اختلال دوقطبی به عنوان یکی از رایج ترین اختلالات روانشناسی شناخته میشود که با تغییرات شدید در خلق و مزاج فرد همراه است. این اختلال معمولاً به دو حالت افسردگی و مانیا (شیدایی) تقسیم میشود. در حالت افسردگی، فرد احساسات افسردگی، بیاشتهایی، خستگی و انگیزههای کاهش یافته را تجربه میکند. به عبارت دیگر، فرد به طور ناگهانی در وضعیتی از غم و ناراحتی فرو میرود.
در مقابل، در حالت مانیا، فرد تجربهکننده احساسات شیدایی، افزایش انرژی، تفکر سریع و افکار فزاینده است. او ممکن است به گونهای فعال و بیاندازه شوقزده شود که به عنوان شیدایی شناخته میشود. این دو حالت افسردگی و شیدایی نمونههای متناوبی از آنچه به عنوان “نوسانات خلق” شناخته میشود را ایجاد میکنند.
اختلال دوقطبی دارای دو نوع اصلی است: نوع اول و نوع دوم. در اینجا به بررسی جزئیات نوع دوم اختلال دوقطبی پرداخته میشود. در این نوع، فازهای شیدایی طولانیتر و مداومتر هستند، معمولاً بیش از دو هفته، و میتواند به اندازهای شدید باشد که به عنوان “مانیا” تشخیص داده شود.
تحلیل دقیق این نوع اختلال دوقطبی نیازمند آشنایی با نشانهها، علل، و مداخلات مختلف است. پژوهشهای بیشتر در این زمینه میتواند به بهبود تشخیص و درمان این اختلال مهم کمک کند. در این بخش از مجله علمی برنا اندیشان، ما به بررسی جزئیات علمی و پزشکی اختلال دوقطبی نوع دو میپردازیم.
اختلال دوقطبی نوع دو
اختلال دوقطبی به عنوان یکی از اختلالات گسترده و مهم روانشناختی محسوب میشود که به بررسی تغییرات چشمگیر در حالتهای خلق و مزاج فرد میپردازد. در این بیماری، فرد مبتلا به اختلال دوقطبی با تغییرات ناگهانی در خلق و مزاج خود مواجه میشود، به گونهای که از دورههای شدید افسردگی به دورههای شیدایی (مانیا) منتقل میشود.
این اختلال دوقطبی دارای دو نوع اصلی است: نوع 1 و نوع 2. در هر دو نوع، فرد تحت تأثیر دورههای طولانی از افسردگی یا شیدایی قرار میگیرد که این دورهها ممکن است چند هفته یا حتی ماهها به طول بیانجامند. این نوسانات خلق به گونهای شدید و دستهجمعی اتفاق میافتد که میتوان آنها را به عنوان “فازهای خلق” در نظر گرفت.
اختلال دوقطبی علل گوناگونی دارد، اما جهانبینی ژنتیکی به عنوان یکی از عوامل مهم در بروز این اختلال تلقی میشود. بررسی دقیقتر این عامل و علل دیگر اختلال دوقطبی میتواند به بهبود درک و مداخلات کارآمدتر برای مدیریت این بیماری منجر شود. در ادامه، ما به تفصیل به توضیحات علمی و پزشکی این اختلال اهمیت خواهیم داد.
ملاک های تشخیصی اختلال دوقطبی نوع دو
ملاکهای تشخیصی اختلال دوقطبی نوع دو بر اساس کتاب راهنمای تشخیص و آماری اختلالات روانی (DSM-5) مشخص شدهاند. برای تشخیص این نوع اختلال دوقطبی، افراد باید حداقل یک دوره زمانی از شیدایی (مانیا) و حداقل یک دوره زمانی از افسردگی را تجربه کرده باشند، که هر دو باید دستکاری کلان در زندگی فرد ایجاد کنند.
علاوه بر این، ملاکهای تشخیصی شامل وجود حداقل چهار نشانه از نمونههای رفتاری و روانشناختی خاص هنگام در حالت شیدایی و افسردگی میشود. این نشانهها شامل افکار مفرط، افزایش انرژی، کاهش نیاز به خواب، حرفزدن بیش از حد، خود اعتماد زیاد (در حالت شیدایی) و ناامیدی، افکار خودکشی و انرژی کمتر (در حالت افسردگی) میباشند. این ملاکها در تشخیص دقیق و درمان مؤثر اختلال دوقطبی نوع دو نقش بسیار حیاتی ایفا میکنند.
دوره هیپومانیک
دوره متمایز خلق در اختلال دوقطبی نوع دو بر اساس دستورالعمل راهنمای تشخیص و آماری اختلالات روانی (DSM-5) به شکلی خاص تعریف شده است. این دوره معمولاً به شکل ناگهانی و نابهنجار با تحریک پذیری یا بالا رفتن خلق فرد شروع میشود و به مدت حداقل چهار روز پیاپی ادامه پیدا میکند. در طی این دوره، سه نشانه یا بیشتر (چهار نشانه اگر خلق فقط تحریک پذیر باشد) از انحراف محسوس از رفتار عادی مشاهده میشود، که با درجه معنایی وجود دارند.
