۵ شاهکار رئالیسم از نویسندگان برجسته

۵ شاهکار رئالیسم از نویسندگان برجسته: دریچه‌ای به سوی حقیقت

در دو قرن گذشته، اهل کتابخوانی و مطالعه به‌سرعت از آثار رمانتیک با احساسات‌گرایی بیش از حد و توصیفات اغراق‌آمیز خسته و دلزده شده بودند. به تدریج، آن‌ها شروع به خواندن نوشته‌های نویسندگان کمتر شناخته شده کردند که به دیدگاه‌ها و دنیای متفاوتی نگاه می‌کردند.

داستان‌های این نویسندگان، که بهترین نمونه‌های رئالیسم در تاریخ ادبیات هستند، الهام گرفته از جامعه‌ای بودند که شخصیت‌های آن را به‌واقعیت می‌پذیرفتند و زندگی روزمره و پیچیدگی‌های آن را به تصویر می‌کشیدند. قهرمانان داستان‌های آن‌ها از طبقه متوسط و پایین‌تر آمده بودند، زیرا این نویسندگان باور داشتند که داستان باید مانند زندگی واقعی باشد و باید واقعیات جامعه را بازتاب دهد.

۵ شاهکار رئالیسم

نویسندگانی که رمان‌هایشان به‌تدریج با استقبال مخاطبان مواجه شدند، تصمیم گرفتند که اتفاقات و رویدادها را بدون اغراق و توصیفات رمانتیک بیان کنند و به شکل واقعی تصویر بکشند. این گروه نویسندگان، که در مقابل بزرگان ادبیات رمانتیسم ایستادگی کرده و به چالش کشیده شده بودند، با نام “رئالیست‌ها” شناخته می‌شوند. هونوره دو بالزاک، رهبر این جریان ادبی، باور داشت که تمامی عناصری که در ادبیات رمانتیک استفاده شده اند، کهنه و منسوخ شده‌اند. به همین دلیل، نویسنده باید مورخ عادات و اخلاق مردم و جامعه‌اش باشد تا بتواند داستان‌هایی واقع‌گرایانه ارائه دهد.

در ادامه، این مقاله از مجله علمی برنا اندیشان به معرفی ۵ شاهکار رئالیسم که نقطه تحولی در تاریخ ادبیات را به وجود آورده‌اند، خواهیم پرداخت.

قواعد قصه‌ی رئال (واقع‌گرا)

رئالیسم در داستان‌نویسی، به روشی اطلاق می‌شود که به دنبال بازنمایی دقیق و بی‌طرفانه از واقعیت است. در این نوع داستان، نویسنده تلاش می‌کند تا جهان و شخصیت‌های داستان را به‌گونه‌ای به تصویر بکشد که گویی واقعی هستند. پیشنهاد می‌شود به مقاله کتاب های جورج برنارد شاو مراجعه فرمایید.

قواعد قصه‌ی رئال بر پایه مشاهده دقیق و بازنمایی عینی بنا شده است. در این نوع داستان، نویسنده از اغراق، فانتزی و عناصر خارق‌العاده پرهیز می‌کند و به دنبال روایت داستانی است که قابل باور باشد.

برخی از قواعد کلیدی قصه‌ی رئال عبارتند از:

شخصیت‌های پیچیده وچندبعدی: شخصیت‌های داستان‌های رئال، انسان‌هایی معمول و ناقص هستند که با مشکلات و چالش‌های واقعی زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند.

موضوعات و رویدادهای روزمره: داستان‌های رئال به موضوعات و رویدادهای زندگی روزمره می‌پردازند و از موضوعات خارق‌العاده و غیرقابل باور پرهیز می‌کنند.

زبان ساده و صریح: زبان داستان‌های رئال ساده، صریح و گویا است و از زبان پیچیده و شاعرانه پرهیز می‌شود.

جزئیات دقیق و واقعی: نویسنده در داستان‌های رئال تلاش می‌کند تا جزئیات را با دقت و ظرافت به تصویر بکشد تا حس واقعیت را به خواننده القا کند.

