اخلاق کانتی: دستورالعمل‌ها برای رفتار اخلاقی

اخلاق کانتی: دستورالعمل‌ها برای رفتار اخلاقی

اخلاق کانتی به عنوان یک تئوری اخلاقی وظیفه‌گرا، اولین بار توسط ایمانوئل کانت صورت گرفت و به معرفی آن پرداخت. این تئوری مبتنی بر اصول عقلانی عصر روشنگری است و بر اساس آن، اراده نیکوکارانه تنها به دلیل خودش به عنوان یک ارزش مطلق تلقی می‌شود، و یک عملی فقط زمانی به عنوان نیکوکارانه در نظر گرفته می‌شود که از احساس وظیفه نسبت به اصول اخلاقی رعایت شده باشد.

مبنای اصلی دیدگاه کانت درباره قانون اخلاقی، مفهوم مطلق است که به طور کلی برای تمام افراد، بدون در نظر گرفتن مصالح شخصی یا خواسته‌های آنها اعتبار دارد. کانت این اصل مطلق را با شکل‌های مختلف بیان کرد. اصل جهان‌شمولیت به نظر کانت این را الزام می‌دهد که یک عمل تا زمانی که منطقی تناقضی ایجاد نکند، باید برای همه افراد اجراپذیر باشد.

در بخش دوم از اصل مطلق، کانت تاکید دارد که انسان‌ها هرگز نباید فقط به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدفی مورد استفاده قرار گیرند؛ بلکه همیشه باید به عنوان هدف در خود ارزیابی شوند و انسانیت خود را حفظ کنند. در این بخش از مجله علمی برنا اندیشان تصمیم داریم تا مقاله ای کامل در مورد اخلاق کانتی را در اختیار شما افراد علاقه مند به فلسفه ایمانوئل کانت قرار دهیم.

اخلاق کانتی

از مفهوم خودآیینی به این معنا استفاده می‌شود که افراد با استناد به اراده شخصی خود، به قوانین اخلاقی پایبندی اعمال می‌کنند. با این حال، مفهوم ملکوت غایات نیز ضروری است که به نحوی عمل کنند که اصول حاکم بر رفتارهایشان به عنوان قوانینی برای یک جامعه تصوّری ایده‌آل شکل گیرند. این مفهوم از جامعه ایده‌آل در اصل به معنای دستیابی به یک محیط ذهنی تصوّری است که در آن اصول اخلاقی به طور کامل حاکم باشند.

علاوه بر این، کانت تفاوت بین وظایف کامل و ناقص را نیز مورد تاکید قرار داده است. وظیفه کامل، مانند وظیفه عدم دروغ‌گفتن، همیشه باید رعایت شود و تعهد الزام‌آوری دارد. از سوی دیگر، وظیفه ناقص مانند وظیفه کمک به خیریه می‌تواند به شکلی انعطاف‌پذیر عمل کند و به شرایط زمانی و مکانی خاص محدود نشود.

همچنین پیشنهاد می شود به کارگاه فلسفه ایمانوئل کانت مراجعه فرمایید. این نظریه پس از کانت، طرفداران زیادی در بین متفکران داشت که از این جمله می‌توان به یورگن هابرماس و ژاک لاکان اشاره نمود. علاوه بر این، تأثیرات قابل توجهی از اخلاق کانتی در نظریه قرارداد اجتماعی جان رالز، که منجر به تدوین نظریه عدالت شد، مشهود است. اونورا اونیل، یک اخلاق‌پژوه معاصر، نیز تلاش کرده است تا نظریه عدالت خود را بر پایه این الگوی اخلاق کانتی پایه‌گذاری نماید.

استفاده از الگوهای اخلاق کانتی در زمینه‌های مختلف، از جمله اخلاق پزشکی و اخلاق جنسی، به عنوان یک چارچوب تصمیم‌گیری اخلاقی، رواج یافته است. در عوض، برخی از فیلسوفان مانند هگل، نیچه و استوارت میل، به عنوان منتقدانی از این نظریه به شمار می‌روند و انتقادات خود را به آن وارد کرده‌اند.

سرچشمه های اخلاق کانتی

نظریهٔ اخلاق کانتی، که از نتیجهٔ تفکرات عقل‌گرایانه در دورهٔ روشنگری نشات گرفت، به عنوان یک تئوری اخلاقی وظیفه‌گرا مشهور است. وظیفه‌گرایی به عنوان یک جریان مهم در زمینهٔ اخلاق هنجاری، ارزش اخلاقی را بدون در نظر گرفتن نتایج و پیامدها، بر مبنای خود عمل تعیین می‌کند. این رویکرد عمدتاً به مقابله با دیدگاه‌های نتیجه‌گرا و فضیلت‌گرا می‌پردازد.

نظریات وظیفه‌گرایانه به صورت صریح و با بنیانگذاری بر مجموعه‌ای از قواعد، وظایف و التزامات مشخص نسبت به رفتارهای انسانی پیش می‌روند. این نظریه‌ها با تأکید بر اصول اخلاقی اساسی، به مخالفت با دیدگاه نتیجه‌گرایانه پرداخته و معتقدند که ارزش‌های اخلاقی باید مستقل از نتایج و تبعات عمل قرار گیرند. به عبارت دیگر، این ارزش‌ها قابل کاهش یا افزایش نیستند و به صورت مطلق و قطعی وجود دارند.

با توجه به آنچه لویی پویمان تشریح می‌کند، اصول اخلاق کانت از چهار مبنا نهادینه می‌شود. اولین مبنا از زهد باوری لوتری نشات می‌گیرد که کانت در خانواده‌ای با این اعتقاد بزرگ شده بود. این زهد باوری، به راستی‌گویی و زندگی اخلاقی در مقابل اعتقادات دینی پروتستان تأکید می‌کند و احساسات را بر عقل ارجح می‌داند. بر اساس نگرش کانت، اصول عقلانیت ضروری هستند، اما باید به اخلاق و اراده نیک توجه شود. همچنین، نگاه کانت به رشد اخلاقی به عنوان جهت‌گیری تمایلات به سوی انجام وظایف نیز می‌تواند به‌عنوان نسخه‌ای از مفهوم تقدیس ارائه شده توسط لوتری تعبیر شود.

مبنای دوم که نظریهٔ اخلاق کانت را تغذیه می‌کند، شخصیت ژان ژاک روسو است، فیلسوف سیاسی که افکارش در آثاری همچون “قرارداد اجتماعی” بر تصورات کانت از ارزش بنیادین انسان‌ها تأثیرگذار بوده است. پویمان همچنین معتقد است که بحث‌های اخلاقی دورهٔ زمان کانت به تکوین نظریهٔ اخلاق کانت کمک کرده است.

کانت به جای قائل شدن به تجربه‌گرایی، تجربه‌گرایی را به عنوان یک راهنمایی اولیه ترجیح داد و اخلاق را به‌عنوان نوعی دانش در نظر گرفت، اما اصول آن را مستقل از انگیزه‌های انسانی قرار داد. همچنین، دیدگاه‌های قانون طبیعی (به معنای اعتقاد به این که اصول اخلاقی از طرف طبیعت مشخص می‌شوند) و شهودگرایی (آگاهی انسان‌ها از حقایق اخلاقی از طریق شهود) نیز بر تشکیل دیدگاه اخلاق کانتی تأثیرگذار بوده‌اند.

کوهن، نویسندهٔ زندگی‌نامهٔ ایمانوئل کانت، با توجه به تحلیل‌های خود، معتقد است که والدین کانت به ارزش‌هایی همچون کوشش فراوان، صداقت، پاکی و استقلال اعتقاد داشته‌اند. آن‌ها نه تنها به اصول زهدباوری پایبند بودند، بلکه بیشتر از آن به عنوان مثال‌زدنی بودند و تأثیر قابل توجهی بر زندگی کانت داشتند.

مایکل رولف در دانشنامهٔ فلسفهٔ استنفورد تاکید می‌کند که مارتین کنوتسن، استاد کانت، نقش مهمی در تأثیرگذاری بر دیدگاه‌های اخلاقی کانت داشت. خود کنوتسن نیز تحت تأثیر آثار کریستین ولف و جان لاک بود و این تأثیر به کانت منتقل شد. همچنین، آشنایی کانت با آثار آیزاک نیوتن، فیزیک‌دان مشهور انگلیسی، نیز از تأثیرات مهم بر دیدگاه‌های او بود.

اریک ویلسون و لارا دنیس، به تأثیر دیوید هیوم بر کانت اشاره می‌کنند. هیوم و کانت هر دو به ایده آزادی در اخلاق اهمیت داده و تلاش می‌کنند تا این آزادی را با مفهوم جبرگرایی و تعیین‌شده بودن در مسائل اخلاقی، ترکیب کنند. همچنین، هر دو از این باور همراه بودند که پایه‌های اخلاق مستقل از مفهوم دینی قرار دارد و اخلاق را به مستقلی از دین تلقی می‌کنند.

طرح کلی اخلاق کانتی

در اواخر دورهٔ نهضت روشنگری، یک سؤال مهم در ذهن افراد مطرح بود: آیا استفاده کامل از قدرت عقل بر سنت‌ها و مراجع معرفتی، ایمانی و اخلاقی واقعاً به پیشرفت منجر می‌شود یا خیر؟ آیا تکیه بر عقل به تنهایی ممکن است به ماده‌گرایی، تقدیرگرایی، انکار ارزش‌های مذهبی، شکاکیت یا حتی به بی‌بندوباری و خودداری از مراجعه به مرجعیت‌ها منجر شود؟ ایمانوئل کانت به نمایش می‌گذاشت که از طریق نقد و تحلیل عقلانی به کمک عقل، می‌توان دیدگاهی پایه‌گذاری کرد که به طور هماهنگ با علم نیوتنی از یک سو و با دین و اخلاق سنتی از سوی دیگر، موازی باشد. در این تلاش، کانت قصد داشت اثبات کند که این تسلط عقل شایستهٔ همان حاکمیتی است که نهضت روشنگری به آن تأکید دارد.

در فلسفهٔ عملی کانت (همچنین در نظریهٔ اصولی او)، هدف او تعیین یک قاعده اخلاقی است که از طریق تجزیه و تحلیل عقلی از ساختار عملی عقل استخراج می‌شود. این نظریهٔ اخلاقی کانتی به عنوان یک نظریهٔ پیشینی، شکلی و کلان‌بینانه تصویر می‌شود. در این دیدگاه اخلاقی، تطابق با عقل و تطابق با رفتار اخلاقی یکسان هستند. او تلاش نمی‌کند یک رفتار خاص را تعیین کند، بلکه تاکید می‌کند که برای تعیین چگونگی رفتار، به عقل نیاز داریم.