این نشانهها شامل افزایش عزت نفس به طور ناصحیح یا بزرگنمایی، کاهش نیاز به خواب (مانند احساس استراحت پس از ۳ ساعت خواب)، حرفزدن بیش از حد یا فشردهگویی در صحبت، پرش افکار با تجربه ذهنی با افکار شتابزده، حواسپرتی (که توجه آسان به محرکهای بیاهمیت یا نامربوط را جلب میکند)، و افزایش فعالیت هدفمند یا سراسیمگی روانی-حرکتی در فعالیتهای اجتماعی، شغلی، یا جنسی میشوند.
این دوره با تغییر واضح در عملکرد فرد همراه است و برای او در زمانی که اختلال دوقطبی ندارد، به عنوان چیزی غیرعادی محسوس میشود. این تغییرات به اندازهای مشهود هستند که برای دیگران قابل مشاهده باشند و اگرچه این اختلال به حد کافی شدید نیست تا عملکرد اجتماعی یا شغلی فرد را به طور محسوسی تحت تأثیر قرار دهد یا به بستری نیاز داشته باشد، اگر ویژگیهای روانپریشی وجود داشته باشد، این دوره به عنوان یک فاز مانیک تعریف میشود. اهمیت این تشخیص در این است که این دوره به عنوان ناشی از تأثیرات فیزیولوژیکی مواد، سوء مصرف مواد مخدر، داروها یا درمانهای دیگر تعریف نمیشود.
دوره هیپومانیک کامل، که در اثر درمانهای ضد افسردگی مانند درمان دارویی یا شوک برقی تشنج آور رخ میدهد، حالتی است که در طی آن فرد تحت تأثیر کامل فراتر از تأثیرات فیزیولوژیکی این درمان قرار میگیرد. این دوره هیپومانیک به عنوان یکی از نشانگان مهم اختلال دوقطبی شناخته میشود.
با این حال، لازم است تا با دقت به این نکته توجه شود که برای تشخیص این دوره، باید حداقل یک یا دو نشانه وجود داشته باشد، به ویژه اگر افزایش تحریکپذیری، خودمختاری یا سراسیمگی پس از مصرف داروی ضد افسردگی رخ دهد. این نشانهها الزاماً نشانگر بیماری پذیری ارثی اختلال دوقطبی نیستند و باید با دقت و با توجه به سایر عوامل تشخیصی ارزیابی شوند.
دوره افسردگی اساسی
حداقل پنج نشانه (یا بیشتر) در طول مدت دو هفته، که نمایانگر انحراف از عملکرد قبلی فرد میباشند، میتوانند به تشخیص اختلال افسردگی کمک کنند. این نشانهها شامل عوارضی هستند که حداقل یکی از آنها باید شامل (1) خلق افسرده یا (2) از دست دادن علاقه یا لذت باشد.
توجه به این نکته حائز اهمیت است که نباید نشانههایی که به وضوح ناشی از بیماری جسمانی دیگر هستند را در نظر گرفت. این نشانهها با دقت و با استناد به ارزیابی تخصصی باید تفسیر شوند تا اطمینان حاصل شود که اختلال افسردگی به عنوان یک واکنش روانی و نه به عنوان علامت یا عوارض دیگر بیماری جسمانی تشخیص داده میشود.
حالت خلق افسرده به طور عمده در بخشی از روز، تقریباً هر روز، که از طریق گزارش ذهنی (مثل احساس غمگینی، پوچی یا ناامیدی) یا مشاهده از سوی دیگران (مانند آلودگی به اشک) قابل تشخیص است. در کودکان و نوجوانان، این حالت ممکن است به شکل خلق تحریکپذیر بروز یابد.
کاهش چشمگیر علاقه یا لذت به طور کلی یا تقریباً در تمام فعالیتها در بخش قابل توجهی از روز، تقریباً هر روز به صورتی که از طریق گزارش ذهنی یا مشاهده مشخص میشود.
تغییر وزن به صورت قابل توجه در دوره رژیم یا بدون آن (مثل تغییر بیش از 5% از وزن بدن در مدت یک ماه) یا تغییر در اشتها تقریباً هر روز. در کودکان، ناتوانی در کسب افزایش وزن مورد انتظار نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
بیخوابی یا پرخوابی تقریباً هر روز.
سراسیمگی یا کندی حرکتی تقریباً هر روز، که به صورت قابل مشاهده توسط دیگران است و نه تنها محدود به احساسات ذهنی بیقراری یا کند شدن است.
افزایش حالت خستگی یا افت انرژی تقریباً هر روز.
احساس بی ارزشی یا گناه به شدت و ناپسند تقریباً هر روز، که ممکن است حتی به شکل هذیان تجسم شود.
کاهش توانایی در تمرکز یا فکر کردن یا حتی دو دلی تقریباً هر روز، که میتواند توسط گزارش ذهنی یا مشاهده از سوی دیگران تشخیص داده شود.
اندیشههای مکرر در مورد مرگ، تفکرات مکرر در مورد خودکشی بدون برنامه مشخص یا حتی اقدام به خودکشی یا برنامه ریزی مشخص برای اجرای خودکشی.