ساختار روایی منسجم: داستان‌های رئال از ساختار روایی منسجم و منطقی پیروی می‌کنند و از پرش‌های زمانی ناگهانی و روایت‌های غیرخطی پرهیز می‌شود.

برخی از نمونه‌های برجسته داستان‌های رئال عبارتند از:

  • “جنایت و مکافات” اثر فئودور داستایوفسکی
  • “مادام بوآری” اثر گوستاو فلوبر
  • “بلندی‌های بادگیر” اثر امیلی برونته
  • “خوشه‌های خشم” اثر جان استاین‌بک
  • “بوف کور” اثر صادق هدایت

نکاتی در مورد قصه‌ی رئال

  • رئالیسم به معنای عدم وجود خلاقیت در داستان نیست. نویسنده در داستان‌های رئال نیز از خلاقیت خود برای خلق شخصیت‌ها، رویدادها و فضای داستان استفاده می‌کند.
  • رئالیسم مترادف با بی‌طرفی نیست. نویسنده می‌تواند در داستان رئال دیدگاه و نظر خود را نسبت به مسائل مختلف بیان کند.
  • رئالیسم تنها یک سبک داستان‌نویسی نیست و سبک‌های مختلف دیگری نیز در داستان‌نویسی وجود دارند.

باباگوریو

ویکتور هوگو، یکی از معروف‌ترین نویسندگان جهان، درباره موسیو بالزاک اظهار کرده است: “موسیو بالزاک، بزرگ‌ترین بزرگان و والاترین، و تا ابد درخشان‌ترین ستاره در میان ستارگان خواهد بود.” اما با این‌که بالزاک به نظر معقول، بی‌نزاکت، مغرور و پرادعا می‌آمد و اغلب موضوع مسخره و تمسخر می‌شد، او توانست به جذب توجه مخاطبان بپردازد. مردم اغلب به همدیگر می‌گفتند که حرف‌های او را جدی نگیرند و با او معامله نکنند، اما نمی‌توانستند انکار کنند که با نوشته‌هایش، بالزاک توانسته است خوانندگان را جادو کند.

کتاب باباگوریو

موسیو بالزاک در کودکی با دشواری‌هایی مواجه بود، و تقریباً همیشه تنها بود، اما دلیل این تنهایی او فقر نبود. او یک دانش‌آموز خوب و موفق نبود و در مدرسه به‌خوبی پیشرفت نکرده بود. تنها چیزی که او را در مدرسه دلگرم می‌کرد، کتاب خواندن بود. بالزاک دارای یک حافظه فوق‌العاده و دقیق بود. بعد از فارغ‌التحصیلی، وقت بالزاک در دفاتر وکالت گذشت، اما او همیشه آرزوی نویسنده شدن را در دل خود داشت، که تا آن زمان آن را مخفی نگه داشته بود. او با شروع به نوشتن، به یکی از مشهورترین نویسندگان دوران تبدیل شد، و در سن ۳۵ سالگی، آثار مشهوری مانند “باباگوریو” را نوشت.

این رمان می‌تواند به‌عنوان یک نمونه از «شاه‌لیر» در طبقه‌ی پایین جامعه در نظر گرفته شود. داستان تراژیک این اثر قصه‌ی زندگی جوانی ساده‌دل از روستاست که به پاریس می‌رود و در یک پانسیون، جایی که افرادی از تمامی طبقات اجتماعی زندگی می‌کنند، اتراق می‌کند، را روایت می‌کند.