اگرچه ایمانوئل کانت در همهٔ آثار خود به تبیین نظریهٔ اخلاقی‌اش پرداخته است، اما دیدگاه او نسبت به اخلاق را به وضوح در سه اثر بنیادی، یعنی “مابعدالطبیعه اخلاق” (۱۷۸۵)، “نقد عقل عملی” (۱۷۸۸) و “مابعدالطبیعهٔ اخلاق” (۱۷۹۷) می‌توان تشخیص داد. در اثر اول، کانت تلاش می‌کند تا دانش روزمره، قابل مشاهده و منطقی ما در زمینهٔ اخلاق را به دانش فلسفی تبدیل نماید و سه نسخه از مفهوم امر مطلق را مطرح می‌کند.

او به اثبات می‌رساند که فلسفهٔ اخلاق، دارای دو بخش تجربی و غیرتجربی است؛ بخش تجربی به سؤالات مانند چگونگی افزایش خوشبختی انسان می‌پردازد، در حالی که بخش غیرتجربی به بررسی مفاهیم اصولی و جوهری اخلاق می‌پردازد. به‌خاطر پیشینی بودن این بخش، کانت به آن “مابعدالطبیعه اخلاق” اطلاق می‌کند. به عبارت دیگر، قانون اخلاقی در دیدگاه کانت باید به صورت ضرورت مطلق و قابل اعمال بر همه و در همه شرایط باشد و قابلیت تغییر در تطابق با ویژگی‌ها یا شرایط خاص فردی را نداشته باشد. از این‌رو، تفکر عقلانی و پیشینی تنها راه مناسب برای رسیدن به این قانون اخلاقی مطلق است.

دو اثر دیگر از کانت، بر پایهٔ “عقل عملی” تألیف شده‌اند، به این معنی که آن‌چه عقل، مستقل از اصولی که از تجربه حاصل می‌شود، می‌تواند بیان کند. از این طریق، به نتیجه‌هایی می‌رسیم که می‌توان آنها را در زمینهٔ تجربه عملی به‌کار برد. کانت تأکید می‌کند که نقد عقل عملی، مستقل از بنیاد مابعدالطبیعه اخلاقی قرار دارد و در سطحی بالاتر از تجزیه و تحلیل انتزاعی قرار دارد، هرچند در برابر برخی انتقادات مطرح در اثر اول نیز پاسخ‌هایی ارائه می‌دهد.

نظر یورگن هابرماس در مورد اخلاق کانتی

همان‌طور که تمایز میان عقل و حس در نقد عقل محض اهمیت دارد، تمایز میان اراده و میل اخلاقی در نقد عقل عملی نقش مهمی ایفا می‌کند. کانت همچنین مفاهیمی همچون خدا، آزادی و جاودانگی را که در نقد اول به کنار گذاشته بود، در نقد دوم به میان می‌آورد و اعتقاد دارد که این مفاهیم عناصر اساسی زندگی اخلاقی هستند.

مابعدالطبیعهٔ اخلاق به دو بخش اصلی تقسیم می‌شود، اولین بخش به نام “آموزهٔ حق” به بررسی حقوقی می‌پردازد که افراد دارند یا از طریق فرآیندهای معینی به دست می‌آورند. در این بخش، کانت به تحلیل حقوق و تعهدات متقابل افراد در اختلافات و تعاملات می‌پردازد.

در بخش دوم، که به “آموزهٔ فضیلت” معروف است، به تبیین فضیلت‌هایی پرداخته می‌شود که افراد باید به دست آورند و توسعه دهند. در اینجا، کانت نظریهٔ اخلاقی خود را به تفصیل توضیح می‌دهد و به ویژه بر تنبیه نفس به عنوان هدفِ خودیاری تأکید می‌کند. او وظایف را به دو دسته‌بندی اصلی تقسیم می‌کند: تکالیف نسبت به خود و تکالیف نسبت به دیگران.

همچنین، کانت مفهوم تکالیف ناقص و کامل را معرفی می‌کند که در نهایت به تقسیم وظایف به تکالیف کامل و ناقص منجر می‌شود. در این راستا، تکالیف کامل به تعهداتی اشاره دارند که باید بدون هیچگونه استثناء و برآمده از وظیفه و اخلاق اجرا شوند، در حالی که تکالیف ناقص اختیاری و به عوامل مختلف مرتبط هستند و می‌توانند در شرایط خاص تغییر کنند.

اراده نیک و وظیفه

کانت در آثار خود تأسیس‌کنندهٔ یک مبنای قانون اخلاقی مبتنی بر مفهوم وظیفه یا تکلیف است. او به این مفهوم معتقد است که ارادهٔ خیر یا ارادهٔ نیک، تنها فضیلت و ارزش اخلاقی دارد که بدون قید و شرط، به خودِ خیر تعلق دارد. سایر فضیلت‌ها در این مقام نیستند، زیرا ممکن است به منظور دستیابی به هدف‌های غیراخلاقی به کار گرفته شوند. به عنوان مثال، اگر کسی به یک فعالیت غیرقانونی وفادار باشد، فضیلت وفاداری در این حالت خیر نخواهد بود.

ارادهٔ نیک یک جایگاه منحصربه‌فرد دارد؛ زیرا همیشه به خیر منجر می‌شود و حتی اگر نتواند به هدفش برسد، ارزش اخلاقی‌اش حفظ می‌شود. کانت ارادهٔ نیک را به عنوان تنها اصل اخلاقی معتبر می‌شناسد که فضیلت‌های دیگر را برای دستیابی به اهداف اخلاقی به طور آزادانه انتخاب می‌کند.

از دیدگاه کانت، ارادهٔ نیک به مفهومی گسترده‌تر از ارادهٔ عمل از روی وظیفه است. ارادهٔ عمل از روی وظیفه ممکن است تلاشی برای پیروی از قوانین اخلاقی باشد که برخی موانع و مشکلات را غلبه می‌کند. به عبارت دیگر، ارادهٔ مبتنی بر وظیفه، در شرایط سخت و نامساعد ظاهر می‌شود.

از طرف دیگر، کانت معتقد است که فقط اعمالی که از روی وظیفه و با نیتِ انجام وظیفه انجام می‌شوند، دارای ارزش اخلاقی معتبر هستند. این به این معنا نیست که اعمالی که تنها مطابق وظیفه باشند (اما با نیت مختلف) بی‌ارزش باشند. به هر حال، ارزش ویژه‌ای برای اعمالی وجود دارد که از روی وظیفه انجام شوند.

دیدگاه کانت نسبت به وظیفه نیازی به این ندارد که افراد وظایف خود را با بزرگنمایی و فوریت انجام دهند. اگرچه وظیفه اغلب افراد را محدود می‌کند و آن‌ها را به انجام اقداماتی ترغیب می‌کند که ممکن است با تمایلات شخصیشان مغایرت داشته باشد، اما همچنان تصمیم‌گیری از جانب عامل به دست می‌آید. به عبارت دیگر، وقتی عامل اقدامی را از روی وظیفه انجام می‌دهد، این نشان‌دهنده آن است که انگیزه‌های عقلانی برایش اهمیت بیشتری دارد نسبت به تمایلات غیر عقلانی.

کانت اصرار دارد که مفهوم اخلاق نباید تنها به معنای وظایف تحمیلی تعبیر شود، بلکه باید به مفهوم خودآیینی اخلاق نیز پی ببریم. در این دیدگاه، افراد عقلانی توانایی دارند آزادانه تصمیم‌گیری کنند و بر اساس خودشان تشخیص دهند که چه اقداماتی با توجه به اصول عقلی منطقی، صحیح است. به عبارت دیگر، انسان‌های عقلانی در چارچوب اخلاق خودآیینی، قادر به انتخاب عملکردی هستند که تطابقی با اصول عقلانی دارد، بدون اینکه وابسته به تمایلات ناشی از احساسات غیر منطقی شان باشند.

وظایف کامل و ناقص

با توجه به مفهوم امر مطلق، وظایفی در پیش روی ما قرار می‌گیرند؛ زیرا عدم انجام وظایف منجر به تناقض در مفهوم یا تناقض در اراده می‌شود. اگر عدم انجام وظیفه باعث تناقض در مفهوم شود، این نوع وظیفه را «وظیفهٔ کامل» نامیده‌اند. اگر عدم انجام وظیفه به تناقض در اراده منجر شود، آن را به عنوان «وظیفهٔ ناقص» شناخته‌اند. وظیفهٔ کامل همواره الزام‌آور است، به عنوان مثال، راستگویی یک وظیفهٔ کامل به حساب می‌آید؛ از این رو، باید همیشه دقیق و راستگو باشیم و نباید به دروغ بگوییم.

در مقابل، وظیفهٔ ناقص به حدی انعطاف‌پذیر است که تطابق با شرایط و موقعیت‌های مختلف را دربرمی‌گیرد؛ به عنوان نمونه، کارهای نیکوکاری وظیفهٔ ناقص به شمار می‌آید زیرا نه لزوماً همیشه باید نیکوکار باشیم، بلکه بسته به زمان و مکان ممکن است به دیگران کمک کنیم. کانت باور داشت که تکالیف کامل در اولویت بر تکالیف ناقص قرار دارند و اگر تعارضی بین این دو وجود داشته باشد، باید به تکالیف کامل اولویت داد.

امر مطلق

صورت‌بندی اصلی اخلاق کانت بر اساس مفهوم امر مطلق است و او چهار نوع صورت‌بندی کوچکتر از آن را معرفی می‌کند. کانت تفاوت بین امر مطلق و امر شرطی یا مشروط را مورد توجه قرار می‌دهد. امر شرطی یک دستور است که برای رسیدن به هدفی خاص باید از آن پیروی کنیم؛ به عبارت دیگر، اگر بخواهیم خودمان را بهبود دهیم، باید از این دستور پیروی کنیم.

اما امر مطلق مستقل از اهداف و تمایلات ما الزام‌آور است؛ به عنوان نمونه، همه افراد باید به طور کلی به هر شرایطی که باشد، دروغ نگویند. این دستور مطلق به دلیلی اخلاقی الزام‌آور است، چرا که بر پایهٔ عقل و منطق بنا شده است، نه بر اساس تصادفات تجربی یک شخص خاص.