این نشانهها به حد کافی موجب ناراحتی یا اختلال واضح در عملکرد اجتماعی، شغلی یا سایر زمینههای حیاتی میشوند. این دوره به علت تأثیرات فیزیولوژیکی مواد یا بیماری جسمانی دیگر ایجاد نشده است.
معیارهای الف – ج، مرتبط با دوره افسردگی اصلی، اجزای اساسی آن را شکل میدهند. توجه داشته باشید: واکنشها به صدمات مهم (مانند داغدیدگی، ورشکستگی، صدمات ناشی از بلایای طبیعی، بیماری یا ناتوانی جسمانی) ممکن است با احساس غم شدید، تأمل درباره صدمه، بیخوابی، کاهش اشتها و وزن، که در معیارهای الف ثبت شدهاند، همراه باشند و به نظر بیاید که در واقع به یک دوره افسردگی ترکیبی هستند.
با این حال، حتی اگر این نشانهها قابل درک باشند و با صدمه مرتبط به نظر بیایند، تشخیص دقیق دوره افسردگی اصلی نیازمند ارزیابی دقیق تری است. این ارزیابی باید به دقت به میزان تأثیر بر عملکرد فرد و همچنین به انطباق با سوابق فرد و ارزشهای فرهنگی جامعه برای بیان ناراحتی در مواقع از دست دادن نیازها توجه کند.
اختلال دوقطبی نوع دو
معیارها برای حداقل یک دوره هیپومانیک (معیارهای الف – و زیر «دوره هیپومانیک» فوق) و حداقل یک دوره افسردگی اصلی (معیارهای الف – ج زیر «دوره افسردگی اصلی» فوق) برآورده شدهاند.
هیچگاه دوره مانیک وجود نداشته است.
وقوع دورههای هیپومانیک و افسردگی اصلی با اختلال اسکیزوافکتیو، اسکیزوفرنی، اختلال اسکیزوفرنیفرم، اختلال هذیانی یا طیف اسکیزوفرنی و اختلال روان پریشی مشخص یا نامشخص دیگر بهتر توجیه نمیشوند.
نشانههای افسردگی یا پیشبینیناپذیری که در اثر تناوب مکرر بین دورههای افسردگی و هیپومانی ایجاد میشوند، ناراحتی یا اختلال قابلملاحظه بالینی در عملکرد اجتماعی، شغلی یا زمینههای مهم دیگر عملکرد ایجاد میکنند.
ویژگی های تشخیصی دوقطبی نوع دو
اختلال دوقطبی نوع II به وسیلهٔ روند بالینی دورههای خلقی عودکننده مشخص میشود، که از یک یا چند دوره افسردگی اصلی (بر اساس ملاکهای الف – ج تحت «دوره افسردگی اصلی») و حداقل یک دوره هیپومانیک (بر اساس ملاکهای الف – و تحت «دوره هیپومانیک») تشکیل میشود.
برای برآورده شدن ملاکهای تشخیصی، دوره افسردگی اصلی باید حداقل ۲ هفته و دوره هیپومانیک باید حداقل ۴ روز ادامه یابد. در طول دورههای خلقی، تعداد لازم نشانهها برای بخش عظیمی از روز، تقریباً هر روز، باید حاضر باشد و انحراف مشهودی از رفتار و عملکرد عادی را نشان دهد.
حضور دوره مانیک در طول دوره بیماری، منجر به انکار تشخیص اختلال دوقطبی نوع II میشود (بر اساس معیار ب تحت «اختلال دوقطبی نوع II»). دورههای افسردگی ناشی از مواد/دارو یا دوقطبی و اختلال مرتبط ناشی از مواد/دارو (که نشانگر تأثیرات فیزیولوژیکی دارو، درمانهای جسمانی دیگر برای افسردگی، سوء مصرف مواد مخدر یا تعرض به مواد سمی هستند)، همچنین افسردگی و اختلال مرتبط ناشی از بیماری جسمانی دیگر یا دوقطبی و اختلال مرتبط ناشی از بیماری جسمانی دیگر، در تشخیص اختلال دوقطبی نوع II لحاظ نمیشوند، مگر اینکه بعد از ادامه تأثیرات فیزیولوژیکی درمان یا مواد، معیارهای مدت مربوط به دوره را برآورده کرده باشند.
همچنین، باید توجه داشت که این دورهها نباید به عنوان یک مظنون به اختلال اسکیزوافکتیو تفسیر شوند، و همچنین نباید با اختلالات مانند اسکیزوفرنی، اختلال اسکیزوفرنیفرم، اختلال هذیانی، یا طیف اسکیزوفرنی، و یا دیگر اختلالات روانپریشی مشخص یا نامشخص ترکیب شوند (بر اساس معیار ج تحت «اختلال دوقطبی نوع II»).