ماجرای «باباگوریو» در چهار سال پس از شکست ناپلئون در نبرد واترلو و در زمان بازگشت بوربون‌ها آغاز می‌شود. این داستان با ورود کشور به دوره‌ای از تحولات سیاسی و اجتماعی پر از هرج و مرج آغاز می‌شود، که درگیری‌ها بین بورژوازی و حاکمان دانایان (آریستوکرات‌ها) را به خوبی به تصویر می‌کشد. در آن زمان، طبقات اجتماعی در جامعه‌ی فرانسه به یکدیگر نزدیک‌تر شده بودند و تهدیدات فقر آینده، بر جامعه آواره می‌شدند. بیشتر از سه‌چهارم ساکنین پاریس دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند با درآمدی کمتر از ۵۰۰ تا ۶۰۰ فرانک در سال. در این شرایط فوق‌العاده سخت، افراد بدون داشتن پیشینه‌ای اشرافی، به طبقه‌ی اجتماعی بالاتر وارد می‌شدند.

در بخشی از رمان «باباگوریو»، یکی از شاهکارهای برجسته‌ی رئالیسم در تاریخ ادبیات، به این گونه آمده است:

«دوست عزیز، شرافت نیمه‌ای وجود ندارد؛ شرافت یا هست یا نیست. می‌گویند باید از گناهانمان توبه کنیم. این نیز یک نظام اخلاقی زیبای دیگر است، که بر اساس آن، با یک اظهار ندامت، می‌توانیم حساب یک جنایت را تسویه کنیم.»

یادداشت‌های پیک‌ویک

چارلز دیکنز، یکی از برجسته‌ترین نویسندگان تاریخ، که به خاطر رمان‌های پرفروش و محبوبیت جهانی خود همچون «داستان دوشهر»، «سرود کریسمس»، «آرزوهای بزرگ» و «دیوید کاپرفیلد» شناخته می‌شود، در علاوه به کارگردانی، تدوین، روزنامه‌نگاری، تصویرگری و تفسیر، موفقیت‌های فراوان داشت.

او دارای استعداد چشمگیری در هنرپیشگی بود و علاقه‌ی بسیاری به اجرای نمایش داشت. دیکنز به اندازه‌ی شکسپیر یکی از پیشگامان برجسته‌ی ادبیات انگلستان بود و به عنوان یکی از نویسندگان بزرگ و بی‌بدیل تاریخ ادبیات انگلستان شناخته می‌شود.

کتاب یادداشت‌های پیک‌ویک

چارلز دیکنز در سال ۱۸۱۲ در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط به دنیا آمد. خانواده‌اش از لحاظ اقتصادی به فاصله‌ای چندانی از تهی‌دیستی، یا ثروتمندی بسیار نزدیک نبودند. پدربزرگ و مادربزرگ او در یک ملک گران‌قیمت زندگی می‌کردند، اما بیشتر از اقوام آن‌ها به عنوان کارمندانی دون‌پایه استخدام شده بودند. پدر چارلز دیکنز نیز به کمک یکی از این اقوام در یک اداره دولتی کار می‌کرد، اما متأسفانه توانایی او برای تأمین نیازهای اقتصادی خانواده کافی نبود و این باعث شد که دیکنز از نزاعات طبقاتی و نارضایتی اجتماعی رنج ببرد. او احساس می‌کرد که هیچ‌کس به اندازه‌ی خود درد و رنج فقرا را درک نمی‌کند، و این تجربه‌ی زندگی به شدت حساسیت او را نسبت به این مسئله افزایش می‌داد.

چارلز دیکنز، به دلیل مشکلات مالی پدرش، در سن دوازده سالگی مجبور به ورود به جهان کار و مشغولیت در کارخانه‌ی واکس‌سازی نزدیک به لندن شد. زخم‌های این دوره از زندگی او، هیچ‌وقت بهبود نیافتند و اثراتی عمیق بر روی شخصیت و روحیه‌اش گذاشتند. شخصیت‌های بچه‌هایی که در رمان‌های دیکنز به تصویر کشیده می‌شوند، اغلب با ردی از تجربیات و دردهای خود نشان داده می‌شوند. پیشنهاد می‌شود به مقاله کتاب های گوته مراجعه فرمایید.

