قاطع ادعاهایی که در میان نخبگان اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک رواج دارد در مورد تنظیم خودکار بازار را مورد انتقاد قرار می‌دهد. او این ادعا را که نظام بازار بدون مداخله دولتی قادر است تمام ظرفیت‌های تولیدی جامعه را به بهره‌برداری کامل برساند، زیر سوال می برد. در واقع، رویکرد کینزی بر آشفتگی و ناپایداری فرآیند تولید و رشد در اقتصاد سرمایه‌داری تمرکز دارد.

کینز به طرز چشمگیری در مقابل مفهوم تعادلی که مشخصهٔ دیدگاه‌های اقتصادی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود، تأکید می‌کند و با دیدگاهی که آدام اسمیت داشت دربارهٔ نقش تنظیم‌گری غیر قابل دستکاری دست‌نامریی در اقتصاد، مخالفت می‌کند. در واقع، او اثبات می‌کند که در شرایط خاص و به ویژه در مواقع بحرانی، بازارها توانایی تعادل را از دست می‌دهند و بنابراین نیاز به مداخله دولتی و تنظیم دارند.

با این انتقادات، کینزی به چالش کشیدن نظریات معمول دربارهٔ عملکرد بازار و نقش دولت می‌پردازد و به جای آن تاکید می‌کند که در شرایط خاص، نیاز به تنظیم دقیق‌تر اقتصاد توسط دولت حائز اهمیت است.

اقتصاد سیاسی میان رشته‌ای

اقتصاد سیاسی به عنوان یک راهبرد مناسب، به توسعه و رشد کشورهای جهان سوم کمک می‌کند. این بخش از دانش تمایل دارد تا با در نظر گرفتن تعاملات بین علم اقتصاد و علم سیاست، به توسعه پویا و پایدار کمک کند. به عنوان مثال، در نظام‌های دموکراتیک، ایجاد امنیت و جلب سرمایه‌گذاری‌های بزرگ در داخل و خارج کشور را ترویج می‌دهد.

این در نتیجه، به رشد اقتصاد ملی و افزایش تولید ناخالص داخلی (GNP) کمک می‌کند. همچنین، یک اقتصاد سالم می‌تواند به افزایش درآمد سرانه جمعیت و افزایش قدرت خرید آن‌ها منجر شود. این در نتیجه، توان مالیاتی افراد افزایش می‌یابد و وابستگی مردم به دولت کاهش می‌یابد. نتیجه‌اش به افزایش طبقه متوسط منجر می‌شود که این طبقه اهمیت بیشتری به ارزش‌های دموکراسی، آزادی و برابری در نظام سیاسی می‌دهد.

توسعه اجتماعی-اقتصادی، سیاسی نه تنها به یکدیگر وابسته هستند بلکه تکمیل کننده یکدیگر هم هستند. بین این سه بعد تعاملات عمیق وجود دارد که باعث تعادل و هماهنگی در جهت توسعه یک جامعه می‌شود.

نظریه اقتصادی از جنبه خصوصی شدن مالکیت (کاپیتالیسم) نمی‌تواند بدون ترکیب آن با نظریه اصالت فرد (اندیویدوآلیسم) در زمینه جامعه‌شناسی و نظریه آزادی‌خواهی (لیبرالیسم) در زمینه سیاست و همچنین مکتب انسان‌محوری (اومانیسم) در زمینه مذهب تفسیر شود. این ترکیب اندیشه‌ها باعث ایجاد یک چارچوب کامل‌تر برای درک تعاملات میان اقتصاد، جامعه، و سیاست می‌شود که به توسعه موثر و مستدام کشورها کمک می‌کند.

نقد اقتصادی

نقد اقتصاد سیاسی (Critique of political economy) یا همان نقد اقتصاد (Critique of economy)، به عنوان یک شکل از نقد اجتماعی، به مرور و انتقاد از ساختارها و مفاهیم اجتماعی مختلف می‌پردازد که در قالب اصطلاحات و رویه‌های مرتبط با تخصیص منابع و توزیع درآمد در حوزه اقتصادی شکل می‌گیرند. این نوع نقد تلاش می‌کند تا دیدگاه‌های متداول و اصول اساسی حوزه اقتصادی را تجزیه و تحلیل کند و به تشویق به تفکر منتقدانه درباره مسائل اقتصادی بپردازد.

در این راستا، منتقدان اقتصاد سیاسی بیان می‌کنند که این نوع نقد نه تنها به ترتیبات اجتماعی موجود در حوزه اقتصاد اشکال می‌دهد، بلکه نگرش‌های غیرواقع‌گرایانه علم اقتصاد، فرضیات تاریخی نادرست و استفاده از روایت‌های معمول در تفسیر مسائل را نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد. علاوه بر این، انتقاد به گرایش‌های اقتصاددانان اصلی به در نظر گرفتن اقتصاد به عنوان یک واقعیت اجتماعی پیشینی نیز می‌پردازد.