دورههای افسردگی یا نوسانات هیپومانیک باید ناراحتی یا اختلال قابل ملاحظهای در عملکرد اجتماعی، شغلی یا زمینههای مهم دیگر عملکرد ایجاد کنند (بر اساس معیار ج تحت «اختلال دوقطبی نوع II»)؛ با این حال، برای دورههای هیپومانیک، این شرط لازم نیست که برآورده شود. دورههای هیپومانیک که اختلال قابل ملاحظهای را ایجاد میکند، احتمالاً شرایط لازم برای تشخیص دوره مانیک و بنابراین، اختلال دوقطبی نوع I در طول عمر را دارا هستند. دورههای افسردگی اصلی مکرر اغلب رایجتر و طولانیتر از دورههایی هستند که در اختلال دوقطبی نوع I رخ میدهند.
اشخاص مبتلا به اختلال دوقطبی نوع I عمدتاً هنگام دوره افسردگی اساسی به متخصص بالینی مراجعه میکنند و به ندرت در ابتدا از حالت هیپومانی شکایت میکنند. به طور معمول، دورههای هیپومانیک به تنهایی منجر به اختلال نمیشوند. بلکه، این اختلال از دورههای افسردگی اساسی یا از یک الگوی پیوسته از تغییرات و نوسانات خلقی ناپیشبینی و عدم اطمینان در عملکرد میان فردی یا شغلی ناشی میشود.
افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II ممکن است دورههای هیپومانیک را به عنوان یک وضعیت بیمارگون یا آسیبزا در نظر نگیرند، حتی اگر دیگران از رفتار ناپایدار آنان ناراحت شوند. اطلاعات بالینی از منابع دیگر مانند دوستان نزدیک یا خانواده، معمولاً برای تشخیص اختلال دوقطبی نوع I به محققان کمک میکند.
دوره هیپومانیک نباید با چند روز سرحالی و بازگشت انرژی یا فعالیت که پس از بهبود دوره افسردگی اساسی رخ میدهند، اشتباه گرفته شود. با اختلاف قابل توجه در مدت و شدت بین دوره مانیک و هیپومانیک، اختلال دوقطبی نوع II “شکل خفیفتر” اختلال دوقطبی نوع I نیست. افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II به طور متوسط دچار بیماری مزمنتر هستند و زمان بیشتری را در مرحله افسردگی بیماری خود سپری میکنند، که میتواند شدید و یا ناتوانکننده باشد.
نشانههای افسردگی که با دوره هیپومانیک همراه میشوند یا نشانههای هیپومانیک که با دوره افسردگی همراه میشوند، در افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II شایع هستند و بهطور خاص در زنان بیشتر رخ میدهند، بهویژه هیپومانی همراه با ویژگیهای مختلط. افرادی که دچار هیپومانی همراه با ویژگیهای مختلط میشوند ممکن است نشانههای خود را بهصورت هیپومانی قلمداد نکنند، بلکه بهجای آنها را بهصورت افسردگی همراه با افزایش انرژی یا تحریکپذیری تجربه کنند.
ویژگی های مرتبط با تشخیص اختلال دوقطبی نوع دو
ویژگی مشترک در اختلال دوقطبی نوع II، وجود تکانشگری است که ممکن است در اقدامات خودکشی و اختلالات مصرف مواد دخالت داشته باشد. این تکانشگری همچنین می تواند ناشی از اختلالات شخصیت همزمان، اختلال مصرف مواد، اختلال اضطرابی، اختلال روانی دیگر یا بیماری جسمانی باشد. در برخی از افراد مبتلا به اختلال دوقطبی، ممکن است سطح بالایی از خلاقیت وجود داشته باشد.
با این حال، این رابطه ممکن است غیرخطی باشد؛ به عبارت دیگر، دستاوردهای خلاقانه بیشتر در طول عمر، با شکلهای خفیفتر اختلال دوقطبی در ارتباط باشند و خلاقیت بیشتر در اعضای خانوادههای غیر مبتلا به این اختلال یافت شده باشد. دلبستگی فرد به خلاقیت در طول دورههای هیپومانیک ممکن است به دوگانگی در مسائل مرتبط با جستجوی درمان یا پیروی از درمان کمک کند.
شیوع اختلال دوقطبی نوع دو
شیوع اختلال دوقطبی نوع II در سطح جهانی در طول دوره 12 ماهه حدود 0.3 درصد است، در حالی که این مقدار در ایالات متحده 0.8 درصد گزارش شده است. تعیین شیوع اختلال دوقطبی نوع II در کودکان به دلیل پیچیدگیهای تشخیصی چالشبرانگیز است.
در DSM-IV، اختلال دوقطبی نوع I و نوع II به طریقهای خاص مشخص نشدهاند، اما اختلالات مختلط در جامعه آمریکایی با شیوع حدود 1.8 درصد گزارش شدهاند. مطالعات نشان میدهند که در کودکان 12 ساله یا بیشتر، این شیوع حتی بیشتر میشود و به مقدار 2.7 درصد میرسد.
شکل گیری و روند اختلال دوقطبی نوع دو
افتتاحیه اختلال دوقطبی نوع II، بهرغم اینکه ممکن است در دوران نوجوانی آغاز شود و در طول دوران بزرگسالی ادامه یابد، میانگین سن شروع آن معمولاً در محدوده 20 تا 30 سالگی قرار دارد. این باور رایج است که این اختلال، با تأخیر نسبت به اختلال دوقطبی نوع I، ولی زودتر از اختلال افسردگی اساسی، ظاهر میشود.