به عنوان مثال، الیور تویست، شخصیت اصلی رمان “الیور تویست”، در یتیم‌خانه‌ای زندگی می‌کند و از تربیت و تعلیم معمولی محروم است. او از لحاظ آموزشی و فرهنگی به نقطه‌ی مرزی فقر و ندانش رسیده است، اما با وجود همه‌ی این مشکلات، او از نظر روحی و اخلاقی از شخصیت‌های دیگری که در محیط‌های مشابه زندگی می‌کنند، متمایز است.

اعتماد به نفس چارلز دیکنز مانند بسیاری از نویسندگان معروف بسیار قوی بود، اما تفاوت مهم او با بسیاری از همکارانش در این بود که او به توانایی‌های خود کاملاً اعتماد داشت. وی استعداد خارق‌العاده‌ای در هنر نوشتن داشت و حتی در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری هم، به عنوان یکی از بهترین سردبیران شهرت داشت.

شرایط زندگی همواره به نفع او بود و از سن بیست و پنج سالگی به بعد همواره به مقدار کافی پول در اختیار داشت و به تدریج به یک شخصیت ملی تبدیل شد که تا همیشه در ذهن مردم محبوب و ماندگار باقی ماند.

رمان “یادداشت‌های پیک‌ویک” می‌تواند به عنوان آغاز مسیر شهرت دیکنز و یکی از بهترین آثار ادبی رئالیستی در جهان محسوب شود. داستان نوشتن این رمان بسیار جذاب است. یک ناشر به نام رابرت سیمور، تصویرگر معروف، یک سفارش برای ساخت یک مجموعه نقاشی با موضوع ماجراهای ورزشکاران را به وی داد. او می‌خواست ماجراهای جذاب و خنده‌دار ورزشکاران را به شکل یک کمیک نگارش دهد.

چارلز دیکنز، که در آن زمان فقط بیست و چهار ساله بود و اصلاً شهرتی نداشت، به عنوان یک خبرنگار متقاضی نوشتن متن مجموعه نقاشی‌ها شد. او بدون اینکه هیچ برنامه‌ای از پیش تعیین شده‌ای داشته باشد، هرچه به ذهنش می‌رسید را می‌نوشت. حتی مرگ ناگهانی رابرت سیمور نتوانست پیشرفت و کار دیکنز را متوقف کند.

“یادداشت‌های پیک‌ویک” مجله‌ای ماهانه بود که با قیمت یک شیلینگ منتشر می‌شد. در ابتدا، شماره‌های اولیه این مجله فروش خوبی نداشتند. اما با ورود چارلز دیکنز و اضافه کردن شخصیتی جذاب و خوش‌صدا به نام “پیک‌ویک”، که یک خدمتکار باهوش، بذله‌گو و پرانرژی بود، توجه مخاطبان به مجله به طور چشمگیری افزایش یافت.

با انتشار شماره‌های بعدی، مردم در سراسر کشور به این مجله علاقه‌مند شدند و با خواندن متون دیکنز و شخصیت پیک‌ویک لذت می‌بردند. به همین دلیل، چارلز دیکنز و ناشرش به سرعت به چهره‌های شناخته شده‌ای در جامعه تبدیل شدند و این مجله نیز به یکی از محبوب‌ترین نشریات آن زمان تبدیل شد.

در یک بخش از رمان “یادداشت‌های پیک‌ویک”، متن زیر آمده است:

“او فانوس خود را به زمین گذاشت، کتاب را باز کرد و پس از آن‌که به دقت به درون گور نگاه کرد، با تمرکزی کامل و با علاقه‌ای بی‌حد در آن کار کرد، حدود یک ساعت طول کشید.”

سرخ و سیاه

ماری آنری بیل، که به استادال مشهور است، نامی برجسته در دنیای ادبیات به خصوص به عنوان نویسنده‌ی رئالیست واقع‌گرا معروف است، که از جمله آثار برجسته‌اش می‌توان به رمان‌های “سرخ‌و‌سیاه” و “صومعه پارم” اشاره کرد. او به خاطر تحلیل‌های عمیق و روان‌شناختی شخصیت‌های قصه‌هایش شناخته شده است. استادال تمام زندگی‌اش را به تلاش برای فهمیدن رازها و اسرار دل انسان اختصاص داد.