امر شرطی زمانی که ما عضو یک گروه یا جامعه هستیم و نسبت به اعضای آن مسئولیت داریم، از ما می‌خواهد تا از این دستور پیروی کنیم. اما ما نمی‌توانیم از امر مطلق عدول کنیم؛ چرا که نمی‌توانیم به اختیار خودمان، از ویژگی اصلی عقلانیت خود که بر مبنای آن تصمیم‌گیری می‌کنیم، کنار بگذاریم. زیرا با توجه به اینکه ما عاملان عقلانی هستیم، مسئولیت انطباق با اصول اخلاقی عقلانی بر عهده‌ی ماست؛ از اینرو، اصول اخلاقی عقلانی همواره و در تمام شرایط برای تمام عاملان عقلانی قابل تطبیق و اجمالی هستند.

جهان شمولیت

کانت در ابتدا اصول اخلاقی خود را با امر مطلقی که به جهان‌شمولیت مرتبط است، بیان می‌کند. این نقطه آغازی از دیدگاه اخلاقی اوست و در زیر به تفصیل توضیح داده می‌شود:

این اصل اخلاقی بیان می‌کند که شما تنها باید به یک ضابطه یا قانون عمل کنید که به طور همزمان می‌تواند به یک قانون عالمی تبدیل شود. به عبارت دقیق‌تر، هنگامی که شما در نظر دارید به یک اصل اخلاقی عمل کنید، باید از خود بپرسید که آیا اگر همهٔ افراد در همهٔ جا به این اصل اخلاقی عمل کنند، آیا دنیا به یک وضعیت مطلوب تبدیل می‌شود؟

این مفهوم جهان‌شمولیت نشان‌دهنده این است که اصول اخلاقی باید به طور گسترده و در تمام شرایط جهانی قابل تطبیق باشند. به عبارت دیگر، یک اصل اخلاقی فقط زمانی ارزشمند است که همهٔ افراد از همهٔ جهات به آن عمل کنند و به این ترتیب، اگر همه افراد در همهٔ جا به این اصل عمل کنند، نتیجهٔ مطلوب برای جهان حاصل می‌شود.

در واقع، کانت با ارائه این اصل اخلاقی جهان‌شمول، تأکید می‌کند که اصول اخلاقی باید بر پایهٔ تعاملات جهانی و اثرگذاری گسترده در جامعه و جهان کلی، انتخاب شوند. این تفکر به معنای این است که تصمیم‌گیری اخلاقی باید با توجه به تأثیرات منفی یا مثبت آن بر جامعه بررسی شود و تا جایی که باعث بهبود وضعیت کلی جامعه و جهان می‌شود، اصل اخلاقی مناسب است.

در دیدگاه اخلاقی کانت، هر عملی که انجام می‌دهیم، به ضابطه‌ای وابسته است که در ذهنمان شکل می‌گیرد. به عبارت دقیق‌تر، هرگاه به تصمیم به انجام یک عمل می‌رسیم، در واقع داریم یک قاعده یا ضابطه خاصی را تأیید می‌کنیم که به ما می‌گوید که در چه شرایطی می‌توانیم این عمل را انجام دهیم.

اما در دیدگاه اخلاقی کانت، یک عمل تنها زمانی مجاز و اخلاقی است که فرد ضابطه‌ای را انتخاب کرده باشد که می‌تواند در حدود آن ضابطه، به عنوان یک قانون عمومی جهانی به کار برود. به عبارت دیگر، اگر تصمیم به انجام یک عمل می‌گیریم، باید از خود بپرسیم که آیا اگر همه افراد در همه مواقع به این ضابطه عمل کنند، دنیا به یک وضعیت بهتر تبدیل می‌شود یا خیر.

اگر ضابطه‌ای در این آزمون جهان‌شمولیت نتواند مقاومت کند و منجر به تناقض در مفهوم یا تناقض در اراده شود، از دیدگاه اخلاقی کانت، غیراخلاقی و نامطلوب است. تناقض در مفهوم زمانی ایجاد می‌شود که در صورتی که ضابطه به یک قانون جهانی تبدیل شود، خودش را نقض کند.

به عبارت دقیق‌تر، اگر ضابطه‌ای در حالت جهان‌شمولیت منجر به ایجاد وضعیتی بی‌معنا شود که از نظر اخلاقی دیگر ناپذیر است، آن ضابطه به‌طور اصولی غیراخلاقی خواهد بود. به عنوان مثال، اگر ضابطهٔ «می‌توان عهد را شکست» در حالت جهانی شود که همه به این ضابطه عمل کنند، مفهوم عهد و قرارداد‌ها نامطلوب و بی‌معنا می‌شود و خود این ضابطه به تناقض می‌انجامد.

در نتیجه، دیدگاه اخلاقی کانت به اهمیت جهان‌شمولیت در تصمیم‌گیری‌های اخلاقی و اثرات آن بر جامعه و جهان تأکید می‌کند. این نگرش نشان‌دهنده تأمل عمیق کانت دربارهٔ اثرات گسترده تصمیمات اخلاقی بر جامعه و تلاش او برای ارتقاء اخلاقیات جهانی است.

کانت عقیده دارد که اخلاق معادل قوانین عقلی است که از طریق تفکر منطقی و عقلانی به وجود می‌آید. او این تشبیه را انجام می‌دهد که همان‌طور که قوانین فیزیکی کنش‌های فیزیکی را تحت تأثیر قرار می‌دهند و موجب تغییر در رفتار مواد می‌شوند (به عنوان مثال، اشیاء به دلیل جاذبه سقوط می‌کنند)، قوانین عقلی نیز کنش‌ها و تصمیم‌های عقلانی را شکل می‌دهند و راهنمای رفتار اخلاقی افراد می‌شوند.

همچنین پیشنهاد می شود به کارگاه فلسفه غرب مراجعه فرمایید. در دیدگاه کانت، یک موجود کاملاً عقلانی به طور ضروری باید به عنوان نتیجهٔ ذهنی از عقل، رفتار اخلاقی را بپذیرد. از این دیدگاه، فردی که تا حدی عقلانی باشد، باید به دستورات اخلاقی که از طریق تفکر منطقی به دست می‌آیند، اطاعت کند.

با این حال، انسان‌ها به صورت کامل و کمالاً عقلانی نیستند زیرا غریزه‌ها و نیازهای بنیادین نیز بر رفتار آن‌ها تأثیر می‌گذارند. به همین دلیل، افراد باید ارادهٔ خود را با دستورات اخلاقی عقلانی سازگار کنند. این اصطلاح را کانت “الزام تطابق” می‌نامد، به این معنا که اراده و اختیار افراد باید با قوانین عقلی و اخلاقی تطابق داشته باشد.

کانت باور دارد که قوانین عقلی و اخلاقی از نظر وجودی، مستقل از وجود موجودات عقلانی هستند و قبل از آن‌ها وجود دارند. همان‌طور که قوانین فیزیکی و واقعیات طبیعی مستقل از وجود اشیاء فیزیکی می‌باشند و تحت تأثیر قرار دارند، قوانین عقلی و اخلاقی نیز مستقل از وجود موجودات عقلانی هستند و اصولی پیشینی دارند.

از این منظر، اخلاق عقلی جهان‌شمول است، یعنی نمی‌توان آن را بر اساس شرایط و وضعیت‌های خاص تغییر داد. این اصول اخلاقی به عنوان قوانینی متعارف و مشخص در دیدگاه کانت در نظر گرفته می‌شوند که برخی از صاحب‌نظران این تطابق میان قوانین اخلاقی و امر مطلق کانت را به قاعدهٔ زرین تشبیه می‌کنند.

انسان وسیله نیست بلکه هدف است

کانت معتقد است که برای رفتار با موجودات عقلانی، به عنوان هدف‌های فی‌نفسه‌ای، نباید آن‌ها را صرفاً به عنوان وسیله‌ای برای دستیابی به هدف خود مورد استفاده قرار داد. به جای آن، موجودات عقلانی باید همیشه به عنوان اهدافی در خود و برای خود، نه فقط به عنوان وسیله‌ای، در نظر گرفته شوند. این مفهوم به عنوان “انسانیت به‌مثابهٔ هدفِ فی‌نفسه” شناخته می‌شود.

در واقع، کانت اعتقاد دارد که همهٔ موجودات عقلانی دارای اراده و اهداف خودشان هستند و نباید از این اراده و اهداف به عنوان ابزاری برای دستیابی به هدف‌های دیگران استفاده کرد. این مفهوم نشان می‌دهد که همهٔ افراد باید به عنوان موجوداتی با ارزش فرهنگی و اخلاقی به‌طور مستقل از هدف‌های دیگران تلقی شوند و احترام گذاشته شود.

کانت به این نکته اشاره می‌کند که انسانیت و عقل انسانی، به‌طور ذاتی هدف و ارزشی دارند و نباید به سادگی به عنوان ابزاری برای تحقق هدف‌های دیگری مورد استفاده قرار گیرند. بنابراین، هرگونه رفتار با دیگران باید بر اساس احترام به انسانیت و ارزش آن‌ها به‌عنوان هدف‌های فی‌نفسه انجام شود.

در این دیدگاه، ارادهٔ اخلاقی بر پایهٔ تشریفات و ضوابطی است که از عقل و انصاف منشأ می‌گیرند. برخورد با دیگران به عنوان اهدافی به‌مثابهٔ فی‌نفسه، به‌طور کلی نشان از احترام به دیگران به عنوان افرادی با اراده و ارزش دارد، نه به عنوان ابزارهایی برای تحقق اهداف شخصی.

آموزه خود آیینی

آموزهٔ خودآیینی یا خودمختاری، یکی از مفاهیم مهم در نظریهٔ اخلاق کانت است. این آموزه بیان می‌کند که اعمال انسانی باید براساس ارادهٔ عقلانی انجام شوند و نه به دلیل تأثیرهای خارجی. این بدان معناست که فرد باید به خودمختاری و ارادهٔ خودش اطاعت کند و از اصول و ضوابط اخلاقی بر اساس عقل و انصاف پیروی کند. کانت با اشاره به این نکته می‌خواست تأکید کند که اخلاق نباید تحت تأثیر تحریکات و انگیزه‌های خارجی قرار گیرد، بلکه باید بر مبنای داخلی‌ترین وجدان و ارادهٔ خود انسان شکل گیرد.