اغلب این بیماری با یک دوره افسردگی آغاز میشود و تا زمانی که دوره هیپومانیک ظاهر نشود، تشخیص اختلال دوقطبی نوع II قابل تأیید نمیشود؛ این اتفاق در تقریباً 12 درصد افرادی که ابتدا تشخیص اختلال افسردگی اساسی دریافت کردهاند، رخ میدهد.
افراد ممکن است قبل از تشخیص این اختلال، با اختلالات اضطرابی، مصرف مواد یا اختلالات تغذیه مواجه شوند که تشخیص آنها دشوار میشود. برخی از افراد حتی قبل از ظهور اولین دوره هیپومانیک، چندین دوره افسردگی اساسی را تجربه میکنند.
در اختلال دوقطبی نوع II، تعداد دورهها در طول عمر (شامل هیپومانیک و افسردگی اساسی) بیشتر از اختلال افسردگی اساسی یا اختلال دوقطبی نوع I است. با این وجود، افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع I تقریباً بیشتر احتمال دارند که نشانههای هیپومانیک را تجربه کنند. فواصل زمانی بین دورههای خلقی در اختلال دوقطبی نوع II با پیشروی سن، افزایش مییابد.
در حالی که دورههای هیپومانیک بهعنوان ویژگی اصلی اختلال دوقطبی نوع II شناخته میشوند، دورههای افسردگی با گذشت زمان معمولاً طولانیتر و ناتوانکنندهتر میشوند. بهرغم تسلط افسردگی، هرگز اتفاق نمیافتد که بعد از وقوع دوره هیپومانیک، تشخیص به اختلال دوقطبی نوع II تغییر کند و این دوره به اختلال افسردگی اساسی بازنگردد.
تقریباً 5 تا 15 درصد افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II، ظرف 12 ماه گذشته، دارای دورههای خلقی هیپومانیک یا افسردگی اساسی متعدد (چهار دوره یا بیشتر) هستند. اگر این الگو وجود داشته باشد، به آن به وسیلهٔ شاخص “همراه با تناوب سریع” اشاره میشود. بر اساس تعریف، نشانههای روانپریشی در دورههای هیپومانیک وجود ندارند و به نظر میرسد که اختلال دوقطبی نوع II در دورههای افسردگی اساسی، کمتر از دورههای اختلال دوقطبی نوع I شایع باشد.
انتقال از دوره افسردگی به دوره مانیک یا هیپومانیک (با یا بدون ویژگیهای مختلط)، هم بهصورت خودانگیخته و هم در حین درمان افسردگی، ممکن است رخ دهد. حدود 5 تا 15 درصد افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II در نهایت به دوره مانیک دچار میشوند که این موضوع تشخیص را به اختلال دوقطبی نوع I، بدون توجه به روند بعدی، تغییر میدهد.
تشخیص اختلال دوقطبی نوع II در کودکان به دلیل پیچیدگی و عدم وجود دوره های خلقی مشخص، به ویژه در کودکانی که دارای تحریک بیش انگیختگی غیردورهای هستند، چالشهایی را ایجاد میکند. تحریک پذیری غیردورهای در این کودکان با خطر افزایش اختلالات اضطرابی و اختلال افسردگی اساسی در دوران کودکی مرتبط است، اما ارتباط کمتری با اختلال دوقطبی در بزرگسالی دارد. کودکانی که به صورت مداوم تحریک پذیر هستند، کمتر از کودکان مبتلا به اختلال دو قطبی، مواجه با تاریخچه خانوادگی اختلال دوقطبی هستند.
برای تشخیص دوره هیپومانیک در کودکان، نشانههای کودک باید از آنچه در محیط و فرهنگ خاصی برای مرحله رشد کودک منتظر میرود، بیشتر و بیشتر باشند. مقایسه شروع اختلال دوقطبی نوع II در دوران کودکی و نوجوانی با شروع بزرگسالی این اختلال نشان میدهد که در کودکان و نوجوانان، این اختلال ممکن است با روند شدیدتر در طول عمر همراه باشد.
شیوع اولین شروع اختلال دوقطبی نوع II در بزرگسالان در 3 سال اول بالاتر از 60 سال به 0.34 درصد میرسد. با این حال، به نظر میرسد که تمایز افراد بالاتر از 60 سال مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II با توجه به سن شروع، به نحوی که درمان بالینی را تحتتأثیر قرار دهد، فایده بالینی چندانی نداشته باشد.
عوامل خطر و پیش آگهی اختلال دوقطبی نوع دو
اختلال دوقطبی نوع II یک وضعیت روانی پیچیده است که تحت تأثیر تعدادی عامل خطر قرار میگیرد. عوامل خوردگی به این اختلال شامل ژنتیک، محیط زیستی، و شخصیتی میشوند. وجود تاریخچه خانوادگی اختلال دوقطبی، به ویژه در نوع I، به عنوان یک عامل خطر قابل توجه محسوب میشود.