این نوع نقد باعث تحریک تفکر و بحث منصفانه درباره موضوعات اقتصادی می‌شود و اهمیت ارتقاء دیدگاه‌ها و دانش در حوزه اقتصاد را تأکید می‌کند. توسط انتقاد از مفاهیم و مدل‌های متداول، نقد اقتصاد سیاسی به ارتقاء بهترین رویه‌ها و راهکارهای ممکن برای توسعه و بهبود اقتصاد جوامع کمک می‌کند.

افراد مشغول به نقد اقتصاد تمایل دارند به دیدگاهی که اقتصاد و مفاهیم آن را باید به عنوان یک واقعیت شایع و ثابت در تمام دوره‌های تاریخی (فراتاریخی) در نظر گرفته می‌شود، اعتراض کنند. منتقدان اقتصاد سیاسی به طور بیشتر به این نکته تاکید می‌کنند که اقتصاد نماینده یک نهاد توزیعی نسبتاً نوظهور است که با همراهی فرآیندهای مدرنیزاسیون ظهور یافته است. از این منظر، اقتصاد به عنوان یک شیوه خاص و تاریخی برای تخصیص منابع در جوامع به تصویر کشیده می‌شود.

اقتصاد سیاسی در مکتب کلاسیک

با انتقاد از دیدگاهی که اقتصاد را به عنوان یک واقعیت ثابت می‌پذیرد، منتقدان اقتصاد سیاسی نشان می‌دهند که ساختارهای اقتصادی و نهادهای مرتبط با آن تحت تأثیر شرایط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی تغییر می‌کنند. آن‌ها از این دیدگاه عقب نمی‌افتند که اقتصاد تحت تأثیر عوامل مختلف مانند تکنولوژی، جامعه‌شناسی، فرهنگ و سیاست تغییر می‌کند. این نوع نقد به تأکید بر تاریخچه و متغیر بودن اقتصادی در مختلف دوره‌های زمانی تاکید می‌کند و از این جهت، اقتصاد را به عنوان یک مسئله پویا و تحت تأثیر تغییرات مختلف معرفی می‌کند.

منتقدان اقتصاد به تجزیه و تحلیل بخش‌های مشخصی از وضعیت فعلی اقتصاد می‌پردازند و از این منظر هدفشان ایجاد یک نظریه برای مدیریت اقتصاد نیست، بلکه تلاش دارند تا نگاهی انتقادی به اجزای مختلف اقتصاد داشته باشند. اندیشمندان اقتصادی منتقد، عموماً تصوری که به عنوان اقتصاد معمولاً شناخته می‌شود را به عنوان مجموعه‌ای از مفاهیم غیرواقعی و تحلیل‌های اجتماعی و فرهنگی می‌پندارند، به جای قرار دادن افعال و واکنش‌های اقتصادی در قالب “قوانین اقتصادی که به طور بدیهی معتبرند”.

از این رو، نقادان اقتصاد همچنین به تمایل دارند دیدگاه‌هایی که در حوزه علوم اقتصادی رایج است را به عنوان ناقص یا به طور غیرجدی به‌عنوان شبه علم در نظر بگیرند. انتقادها و نقدهای آن‌ها به اقتصادی که در عمل رواج دارد، از طریق تحلیل‌های نقادانه به اجزای مختلف آن پرداخته و تصور مفاهیمی که به طور عمومی به عنوان حقایق اقتصادی شناخته می‌شوند را به چالش می‌کشند.

امروزه، انواع مختلفی از نقدها به اقتصاد سیاسی وجود دارند، اما عامل مشترک در این نقدها، می‌تواند به عنوان ترتیب‌گذاری مفهوم جزم‌اندیشی در تعامل با اقتصاد سیاسی در نظر گرفته شود. منتقدان اقتصاد سیاسی در واقع نمی‌پذیرند که “اقتصاد” به عنوان یک واقعیت اجتماعی ضروری و بی‌زمان تصور شود. آن‌ها به طور کلی تمایل دارند تا این ادعای مفهومی از اقتصاد که به عنوان یک سازوکار جامعه‌شناختی و ساختاری در نظر گرفته می‌شود، را تحت تأثیر قرار دهند و آن را به چالش بکشند.