کانت معتقد است که اگر انگیزهٔ اخلاقی از منابع خارجی مانند انتظار احترام اجتماعی یا منافع شخصی تغذیه شود، اخلاقیات به وسیلهٔ این تأثیرها ضعیف و ناپایدار خواهد شد. او به جای اینکه اخلاق را به دستورهای خارجی وابسته کند، تأکید می‌کند که باید از داخل خود انسان و بر اساس ارادهٔ عقلانی‌اش اصول اخلاقی را تعیین و پیروی کرد.

ملکوت غایات

آموزهٔ ملکوتِ غایات در اصول کانتی به مفهوم این است که هنگام انجام اعمال و تصمیم‌گیری‌ها، باید اصول و قوانینی را در نظر داشت که اگر همگان به آن‌ها پایبند باشند، به معنای آرمانشهری اخلاقی و بهترین حالت انسانیت منجر می‌شود. این مفهوم می‌خواهد نشان دهد که اخلاق باید بر اساس اصولی تعیین شود که هر فرد در جامعهٔ عقلانی‌اش آنها را به‌عنوان قوانین جدی می‌پذیرد و از نظر اخلاقی با دیگران با همسانی دارد. این آموزه بیان می‌کند که اخلاق نباید تنها از تأثیرات شخصی افراد متشکل شود، بلکه باید به نحوی باشد که اگر همه افراد بر اساس آن عمل کنند، به وضعیتی اخلاقی‌تر و ارتقاء انسانیت برسند.

کارل مارکس

کارل مارکس، در تفکرات خود از بسیاری از مبانی و مفاهیمی که ایمانوئل کانت در زمینهٔ اخلاق تاکید کرده بود، انحراف می‌کند. او به تعبیری نسبت به اصول اخلاقی کانت برخوردار از نقدها و پرسش‌های زیادی است و عقیده دارد که اصول اخلاقی کانت به نوعی انتزاعی و بی‌محتوا هستند. او با هگل موازاتاً معتقد است که اخلاق کانتی بی‌ربط به محیط و واقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی است و از این نظر ناکارآمد و فراکششی دارد.

اما به علت تأثیرات برخی از دیدگاه‌های کانت در بعضی جنبه‌ها، دیدگاه‌های مارکس با دیدگاه‌های کانت همپوشانی دارد. برای مثال، دیدگاه مارکس دربارهٔ جهان‌شمولیت، تا حدی با دیدگاه کانت تطابق دارد. همچنین تفسیر مارکس از آزادی در برخی جنبه‌ها به نظرات کانت مشابهت دارد. او به طور معنایی از آزادی به عنوان قدرت و توانایی فرد در تعیین تاریخ و مسیر تاریخی خود استفاده می‌کند، که در برخی موارد با تفسیر کانت از آزادی تطابق دارد.

علاوه بر این، تئوری جامعهٔ کمونیستی مارکس تأثیراتی از دیدگاه‌های کانت در خود دارد. مارکس معتقد است که جامعهٔ کمونیستی توسط تاریخی تشکیل می‌شود که به واسطهٔ آن، انسان‌ها از تضادها و اختلافات طبقاتی آزاد می‌شوند و شرایطی برای تحقق اخلاقی‌ترین حالت جامعه فراهم می‌کند. این تصور مشابه دیدگاه کانت دربارهٔ امکان‌پذیری تحقق اصول اخلاقی در جامعه‌ای است که بر پایهٔ عقل و انصاف سازمان‌دهی شده باشد.

یورگن هابرماس

یورگن هابرماس، یک فیلسوف آلمانی، تئوری اخلاق گفتمان را ارائه داد که از اصول اخلاقی کانتی مشتق شده است. او با تأکید بر تعامل و مشارکت میان افراد، به ارتباط میان کنش‌ها و مشارکت‌کنندگان پرداخت. آراء و مقاصد مشارکت‌کنندگان باید مورد بحث و تبادل قرار گیرند و برای همگان قابل درک باشند. هابرماس به شدت از هر گونه اجبار و سوءاستفاده در این فرآیند منع می‌کند و توافق و توجه به نظرات هر دو طرف در تصمیمات اخلاقی را به عنوان عنصر اساسی می‌پندارد.

این نظریه اخلاق گفتمانی، به طرزی مشابه اخلاق کانتی، یک نظریه اخلاقی شناختی است؛ زیرا اعتقاد دارد گزاره‌های اخلاقی می‌توانند صحیح یا غلط باشند. این تئوری همچنین یک قاعده را شامل می‌شود که بر اساس آن، کنش‌های اخلاقی مشخص می‌شوند و مطابق این قاعده، کنش‌های اخلاقی باید همانند اخلاق کانتی، جهان‌شمول باشند.

یورگن هابرماس معتقد است که نظریه اخلاقی او نسبت به اخلاق کانت یک پیشرفت محسوب می‌شود. او دوگانگی اخلاق کانت را رد می‌کند. کانت بین جهان ظاهری که انسان‌ها می‌توانند با آن در ارتباط باشند و جهان عینی یا جهان دلبسته که از دسترس انسان‌ها خارج است، تفاوت قائل می‌شود.

این دوگانگی برای کانت ضروری است زیرا می‌تواند خودمختاری عامل انسانی را توجیه کند: انسان در جهان ظاهری، محدود و بی‌اراده است، اما کنش‌هایش در جهان عینی یا نومنی، آزاد است. اما به نظر هابرماس، اخلاق از گفتمان نشأت می‌گیرد و بر مبنای عقلانیت و نیازهای انسان‌ها ضرورت دارد، نه بر مبنای آزادی آنها.

کارل پوپر

کارل پوپر، فیلسوف بزرگ قرن بیستم، به تجدید نظر و تعدیل‌هایی در نظریهٔ اخلاق کانت پرداخته و به ابعاد زیرموضوعی و ذاتاً فردی این نظریه تمرکز می‌کند. او اخلاق را از منظر کانت می‌نگرد و معتقد است که نمی‌توان اخلاق را به عنوان نتیجهٔ ویژگی‌های ذاتی انسان تفسیر کرد و فضیلت اخلاقی را به سادگی با منافع شخصی تطابق نمی‌دهد. پوپر نسخهٔ شدید و شاگردانه‌تری از خودآیینی کانت ارائه می‌دهد و عناصری از نگاه طبیعت‌گرایانه و روان‌شناختی آن را حذف می‌کند.

او باور دارد که نمی‌توان امر مطلق را بر مبنای ماهیت عقلانی یا تنها انگیزه‌ها توجیه کرد. از آنجا که کانت قوانین اخلاقی و جهان‌شمولیت را به عنوان اصول ابتدایی می‌پذیرد و این اصول را قابل اثبات نمی‌داند، استنتاج‌های علمی پوپر در زمینه اخلاق همچنان که در زمینه معرفت‌شناسی، ناتوان است.

به عبارت دیگر، پوپر به تحلیل اخلاق به صورت دقیق‌تر و نقادانه‌تر پرداخته و مشتاقانه سعی در تجدید نظر در برخی اصول اخلاقی کانتی داشته است. او به جای پذیرفتن اصول بدون توجه به اثبات‌پذیری آنها، تاکید بر اثبات و دلایل عقلانی می‌کند. این نگرش از جمله نقد پوپر به استنتاج‌های اخلاقی کانت در زمینه‌ای همچون جهان‌شمولیت و مبنای اخلاقی برخی مفاهیم اصولی است که از مخرج های اصول فلسفی کانت سرچشمه می‌گیرند.

جان رالز

نظریهٔ قرارداد اجتماعی جان رالز، که از آن به عنوان “نظریهٔ عدالت” نیز یاد می‌شود، به طور ژرفی تحت تأثیر اصول اخلاق کانت قرار می‌گیرد. جان رالز عدالت را به‌عنوان حالتی از انصاف در جامعه تعریف می‌کند. او به منظور تحقق این حالت انصاف، یک مفهوم فرضی قبل از تشکیل جامعه را مطرح می‌کند، که آن را “وضع نخستین” می‌نامد.

این زمان فرضی در پشت پردهٔ بی‌خبری قرار می‌گیرد، به این معنی که در این وضعیت هیچ کس نمی‌داند در آینده جامعه چه جایگاهی خواهد داشت و بنابراین هیچ فردی سوگیری نسبت به منافع شخصی خود ندارد. این مفهوم به تضمین نتیجه‌ای منصفانه در ساختار جامعه کمک می‌کند.

نظریهٔ عدالت جان رالز از این مبنا استوار است که افراد باید به عنوان افرادی آزاد، مساوی و اخلاقی تلقی شوند؛ به عبارت دیگر، همهٔ انسان‌ها دارای حدی از منطق و عقلانیت هستند. این پایهٔ عقلانیت به عنوان اساسی برای اصول اخلاقی عمل می‌کند و باعث می‌شود افراد با عقلانیت مستحق حمایت از اصول عدالت و برابری باشند.

در این نظریه، رالز به‌طور مشخص به تفکیک‌های دوگانه‌ای که در نظریهٔ اخلاقی کانت وجود دارند، اعتراض دارد و آنها را رد می‌کند. به‌عنوان مثال، مفاهیم مثل امر ضروری و امر تصادفی، صورت و محتوا، عقل و میل، و نومن و فنومن در نظریهٔ اخلاق کانت دیده می‌شوند، اما رالز معتقد است که اگر ساختار اخلاق کانتی با دیدگاهی تازه مورد تجدید نظر قرار گیرد، این دوگانه‌ها از بین می‌روند و اصول اخلاق به وضوح‌تر تبیین می‌شوند. او این را به‌عنوان یکی از اهداف اصلی نظریهٔ عدالت خود می‌پذیرد.

ژاک لاکان

ژاک لاکان، یک روانکاو فرانسوی، در اثرهای خود تحت عنوان “اخلاق روانکاوی و کانت با ساد”، ارتباط بین روانکاوی و اخلاق کانتی را برقرار می‌کند و بین کانت و مارکی دو ساد نیز تطابق و تفاوت‌ها را مورد مقایسه قرار می‌دهد. لاکان با تأکید بر معیارهای کانت، روانکاوی را با اخلاق کانتی ارتباط می‌دهد و به این نظر می‌رسد که این دو قابلیت جهان‌شمول دارند. او معتقد است که مفهوم “ضابطهٔ ژوئی‌سانس” در تئوری مارکی دو ساد (مفهومی که به جستجوی لذت یا ارضای جنسی اشاره دارد) با معیارهای کانتی انطباق دارد و بنابراین اخلاقاً قابل قبول است.