عوامل محیطی نیز شامل تجربیات استرسزا، برخورد با وقایع ناگوار در زندگی، مصرف مواد مخدر و الکل، و مشکلات خانوادگی میباشند. پیشآگهی این اختلال میتواند با شناخت دقیق نشانهها و رفتارهای پیشین، مانند دورههای هیپومانیک و افسردگی اساسی متعدد در گذشته، تسهیل یابد. همچنین، توجه به علائم مختلف مانند تحریک پذیری و تغییرات بیهنجار در خلق و روحیه میتواند نشانگرهای اولیه برای پیشآگهی و تشخیص زودرس این اختلال باشد.
ژنتیکی و فیزیولوژیکی
خطر ابتلا به اختلال دوقطبی نوع II در خویشاوندان افراد مبتلا به این اختلال، نسبت به افرادی که از اختلال دو قطبی نوع I یا اختلال افسردگی اساسی رنج میبرند، بیشتر است. این تفاوت احتمالاً به عوامل ژنتیکی و وراثتی بازمیگردد، زیرا ژنها میتوانند نقش مهمی در ارثبری این اختلال داشته باشند.
احتمالاً ژنهای مرتبط با اختلالات دوقطبی نوع II تاثیراتی بر روند سنی شروع این اختلالات داشته باشند. به علاوه، توجه به سوابق خانوادگی از اختلال دوقطبی نوع II میتواند در تشخیص و پیشآگهی بیشتر کمک کند، زیرا این مسئله نشاندهنده تأثیر مستقیم عوامل ژنتیکی در انتقال این اختلال به نسلهای بعدی است.
تعدیل کننده های روند
الگوی تناوب سریع در اختلال دوقطبی نوع II به طور نادرست ممکن است با پیشآگهی ناکافی مرتبط باشد. امکان بازگشت به سطح عملکرد اجتماعی قبلی در افراد مبتلا به این نوع اختلال، در افراد جوانتر با شدت افسردگی نسبتاً کمتر است، که این نکته به تأثیر مخرب طولانیمدت بیماری بر بهبود افراد اشاره دارد.
عواملی همچون سطح تحصیلات بیشتر، کاهش سالهای بیماری، و وجود وضعیت تأهل مستقل، به بهبود عملکردی افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II ارتباط دارند. این تأثیرها حتی پس از در نظر گرفتن نوع تشخیص (نوع I یا II)، نشانههای افسردگی فعلی، و وجود همزمان اختلالات روانی محسوب میشوند.
موضوعات تشخیصی مرتبط با جنسیت
در حالی که نسبت جنسیت برای اختلال دوقطبی نوع I برابر است، یافتهها درباره تفاوتهای جنسیتی در اختلال دوقطبی نوع II با توجه به نوع نمونه (مانند بایگانی، جامعه یا بالینی) و همچنین محل مطالعه (کشور اصلی) مبهم و متفاوت است. در بسیاری از مطالعات، شواهدی مبنی بر تفاوتهای جنسیتی در اختلال دوقطبی نوع II وجود ندارد یا کمتر آشکار است. با این حال، برخی از نمونههای بالینی اشاره کردهاند که این اختلال در زنان نسبت به مردان شایعتر است. این تفاوت ممکن است نتیجهای از عوامل درمانی یا عوامل دیگر باشد که نیاز به تحقیقات بیشتر در این زمینه دارد.
با این حال، به نظر می رسد که الگوی بیماری و همزمانی اختلالات بسته به جنسیت تفاوت دارند، به طوری که زنان احتمالاً بیشتر از مردان به اظهار هیپومانیک با ویژگی های مختلط و روند تناوب سریع تمایل دارند. زایمان ممکن است راه انداز خاصی برای دوره هیپومانیک باشد، که در حدود 10 تا 20 درصد از زنان در جمعیتهای غیر بالینی و به ویژه در اوایل دوره پس از زایمان را تجربه میکنند.
تشخیص هیپومانی پس از زایمان نمیتواند به راحتی از خلق بالا و کاهش خواب که معمولاً با تولد کودک همراه است، تمایز یابد. هیپومانی پس از زایمان ممکن است به شروع افسردگی اشاره کند که در تقریباً نیمی از زنانی که “خلق خوب” بعد از زایمان را تجربه میکنند، رخ میدهد. تشخیص دقیق اختلال دوقطبی نوع II میتواند به تعیین درمان مناسب برای افسردگی کمک کند و ممکن است خطر انجام اقدامات خودکشی و بچهکشی را کاهش دهد.
خطر خودکشی
خطر اقدام به خودکشی در افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II به نسبت بسیار بالا است، زیرا تقریباً یک سوم افراد با این اختلال در طول عمر تاریخچه اقدام به خودکشی داشتهاند. تحقیقات نشان میدهد که میزان شیوع این اقدامات در افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II و نوع I به ترتیب 32.4% و 36.3% است. این اقدامات، که به طور مهلکتر از اقدامات خودکشی به ثبت رسیدهاند، احتمالاً در افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II نسبت به افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع I بیشتر است.
