تحلیل کتاب بادام اثر وون پیونگ سون

تحلیل کتاب بادام اثر وون پیونگ سون

وون پیونگ سون، کارگردان و نویسنده، در کتاب بادام داستان سون یون جائه را روایت می‌کند. این داستان چالش‌برانگیز، در مورد بیماری است که دچار اختلال آلکسی تایمیا است. او با یک نقص عاطفی نادر روبرو است که او را از تجربه و درک احساسات اساسی مانند ترس، عشق، غم، خشم و انزجار محروم می‌کند. نویسنده که در سال ۱۹۷۹ در کره جنوبی به دنیا آمده است، از طریق داستانش یک سوال نگران‌کننده مطرح می‌کند: افرادی که قادر به تجربه احساسات نیستند، چگونه می‌توانند گریه کنند؟

همانطور که از عنوان کتاب پیداست، آزمایشات پزشکی نشان می‌دهد که آمیگدالای مغز سون یون جائه به اندازه یک بادام است و به همین دلیل، این نوجوان نمی تواند به آگاهی عاطفی دست پیدا کند. به طوری که هم آمیگدالش که به طور کامل توسعه نیافته است و هم سیستم لیمبیک و لوب فرونتال او به خوبی با هم ارتباط برقرار نمی‌کنند. بنابراین، این جوان در تجربه احساسات با مشکلات زیادی مواجه است.

او نمی‌تواند معنای ضمنی ژست‌ها، حالات چهره، انحرافات صدا، جوک‌ها، دیالوگ‌های دو پهلو را درک کند همچنین نمی‌تواند حالات عاطفی خود و دیگران را تفسیر کند. لازم به ذکر است که اصطلاح الکسی تایمیا، که توسط سیفنئوس ابداع شده است، به “فقدان کلمات برای بیان احساسی” اشاره دارد. در این بخش از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای جامع با عنوان تحلیل و بررسی کتاب بادام در اختیارتان قرار دهیم تا با ابعاد مختلف این کتاب آشنا شوید.

خلاصه کتاب بادام

وون پیونگ سون در کتاب “بادام” داستان یک نوجوان را روایت می‌کند که نمی تواند با خود و با دنیای اطرافش ارتباط برقرار کند. در شرایطی که پیش‌بینی‌های پزشکی ناامیدکننده‌ای وجود دارد، مادر و مادربزرگ یون جائه تصمیم می‌گیرند هر طور که ممکن است به او کمک کنند تا استقلال خود را به دست آورده و در جامعه‌ای که به سرعت دربارهٔ افراد متفاوت قضاوت می‌کند و آن‌ها را تبعید می‌کند، به زندگی اش ادامه دهد.

روز به روز، مراقبین فداکار یون جائه به او درس‌هایی دربارهٔ قوانین اجتماعی و اصول رفتار مناسب می‌دهند تا او بتواند با محیط خود ارتباط برقرار کند و با آن سازگار شود. معمولاً، یون جائه باید همه چیز را که برخی از افراد طبیعتاً فرا می‌گیرند، یاد بگیرد، تمرین کند و در آن مهارت پیدا کند. مادر و مادربزرگش از او می‌خواهند تا شخصیت خود را تقلید کند و به او آموزش می‌دهند که با یکدیگر همدلی کند.

یون جائه می‌گوید: “گاهی احساس می‌کردم مغزم درهم ریخته شده است، اما همیشه گرمای دستانی که از هر دو طرف مرا در بر می‌گرفتند، روحم را سالم نگه می‌داشتند.”

با تلاش مداوم خانواده، یون جائه یاد می‌گیرد که با دیگران ارتباط برقرار کند و در موقعیت‌های روزمره با آنان هماهنگی پیدا کند. “نرمال بودن به صورت مصنوعی” به او امکان می‌دهد بدون مشکل در مدرسه حاضر شود. اگرچه یون جائه توسط همکلاسی‌هایش به عنوان یک بچه “عجیب” و “بی احساس” شناخته می‌شود، اما در نهایت موفق می‌شود در زندگی و مدرسه پیشرفت کند.