لاکان در تحلیل‌های خود استدلال می‌کند که کانت نقش آزادی انسان را در ارتباط با قوانین اخلاقی بسیار مهم می‌داند و این آزادی در اخلاق کانتی به‌عنوان یک اصل ضروری تلقی می‌شود. اما از دیدگاه مارکی دو ساد، آزادی انسان به‌طور کامل از طریق مفهوم “ضابطهٔ ژوئی‌سانس” تحقق پیدا می‌کند. این مفهوم به نوعی به آمیخته شدن با نیازها و لذت‌های انسانی اشاره دارد و از این طریق آزادی و رضایت انسان به‌طور کامل ممکن می‌شود.

با این توجه، لاکان به وسیلهٔ مقایسه و تحلیل این دو دیدگاه، تلاش می‌کند تا ارتباط بین اخلاق کانتی و مفاهیم روانکاوی مانند “ضابطهٔ ژوئی‌سانس” را بررسی کند و به توضیح این نکته بپردازد که هر یک از این دیدگاه‌ها چگونه به شکلی خاص تأثیرگذار بر آزادی و اخلاق انسان می‌شوند.

تامس نیگل

تامس نیگل یکی از شخصیت‌های بسیار تأثیرگذار در زمینه‌های فلسفهٔ اخلاق و فلسفهٔ سیاسی بوده است. وی که پایان‌نامهٔ دکتری خود را تحت راهنمایی جان رالز انجام داد، به مدت طولانی رویکرد کانتی و تمرکز عقل‌گرایانه به فلسفهٔ اخلاق پیروی کرده است. افکار منحصر به فرد او در ابتدا در کتابی کوتاه با عنوان “امکانِ نوع‌دوستی” در سال ۱۹۷۰ به چاپ رسید. این اثر به تأملی دربارهٔ ماهیت استدلال عملی برای کشف اصول صوری که عقل در حوزهٔ عمل بر آنها حاکم است و همچنین باورهای مرتبط دربارهٔ خودمان که برای صدق کامل این اصول نیازمندند، می‌پردازد.

نیگل در نظریهٔ او دربارهٔ میل دارای انگیزه در ارتباط با انگیزهٔ عمل اخلاقی دفاع می‌کند. طبق این دیدگاه، زمانی که فردی نسبت به یک عمل اخلاقی انگیزه دارد، این انگیزه بر اساس باورها و میل او شکل می‌گیرد. اما برای تبیین به‌درستی، لازم است که روابط تبیینی را واضح کنیم: وقتی کسی یک قضاوت اخلاقی را پذیرفته باشد، این به طور ضروری به این معناست که انگیزهٔ عمل را دارد.

اما عقل در اینجا نقش کلیدی در توجیه عمل و توجیه میل ایفا می‌کند. نیگل این دیدگاه خود را با نقد دیدگاه رقیبی مقایسه می‌کند که فقط در صورت داشتن دلیلی مستقل برای عمل، از آن پذیرش می‌کند که میل به انجام آن عمل دلیل معتبری دارد. تبیین او از این وضعیت بر پایهٔ همدلی استفاده می‌کند.

یکی از اصلی‌ترین ادعاهای مطرح شده در این کتاب، تأکید بر وجود ارتباط چندان تنگ‌نگ بین استدلال دوراندیشانه با هدف‌های شخصی و دلایل اخلاقی به منفعت افراد دیگر است. وقتی که یک فرد در حال ارائه استدلال دوراندیشانه است، به عنوان مثال دربارهٔ دلایل و نتایج آینده‌ای تفکر می‌کند، این دلایل به او اجازه می‌دهند که عمل کنونی خود را بدون وابستگی به انگیزه‌های فوری خود توجیه کند.

به عبارت دیگر، وقتی فرض می‌کنیم که یک طوفان در آینده ممکن است ماشین فرد را تخریب کند، او ممکن است در حال حاضر از شرکت بیمه خواسته باشد که خسارت احتمالی را جبران کند. در اینجا، دلیل آینده به او توجیهی برای انجام کنونی خود می‌دهد و نیازی نیست که به انگیزه‌های فعلی خود تکیه کند.

نیکل در این موضوع معتقد است که نقد این دیدگاه دربارهٔ استدلال دوراندیشانه به این معناست که شخص واقعاً باور ندارد در طول زمان هویت یکپارچه‌ای دارد و در یک وضعیت ثابت باقی می‌ماند. به عبارت دیگر، او خود را به عنوان یک انسان به‌طور یکدست در طول زمان نمی‌بیند، بلکه خود را به عنوان افراد مجزا و منفصل از هم در طول زمان در نظر می‌گیرد. این دیدگاه به تأکید بر تغییرات هویت و همچنین انعکاس آن در دیدگاه‌ها و انگیزه‌های مختلف فرد اشاره دارد.

اونورا اونیل

اونورا اونیل، یک فیلسوف بریتانیایی که در دانشگاه هاروارد تحصیل کرد و به عنوان دانشجوی جان رالز فعالیت داشت، به عنوان یک اخلاق‌پژوه کانتی معاصر تشنه به دفاع از دیدگاه کانتی دربارهٔ مسائل عدالت اجتماعی است. وی با تأکید بر دیدگاهی واقع‌بینانه از دیدگاه کانت به عدالت اجتماعی، سعی دارد تا از ایده‌ها و مبانی مفهومی‌ای که کانت ارائه داده، بهره‌برداری کند. به جای بنا کردن عدالت بر پایهٔ فرضیات یا تصورهای غیرواقعی، او تلاش می‌کند تا توجیهی را ارائه دهد که مبتنی بر مبانی و اصول کانتی باشد.

اونیل به این باور است که دیدگاه کانتی به عدالت اجتماعی نباید به تأمل‌ها یا تخیلات بدون پایه تبدیل شود. او به این اشاره می‌کند که در گذشته، فیلسوفان انتقادهایی به کانت داشته‌اند که او را به دلیل تصویری‌سازی انسان‌ها به عنوان موجودات خودمختار و بی‌نیاز از مفاهیم اجتماعی یا هدف زندگی مورد انتقاد قرار داده‌اند.

اما اونیل با ارائهٔ تفسیر خود، معتقد است که دیدگاه کانتی به عدالت اجتماعی می‌تواند بدون وارد کردن این تصویرسازی‌ها و ایده‌های بی‌مبنا تفسیر شود. وی نگرش کانت به عقل را به عنوان یک اصل کلیدی برای تصمیم‌گیری و عمل مورد پذیرش قرار می‌دهد، نه به‌طوری که این اصول کلی برای همه انسان‌ها صدق کنند، بلکه به‌طوری که به‌عنوان یک ابزار عملی و دسترسی‌پذیر توسط افراد مورد استفاده قرار گیرند.

اونیل با تأکید بر این نکته می‌فهمد که قوت تصمیم‌گیری‌ها و اقدامات ما به وسیلهٔ عقل، بر پایه‌ای است که همه انسان‌ها می‌توانند از آن استفاده کنند. اگر از آن اصولی استفاده نکنیم که قابلیت تعمیم پذیری ندارند، نمی‌توانیم به سایر افراد اجازه دهیم از آن‌ها استفاده کنند.

او به این ترتیب، دیدگاه کانتی را در مواجهه با چالش‌های تصمیم‌گیری و عمل مشترک با دیگران تأیید می‌کند. این دیدگاه جهان‌شمولی را تأیید می‌کند، اما اشتراک‌گذاری اصول تعمیم‌پذیر را به ما واگذار می‌کند و موجب اجتناب از اصول غیر قابل تعمیم می‌شود.

بر اساس این الگوی اخلاق کانتی، اونیل نظریهٔ خود را دربارهٔ عدالت توسعه می‌دهد. او به این اعتقاد است که رد برخی اصول مانند فریب یا تحمیل، نقطه شروعی است که به تدریج به تعریف مفاهیم اساسی عدالت می‌انجامد. این مفاهیم، بر اساس او، از اهمیت بالاتری نسبت به اصول انتزاعی تساوی یا آزادی برخوردار هستند. او درک می‌کند که این مفاهیم ممکن است پیچیده به نظر برسند، اما همچنین تأکید دارد که موارد و نهادهای متعددی وجود دارند که بر اصول تعمیم‌ناپذیر مبتنی هستند.

مارسیا بارون

مایکل استوکر در مقالهٔ خود با عنوان “اسکیزوفرنی نظریه‌های اخلاقی مدرن” به انتقاد از دیدگاه اخلاق کانتی (و همچنین سایر نظریه‌های اخلاقی مدرن) می‌پردازد. او اعتقاد دارد که عمل از روی وظیفه بدون داشتن ارزش اخلاقی خاصی است. برای مثال، وقتی فردی مانند اسمیت به جای انجام کار از روی محبت و دوستی، به دنبال انجام وظیفه خود می‌رود، این عمل به لحاظ اخلاقی کم ارزش است چرا که انگیزهٔ مناسبی در پشت این عمل مشاهده نمی‌شود.

مارسیا بارون سعی می‌کند به دفاع از دیدگاه کانتی در این زمینه بپردازد. وی پس از تجزیه و تحلیل چند دلیل برای مخالفت با انجام اعمال از روی وظیفه، به استدلال می‌پردازد که این نقد‌ها اکثراً زمانی مطرح می‌شوند که افراد وظیفه خود را به طرز نادرستی تفسیر می‌کنند.

او تاکید می‌کند که انجام اعمال از روی وظیفه به طور ذاتی اشتباه نیست، اما اگر افراد وظیفه را به طرز نادرستی درک کنند، این خطای مفهومی پیامدهای ناخوشایندی خواهد داشت. انجام وظیفه در واقع به معنای بی‌توجهی یا بی‌احساسی نیست، بلکه ممکن است فرد در این راستا تلاش کند که به محبت و دوستی عمل کند یا روابط شخصی خود را بهبود بخشد.

همچنین بارون معتقد است که وظیفه باید به عنوان یک انگیزهٔ ثانویه مطرح شود، به این معنا که انگیزه‌ای است که به جای مشخص کردن اعمال خاص، مرتبط با آنچه که می‌توان انجام داده و تنظیم شده است، استفاده می‌شود. این نگرش او راجع به وظیفه نشان می‌دهد که از نظر او وظیفه از جنبهٔ تعیین‌کننده‌ای به عنوان یک راهنما برای تصمیم‌گیری در اعمال اخلاقی عمل می‌کند.