ارتباط بین شاخصهای ژنتیکی و خطر افزایش رفتارهای خودکشی نیز ممکن است در افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II وجود داشته باشد، به عنوان مثال خطر 6.5 برابری خودکشی در خویشاوندان درجه اول افراد با شاخص دوقطبی نوع II نسبت به افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع I.
پیامدهای کارکردی اختلال دوقطبی نوع یک
گرچه تعدادی از افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II به سطوح کامل عملکرد برمیگردند، اما حداقل 15 درصد از آنان همچنان مشکلاتی همچون کژکاری میان دورهای دارند، و 20 درصد مستقیماً به دوره خلقی دیگر منتقل میشوند که بهبود میان دورهای نداشته است.
بهبود کارکردی در افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II بهطور قابل توجهی از بهبود نشانههای این اختلال عقب میماند، بهویژه در زمینه بهبود شغلی که با وجود سطح برابری تحصیلات با جمعیت کل، به یک جایگاه اجتماعی-اقتصادی پایینتر منجر میشود.
افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع II در آزمونهای شناختی، به استثنای حافظه و فصاحت معنایی، ضعیفتر از افراد سالم عمل میکنند. اختلالات شناختی مرتبط با اختلال دو قطبی نوع II نقش مهمی در مشکلات شغلی این افراد دارند. بیکاری طولانی در افراد مبتلا به اختلال دو قطبی نوع II با دورههای بیشتر افسردگی، سن بالاتر، میزان بیشتر اختلال وحشتزدگی کنونی، و سابقه اختلال مصرف الکل در طول عمر ارتباط دارد.
تشخیص افتراقی اختلال دوقطبی نوع دو
تشخیص افتراقی اختلال دوقطبی نوع II یک فرآیند تحلیلی و چالشبرانگیز است که نیاز به ارزیابی دقیق علائم و نشانهها دارد. این اختلال ممکن است با اختلالات دیگر روانی همچون اختلال افسردگی اساسی، اختلال هویت انعطافپذیر، اختلال اضطرابی یا اختلال شخصیت مرتبط شود. تشخیص درست نیازمند بررسی دقیق تاریخچه بالینی، مصاحبه با بیمار، و استفاده از ابزارهای ارزیابی مناسب است.
نکته مهم در تشخیص افتراقی این است که اختلال دوقطبی نوع II به نظر ممکن است بدون دورههای مناطقهایی که در اختلال دوقطبی نوع I وجود دارد، شروع شود. ارتباط دقیق با خانواده نیز میتواند در تشخیص تفاوتهای اختلالات روانی و اجتناب از اشتباهات تشخیصی از اهمیت زیادی برخوردار باشد.
اختلال افسردگی اساسی
تشخیص افتراقی بین اختلال افسردگی اساسی و اختلال دوقطبی نوع II یک چالش مهم در زمینه روانپزشکی است. این مسئله به خصوص زمانی که نشانههای هیپومانیک یا مانیا، به اندازه کافی کامل نباشند و یا مدت زمان آنها کمتر از معیارهای مورد نیاز برای تشخیص دوره هیپومانیک باشد، مختصر میشود.
این موضوع به ویژه در مورد افرادی که نشانههای تحریکپذیری را اظهار میکنند و این نشانهها ممکن است با اختلال افسردگی اساسی یا اختلال دوقطبی نوع II مرتبط باشند، اهمیت دارد. بررسی دقیق و کامل تاریخچه بالینی، مصاحبه جزئی با بیمار، و استفاده از ابزارهای ارزیابی مناسب میتواند در تفکیک این دو اختلال کمک کند.
اختلال ادواری خو
در اختلال ادواری خو، دیده میشود که فرد دارای دورههای متعدد نشانههای هیپومانیک و دورههای متعدد نشانههای افسردگی است، اما این دورهها به معیارهای نشانه یا مدت زمان مورد نیاز برای تشخیص دوره افسردگی اساسی نمیپیوندند. اختلال دوقطبی نوع II از اختلال ادواری خو متمایز میشود اگر یک یا چند دوره افسردگی اساسی وجود داشته باشد.
اگر دوره افسردگی اساسی بعد از 2 سال از شروع اختلال ادواری خو ظاهر شود، این تاخیر زمانی نقش یکی از ملاکهای تشخیصی برای اختلال دوقطبی نوع II ایفا میکند. این رویکرد کمک میکند تا این اختلالات را از یکدیگر تفکیک کرده و تشخیص دقیقتری در مورد نوع اختلال به دست آوریم.
طیف اسکیزوفرنی و اختلالات روان پریشی مربوط دیگر
تشخیص اختلال دوقطبی نوع II از دسته اختلالات روان پریشی نظیر اختلال اسکیزوافکتیو، اسکیزوفرنی، و اختلال هذیانی متمایز باید شود. این اختلالات روان پریشی همگی با دورههای نشانههای روان پریشی تعریف میشوند که در آن نشانههای خلقی به طور مشخصی برجسته نمیشوند.
برای تفکیک اختلال دوقطبی نوع II از این اختلالات، اطلاعات اضافی از جمله نشانههای همراه، روند قبلی، و سابقه خانوادگی باید مورد توجه قرار گیرد. این ملاحظات به پزشک کمک میکنند تا تشخیص دقیقتری ارائه دهد و اختلالات را از یکدیگر تمایز دهد.