با این حال، دنیای این نوجوان زمانی که خانواده‌اش در یک شب کریسمس مورد حمله وحشیانه قرار می‌گیرند، ویران می‌شود. جشنی که قرار بود خوشبختی و شادمانی را بیاورد، ناگهان به یک کابوس تبدیل می‌شود؛ زیرا مردی، مادربزرگش را با چاقو به قتل می رساند و مادرش را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد.

بعد از اتفاق ناراحت‌کننده‌ای که رخ داد، یون جائه که مهارت‌های اجتماعی و واکنش عاطفی ندارد، باید مسئولیت آینده‌اش را به عهده بگیرد. در این مرحله، این نوجوان شانزده ساله تصمیم می‌گیرد به خواسته‌های قلبی مادرش احترام بگذارد و یک «زندگی عادی و معمولی» را دنبال کند. بنابراین، یون جائه روال معمول را پیروی می‌کند، ظاهر خود را حفظ می‌کند و از فروشگاه کتاب های دست دومی که قبلا دست خانواده‌اش بود مراقبت می‌کند.

آشنایی با وون پیونگ سون نویسنده کتاب بادام

زمانی که یون جائه وارد دبیرستان می‌شود، روزهای تنهایی‌اش تغییر می‌کند و با یک نوجوان خشن و آشفته به نام ایسو یون، معروف به “گونی”، مواجه می‌شود که خشمگین است و به او حمله می‌کند و در مدرسه به شکلی وحشیانه او را آزار می‌دهد.

گونی جوانی است که زخم‌های عمیق روحی را تحمل کرده است. او در سن بسیار کمی از خانواده‌اش جدا گشته و مجبور شده در خانه‌های پرورشی، یتیم‌خانه‌ها و مدارس اصلاح جوانان زندگی کند. پس از سیزده سال در سیستم مراقبت عمومی، این نوجوان یک حقیقت حساس و غیرمنتظره را می‌فهمد: خانواده قانونی‌اش هرگز او را به سرنوشت خود رها نکرده‌اند. از زمان ناپدید شدن او، والدینش بی رقفه برای بازگرداندن او تلاش کرده‌اند. گونی که آسیب دیده و پر از کینه است، سعی می‌کند وارد خانه‌ای شود که برایش غریبه و غیرقابل تصور به نظر می‌رسد.

علی‌رغم همه امکانات، این دو هیولا یعنی یون جائه و گونی، دوستی عجیب و غریب و غیرمنتظره‌ای برقرار می‌کنند. آن‌ها هر دو تنها، ناسازگار و مضطرب هستند ولی با هم دوست می‌شوند. همانطور که این دو درباره یکدیگر یاد می‌گیرند، خود را هم بهتر می‌شناسند. به این ترتیب، کتاب “بادام” ابهام و تعارض جسورانه‌ای بین پسری که محکوم به بی‌احساسی درونی است و پسری که محکوم به حساسیت دردناک است، ایجاد می‌کند.

از طریق تعامل با گونی، یون جائه شروع به پرسش سوالات جدیدی درباره جهان و ارتباطات انسانی می‌کند. گرچه ژنتیک هنوز هم محدودیت‌هایی را در پردازش عاطفی او ایجاد می‌کند، اما درون او چیزی کوچک به لرزش در می‌آید. به تدریج، پسری که احساساتش یخ زده بود، تسلیم کنجکاوی و خیال‌پردازی می‌شود.

نور چراغ را خاموش کردم و عطر کتاب را که هنوز حس می‌شد، استشمام کردم. به خوبی با فضای اطراف آشنا بود. اما متوجه شدم که چیزی در عطر متفاوت است. به طور ناگهانی، شعله کوچکی درون قلبم دوباره روشن شد. خواستم بین خطوط کتاب بخوانم. می‌خواستم کسی باشم که واقعاً معنای کلمات نویسنده را درک کنم. می‌خواستم افراد بیشتری را بشناسم، توانایی مشارکت در گفتگوهای عمیق را پیدا کنم و بیاموزم چه معنایی دارد که انسان باشی.

با این حال، وقتی گونی از خانواده‌اش فرار کرد و زندگی خود را به خطر انداخت، همه چیز به شکل وحشیانه‌ای رخ داد. شاید از ترس، شاید از عشق، یون جائه تصمیم گرفت دخالت کند و به دوستش کمک کند. به هر حال، پسری که نمی‌دانست چگونه احساسات را درک کند، غریزه‌اش را بیدار کرد و تمام تلاشش را کرد تا گونی را نه تنها از خطری که او را تهدید می‌کند، بلکه از خشونت خودش نیز نجات دهد.