او تاکید می‌کند که تحت حاکمیت وظیفه بودن به این معنا نیست که وظیفه همیشه انگیزه اصلی در پشت اعمال باشد، بلکه به این معناست که معاهدات وظیفه به طور پیوسته راهنمای عمل می‌باشند. او معتقد است که فردی که در مواجهه با مسائل اخلاقی، مثلا مرتبط با شخصیت خود، باشد باید از این مسائل به عنوان راهنماها در انجام اعمال از روی وظیفه استفاده کند.

به این ترتیب، مارسیا بارون دیدگاه کانتی را تعزیز می‌کند و با توجه به این دیدگاه، وظیفه نه تنها معنای ترک از احساسات طبیعی نیست، بلکه می‌تواند به انگیزه‌ها و احساساتی که در روابط انسانی مهم هستند، توجه داشته باشد.

فردریش شیلر

فریدریش شیلر، هر چند که به دلیل اینکه اخلاق را بر اساس عقل انسان و نه ایمان به خدا توجیه می‌کند، از دیدگاه کانت تعریفی را که به معنای تحلیلِ خودآیینی کمی محدود است، انتقاد می‌کند. او عقیده دارد که محدودیت‌های درونیِ عقل، باعث می‌شود که خودآیینی فرد به خطر بیافتد، زیرا انسان در مواجهه با جنبه‌های احساسیِ خود، درگیر شود. شیلر مفهوم “روحِ زیبا” را معرفی می‌کند که بر اساس آن، اجزای عقلی و غیر عقلی درون فرد به نحوی هماهنگ شده‌اند که او می‌تواند به‌طور کامل تحت رهبری احساسات و تمایلاتش عمل کند.

معمولاً اصطلاح “وقار” برای اشاره به این هماهنگی استفاده می‌شود، اما با توجه به واقعیت که انسان‌ها همیشه فاقد کمال‌ها نیستند، تحت کنترل قرار دادن تمایلات و تکانه‌ها از طریق توانایی‌های اخلاقی، موجب نشان دادن “کرامت” فرد می‌شود. انتقاد اصلیِ ضمنی شیلر از دیدگاه کانت این است که کانت فقط به اهمیت کرامت تأکید می‌کند و وقار را نادیده می‌گیرد.

کانت در یکی از پانویس‌های کتاب خود، در پاسخ به این انتقاد از سوی شیلر، توضیح می‌دهد. او معترف می‌شود که مفهوم وظیفه تنها در ارتباط با کرامت قابل فهم است، اما فردی که به دلیل فضیلت، با شجاعت و اشتیاق تلاش می‌کند تا به اصول اخلاقی عمل کند، وقار را نیز در نظر خواهد داشت.

او توضیح می‌دهد که در واقع، انجام وظیفه نه تنها به معنای حفظ کرامت است، بلکه می‌تواند ارتباطی مستقیم با وقار داشته باشد. این نشان‌دهنده این است که اگر فرد با اراده‌ای پرشور و شجاعانه به انجام اصول اخلاقی پیش برود، همچنان وقار را در نظر خواهد داشت.

فردریش هگل

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، فیلسوف آلمانی، دو انتقاد اصلی به نظریهٔ اخلاق کانتی ارائه می‌دهد. ابتدا او به این مسئله می‌پردازد که اخلاق کانتی به‌طور خاص نیازمندی‌های اخلاقی را مشخص نمی‌کند. به عبارت دیگر، نظریهٔ کانت تنها بر پایهٔ اصل عدم تناقض قرار دارد و از لحاظ محتوا، خالی از مفهوم است.

هگل با ارائهٔ نمونه‌هایی نشان می‌دهد که صورت‌بندی قانون جهان‌شمول کانتی به پاسخ‌دهی معنادار نمی‌انجامد یا به طور واضح پاسخ‌های اشتباهی ارائه می‌کند. او از مثال کار با پول فرد دیگر استفاده می‌کند تا نشان دهد که نمی‌توان با استفاده از اصول کانت به نتیجه‌گیری اخلاقی دربارهٔ نظام مالکیت پرداخت، زیرا هر پاسخ به تناقض می‌انجامد.

در نقد دوم خود، هگل به این مسئله می‌پردازد که اخلاق کانتی باعث تضاد داخلی بین عقل و احساسات در انسان‌ها می‌شود. به عبارت دیگر، او معتقد است که سرکوب کردن احساسات و میل‌ها توسط عقل، به‌طور غیرطبیعی است. به عبارت دیگر، اخلاق کانتی با نادیده‌گرفتن تنش میان منافع شخصی و اخلاق، نمی‌تواند برای انسان‌ها دلیل محکمی برای رفتار اخلاقی ارائه دهد. هگل معتقد است که این نوع اخلاق به انسان‌ها اجازه نمی‌دهد که تناسبی موزون بین عقل و احساسات خود برقرار کنند، و این امر باعث از دست رفتن اصالت و طبیعت انسانی می‌شود.

آرتور شوپنهاور

آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، انتقادی را به باور کانت دربارهٔ اخلاق ارائه می‌دهد. این باور کانت اظهار می‌کند که فلسفهٔ اخلاق باید به تأکید بر آنچه انجام می‌باید بپردازد. اما شوپنهاور تأکید می‌کند که فلسفهٔ اخلاق باید به تبیین و تفسیر واقعیات عملی و رخ‌دادها پرداخته و در آنجا بیفتد. در واقع، وی معتقد است که فلسفهٔ اخلاق باید به نتایج و پیامدهایی بپردازد که در دنیای واقعی می‌توانند مفید واقع شوند و به عنوان راه‌حل‌هایی برای مشکلات و چالش‌های واقعی جهان عرضه شوند.

شوپنهاور مقایسه‌ای بین فلسفهٔ اخلاق و زیبایی‌شناسی ارائه می‌دهد و تأکید می‌کند که در هر دو مورد، قواعد تجویزی (قوانین یا اصول که باید بر اساس آن‌ها عمل کنیم) به عنوان بخش مهمی از تحقیقات نمی‌آید. به عبارت دیگر، برای شوپنهاور، نقطه‌مرکزی فلسفهٔ اخلاق و زیبایی‌شناسی در تعیین قواعد اصولی نیست، بلکه در تفسیر و تبیین رفتار و پدیده‌های واقعی جهان جای دارد.

شوپنهاور عقیده دارد که فضیلت یک چیزی است که نمی‌توان آموخت. به عبارت دیگر، فرد یا دارای فضیلت است یا نیست و این قابلیت آموزش ندارد. او این نظر را دارد که واقعیت اخلاقی به مراتب پیچیده‌تر از تعلیم قوانین جهانی است. این دیدگاه به این معناست که هدف اصلی فلسفهٔ اخلاق باید محدود به تعیین قوانین کلی نباشد، بلکه باید به راهنمایی و توجیه رفتار و تصمیم‌گیری افراد در مواجهه با دلایل و واقعیت‌های مختلف بپردازد.

فردریش نیچه

فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی، در نقدهایی که به نظام‌های اخلاقی معاصر به ویژه اخلاق مسیحی و اخلاق کانتی دارد، تلاش می‌کند تا به مسائل اساسی در اخلاق و مفهوم انسانیت پرداخته و ضعف‌ها و نقایص این نظریه‌ها را برجسته کند. او به دو نکته اصلی توجه می‌کند که این نظریه‌ها را به چالش می‌کشد: ادعاهای متافیزیکی در مورد طبیعت انسان و تأکید بر منافع فردی در مقابل منافع دیگران.

نیچه با اینکه تأکیدی بر ابعاد متافیزیکی انسانیت می‌گذارد، ادعاهای مطرح شده در نظریات مسیحی و کانتی را نقد می‌کند. او معتقد است که تلاش‌های متافیزیکی برای تشریح جوانب عمیق انسانیت به شکل کلی پذیرفته نمی‌شوند. همچنین او به انتقاد از اولویت منافع فردی نسبت به منافع دیگران می‌پردازد.

در مورد اخلاق کانتی، نیچه به استدلال کانتی که اخلاق، خدا و بی‌اخلاقی را از طریق عقل می‌توان تحلیل کرد، اعتراض دارد. او تشکیک می‌کند که ترجیح بخشیدن به شهود اخلاقی که کانت بر آن تکیه می‌کند، تأییدی قوی برای اصول اخلاقی ندارد. همچنین سعی می‌کند نشان دهد که مفاهیم مهمی مانند اراده و عقلِ محض در اخلاق کانتی به مبانی مشخصی نمی‌پیوندند.

نیچه به تعارض بین دیدگاه خود و دیدگاه کانت دربارهٔ خودمختاری اشاره می‌کند. او نگرش متفاوتی نسبت به خودمختاری دارد و به ادعای کانت که احترام به خودمختاری دیگران نیز ضروری است، مخالفت می‌کند. این دیدگاه او در تقابل با نگرش کانت به عقل و میل قرار می‌گیرد. نیچه عقل را یک جنبه از غریزه‌های انسانی می‌داند که همانند سایر غریزه‌ها می‌تواند تحت تأثیر میل‌ها و انگیزه‌های مختلف قرار گیرد. این تفاوت دیدگاه، دیدگاه کانت را دربارهٔ اولویت عقل نسبت به غریزه رد می‌کند.

برای نیچه، اخلاق نباید فقط به عنوان مجموعه‌ای از اصول تجویزی در نظر گرفته شود، بلکه باید به تحلیل و تبیین عملکرد و رفتارهای واقعی انسان‌ها در جهان واقعی بپردازد. او به دنبال ارائهٔ چشم‌اندازی اخلاقی است که با توجه به ویژگی‌ها و آرمان‌های انسانی در دنیای واقعی معنادار و کارآمد باشد.

جان استوارت میل

جان استوارت میل، یک فیلسوف فایده‌گرا، به دلیل عدم توجه کانت به نکته‌ای که قوانین اخلاقی می‌توانند بر اساس شهود اخلاقی مبتنی بر اصل فایده (که به معنای حاکمیت بیشترین خیر بر بیشترین تعداد افراد است) تبیین شوند، نظریه کانت را مورد انتقاد قرار می‌دهد. میل اعتقاد دارد که اخلاق کانت نمی‌تواند به‌طور کامل دلیلی برای تشخیص خطا یا صحت برخی اعمال ارائه دهد مگر اینکه به فلسفه فایده‌گرایی روی آورد.