نقدها و نظریات منتقدان اقتصاد سیاسی در مورد جزم‌اندیشی “اقتصاد” به وضوح نشان می‌دهند که آن‌ها این مفهوم را به عنوان یک محصول تاریخی و تاثیرپذیر از شرایط اجتماعی و فرهنگی متفاوت، نه به عنوان یک مفهوم مستقل و بی‌تأثیر تعریف می‌کنند. این نگرش به نوعی باور را که “اقتصاد” یک واقعیت ابتدایی و ثابت است، رد می‌کند و از طرفی تأکید می‌کند که این مفهوم تحت تأثیر دگرگونی‌ها و تغییرات اجتماعی تغییر می‌کند. این انتقادها به وجودی و بی‌ثباتی مفهوم “اقتصاد” در سیاق زمان و مکان اشاره دارند و ادعاهایی را که در مورد عمومیت و ثبات این مفهوم مطرح شده است، به چالش می‌کشند.

چند نمونه از شخصیت‌های برجسته و تأثیرگذار در حوزه نقد اقتصاد سیاسی عبارتند از جان راسکین، کارل مارکس، فردریش انگلس و متفکران بعدی مارکسیستی. این افراد با انتقاد‌ها و دیدگاه‌های خود به قوانین و مفاهیم اقتصاد سیاسی، به تحول و تغییر نگرش‌های درباره نظام تولید، توزیع و تبادل در اقتصاد اساسی پیش پا افتادند. آن‌ها در تلاش بودند تا معایب و نقایص موجود در نظریه‌ها و رویکردهای سنتی اقتصاد را مورد بررسی قرار داده و با توجه به مفاهیم اجتماعی، تاریخی و فرهنگی تحلیل‌های جدیدی ارائه دهند.

یکی از شخصیت‌های مهم در نقد اقتصاد سیاسی، جان راسکین بود. او با آثاری نظیر “اقتصاد انسانی” تلاش کرد تا به ارتباط میان اقتصاد و جوانب انسانی، اخلاقی و اجتماعی آن پرداخته و اهمیت انسانیت در میانه تصمیمات اقتصادی را مورد تأکید قرار دهد.

کارل مارکس نیز از نخستین مارکسیست‌ها بود که نقدی کاملاً جدید به اقتصاد سیاسی ارائه داد. او به بررسی نهادهای اجتماعی و تاریخی که به توزیع توان و منابع منجر می‌شوند، پرداخت و افکارش را در آثاری چون “سرمایه‌داری” و “کمونیسم” بازگو کرد.

همچنین، فردریش انگلس در آثاری مانند “حالت کارگر در انگلستان” به بررسی ظروف و مشکلات طبقات کارگر و تأثیرات اقتصاد سیاسی بر زندگی آنان پرداخت.

همفکران بعدی مارکسیستی نیز ادامه دادند تا به انتقاد از سیستم‌های اقتصادی معاصر بپردازند و با توجه به تحولات اجتماعی و اقتصادی نقد و تجزیه و تحلیل جدیدی ارائه دهند. این شخصیت‌ها به توسعه نظریه‌ها و تأمل‌های مارکسی درباره اقتصاد سیاسی کمک کردند.

تمایز میان منتقدان اقتصاد و منتقدان مسائل اقتصادی

دیدگاه منتقدان اقتصاد به طرفی هستی‌شناسانه‌تر تمایل دارد و نویسندگان این دسته مفاهیم اساسی و ساختارهای اجتماعی که اقتصاد را به عنوان یک واقعیت بازتولید می‌کنند، را مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار می‌دهند. به عبارت دیگر، اندیشمندانی که در زمینه نقد اقتصاد فعالیت می‌کنند، سعی دارند به چگونگی ایجاد و تشکیل ساختارهای اقتصادی و نقش آن در تکوین جوامع انسانی پی‌برند.

در مقابل، نویسندگانی که به عنوان منتقدان اقتصاد سیاسی شناخته می‌شوند، این موضوع را مورد توجه قرار می‌دهند که اقتصاد سیاسی عمدتاً به تبادلات و عملکردهای خاص اقتصادی مرتبط با توزیع منابع و درآمد می‌پردازد. آن‌ها بیشتر به پدیده‌ها و وقایع سطحی “اقتصاد” توجه می‌کنند و به نوعی بر روی نقد و تجزیه و تحلیل این مسائل متمرکز می‌شوند.

از این رو، اختلافات معرفت‌شناختی بین منتقدان اقتصاد و اقتصاددانان می‌تواند به شدت متفاوت باشد. در دیدگاه منتقدان اقتصاد سیاسی، آن‌ها تلاش می‌کنند عملکردهای مشخصی در اقتصاد را مورد نقد و اصلاح قرار داده و تغییراتی در ساختارهای اقتصادی تجویز می‌کنند. به عبارت دیگر، این افراد ممکن است به عنوان راه حل‌های مثل درآمد پایه‌ای همگانی یا اقتصاد دستوری برای بهبود وضعیت اقتصادی مردم، اقتصاد سیاسی را تجزیه و تحلیل کنند.

دسته‌بندی‌ها