کتاب “بادام” داستان قدرت دوستی، قدرت احساسات و نیازمندی به زندگی با همدلی و شفقت بیشتر است. نویسنده با سؤالاتی تکان‌دهنده و نظرات روشنگرانه، ما را به آگاهی از کمبود هیجانی دعوت می‌کند و ما تشویق می‌کند تا تعصبات اجتماعی را نابود کنیم. اگر به داستان نویسی علاقه دارید پیشنهاد می کنیم تا به دوره جامع آموزش نویسندگی مراجعه فرمایید.

اگرچه ممکن است با خواندن خلاصه کتاب “بادام” فکر کنید که این رمان متعلق به ژانر جوانان بزرگسال است، اما داستان فراتر از این موضوع است و می‌تواند برای انواع مخاطبان جذاب باشد. قلم وون پیونگ سون بسیار شیوا و شوخ طبع است و نویسنده توانایی خوبی در تحریک و جذب خواننده دارد. کتاب “بادام” یکی از آن استثناهای نادری است که باعث می‌شود تا خواننده تمایل داشته باشد تا کتاب را چندین بار مطالعه کند.

“بادام” برنده جایزه چانگبی در حوزه ادبیات جوانان شده است و با استقبال خوبی از منتقدان روبه‌رو گشته و به سرعت به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها تبدیل شده است.

نقد رمان بادام

رمان “بادام” نوشتهٔ وون پیونگ سون یک داستان جذاب و جادویی است که بی‌رحمانه قلب هر خواننده‌ای را مسحور می‌کند. شخصیت اصلی، یون جائه، یک نوجوان پانزده ساله است که به دلیل مشکلات هیجانی، قادر به تجربهٔ احساسات انسانی نیست و توسط دیگران مورد اذیت و آزار قرار می گیرد. برای او، عشق و همدلی صرفا کلماتی هستند که او نمی‌تواند آنها را درک کند.

وقتی یون جائه شش ساله بود، شاهد ضرب و شتم یک کودک توسط دیگر بچه‌ها بود که تا حد مرگ به او آسیب وارد می‌کردند. بعد از ده سال، او شاهد یک مردی بود که مادربزرگش را به قتل رسانده و مادرش هم بیهوش می‌شود. در این شرایط خودش نیز مات و مبهوت می‌ماند.

او در مدرسه زندگی دردناکی را تجربه می‌کند و در خانه نیز به دلیل فقدان خانواده ای مهربان، خلاء روزافزونی را احساس می‌کند، اما هیچ چیز نمی‌تواند قلبش را تحت تاثیر قرار دهد. روزهای تنهایی‌اش با بی‌حوصلگی می‌گذرد تا اینکه یک روز، درخواست غیر معمولی از سوی یک غریبه او را به هیولای دیگری به نام گونی متصل می‌کند.

گونی، یک دانش‌آموز جدید است که به کلاس یون جائه منتقل می‌شود. او یک نوجوان خشن و پرشور با گذشتهٔ غم‌انگیزی است که همه او را طرد کرده اند و به او آسیب رسانده‌اند. او از خانوادهٔ ثروتمند خود جدا شده و ۱۳ سال در فقر، رها شدن و خشونت زندگی کرده است. او در نهایت به خانهٔ واقعی خود بازمی‌گردد، اما آنجا هم عشق و گرما وجود ندارد.

مادرش قبل از دیدار آنها فوت کرده و پدرش شرمنده اوست. به علاوه، به دلیل اقدامات پدرش، او شروع به انتقام‌جویی از یون جائه می‌کند و در مدرسه او را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهد. با این حال، در طول رویدادها، دوستی غیرمنتظره‌ای بین آن دو شکل می‌گیرد که به هردوی آنها امید به رستگاری می‌دهد.

یکی از جذابیت‌های بادام، نمایش واضحی از شخصیت‌ها و جامعه‌ای پر از خشونت است که مدام به او انگ و برچسب می زنند. شخصی می‌تواند عشق را تشخیص دهد اما نمی تواند آن را احساس کند، در حالی که شخص دیگر ناامید است که ممکن است عشق را احساس کند اما نتواند آن را پیدا کند.