وی با ارائه اصل فایده‌گرایی به‌عنوان پایه اخلاق، زیربنای شهودی قوی‌تری نسبت به تأکید کانت بر عقل فراهم می‌کند و قادر به توضیح می‌شود که چرا برخی اعمال می‌توانند خطا یا صحیح باشند. او به این تفکر می‌پردازد که در هر موقعیت، اقدامی که به بیشترین خیر برای بیشترین تعداد افراد منجر می‌شود، اخلاقی ترین اقدام است و این اصل می‌تواند به‌طور کامل تبیین کننده قوانین اخلاقی باشد.

ژان پل سارتر

ژان-پل سارتر به وضوح این باور اساسی کانت را رد می‌کند که عمل اخلاقی معمولاً با پیروی از قوانینی است که به‌طور انتزاعی، مستقل از موقعیت‌ها و مرتبط با شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی، شناخته می‌شوند. او اعتقاد دارد که اگرچه امر ممکن و به طور اصولی امری جهانی است که ضرورتی در عمل اخلاقی دارد، اما هر نظریه اخلاقی که به موقعیت‌های انتولوژیک یا شرایط خاص افراد توجه نکند، به طور خودکار ضعیف می‌شود و دچار نقص می‌شود.

به عبارت دیگر، سارتر معتقد است که درک درست از اخلاق و عمل اخلاقی نیازمند توجه به شرایط و واقعیت‌های خاص هر موقعیت و زمان است و تلاش برای ایجاد یک قانون عمومی و مستقل از همه این شرایط، به نقص و کمبود منجر می‌شود.

میشل فوکو

میشل فوکو، هر چند در کلیت به خود را به عنوان وارث سنت نقد فلسفیِ کانت می‌شناسد، اما نه به طور کامل پارادایمِ نقد کانتی را که از سرچشمه‌های خودمختاری و استعلایی برخوردار است، پذیرفته و این نظریه کانتی را که بر اساس شرایط و محدودیت‌های عقلانی مبتنی بر سوژه ساخته شده، رد می‌کند.

او نظریه اخلاقی وظیفه‌گرایانهٔ کانت که بر اساس ایده تکلیف ساخته شده، را رد می‌کند، اما به این نکته تأکید می‌کند که اصول اخلاقی فراخوانی‌ای به دست آوردن از فداکاری و توجه به خود و دیگران به‌عنوان شیوه‌ای لذت‌بخش برای فرد ارائه می‌دهند. این فراخوانی نه تنها فرد را به درگیری با خود و دیگران تشویق می‌کند، بلکه آنها را به ترغیب به پیوستن به این ایده و ارزش‌ها ترغیب می‌نماید

معتقدان به اخلاق فضیلت

اخلاق فضیلت، یک نظریه اخلاقی است که تمرکز خود را بر شخصیت و خصوصیات عامل می‌گذارد، به جای اینکه تمرکز اصلی را بر اعمال خاص داشته باشد. این نظریه در مقایسه با رویکرد وظیفه‌گرایانهٔ کانت که بر انطباق با قوانین اخلاقی جهانی تاکید دارد، به خصوص توجه بیشتری به نقد جلب کرده است.

الیزابت انسکوم از جمله طرفداران این دیدگاه است که نظریه‌های اخلاقی مبتنی بر یک قانون اخلاقی جهانی، نه تنها انعطاف‌پذیری کمی دارند، بلکه به دلیل نادیده‌گرفتن شرایط و محدودیت‌های متغیر در جوامع سکولار مدرن، معتبر نیستند.

مک‌اینتایر در کتاب “در پی فضیلت”، ساختار کانتی از جهان‌شمولیت را مورد انتقاد قرار داده و به این نکته پرداخته است که حتی ضابطه‌های غیراخلاقی و ساده‌ای مثل “در تمام زندگی به تمام وظایف خود پایبند باشید جز یکی” ممکن است از این آزمون با موفقیت عبور کنند.

او همچنین صورت‌بندی کانت از انسانیت به‌عنوان هدفِ فی‌نفسه را پرسش می‌کند و با اشاره به ضابطهٔ “هر کسی جز من وسیله باشد” که به ظاهر غیراخلاقی به نظر می‌رسد، تاکید می‌کند که این ضابطه تعمیم‌پذیر و جهان‌شمول است.

برنارد ویلیامز معتقد است که کانت با تمایز دادن افراد از شخصیتشان، تفسیر نادرستی از افراد و اخلاق ارائه می‌دهد، و فیلیپا فوت نیز کانت را یکی از فیلسوفانی می‌داند که فضیلت را در زمینهٔ فلسفهٔ تحلیلی نادیده گرفته‌اند.

پینکرز، کشیش کاتولیک، اخلاق مسیحی را نزدیک‌تر به اخلاق فضیلتِ ارسطو می‌بیند. او درک می‌کند که اخلاق مسیحی مشابه اخلاق کانت بر اصول و قوانین تأکید نمی‌کند، بلکه به عنوان یک راه آزاد به سوی تکامل و پرورشِ فضیلت‌های شخصی تلقی می‌شود. این دیدگاه از ابتدا به پیروی از قواعد و مقررات می‌پردازد، اما هدف نهایی آن پرورش فضیلت‌ها و شکل‌گیری عادات خوب در افراد است.

در این راستا، از آزادی تعالی بهره می‌برد که به معنای اعمالی است که از عواطف ناشی نمی‌شوند و به جای رشد و پیشرفت در فضیلت‌های فردی، تنها با شکل‌گیری عادات سر و کار دارند. این تفسیر نزدیکتر به دیدگاه‌های کانت است که معنای خودمختاری را به تحدید تحت حاکمیت عواطف و هیجانات قرار نمی‌دهد، بلکه نشان می‌دهد که فرد توانایی مستقل را برای تصمیم‌گیری دارد. این دیدگاه به چالشی است که پینکرز از دیدگاه اخلاق مسیحی دارد.

نقد خودمختاری

گروهی از فیلسوفان از جمله الیزابت انسکوم، جین بتکه الشتین، سروه پینکرز و آیریس مرداک، به این نقطه می‌پردازند که برداشت کانت از اخلاق، که اساساً بر مفهوم خودمختاری استوار است، دارای تناقض‌هایی است. این فیلسوفان معتقدند که از یک سو کانت انسان‌ها را قانون‌گذارانی جمعی در زمینهٔ اخلاق می‌داند، از سوی دیگر معتقد است که اخلاق یک امر پیشین و تعیین‌نشده است.

نظر میشل فوکو در مورد اخلاق کانتی

این تناقض برای آنها مشکل ایجاد می‌کند، زیرا اگر اخلاق به صورت کلی و ثابت باشد، نمی‌تواند به اندازه‌ای به انسان‌ها وابسته باشد که همواره وجود نداشته‌اند. از طرفی، اگر انسان‌ها واقعاً قانون‌گذاران اخلاق هستند، آنگاه دیگر به اخلاق وابسته نخواهند بود زیرا قادر به تغییر و شکل‌گیری آن هستند.

اونیل، در تفاوت آرای اخلاقی، اظهار داشته است که اخلاق کانتی بر اساس ویژگی‌های تصادفی از ارادهٔ هر فرد یا ارادهٔ انسان‌ها به‌طور خاص نیست. او تاکید می‌کند که کانت به هیچ وجه فلسفهٔ اخلاق را بر پایه چیزی که همواره وجود نداشته، نمی‌پذیرد.

وی همچنین توضیح می‌دهد که ادعای کانت که اراده‌های ما تحت حاکمیت قوانین قرار دارند، به واقع این معناست که اگر اراده‌های ما عقلانی باشند، باید به شکلی مطابق با قوانین اخلاقی که به همهٔ موجودات عقلانی اعم از انسان‌ها تعلق دارد، عمل کنیم. او این نکته را با تجزیهٔ اصطلاح “خودآیینی” به معنای auto (خود) + nomos (قاعده یا قانون) بهتر توضیح می‌دهد.

به عبارت دیگر، ارادهٔ خودآیین به معنای فقط خودپیروی نیست، بلکه اراده‌ای است که طبق قوانین عمل می‌کند که این قوانین هم از طریق عقل مشتق می‌شوند. الشتین در مفهوم دیگری به‌درستی از اخلاق کانتی اشاره می‌کند که به خودمختاریِ انسان و ویژگی‌های ثابتِ اراده‌ی او متکی است.

او حتی این نظر را مطرح می‌کند که اراده‌ی خداوند نیز بر این اساس عمل می‌کند و مبنای اقتدار اخلاقی‌اش است. این تفسیر ارتباط اخلاق و خدا را به یک اراده‌گرایی خاص نسبت می‌دهد و نظریهٔ فرمان الهی را در پایه این ادراک قرار می‌دهد که ارادهٔ خداوند به‌طور مشابه با اراده‌های اخلاقی متغیر نیست.

اخلاق پزشکی

کانت اعتقاد دارد که توانایی تعقل در انسان‌ها باید به‌عنوان مبنای اخلاقی مورد تأکید قرار گیرد و این توانایی تعقلی است که انسان‌ها را از نظر اخلاقی ارزشمند می‌سازد. به همین دلیل او معتقد است که همه انسان‌ها باید به عنوان صاحب حقوق و احترام شناخته شوند.

مارگارت ایتون نیز در راستای این دیدگاه اظهار می‌کند که بر اساس اصول اخلاقی کانت، متخصصان پزشکی باید تاکید کنند که خدمات پزشکی‌شان برای همگان در دسترس باشد، حتی اگر خودشان نیز نیاز به درمان داشته باشند.

به عبارت دیگر، ایشان باور دارد که در حالتی مانند پژوهش‌هایی که پزشک ممکن است بر روی بیماران خود آزمایش‌هایی انجام دهد، این پزشک باید اصول کانتی را رعایت کند و بپذیرد که اگرچه بیمار ممکن است ناآگاه باشد، اما اخلاقی است که او بتواند به‌طور آگاهانه تصمیم‌گیری کند. ایتون همچنین به این نکته اشاره می‌کند که مبنای خودآیینی کانتی این است که بیمار باید قادر به انتخاب درمان باشد و به همین دلیل انجام آزمایش‌ها بر روی بیماران ناآگاه از نظر اخلاقی غیرقابل قبول است.