کتاب سرخ و سیاه

او همیشه به دنبال کشف احساسات درونی خودش در ماجراهای عاشقانه بود و این را به شیوه‌ای بی‌طرفانه، واقع‌بینانه و بدون هیچ تزلزلی انجام می‌داد. با اطمینان می‌توان گفت که اگر استادال امروز زنده بود، با شوق و اشتیاق در محافل ادبی نیویورک شرکت می‌کرد و با آتش‌انگیزی و پرقدرتی از زمین و زمان می‌طلبید، زیرا او هنوز امتیاز داشتن کتاب‌های پرفروش را ندیده بود و همواره به دنبال دست‌یافتن به موفقیت‌های بزرگ‌تری بود.

استاندال در سال ۱۷۸۳ در شهر گرنوبل به دنیا آمد، در همان سالی که انقلاب فرانسه آغاز شد و شش‌ساله بود که لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه، با گیوتین اعدام شد. زندگی او هم‌زمان با سلطنت مشروطه، کودتای نظامی و دوران امپراتوری ناپلئون بود. او حتی با ارتش به مسکو رفته و در همراهی آنان عقب‌نشینی کرده بود. اما وقتی که دوباره سلطنت مشروطه در فرانسه برقرار شد، او از تغییرات جان سالم به‌در برد. پس از آن، در دوران سلطنت لوئی فیلیپ، به یک شغل دفتری دیگر روی آورد.

پدر استاندال وکیل بود و در طبقه‌ی متوسط مرفه جامعه رشد کرد. او نیز مانند بسیاری از بورژواهای قرن نوزدهم، سعی کرد از طریق خرید و فروش زمین ثروتمند شود، اما به دلیل عدم داشتن تخصص لازم در این زمینه، همچون بسیاری دیگر از هموطنانش، در این راه موفقیت‌آمیز نبود.

اکنون، شهرت استاندال به دلیل آثاری است که از چهل سالگی به بعد نوشته است. او با اینکه از جوانی علاقه‌مند به نوشتن بود، اما فعالیت رمان‌نویسی خود را به‌طور جدی از سن چهل سالگی آغاز کرد. این امر نشان از تفکر و پیش‌بینی او دارد، زیرا بسیاری از نویسندگان در اوایل زندگی‌شان به دنبال شکوفایی حرفه‌ای هستند.

استاندال با اینکه علاقه‌مند به نوشتن بود، اما با استعداد و توانایی خاصی در زمینه ریاضیات برخوردار بود. این توانایی در زمینه‌ی ریاضیات، او را به یک شاگرد برجسته و ممتاز تبدیل کرده بود. به اصرار پدرش، در آزمون مدرسه‌ی تازه تاسیس پلی‌تکنیک پاریس شرکت کرد. اما با این حال، به دلیل اطمینان از اینکه مهندسی شغلی مطمئن و پردرآمدی نیست، در آخرین لحظات قبل از آزمون تصمیم گرفت حاضر نشود و پدرش را باور کند که به این رشته وارد شود.

مدت کوتاهی پس از درگذشت پدرش، در سن ۳۶ سالگی، استاندال متوجه شد که به ارث گرفتن یک دارایی قابل توجه برای او باقی نمانده است. این وضعیت باعث خشم و ناامیدی او شد، زیرا او امیدوار بود که با این ارث، زندگی مرفه و رفاهی را تجربه کند. اما در این شرایط، استاندال فهمید که احساسات عمیق عاشقانه‌اش را می‌تواند به خوبی روی کاغذ بیاورد.