اختلال وحشتزدگی و اختلالات اضطرابی دیگر
در فرآیند تشخیص افتراقی اختلال دوقطبی نوع دو، حضور اختلالات اضطرابی نیز باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد، زیرا این اختلالات ممکن است به صورت همزمان با اختلال دوقطبی نوع دو وجود داشته باشند. در این سناریو، تشخیص دقیق نیازمند بررسی جزئیات بیشتری از اعراض و نشانهها است تا اختلال دوقطبی نوع دو از اختلالات اضطرابی متمایز شود. اطلاعاتی نظیر نوع نشانهها، مدت و شدت آنها، واکنش به درمان، و سوابق قبلی از جمله ملاحظاتی هستند که پزشک میتواند با استفاده از آنها تشخیص دقیقی را برای هر اختلال ارائه دهد.
اختلالات مصرف مواد
تشخیص افتراقی اختلال دوقطبی نوع دو از اختلالات مصرف مواد میتواند چالشهایی را ایجاد کند و نیاز به بررسی دقیقتری از علائم و ویژگیها داشته باشد. این اختلالات ممکن است به صورت همزمان وجود داشته باشند و تشخیص صحیح نیازمند بررسی جنبههای مختلفی از وضعیت فرد است.
برای افتراق این دو نوع اختلال، نکاتی نظیر نوع مواد مصرفی، الگوی مصرف، تأثیرات آن بر روانی فرد، زمان شروع اختلالات و ارتباط آن با دورههای خلقی و افسردگی، واکنش به درمان مصرف مواد و نیز سوابق خانوادگی باید مورد بررسی قرار گیرد. اطلاعات جامع در این زمینه به پزشک کمک میکند تا تصویر دقیقتری از وضعیت روانی و اعتیادی فرد بدست آورده و تشخیص افتراقی را بهبود بخشد.
درمان اختلال دوقطبی نوع دو
درمان اختلال دوقطبی نوع دو یک فرآیند چندگانه و شخصیسازی شده است که به منظور کاهش علائم و بهبود کیفیت زندگی افراد مبتلا انجام میشود. این درمان معمولاً شامل موارد زیر است:
1. داروها: مصرف داروها از جمله استیلپرازولامید، لیتیوم، و داروهای ضدافسردگی، اهمیت دارد. انتخاب داروها و مدیریت مصرف آنها توسط یک تخصصیگر (پزشک روانپزشک) انجام میشود. داروها معمولاً برای کنترل علائم هیپومانی، مانیا، و افسردگی تجویز میشوند.
2. مشاوره روانپزشکی: مشاوره با یک روانپزشک یا رواندرمانگر میتواند به فرد کمک کند تا مسائل ذهنی و روانی خود را درک کند و راهکارهایی برای مدیریت احساسات و رفتارها یاد بگیرد.
3. مداخلات رفتاری: تکنیکهای رفتاری نیز برای کمک به مدیریت و تغییر الگوهای رفتاری مناسب و تقویت مهارتهای زندگی کاربرد دارند.
4. پشتیبانی خانواده: حمایت خانواده در فرآیند درمان بسیار اهمیت دارد. آگاهی اعضای خانواده از اختلال و یادگیری نحوه پشتیبانی بهتر ممکن است به بهبود نتایج کمک کند.
5. تغییرات در سبک زندگی: تغییرات در سبک زندگی شامل مدیریت استرس، رفع مواد مخدر و الکل، تغذیه سالم، و ورزش منظم میتواند تأثیر مثبتی بر روی علائم داشته باشد.
6. پیگیری منظم: مانیتور کردن علائم و پیشرفت فرد با استفاده از جلسات پیگیری و مشاوره ادامه دارد تا از حالت بهتری برخوردار شود و به تنظیم درست داروها و درمانهای دیگر برسد.
مهم است که هر فرد بر اساس نیازها و شرایط خود، یک برنامه درمانی مناسب برای او تعیین شود، و همچنین همکاری مداوم با تیم درمانی و پیشرفتها و نیازهایشان را با پزشک خود در میان بگذارند.
نتیجه گیری
اختلال دوقطبی نوع دو یک وضعیت روانی پیچیده است که به طور کلی تأثیرات جدی بر زندگی روزمره و کیفیت زندگی افراد مبتلا به آن دارد. این اختلال با دورههای تناوبی افسردگی و هیپومانیا یا مانیا همراه است. تشخیص صحیح و درمان موثر از اهمیت بالایی برخوردارند. درمان این اختلال شامل استفاده از داروها، مشاوره روانپزشکی، تغییرات در سبک زندگی و پشتیبانی خانواده میشود.
با توجه به ماهیت مزمن و تاثیرات بلندمدت این اختلال، پیگیری مداوم و هماهنگ بین تخصصیگران مختلف از اهمیت فراوانی برخوردار است. نظارت دقیق، درمان مناسب و حمایت اجتماعی میتواند به بهبود کیفیت زندگی افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع دو کمک کرده و اثرات منفی آن را کاهش دهد.