جرمی شوگرمن به این موضوع پرداخته و اظهار داشته است که برای اجرای مفهوم خودآیینی در دیدگاه کانت، لازم است که بیماران به عنوان افرادی با اهداف و عقاید خاص، نه به عنوان ابزارهای سودآوری برای جامعه، مورد بررسی قرار گیرند. او تأکید می‌کند که ارتباط پزشک و بیمار باید همیشه بر پایهٔ احترام به تصمیمات عاقلانه افراد انجام شود، نه تصمیماتی که به طور تصادفی یا بدون دلیل عقلانی اتخاذ می‌شوند.

آرون هینکلی نیز از این جهت تاکید می‌کند که دیدگاه کانت در مورد خودآیینی نیازمند احترام به تصمیماتی است که با اراده‌ای عقلانی اتخاذ می‌شوند، نه تصمیماتی که به صورت تصادفی یا بی‌دلیل عقلانی به وجود آمده‌اند. او معتقد است که ممکن است تفاوت‌هایی بین تصمیماتی که توسط یک فرد کاملاً عقلانی و تصمیمات واقعی یک بیمار اتخاذ می‌شوند وجود داشته باشد که این تفاوت‌ها ناشی از موقعیت‌ها و شرایط تصادفی و غیرعقلانی می‌شوند.

به نظر هینکلی، اگرچه پزشکان کانتی نباید به بیماران دروغ بگویند یا اطلاعات را از آن‌ها پنهان کنند، اما در برخی موارد ممکن است استفاده از اصطلاحات گوناگون (مانند پنهان کردن اطلاعات مخرب) مورد قبول اخلاقی باشد.

سوزان فلدمن در اثر خود با عنوان “جایگاه بارداری و سقط جنین در اخلاق کانتی” به بحث پیرامون سقط جنین و موقعیت آن در دیدگاه اخلاقی کانت پرداخته است. او ادعا می‌کند که از منظر اصول اخلاقی کانت، باید حمایت از حق زن به سقط جنین را دفاع کرد. طبق این دیدگاه، زن باید به عنوان یک فرد خودمختار با کرامت مورد نظر کانت در نظر گرفته شود که حق انتخاب بدن خود را دارد.

فلدمن با تاکید بر اهمیت تصمیم آزادانه زنان، به تأکیدات اخلاق کانتی پیوسته و به نظر می‌رسد که سقط جنین باید به‌عنوان یکی از اختیارات مادر در نظر گرفته شود. دین هریس به این نکته اشاره می‌کند که اگر می‌خواهیم دیدگاه اخلاق کانتی را در بحث سقط جنین به کار ببریم، باید تشخیص دهیم که آیا جنین به عنوان یک فرد خودمختار به حساب می‌آید یا خیر.

کارل کوهن، یک پژوهش‌گر اخلاق کانتی، معتقد است که توانایی عقلانی بودن یا تعلق به یک گونهٔ عموماً عقلانی، انسان را از اشیاء بی‌جان یا حیوانات غیرعقلانی متمایز می‌کند. او با این دیدگاه موافقت دارد که حتی در مواردی که انسان به علت سن (مانند کودکان یا جنین‌ها) یا نقص عقلی، عقلانی نباشد، همچنان عوامل (به‌عنوان مثال مادری که در نظر دارد سقط جنین کند) موظف به احترام به آنها به عنوان اهداف فی‌نفسه و به مانند بزرگسالان عقلانی باشند.

با این توضیحات، نظرات متعددی از جمله فلدمن، هریس و کوهن نشان می‌دهند که تفکرات اخلاقی کانت درباره جایگاه بارداری و سقط جنین پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و نیازمند تأملات عمیق‌تر برای انتقال و درک بهتر این دیدگاه‌ها است.

اخلاق جنسی

کانت در دیدگاه خود انسان‌ها را مجهز به تمایلات حیوانی مانند تمایل به بقای نفس، بقای نسل و تجربه لذت می‌داند. او معتقد است که انسان‌ها موظفند از اقداماتی که به سلامت یا ارزش آنها آسیب می‌زند یا آنها را تحقیر می‌کند، مانند خودکشی، رفتارهای جنسی ناپسند و مستی خودداری کنند. از این رو، کانت تمایل به تعیین ضابطه‌ها و محدودیت‌ها در زندگی انسانی را تأکید می‌کند.

کانت با دلیل‌گونه بهره‌گیری از اصول اخلاقی خود، آمیزش جنسی را به عنوان یک عمل پراشتها نمی‌بیند. او این رابطه را تنها در محدوده ازدواج، به عنوان اتحادی به شکل‌های حیوانی می‌پذیرد. او این دیدگاه را از زاویه تبدیل آمیزش جنسی به محصولی از ابژهٔ لذت مبنی بر تجربه لذت به عنوان هدف اصلی زندگی انسان رد می‌کند.

کانت همچنین نگرشی به خودکشی دارد که آن را نسبت به خودارضایی بدتر می‌داند، زیرا این اقدام منجر به تضعیف جایگاه فرد و تنزل او به سطحی پایین‌تر از حیوان می‌شود. همچنین، او تجاوز را به‌عنوان یک عمل تخریبی تلقی کرده و تنها راه‌کار مجازات از طریق اخته‌سازی برای متجاوزان را پذیرفته است. کسانی که در حیوان‌بازی دخالت دارند نیز باید از جامعه اخراج شوند.

کترین مک‌کینون، فیلسوف فمینیست، به استدلال می‌پردازد که بسیاری از رفتارهای امروزی بر خلاف معیارهای کانت، غیراخلاقی هستند. او با تأکید بر تبدیل زنان به ابژه از طریق تعرض جنسی، تن‌فروشی و پورنوگرافی، از دیدگاه کانتی در مورد خودآیینی انسان عقب می‌افتد. او معتقد است که این رفتارها باعث تبدیل زنان به موجوداتی با هدف تجربه لذت می‌شود و معیار کانتی در خصوص خودآیینی انسان را زیر سؤال می‌برد.

آلن سوبل، با توجه به دیدگاه‌های لیبرال‌تر از اخلاق کانت، به طور وابسته به شرایط و متغیرهای فرهنگی و اجتماعی معتقد است که رضایت زنان می‌تواند مشارکت آنان در پورنوگرافی و تن‌فروشی را توجیه کند.

اخلاق حیوانات

با توجه به دیدگاه کانت که عقلانیت را اساس ارزش‌های اخلاقی می‌داند، به نتیجه می‌رسیم که او به حیوانات حقوق اخلاقی نمی‌‌شناسد. او به عقیده‌ای دست می‌یابد که حیوانات عقلانی نیستند و در نتیجه، امکان رفتار غیراخلاقی با آنها وجود ندارد.

اگرچه کانت معتقد نیست که ما نسبت به حیوانات وظایفی داریم، اما باور دارد که سرسختی و بی‌رحمی نسبت به آنها خلاف اصول اخلاقی است. زیرا چنین رفتاری ممکن است تأثیرات منفی بر تعاملات ما با انسان‌های دیگر داشته باشد و ما را به اجازه آسیب‌زدن به انسان‌ها ترغیب کند.

تام ریگان، یک فیلسوف آمریکایی، انتقادهایی را به دیدگاه کانت درباره ارزش اخلاقی حیوانات مطرح می‌کند. او ابتدا ادعای کانت را که حیوانات خودآگاه نیستند رد می‌کند. سپس بر این دیدگاه کانت که حیوانات به دلیل ناتوانی در قضاوت اخلاقی ارزش اخلاقی ندارند، اعتراض دارد.

ریگان با استدلالی می‌آید که اگر ارزش اخلاقی موجودی بر اساس توانایی آن در تصمیم‌گیری اخلاقی تعیین شود، این منطق باید به انسان‌هایی که نیز این توانایی را ندارند، اعمال شود. در نهایت، او تشریح می‌کند که دیدگاه کانت که حیوانات تنها به عنوان وسیله برای دست‌یابی به هدف مورد استفاده قرار می‌گیرند، از پایه بی‌پایه است. او تأکید می‌کند که حیوانات زندگی خود را دارند که ممکن است خوب یا بد پیش برود و در نتیجه می‌توانند هدف‌ها و مقاصد خود را داشته باشند.

کریستین کورسگارد با تفسیری دوباره از نظریه کانت می‌آید و تأکید می‌کند که در اصول اخلاقی کانت، حقوق حیوانات به طور ضمنی به رسمیت شناخته شده است.

دروغگویی

کانت عقیده‌ای را مورد بررسی قرار می دهد که امر مطلق این دستور را دارد که در هیچ شرایطی باید دروغ نگوییم، حتی اگر دنبال نتایج خوبی باشیم. به عنوان مثال، حتی در مواقعی که با گفتن دروغ می‌توانیم یک قاتل را از پیدا کردن قربانی خود باز داریم و او را از کشتن جلوگیری کنیم. او تصور می‌کند که به دلیل ناتوانی ما در تخمین نتایج یک عمل، پیامدهای آن می‌تواند به شکلی ناخواسته و مخرب باشد؛ بنابراین به جای اینکه از خطای آشکار مانند دروغگویی جلوگیری کنیم، باید از خطای ممکن (در اینجا، احتمالی بدتر شدن وضعیت) جلوگیری کنیم.

اگر نتایج منفی رخ داد، به عبارتی قصوری به ما تعلق نخواهد گرفت، زیرا ما به عنوان وظیفه‌شناس به عمل پرداخته‌ایم. کانت در یک متن جداگانه با عنوان “درباره حق‌پنداری دروغ گفتن با دلایل انسان‌محور” دفاع از این نظریه خود کرده است.

درایور این استدلال را مطرح می‌کند که اگر تصویر ضابطه‌ها را به شکلی متفاوت تغییر دهیم، می‌توانیم به حل مشکل برسیم. به عنوان مثال، ضابطه “برای نجات جان انسان بی‌گناه، دروغ می‌گویم” می‌تواند به‌طور گسترده‌تری تعمیم داده شود. اما این نگاه جدید همچنان قاتل را به عنوان وسیله‌ای برای دستیابی به هدف مشاهده می‌کند که در تضاد با اصول اخلاقی قرار دارد. به همین دلیل، به نظر می‌رسد در مثال کانت، باید به قاتل حقیقت را بگوییم.

دسته‌بندی‌ها