او تصمیم گرفت که این احساسات و تجربیات خود را در قالب یک کتاب بیان کند. این کتاب با عنوان “درباره‌ی عشق” منتشر شد و در طول دو دهه، بیست نسخه از آن به فروش رفت. این اثر نه‌تنها به عنوان یک انعکاس از تجربیات شخصی استاندال در مورد عشق، بلکه به عنوان یک آثار ادبی مورد توجهی شناخته شد و نقش بسزایی در شهرت و موفقیت او ایفا کرد.

با انتشار کتاب “سرخ و سیاه”، که به عنوان یکی از آثار برجسته‌ی بهترین رئالیست‌های جهان شناخته می‌شد، شهرت استاندال به اوج خود رسید. این کتاب با تحلیل عمیق شخصیت‌ها و بررسی واقعیت‌های اجتماعی، مورد استقبال گسترده‌ای از سوی خوانندگان و منتقدان قرار گرفت و به ویژه در میان طبقات متوسط و آگاه اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

با افزایش شهرت و تأثیرگذاری استاندال، او به همراه دوستان و طرفداران خود، که اکنون به عنوان مدیران قدرتمند در جامعه شناخته می‌شدند، به عنوان کنسول به یکی از شهرهای ایتالیایی فرستاده شد. او در این مکان به طور فعال در جامعه‌ی محلی و امور اجتماعی و فرهنگی شرکت کرد و سعی کرد با تأثیرگذاری در محیط اطراف خود، بهبود وضعیت جامعه را ترویج کند. این تجربه و ارتباط با مسائل مختلف جامعه برای او الهام‌بخش نوشتن بسیاری از آثار بعدی شد، از جمله “سرخ و سیاه” که بعد از شنیدن اخبار دادگاه جنایی ایزر به نگارش آن پرداخت.

آنتوان برته، پسری از خانواده‌ای پیشه‌ور، به دلیل تیزهوشی و هوش برجسته‌اش، توانست نظر یک کشیش را به خود جلب کند. این کشیش او را به مدرسه‌ی علوم دینی معرفی کرد و در آنجا ثبت‌نام شد. اما به دلیل ضعف مزاج، آنتوان به زودی از مدرسه خارج شد و به عنوان معلم سرخانه‌ی بچه‌های مردی به نام موسیو درآمد.

موسیو، معلم سرخانه، اما به زودی به فسق و گناه افتاد و رابطه‌ای نامشروع با زنی به نام صاحبخانه‌اش برقرار کرد. بعد از این اتفاق، آنتوان دوباره به مدرسه‌ی علوم دینی بازگشت، اما این‌بار هم اقامتش در آنجا طولانی نماند. موسیو به دلیل روابطش با دختر صاحبخانه، از معلم سرخانه برکنار شد و دوباره به مشکلاتی برخورد کرد.

در این اثر، نویسنده به بررسی و بررسی موضوعاتی چون تاریخ، سیاست، قدرت، جاه‌طلبی، عشق، هوس، تحقیر، طرد، شکست و جنایت می‌پردازد. او تصویری جامع و گسترده از طبقات اجتماعی در فرانسه‌ی قرن نوزدهم ارائه می‌دهد و در عین حال، تحولات تاریخی دوره‌ای حساس و مهمی که حوادث رمان در آن اتفاق می‌افتد را بررسی می‌کند. این اثر نه تنها به شکل وضوح‌آمیزی اتفاقات تاریخی را به تصویر می‌کشد بلکه با جزئیات روان‌شناسی شخصیت‌ها و تأثیرات این رویدادها بر زندگی آنها نیز آشنا می‌کند.