یک شخص می‌تواند خود را به راحتی بیان کند اما ارزش کلمات را نفهمد، در حالی که دیگری ناامید از انتقال احساسات است اما با واژگان محدود خود قادر به انجام این کار نیست. این رمان به طرز جذابی قدرت عشق را در زندگی یک کودک به طور واقعی و دردناک نشان می‌دهد. حضور یا عدم حضور عشق می‌تواند زندگی یک کودک را بسازد و یا آن را نابود کند و برای هر کودک، عشق در اولویت است، نه ثروت، قدرت یا حتی پذیرش جامعه.

نقد و بررسی کتاب بادام اثر وون پیونگ سون

دنیای یون جائه و گون به طور وحشیانه‌ای توصیف می‌شود. مردم در این دنیا مدام در حال قضاوت کردن یکدیگر هستند. اما در درک و همدردی ناکارآمدند. آنها این دو پسر را به عنوان کودکان خود نمی‌پذیرند، به جای آن آنها را سرزنش و تحقیر می‌کنند و به آنها می‌گویند که شما هیولا هستید.

بزرگسالان و کودکان به یک اندازه ستمکارند، بدون اینکه هرگز اعمال خود را بررسی کنند یا وجدان خود را مورد سنجش قرار دهند. به طور ناگهانی، افرادی که این پسران را هیولا می‌خوانند، به نظر می‌رسد خودشان هیولاهای واقعی داستان هستند. این جامعه قادر نیست پناهگاهی امن برای کودکانی که بیش از همه به محبت و حمایت نیاز دارند، فراهم کند. در داستان، شخصیت های هیجان انگیز و جذابی مانند استیل وایر نیز وجود دارند.

او مرد جوانی است که با ظاهری جذاب و ذهنی خاص برخوردار است. او از طریق اقدامات وحشیانه خود نشان می‌دهد که ترس یک واقعیت است. یون جائه قطعاً به عشق نیاز دارد. متاسفانه حضور استیل وایر در این داستان موقتی است و اگر بیشتر در داستان حضور داشت می توانست داستان را بسیار جذاب تر کند.

با این حال، رمان بادام یک اثر بی‌نظیر برای ژانر داستانی بزرگسالان جوان است. این داستان سفر دو فرد ناسازگار را توصیف می‌کند و به طور همزمان ما را به چالش می‌کشد که در مورد طبیعت انسان تفکر کنیم. چرا تنها چند نفر می‌توانند کودکانی مانند یونجه و گون را قبول کنند در حالی که اکثریت قادر نیستند چنین کاری را انجام دهند و برخورد بدی با آن ها دارند؟ آیا انسان‌ها از ناشناخته‌ها به اندازه‌ای ترسیده‌اند که می‌توانند انسانیت خود را تغییر دهند؟ این طرح زیبا به پذیرش واقعیت‌های متفاوت می پردازد و برای کسانی که تصمیم می‌گیرند آنچه را که دیگران عجیب و غریب می‌بینند بپذیرند و زیبایی را در آن بیابند، ارزش زندگی می‌دهد. جای تعجب نیست که این رمان در سال ۲۰۱۶ جایزه چانگبی را برای داستان‌های بزرگسالان جوان دریافت کرده است و قلب بسیاری از افراد را مجذوب خودش کرده است.

این کتاب، گرچه ممکن است به ژانر جوان بزرگسالان تعلق داشته باشد، اما اثری است که برای تمامی افراد نوشته شده است. در واقع به ما دنیایی را نشان می‌دهد که در آن قضاوت کردن کاری بسیار آسان است و مردم به راحتی این کار را انجام می‌دهند. همچنین این پیام قوی را منتقل می‌کند که هیچ کودکی نباید به عنوان “هیولا” یا “کودک مشکل‌ساز” شناخته شود. این کتاب به ما آموزش می‌دهد که بازخوردمان نسبت به کودکان و نوجوانان باید همراه با احترام و توجه باشد و برای پذیرش و درک آنان بیشتر تلاش کنیم.

دسته‌بندی‌ها