در یک بخش از رمان “سرخ و سیاه”، یکی از آثار برجستهٔ رئالیسم در تاریخ ادبیات، مطالعه می‌کنیم:

“این رمان بیانگر ایرادی است که من از خیابان‌های وفادار می‌گیرم؛ آنچه که در آن‌ها انجام می‌دهند، به دستور مقامات است، همه‌ی شاخه‌های درختان چنار را به وحشیانه می‌کوبند و آنها را کاملاً توسط تیغه‌های بریده‌شده خالی می‌کنند. در حالی که شاید آرزوی این درختان این باشد که به شکل چنارهایی با شکوه درآیند که در انگلستان دیده می‌شوند؛ با سرهای پر از جلال و تارهای پوشیده، بیشتر شبیه به گیاهانی بافته‌شده باشند. اما شهردار به طور مستبدانه تصمیمات خود را اجرا می‌کند، و درختان عمومی شهر را هر سال دوباره، به طرزی بی‌رحمانه مانند بوته‌هایی از نژاد فکسنی جالیز، متشابه می‌کنند.”

آنا کارنینا

در نظر مارسل پروست، نویسنده فرانسوی، این رمان که به نام “آنا کارنینا” شناخته می‌شود، به‌طوری‌که به نظر می‌رسد خدا در آرامش کامل، قلم را گرفته و آن را نوشته است، این اثر را به ارزیابی اعمال انسان‌ها می‌پردازد.

کتاب آناکارنینا

لئون تولستوی، نویسنده این اثر، یک شخصیت بسیار شگفت‌انگیز و به گفته خودش، یک وجود استثنایی بود. او در سن بیست و پنج سالگی خود اظهار کرد: “باید بپذیرم که موجودی استثنایی هستم.” او دوران کودکی خوشبختی را تجربه کرد و در محیطی پر از ناز و نعمت بزرگ شد.

پدر او، یک مرد معروف بود و اگرچه در عرصه‌ی مالی آنچنان فعال نبود، پس از ازدواج با یک زن ثروتمند، موفق به کسب ثروت زیادی شد. پدر و مادر تولستوی هر زمان که اراده کردند، می‌توانستند با فروش زمین‌های خود، مقدار زیادی پول درآورند. همچنین، با فروش سهم‌الارثی خود، تولستوی توانست بدهی‌هایش به دلیل شرکت در قمار را تسویه کند. پیشنهاد می‌شود به مقاله آثار وودی آلن مراجعه فرمایید.

در سن بیست و یک سالگی، لئون تولستوی زندگی‌اش را بی‌هدف و بی‌هدف می‌دانست. سه سال بعد، داستان “کودکی” را برای یکی از مجلات معتبر فرستاد، که در آنجا معروفیت داستایوفسکی نقش اساسی داشت. سپس، او آثاری همچون “جنگ و صلح” و … نوشت و به یکی از نام‌آورترین نویسندگان جهانی تبدیل شد. وقتی که در اواخر دهه چهارم عمرش، رمان “آنا کارنینا” را نوشت، او در مقایسه با دوران نگارش “جنگ و صلح” احساس شادابی و سرزندگی نمی‌کرد، اما با این حال این اثر یکی از بهترین آثار رئالیستی در جهان شناخته شد و جایگاه ماندگاری در ادبیات داشت.

این اثر پیچیده‌ای است که در هشت قسمت، با بیش از دوازده شخصیت اصلی، قصه‌ی زندگی “آنا کارنینا” را روایت می‌کند. آنا کارنینا، زنی زیبا و همسر دولتمردی مقتدر است که عاشق کنت ورانسکی، یک افسر ثروتمند، می‌شود. این زن، که به دنبال یافتن معنای واقعی زندگی است، هنجارها و قوانین جامعه‌ی آن زمان در روسیه را نادیده می‌گیرد و برای زندگی کردن در کنار معشوق خود، همسر و فرزندانش را ترک می‌کند.

در بخشی از رمان “آنا کارنینا”، این جمله آمده است:

“زندگی موقعیتی نیست که انسان نتواند با آن راضی باشد، به خصوص زمانی که می‌بیند که همه اطرافیانش آن را قبول کرده‌اند.”

جنایت و مکافات

در آغاز، فئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی در یک خانه دلگیر، به دنیا آمد. پدرش یک پزشک شکاک و سختگیر بود که به فقرا کمک می‌کرد، در حالی‌که مادرش یک خانه‌دار بود. این خانواده معتقد بودند که ارتباط با بچه‌های معمولی یا حتی بحث درباره‌ی اموری که با تهیدستان مرتبط بودند (که بیماران را مراقبت می‌کرد)، نباید داشته باشد. پدرش عبوس، متعصب دینی و خسیس بود و این اوضاع باعث شد که دوران کودکی داستایوسکی در تاریکی و افسردگی گذرد. او از درس خواندن لذت نمی‌برد، اما بی‌وقفه هر چیزی که به دستش می‌رسید، از جمله کتاب، جزوه، روزنامه و خلاصه را می‌خواند.

کتاب جنایت و مکافات

او همچنین به نوشتن علاقه‌مند شد و احساس می‌کرد که نوشتن باید جزء زندگی‌اش باشد. از دوران نوجوانی تا سن شصت سالگی که به عنوان یکی از مهم‌ترین نویسندگان روسیه شناخته شد، دست‌وپنجه نرم کرد و با مشکلاتی مانند بدهکاری مواجه بود. پدرش در سال دوم دانشگاه درگذشت که برای داستایوفسکی یک ضربه بزرگ بود.

مدت‌ها بعد، داستایوفسکی همراه با یکی از هم‌دانشگاهی‌هایش اتاقی را کرایه کرد و به نوشتن مشغول شد. او شش ماه طول کشید تا رمان «بیچارگان» را بنویسد که او را به قله‌ی شهرت رساند. اما مشکلات زندگی او همچنان ادامه داشت؛ مرگ برادرش میخائیل، جدایی از همسرش، و فشار طلب‌کاران به‌دلیل بدهی‌های بزرگ، همه به او فشار و استرس زیادی وارد کردند.

با این حال، او از پا ننشست و به تلاش برای خلق آثار هنری ادامه داد. نتیجه‌ی این تلاش، رمان بزرگ و بی‌نظیر «جنایت و مکافات» بود که به دلیل عمق روانی و تحلیل برجسته‌ای که در آن انجام شده بسیار مورد توجه قرار گرفت. داستایوفسکی بی‌تردید یکی از برجسته‌ترین نویسندگان رئالیسم تاریخ است و ارزش خواندن هر یک از آثارش را نباید دست کم گرفت.

این رمان با الهام از یک ماجرای واقعی سروده شده است. داستایوفسکی در این اثر، قصه‌ی زندگی رادیون راسکولنیکف، یک دانشجوی حقوق که تحت فشار فقر و نابودی قرار می‌گیرد، را روایت می‌کند. این دانشجو به زیر بار قواعد تحمیلی و نادرست قرار نمی‌گیرد.

او تا آخرین لحظهٔ زندگی‌اش، به دنبال رعایت اصول و ارزش‌های انسانی است و هیچگاه از پیگیری آن‌ها بی‌خیال نمی‌شود. او به دلیل اصول و ارزش‌هایی که در زندگی دنیای پیرامونش به آن‌ها عمل نمی‌شود، می‌جنگد و به‌جا‌ن‌آورد.

در یک قسمت از رمان «جنایت و مکافات»، صحنه‌ای بیانگر ارتباط میان شخصیت‌های داستان و انتقال احساسات و افکار آنها را مشاهده می‌کنیم. در این قسمت، یکی از شخصیت‌ها با لبخندی نازک و به شخصیت دیگری که در حالتی ناخوش و ناراحت قرار دارد، می‌گوید: «من واقعا متاسفم که شما را در این حال می‌بینم.

اگر می‌دانستم ناراحت هستید، زودتر از این خدمت می‌رسیدم. اما به هر حال، آقا، من به مشکلاتی گرفتار هستم! فقط یک پرونده بسیار مهم و حیاتی باید در دیوان عالی مطرح شود.» این صحبت نشان از نگرانی و توجه به وضعیت دیگری دارد و همچنین اشاره به مسئله‌ای مهم و متفاوتی که باید در دیوان عالی به آن پرداخته شود را دارد.

دسته‌بندی‌ها